امروزم مثل چند روز اخیر، یکی از روزای بارونی خداست. وای که من چقدر عاشق بارونم، عاشق قدم زدن زیر بارون، اونم بدون چتر و ساختن لحظات رمانتیک. اما این بار انگار نمیشه.
طبق پیشبینی پریسا، سرما خوردگی بهم غلبه کرد و الآن از داخل رخت خواب با شما صحبت میکنم!
وای، چقدر هم بد و موزیه این ویروسه. مجبورم بمونم تو رختخواب و از صدای برخورد بارون به پنجره اتاقم بهره مند بشم و تصنیف ببار ای بارون استاد شجریان رو گوش بدم و سوپ و شیر گرم و از این قبیل چیزایی که واسه سرما خوردگی خوبه بخورم.
اما عشق من به بارون به حدی هست که همین هم اونقدر باعث فوران احساسم بشه که منی که کمتر پست محاوره میذارم، حالا بیخیال لباس قشنگ تن کلمات پوشوندن و نشوندنشون کنار هم و آرایش کردنشون به صورت شعر و متن ادبی و ردیف و قافیه بشم.
کوچیکتر که بودم، حتی اگر همبازی پیدا نمیشد واسم، روزای بارونی میرفتم توی کوچه مون، یه موتور داشتم، سوارش میشدم و از خلوتی کوچه حسن استفاده میکردم و حسابی میروندم واسه خودم. وای که چه کیفی داشت، انگار دنیا تو دستام بود. حتی خستگی بعد بازی هم واسم شیرین بود، دلم گرم بود الآن که خسته برم خونه، قطعا مامانم لباسای خیسم رو میگیره و یه استکان چای داغ واسم میاره.
حتی مدرسه رو هم تو روزای بارونی بیشتر دوست داشتم. دلم میخواست زنگای تفریحش کش میومد، متنفر بودم از اینکه ساعتای ورزش توی این روزا خود به خود معلق میشد و اکثر بچه ها میموندن توی کلاس و حرفای اغلب تکراری میزدن. من میرفتم توی حیاط و خودمو مشغول میکردم، با یه توپ یا هر چیز دیگه ای. حتی اگر چیزی هم واسه سرگرم شدن نداشتم، از این سر حیاط تا اون سر حیاط شروع به دویدن میکردم. یادمه یه بار که عجیب سرم توی کار خودم بود و مشغول دویدن بودم، یک دفعه میله ای که وسط حیاط واسه والیبال کاشته بودن رو فراموش کردم، سرعتم اونقدر زیاد بود که جوری به میله برخورد کردم که چند قدم پرت شدم اون طرفتر. چند ثانیه گیج روی زمین افتاده بودم، وقتی به خودم اومدم و بلند شدم، دیدم انگار یکی از معلما این صحنه رو از دفتر دیده و داره میاد کمکم. ولی خودمونیم، همین ضربه هم لذت خودشو داشت.
بزرگتر که شدم، دبیرستان و دانشگاه، بازم روزای بارونی محوطه رو رها نمیکردم و عاشق قدم زدن زیر بارون اونم تنها بودم. چقدر توی دانشگاه روزای بارونی دعا میکردم یکی از اساتید نیاد و بپرم واسه خودم توی محوطه و روحم رو تازه کنم.
اما چرا؟؟؟؟ چرا دقیقا امروز؟؟؟ یعنی فقط همین امروز باید این سرمای بد رو میخوردم؟؟؟ خدااااااااایااااااا من دلم بیرون میخواااااد، دلم هوای بارونی خوردن میخواااااد.
چه کنم، انگار چاره ای نیست، باید از همین پشت پنجره واسه بارون دست تکون بدم و ازش لذت ببرم…
ببار ای بارون، ببار
ببار…
۴۷ دیدگاه دربارهٔ «ببار ای بارون، ببار!»
این محشر بود
مرسی که من رو یاد فوتبالای زیر بارون خوابگاه انداختی
این روزا به حدی تنبل و خسته ام که حتی از کنار روزای بارونی هم به راحتی میگذرم، و دیگه برای خلق کردن اتفاقات قشنگ از خونه بیرون نمیرم
امیدوارم که امروز بتونم بیخیال تنبلی بشم و بعد از ضبط آیتم هات گوش کن بزنم بیرون
سلام، خواهش میکنم. با تنبلیت بهترین نعمت خدا رو از دست میدی
درود. هر چی از بارون بگم که کم گفتم.
واقعاً این نعمات خدادادی عجیب نعماتی هستند عجیب.
تازه این نعمات دنیوی هست. اونور چه خبر هست فقط خود خدا میدونه.
مرسی از پست که دوباره احساسات بارون خورده و خیس شده ی منو بارونیتر کردی.
خاطرات بارونی زیاد دارم. بازی فوتبال با بیناها تو روزای بارونی, دنبال هم دویدنهام با دوستام, و خلاصه تفریحات مختلف و متنوع که تو روزای بارونی داشتم و قطعاً بعدها هم خواهم داشت.
اگه اول شدم مداااال فراموش نشه لطفاً. در ضمن فقط از داروهای سنتی مثل زنجبیل استفاده کن تا زودتر خوب بشی. معجزه میکنه.
سلام، بارون!!! عاشقشم. اول بارون و بعدش برف. در ضمن اول هم نشدین پس مستحق دریافت نقره میشین
سلام فرزانه خانم.
قدم زدن زیر بارون رو خیلی دوست دارم و واقعا حس خوبی به آدم میده.
مرسی از بابت پستتون که خیلی خاطرات روزهای بارونی رو برام زنده کرد.
شاد باشین.
سلام آقا وحید، صدای خیس ناودون رو دوست دارم، قدم زدن تو بارون رو دوست دارم
منم از حضور شما تشکر میکنم
برقرار باشین
سلام.
عاشق آهنگ ببار ای بارون شجریان هستم.
خیلی قشنگ بود.
بحر لیلی چو مجنون ببار ای بارون.
مرسی
سلام، ممنون که خوندین و کامنت گذاشتین. شاد باشین همیشه
سلام و درود بر آبجی فرزانه
خب میبینم که سرما خوردی
ایشالله که زودتر خوب بشی و بتونی بری زیر بارووون فقط خدا کنه از این آدمای بد سرمایی نباشی منظورم کسایی هست که از دوازده ماه سال ده ماه سرما خوردگی دارن البته من خدا رو شکر فعلاً این طوری نیستم قدیمترا در عالم نوجوانی خیلی سرما میخوردم اما الآن سرما نمیخورم اما اگه بخورم مثل سرما خوردگی در هفته ی دوم شهریور که تا هفته ی دوم مهر طول کشید گفتم اگه سرما بخورم بدجور سرما میخوم
خب از سرما که بگذریم واقعاً منم دلم واسه بارووون خانم تنگ شده آخه نمیباره که آدم بره زیرش قدم بزنه نمیدونم چرا آب و هوای خوب مال شما شمالیها و تهران نشینهاست آخه ما جنوبیها چه گناهی کردیم که باید حصرت بارون رو بخوریم آخ خدا یعنی میشه بازم مث اون برف سال ۷۴ که من ۷ سالم بودمو چه قد کیف داد دوباره بزنه
خب آبجی ایشالله که زودی خوب میشی و میری یه دل سیر زیر بارون قدم میزنی و بعدشم یک بستنی زعفرونی نوش جان میکنی
در ضمن متن این پست هم خیلی عالی بود و به دلم نشست به هر حال مرسی بابت این پست روزگارت خوش و به خیر و خدا نگهدار
سلام احمد، نه از اوناش نیستم، ولی الآن سرمای عجیبی خوردم. سپاس از کامنت موفق باشی
سلام فرزان
ایشاء الله زودی خوب شی
اینجا که خیلی وقته بارون نزده!از زیر بارون رفتن خیلی خوشم نمیاد اما خیلی دوستارم
بارون بباره شدیدا مشتاقم کاش بشه!.
موفق باشی و سلامت
سلام ریحان، امیدوارم اطراف شما هم یه بارون حسااابی بیاد. مرسی از حضور و کامنتت شاد باشی
سلاام
ممنون از پست قشنگتون
راستی راستی شما موتورسواری هم میکردید؟
ایول
ولی کاش تسنیف استاد رو هم میزاشتید تا پست قشنگتر میبود
موفق باشید
سلام سامان، موتور اسباببازی سوار میشدم. البته الآنشم موتور دوست دارم. مرسی از حضورت. شاد باشی
درود!
خوب هرچی که خوردی نوشجونت…
واقعا شما حقتونه که همه چیز بخورید و همیشه سرگرم خوردن باشید…
خوب اگه سرما نخورید این همه خوردنی دیگر هم نمیخورید…
پس هم سرما که خوردید نوشجونتون و هم همه ی نوشیدنیهایی که برای سرماخوردگی میخورید نوشجونتون…
خوب سعی کنید همیشه از نوشیدنیهای گرم بیشتر بخورید تا دیگر سرما نخورید…
راستی غزل خداحافظی را درحال خواندن نباشید…
آخه موقعی غزل شدید که سرما خوردید…
من ترسیدم که نکنه میخواهید غزل خداحافظی بخوانید …
یه معلول جسمی حرکتی بود که پس از یه سرماخوردگی غزل خداحافظی را خواند…
امیدوارم تو هم در سن ۱۱۳ سالگی با سرماخوردگی غزل خداحافظی را بخوانی…!
وای عدسی اینقدر خندیدم که نمیدونم چی بگم، مرسیییی
اگه تو غزل شدی منم میشم دو بیتی هههه
جریان چیه ؟کی به کیه؟
بارون که عشق منه . برید کنار
خخخخ تخلصمو گذاشتم خب. نخیر شما میشی قصیده!
سلام عظیمیشون
چطوری خوبی؟ سرما خوردی؟ چرا آخه؟
دیروز که بارون میومد, از میدون صادقیه, تا سر مرزداران پیاده رفتم.نمیدونم دقیقا چقدر راهه ولی زیاده.بعد رفتم شیرینی فروشی شیرینی خریدم اومدم بیرون دیدم با این وضع نمیشه برگشت. ماشین گرفتم.ولی کلا موهام دریا شده بود
تازه تو کرجم که بودم دیروز صبح بارون میومد عاااالی.قشنگ زیر بارون بدون کلاه و چتر و اینا راه میرفتم و میخوندم. جاتون خالی پس
بارون دوووووس
سلام محمد قاسم. آقا همشو بیخیال، من شیرینی میخواااام!
تازه از این تارتا بود. مربا و خامه و آناناس و توت فرنگی و پرتقال
خیلی خوب بود. ولی حیف که بلد نبودم چه جوری جعبه شیرینی رو بگیرم و اندکی بهم خسارت وارد شد.
وای همه چیزای خوشمزه هم که من دوست دارم. دفعه بعد با شیرینی میای تو پستم هاااااا
با این حساب این آخرین باره اینورا پیدام میشه.خخخخخخ.
تو دست خالی هم بیای قدمت رو چشمه
تارت سایز بزرگ بگیرم یا کوچیک؟ببین دوتا کلمه چه تأثیری میذاره رو من.خخخخ
بزرررررگگ
پست بعدیت آمادس.
درود
ظاهرا متن نیازی به شعر و ادبی بودن نداره تا به دل بشینه. خیلی خوب بود. من خودم فقط اون بارونای سبک بهاری رو که خاک رو خیس میکنن و بوی عجیب برای من دوستداشتنیشو و بوی چمن نم خورده رو به مشامم میرسونه خیلی دوست دارم. ولی شدیدهاش با هوای سردی که استخوناتو به ویبره میاندازه رو بیشتر ترجیح می دم توی ساختمون ساکت، ترجیحا کنار منبع گرما و با یه استکان چایی تو دستم به صداش گوش کنم. روزای خوب بارونی رو براتون آرزو میکنم.
سلام، سرماش رو موافقم. توی روزای بارونی، اتاقم رو یه کم سردتر از همیشه میکنم و بوی بارونم که از پنجره وارد اتاقم میشه. وای چه حس خوبی دارم! مرسی از حضور و کامنت
سلام
خیلی عالی
آخی پس سرما را خوردی بالاخره، انشالا زودی خوب میشی
سلام روشنک جونم
آره بابا حسابی هم سرما خوردم
مرسییی که هستی
سلام هنرمند…
خوبی؟
دمت گرم خیلی عالی بود…
آقا من یه چیزی بگم…
آی شما آقایونی که از بارون بدتون میاد…
هیچ اشکالی نداره بعدا که زن بگیرین دیگه چه بدتون بیاد چه بدتون نیاد مجبورین…
منم اینجوری بودم…
البته بهش نَگین ولی من هنوزم از بارون بَدَم میاد یعنی بَدَم نِمیادا خیس شدن رو زیاد دوست ندارم اما دیگه مجبورم خوشم بیاد خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ…
خارج از شوخی فرزانه عالی رود عالی…
درود بر هنرمند بلامنازع
خخخخ خب من که دخترم و صحبتهایی که با آقایون داشتی، قبل و بعد زن گرفتن رو نمیدونم چطوریاست ولی من که خیس شدنشم دوست دارم
دخترم دیگه، لطیف و احساسی خخخخ
مرسی از حضورت
همیشه شااااد باشی
سلام فرزانغزل خانم خخخخخخخ.
عالی بود
سلام مهدی مرسی که اومدی
درود!
از بارون گفتی و منم دلم هوای قدم زدن در بارون را کرد…
چند شب پیش وقتی بارون میبارید برای خرید از خونه زدم بیرون که یه نفر گفت چرا حالا اومدی بیرون… جواب دادم اومدم قدم بزنم…
گفت آخه توی این بارون چرا…گفتم من خوشم میاد در بارون قدم بزنم و وقتی به نانوایی رسیدم دیگر بارون بند اومده بود…
راستی ببخشید که من طرز نوشتنم اینطوریه و همیشه با شوخی و جوک مطالبم را مینویسم…
با تشکر از مطالب زیبایت…
متشکرم از اینکه از نوشته های چپندر قیچیم ناراحت نشدید…
همیشه شاد و خندان باشید!
عدسی از نوشتنت ناراحت که نمیشم هیچ، خوشمم میاد. اگر بدونی تو اوج مریضی چقدر با کامنتت خندیدم
سلام فرزانه.
خدا رو شکر دیروز تهران بارون خیلی خوبی بارید و ایستگاه تهران مهرآباد از سه شنبه ظهر تا چهارشنبه ظهر حدود سی میلی متر بارش ثبت کرد که در چند سال اخیر برای تهران کم سابقه بود.
جاتون خالی چهارشنبه صبح وقتی داشتم میرفتم سر کارم، وسط خیابون چنان تگرگی گرفت که نه راه پس داشتم نه پیش.
به سرعت اومدم داخل پیاده رو، اما سقف نبود که نبود و حساابی این تگرگ سر و صورت منو نوازش داد خخخخ.
سلام آقای سرمدی، خوش به حال شما که از بارون بهره بردین ای بابا من که همچنان در بسترم!
غزلی تو ی دختر ظریف هستی. و معمولا ظریف مریفا زود سرما می خورن . البته سرما اونوارو می خوره نه اونا سرمارو هههه
گوش بگیر ببین چی میگم . از امروز این چیزایی که میکنم بخور.
ی نوک قاشق چایخوری سیاه دانه رو با ی قاشق چایخوری عسل قاطی کن و بخور. جوری که دونه ها بیاد زیر دندونت. و زیر دندونت له کن سیاه دونه هارو. هر روز خدا این معجونو بخور. بعد سال بعد میای میگی رعد بزرگ مرسی ای دانا به علوم هههه
وای عشقم این روزا همه دارن چیزای مختلف بهم پیشنهاد میدن باید ببینم کدومش روی من جواب میده
خب معجون رعد بزرگ فقط برای سرماخوردگی نیست . بلکه سیستم عمومی بدن تو رو تقویت میکنه. فک کن استخونات هم محکم میکنه و انگشت دردت هم خوب میکنه ههههه
معجونی که رعد دانا بهت توصیه کرده رو بخور که برای همه دردا خوبه. هههه
چشم عشقم خخخخ امتحان میکنم بهت نتیجشو میگم
سلام.
آخ آخ پس خوردیش عاقبت آیا؟ پدرم رو در آورد ولی به نظرم زنده باشم هنوز. باید بلند شم ببینم تمام جونم سر جاشه یا نصفش نیست!
بارون! خدا بارون و بوی خاکش ای خدا این لحظه اندازه عمرم می خوامش و البته همراه۱امکان برای قدم زدن زیرش. و تصنیف استاد. ازش خاطرات بسیار تلخ بسیار تلخ ولی بسیار عزیزی دارم. عاشق این تصنیفشم ولی چند وقته جرأت نکردم گوشش کنم. متوجه که هستی!
کامنت آقای امینی رو لایک می کنم. متن حتما نباید کلمه هاش لباس مهمونی بپوشن تا به دل بشینه. همراهت زیر بارون قدم زدم دوستم!
ایشالا سریع تر از دست بیماری خلاص بشی!
ایام همیشه و هر لحظه به کامت!
سلام پریسای عزیز من، تلخ ولی عزیز، خیلی خوب میفهمم!
چقدر حس بدیه دلت واسه گوش دادن به یه آهنگ تنگ بشه ولی جراتش نباشه
با سلام فرزانه عزیمی چرااا غزل شدی هااان جانم ؟؟؟؟
و اما من عاشق پست محاوره ای خوندنم خیییلی اصلا خوب شد سرما خوردی بارون اومد توی اتاق حبس بودی مجبور شدی برامون بنویسی شکلک بخالت خخخخ ولی زودی خوب میشی و باز بارون می باره می باره و میباره و منم عاشق بارونم و خیس شدن ….. دلم هوای بارون کرد بی چتر ….
راستی نااازی چقدر سرت درد گرفته عزیزم …. عبرت ولی گویا نگرفتی خخخ به این میگند یه وکیل واقعی
سلاااام بانو گلی خیییییلی بدجنسی که خوشحالی من سرما خوردم، سرما که چه عرض کنم، خخخ نمیدونم چی بهش بگم! راستی، غزل تخلصمه تو شعرام