خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ترجمه آلمانی اضافه شد. در نبرد با صخره و سنگ، کوه ها هم در مقابلش زانو می زنند

سلااااام به هم محلی های با صفا و گل. در طول نزدیک به چهار سال فعالیت خودم در عرصه مطبوعات، بی شک به یاد ماندنی ترین و لذت بخش ترین مصاحبه ای که انجام دادم، مصاحبه با یک نابینای استثنایی و یک هم نوع نابغه اتریشی است که در ادامه، گزارش و فایل صوتی اون رو میتونید خونده یا دانلود کنید.

مباحثی که در فایل صوتی در خصوص اون صحبت کردیم، بسیار فرا تر از گزارش متنی این مصاحبه هستش.

به همین خاطر پیشنهاد می کنم حتماً فایل صوتی رو هم گوش بدین.
اما فایل صوتی این مصاحبه رو در دو قالب واستون آماده کردم.
یکی مصاحبه کامل همراه با ترجمه آلمانی که میتونید این فایل رو به مدت 131 دقیقه و با حجم 90 مگابایت
از اینجا
دانلود کنید.

و قالب دوم، به جهت اینکه گوش دادن به این مصاحبه برای شما عزیزان ملال آور نشه، اون بخش از صحبت های مترجم که سؤالات من را برای این کوهنورد اتریشی ترجمه می کرد و همچنین جواب های وی را ادیت کردم، تا مصاحبه عمدتا به زبان فارسی باشه. فقط جملات ابتدایی و برخی جملات در طول مصاحبه رو دست نزدم تا شما با صدای این کوهنورد نابینای اتریشی هم آشنا بشین.
فایل ترجمه ادیت شده به مدت 82 دقیقه و با حجم 56 مگابایت رو
از اینجا
دانلود کنید.

پیشاپیش سال نو میلادی را به اندی و همسر گرامیش تبریک میگم و اگه فرصت دست داد، پیام های شما در کامنت های این پست رو ترجمه کرده و برای اندی میل خواهم کرد تا او هم از ابراز احساسات هم نوعان ایرانیش مطلع بشه. این شما، و این هم سرنوشت جذاب Andy Holzer، کوهنورد نابینای اتریشی که موفق شده مرتفعترین قله های جهان را فتح کنه و نام خودشو در تاریخ بشریت جاودانه کنه.

قله ها چشم به راه من هستند

امیر سرمدی

روزنامه ایران، پنجشنبه 9 دی 95.

وقتی در سه سالگی کنجکاوانه در دلمیت های آلپ بازی می کرد، فکرش را هم نمی کرد درست چهار دهه بعد، در بلند ترین نقطه قطب جنوب بایستد، جایی که اعتقاد دارد تنها نقطه ای در کره  زمین است که هیچ صدایی از آن به گوش نمی رسد. «Andy Holzer» یک مرد 50 ساله نابینای زاده اتریش است. نمی گویم اهل اتریش، چرا که او اهل جایی نیست. خوب که صفحات زندگی اش را ورق بزنی، می بینی که اهلیت دنیا را به نامش زده اند. سرگذشتش را که می شنویم، ناخود آگاه آن بیت خواجه را واگویه می کنیم که: «شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز، نمی کنی به ترحم نطاق سلسله سست». از کودکی شیدای صخره و کوهستان بوده و درست در سنین پختگی که همه الک هایشان را می آویزند تا از اندوخته سال های جوانی بهره ببرند، عشق روز های جوانی وادارش می کند پیشه و خانه را رها کند و بزند به دل رفاقت و رقابت با سنگ های سرد کوهستان های سر به آسمان ساییده. از البروس در روسیه در مجاورت قطب شمال گرفته تا فتح وینسون در قطب جنوب، از مک کینلی در آلاسکا گرفته تا فتح آکونکاگوا در آرژانتین و از کلیمانجارو در آفریقا تا کارستنز پیرامید در اقیانوسیه، همه و همه او را به نابغه ای بی مثال در هستی بدل کرده است. همانند اندی، تنها یک نابینای دیگر روی کره خاک زندگی می کند که این گونه خطر را به جان می خرد و به اعتبار طنابی که به دور تن پیچیده، در ارتفاع چند صد و گاه چند هزار متری از سطح زمین، به اتکای پنجه های پولادینش به جنگ با صخره ها می رود. همین منحصر به فرد بودنش هم او را به سوژه ناب مستند سازان بدل کرده است. در روز های گذشته، به بهانه نمایش یکی از مستند هایی که از زندگی اش ساخته شده در موزه هنر های معاصر، به تهران آمده بود و در یک عصر سرد پاییزی، میهمان ما شد و به گپ و گفتی مفصل با او نشستیم. آنچه می خوانید، بخش هایی است از گفت و گوی دو ساعت و نیمه ما با این اسطوره نابینا. چه عاملی باعث شد از میان ورزش های مرسومی که برای نابینایان در دنیا وجود دارد، به سراغ ورزشی بروید که کمتر نابینایی به آن می پردازد؟ من در منطقه دلمیت اتریش به دنیا آمده ام. در یک روستا با جمعیتی بالغ بر 300 نفر که اطرافش را کوه و جنگل احاطه کرده است. من هم مثل هر انسان دیگری نیازمند آن بوده ام که بتوانم محیط اطرافم را کشف کنم. برای انسان نابینایی که محیط اطرافش پر است از کوه های مرتفع، راهی بجز فتح آن کوه ها برای اکتشافشان باقی نمی ماند.   پس، اصلی ترین دلیل پرداختن شما به کوهنوردی، به دنیا آمدن در کشوری بوده که بیش از دو سوم خاکش را کوه ها و مراتع تشکیل داده است؟ شاید مهم ترین دلیل برای علاقه ام به کوهنوردی همین باشد. من هم مثل هر انسان دیگری دوست داشتم درباره محیط پیرامونم اطلاعاتی به دست آورم و از آنجا که نمی توانستم این اطلاعات را از طریق بینایی کسب کنم، مجبور بودم از حواس دیگری مثل بویایی یا شنوایی برای این منظور کمک بگیرم.   غیر از شما، شاید تنها یک نابینای دیگر روی کره زمین وجود داشته باشد که کوهنوردی را به صورت حرفه ای دنبال می کند. مطمئناً در این مسیر با چالش های زیادی مواجه بوده اید. از این چالش ها برای ما بگویید و توضیح دهید که آیا این مشکلات در شروع کار موجب دلسردی شما نشدند؟ نخستین جرقه های علاقه من به کوهنوردی در سه سالگی زده شد. با پدر و مادرم به کوهپیمایی می رفتم و بسختی تلاش می کردم تا به آنها بفهمانم چطور می توانند یک کودک سه ساله نابینا را در کوهستان راهنمایی کنند. کم کم متوجه شدند که من در سطوح صخره ای خیلی راحت تر از زمین های شیب دار حرکت می کنم. چرا که در میان صخره ها، می توانستم همزمان از دست ها و پا هایم برای مسیر یابی بهره بگیرم. در حالی که در سراشیبی ها مجبور بودم فقط روی دو پا حرکت کنم. 20 ساله که شدم، کوهنوردی را به شکل حرفه ای تری پی گرفتم و در این مقطع، یکی از پیچیده ترین مشکلاتی که با آن مواجه بودم، پیدا کردن هم نوردی بود که به یک صخره نورد نابینا اعتماد کند و با او هم طناب شوم. برای فائق آمدن بر این مشکل، روشی را برای خودم ابداع کردم که نامش را «آموزش معکوس» گذاشتم. بر اساس این روش، به جای آنکه فرد بینا راهنمای من در مسیر ها باشد، این من بودم که به او آموزش می دادم که چطور باید یک فرد نابینا را در کوهستان راهنمایی کند. من فکر می کنم یکی از نقاط ضعف بسیاری از نابینایان، ضعف  اعتماد به نفس است. آنها فکر می کنند همیشه باید مورد کمک و راهنمایی قرار گیرند. این در حالی است که نابینایان خود می توانند شیوه مواجهه دیگران با خودشان را رقم بزنند.  آیا شما هم به رسم مألوف کوهنوردی حرفه ای را با فتح بلند ترین قله کشور خودتان آغاز کردید؟ پاسخ این سؤال شاید نا امیدتان کند. من اعتقادی به فتح قله های مرتفع ندارم. توضیح درست تر شاید این باشد که کلاً من علاقه ای ندارم کاری را انجام دهم که دیگران از من انتظار دارند. من فقط دست به انجام کار هایی می زنم که به آنها علاقه دارم. در مورد کوهنوردی هم همین طور بود. بر خلاف سلیقه عمومی که همه به دنبال صعود به قله های مرتفع و اسم و رسم دار هستند، من سعی کردم به سراغ قله هایی بروم که صعود به آن ها، نیازمند کار فنی بیشتر باشد. به جای صعود به قلل مرتفع، به سراغ دیواره هایی رفتم که صعود به آنها بسیار دشوار تر از صعود به قلل نام آشنا و مرتفع بود. من اعتقاد دارم وقتی به دنبال علایق خودم می روم، زود تر به اهدافم می رسم تا زمانی که آن طور که جامعه از من انتظار دارد رفتار کنم. جامعه قطعاً از من در جایگاه یک کوهنورد نابینا انتظار دارد حد اقل مرتفع ترین قله کشور خودم را فتح کنم اما من ترجیح دادم کاری را انجام دهم که به آن علاقه دارم.  نخستین موفقیت خود تان در عرصه حرفه ای را کدام صعود می دانید و از آن موفقیت چه حسی به شما دست داد؟  با آنکه شاید جزو معدود انسان هایی باشم که مرتفع ترین قلل دنیا را لمس کرده، هنوز هم معتقدم بزرگ ترین موفقیتم زمانی رقم خورد که توانستم در 9 سالگی بر صخره ای در یکی از کوه های اطراف خانه کودکی هایم صعود کنم. تا آن زمان، هرچه که بود فقط کوهپیمایی به حساب می آمد اما آن اتفاق به من اثبات کرد که من هم می توانم از جنگ با صخره های سرد، موفق بیرون بیایم. این اتفاق مهم ترین رخداد زندگی من است چرا که آینده من با آن رقم خورد. البته میان نخستین صخره نوردی من در کودکی و نخستین صعود حرفه ای در زندگی، 34 سال فاصله افتاد اما پس از آن من تصمیم گرفتم در حد بضاعتم مثل آدم های عادی زندگی کنم. به دنبال راهی برای امرار معاش رفتم و مدت ها در جایگاه یک فیزیوتراپ مشغول به کار شدم. این شد که بین نخستین صخره نوردی و نخستین صعود حرفه ای، 34سال فاصله افتاد. البته در طول این 34سال هم به دور از هیاهوی رسانه ای برای خودم کوهنوردی می کردم اما در 43سالگی بود که احساس کردم می توانم به دنبال عشق همیشگی ام بروم و شغلم را رها کردم و کوهنوردی را به طور حرفه ای آغاز کردم. از آنجا بود که زندگی تازه من آغاز شد و حالا هفت سال است که به شکل تخصصی کوهنوردی می کنم.  شما به عنوان یک فرد نابینا چطور توانستید تکنیک های تخصصی صخره نوردی را بیاموزید؟ پیش تر گفتم که پدر و مادر من کوهنورد نبودند اما مثل بسیاری از اطرافیانم عاشق کوهستان بودند. با آنها تجربیات فراوانی کسب کردم اما اصل آموزش من بعد از آشنایی با «هانس» رقم خورد. 22 ساله بودم که با «هانس» آشنا شدم و در طول 10سالی که با هم صخره نوردی می کردیم تکنیک های فراوانی را از او آموختم. البته تکنیک ها را از «هانس» فرا می گرفتم و با آزمون و خطا، با شرایط نابینایی خودم مطابقت می دادم. این روند تا 10سال ادامه داشت و در طول این دهه، با همنوردان مختلفی صخره نوردی کردم و بار ها به عنوان سر گروه تیم، صعود های مختلفی انجام دادم.  شما بعد از «اریک ویهنمایر امریکایی» که نخستین نابینایی است که موفق به فتح مرتفع ترین قلل هفت قاره دنیا شده، تنها نابینایی هستید که توانسته اید غیر از اورست، شش قله دیگر را صعود کنید. نخستین این قله ها کدام است و آیا از آغاز تصمیم به فتح قلل هفت گانه داشتید یا اینکه بعد از فتح قله اول این تصمیم را گرفتید؟ تازه کوهنوردی حرفه ای را شروع کرده بودم که یکی از کانال های تلویزیونی اتریش تصمیم گرفت فیلمی مستند درباره من بسازد. آن زمان فکر می کردم من تنها نابینایی در دنیا هستم که کوهنوردی می کند اما وقتی به محل فیلمبرداری رفتم فهمیدم که در سر تا سر کره خاکی، یک نابینای دیگر هم هست که مثل من به طور حرفه ای کوهنوردی می کند و آن فرد کسی نبود جز «اریک ویهنمایر». من این اتفاق را یک شانس بزرگ می دانم. چرا که باعث آشنایی من و اریک شد. همانجا بود که با اریک تصمیم گرفتیم خارج از اروپا کوهنوردی کنیم و از آن زمان برای نخستین صعود خارج از اروپا برنامه ریزی کردم و به همراه اریک آماده صعود به کلیمانجارو شدیم. این اتفاق، نقطه عطفی در زندگی من به حساب می آید. من رهسپار آفریقا و کوه کلیمانجارو شدم. جایی که هیچ وقت تا آن زمان تصورش را هم نمی کردم که روزی پایم به آنجا برسد.  در کلیمانجارو بود که فهمیدم چیزی با عنوان «قلل هفت گانه» وجود دارد و لمس دنیای متفاوت آفریقا نیروی محرکم بود تا سایر قلل هفتگانه را هم فتح کنم و تا امروز که با شما گفت و گو می کنم، توانسته ام بر فراز شش تا از هفت گانه ها بایستم.  این صعود از جنبه دیگری هم اهمیت داشت و آن این بود که شما به همراه یک نابینای دیگر توانستید چنین قله رفیعی را فتح کنید. کمی از حال و هوا و خاطرات آن صعود بگویید. اینکه من تا به حال توانسته ام به هفت قله مرتفع دنیا پا بگذارم و شش تای آن را نیز فتح کنم، از این نظر برایم اهمیت دارد که این فرصت را یافتم که به قاره های دنیا سفر کنم. مزه هر قاره را بچشم، خاکش را لمس کنم، بوی خاص هر قاره را استشمام کنم و صدا های مخصوص هر محیط را بشنوم. با مردمانش ارتباط برقرار کنم و زبان هر منطقه را بشنوم. صدایی که من به عنوان یک نابینا در بلند ترین نقطه قطب جنوب می شنوم، با صدایی که در «مک کینلی»، بلند ترین قله امریکای شمالی به گوش می رسد کاملاً متفاوت است. بویی که در کلیمانجارو به مشامم می رسد، به کلی با بویی که در فلان قله گینه نو حس می کنم فرق دارد. صعود به قلل مختلف از این جهت برای من جذابیت دارد. کلیمانجارو، با وجود قرار گرفتن در زمره هفتگانه ها و با وجود شناخته شده بودنش، از لحاظ تکنیکی کوه آسانی به حساب می آید. در صعود کلیمانجارو، علاوه بر من و اریک، سه نابینای دیگر از آفریقا، ژاپن و امریکا هم ما را همراهی می کردند اما هیچ کدامشان کوهنورد حرفه ای نبودند و کوهپیما به شمار می آمدند. اینکه ما پنج نابینا توانستیم به چنین قله مرتفعی صعود کنیم، برای من بسیار تجربه جالبی بود.  دومین قله ای که از میان قلل هفت گانه انتخاب کردید، کدام بود؟ پیش از صعود به کلیمانجارو، هیچ فکر نمی کردم بتوانم در این سطح و تا این میزان حرفه ای کوهنوردی کنم اما از تانزانیا که بر می گشتیم، این احساس به من دست داده بود که من هم از پس این کار بر می آیم. این شد که یک سال بعد، راهی صعود به «البروس»، بلند ترین قله اروپا در خاک روسیه شدم. البته این سفر با سفر های پیشین تفاوت داشت. این نخستین بار بود که من به عنوان سر گروه و برنامه ریز با یک تیم حرفه ای راهی سفر می شدم. در این سفر به من اثبات شد که این فقط من نیستم که از دوستان بینای خودم کمک می گیرم، من قدرت برنامه ریزی دارم. تکنیک های روابط عمومی را خوب می دانم و می توانم بودجه لازم برای صعود را فراهم کنم. همین موضوع باعث می شود که همنوردانم هم متقابلاً به من در این سفر نیاز داشته باشند. این صعود به من یاد داد که با هم که باشیم، قدرتمند تر می شویم. «البروس» با وجود آنکه از نظر ارتفاع 300 متر از کلیمانجارو کم دارد اما صعود بر فراز آن به مراتب از کلیمانجارو دشوار تر است. سرمای هوا کار صعود را بسیار دشوار می کرد. ما این قله را در حالی صعود کردیم که با طوفان برفی با سرعت 120کیلومتر بر ساعت مواجه بودیم. واقعاً تجربه هیجان انگیزی بود. البته شاید برایتان جالب باشد که «البروس»، نخستین قله ای بود که من توانستم با اسکی آن را فتح کنم.  انتخاب سومتان در منطقه امریکای جنوبی قرار داشت؟  در سال ۲۰۰۶ من و دو دوست دیگرم که بینا بودند تصمیم گرفتیم به قله آکونکاگوا در آرژانتین صعود کنیم. این صعود برای من از اهمیت زیادی برخوردار بود چرا که نسبت به قله های قبلی تقریباً هزار متر مرتفع تر بود. فتح این قله از جنبه دیگری هم برای من خاطره ساز شده و آن هم اینکه تیم سه نفری ما قبل از قله به دو نفر تقلیل پیدا کرد چرا که یکی از دو دوست بینا که با من در این سفر بودند و به نوعی همنورد من هم محسوب می شد و به قولی تنها فرد سالم گروه هم بود، دچار ارتفاع زدگی شد و به پایین منتقل شد و من و دیگر دوست بینایم که از ناحیه یک دست هم معلول بود، توانستیم این قله ۶۹۶۰ متری را فتح کنیم. ما دو معلول بودیم که توانستیم پا بر فراز این قله بگذاریم. من در سخنرانی هایم در نقاط مختلف دنیا این خاطره را تعریف می کنم اما این را نمی گویم که بخواهم فخر بفروشم. هدف من از بیان خاطره این است که به آدم ها نشان دهم که فرقی نمی کند که شما سالم باشید یا معلول. آنچه مهم است این است که به خودتان باور داشته باشید و بتوانید قدرت تان را تا پایان مسیر نگه دارید.  سه قله دیگر که به آنها صعود کردید کدام قله ها بودند؟ سفر چهارمم به قله «مک کینلی» در آلاسکا بود که در ۲۰۰۸ انجام شد. این صعود هم به نسبت سه تای قبلی دشوار تر بود چرا که در هوایی بسیار سرد و با طوفانی 160 کیلومتری انجام شد. دمای نوک قله در زمان صعود ما، منفی 47درجه سانتیگراد بود. این سفر سه هفته به طول انجامید و من در طول مسیر، بیش از 16 کیلو وزن کم کردم. پنجمین قله «کارستنز پیرامید» در اقیانوسیه بود که در ۲۰۰۹ فتح شد. این قله با وجود ارتفاع کم، از آن قله های فوق العاده تکنیکی به حساب می آید. پر است از صخره های صعب العبور در دل جنگل. این صعود از آن نظر برایم خاطره شده که ما سه نفر بودیم که تصمیم گرفتیم در این سفر با هم باشیم و در آستانه حرکت، یکی از دو همنورد بینای من بنا به دلایل شخصی از ملحق شدن به ما باز ماند و ما در قالب یک تیم دو نفری این قله را فتح کردیم. صعود به این کوه، آن هم فقط دو نفری، به خودی خود کار بسیار خطرناک و عجیبی است. حالا تصور کنید خطر کار وقتی یکی از آن دو نفر نابینا باشد تا چه اندازه بیشتر می شود! صعود بعدی ما به قله «وینسون» در منطقه قطب جنوب انجام شد. در این سفر بود که من دیگر خودم را یک کوهنورد حرفه ای به شمار آوردم. برای من که از روستایی دور افتاده در اروپا می آمدم، پا گذاشتن روی یخ های قطب جنوب تجربه بسیار جالب و لذتبخشی بود. شاید لمس و باور این نکته برای شما شگفت انگیز باشد، وقتی در بلند ترین نقطه قطب جنوب ایستادم، شاید تنها جایی در این کره خاکی بود که هیچ صدایی به گوش نمی رسید. همه جا سکوت مطلق  بود. در این سفر هم مثل سفر های قبلی ثابت کردم که این فقط من نیستم که از دیگران خدمات می گیرم. هر کدام از همنوردان، بخشی از کار را به عهده داشتیم. درست است که من در طول مسیر احتیاج به راهنمایی داشتم و مثلاً باید همنوردانم وجود شکاف یخی را که چند متر جلو تر در مسیر من قرار داشت به من اطلاع می دادند، اما من هم در بخش های دیگری که از عهده من بر می  آمد، کار ها را مدیریت می کردم. فرقی نمی کند که بینا باشی یا نابینا. وقتی به جنگ صخره های بلند می روی، تک تک اعضای گروه به یک اندازه مسئولیت دارند.  شما دو مرتبه در سال های 2014 و 2015 برای صعود به اورست برنامه ریزی کرده اید که هر دو بار هم به دلایلی که خودتان در آن نقشی نداشته اید، این صعود انجام نشده است. از این صعود بگویید و اینکه آیا دوباره برنامه ای برای صعود به بلند ترین قله قاره آسیا که به نوعی مرتفع ترین قله کره خاکی هم محسوب می شود دارید یا نه؟  برای کوهنوردی که سالی حدود 200 صعود انجام می دهد و بیشتر قله های دشوار دنیا را فتح کرده، صعود به اورست از نظر فنی کار چندان دشواری نیست اما به هر حال این را هم می دانم که صعود به این قله، به عنوان مرتفع ترین قله دنیا، برای هر کوهنورد حرفه ای، یک برند محسوب می شود. یکی از صعود های ما به اورست مواجه شد با زلزله ویران کننده ای که در نپال آمد. ما در ارتفاع 6 هزار و 700 متری بودیم که زلزله را حس کردیم. خوشحال بودیم که زلزله در ارتفاعات آمده و به روستا ها آسیبی نرسانده اما به محض رسیدن به روستا های پای کوه، متوجه شدیم که این زلزله تمام روستا های اطراف را ویران کرده. چهار شرپا در طول مسیر ما را همراهی می کردند که خانه های هر چهار نفر در این زلزله ویران شده بود. به محض برگشتن به اتریش، شروع کردیم به جمع آوری کمک برای این چهار شرپا و توانستیم با این کمک ها، دوباره آنها را صاحب خانه کنیم. همین اتفاق، به اندازه صعود به قله اورست برای من ارزشمند بود. تلاش بعدی من برای صعود به اورست در بهار ۲۰۱۷ انجام خواهد شد و قرار است که این بار از جبهه شمالی واقع در منطقه تبت این صعود را انجام دهم.  به عنوان یک نابینا نهایت آمالتان تا کجاست؟  من فقط یک آرزو دارم و آن این است که وقتی به 100 سالگی می رسم، هنوز هم بر این باور باشم که خوشبختی من، دست هیچ کسی نیست، مگر خودم.

۴۵ دیدگاه دربارهٔ «ترجمه آلمانی اضافه شد. در نبرد با صخره و سنگ، کوه ها هم در مقابلش زانو می زنند»

سلام و درود بر داش امیر خودم خوبی آیا
خب من الآن دارم هم دانلود میکنم هم با واتسآپ چیز برای یکی از دوستان میفرستم و هم این پست رو خوندم و
دلم میخواد به این کوهنورد بگم ای ول به ارادهت بابا گل کاشتی فقط یکی از هفتگانه مونده عجب ارادهی داره این مرد
من یکی که ندیده عاشقش شدم
به هر حال امیر جون فایل صوتی رو هم دانلود کردم تا بعد بگوشم و حالش رو ببرم
شبت خوش و خدا نگهدار

نه بابا موجی. اینطوریام نیست.
قرار نیست همه بخوان در رشته های خودشون یک اندی باشن.
اینجور افراد بیشک جزء استثنا ها هستن.
اما چیزی که اندی گفت و باید روش تاکید کنم، اینه که بسیاری از هم نوعان، به داشته های خودشون باور ندارن و اعتماد به نفسشون پایینه.
به این همه مهارت هایی که داری ببال و با افتخار همه جا فریادش بزن.

درود میثم جان. ممنونم تونستی حتما گوش بده.
آره. در همون جمله آخر، کلی حرف نهفته هستش.
ای کاش چنین باوری به همه ی ما منتقل بشه و برای مشکلات و عدم پیشرفت خودمون، فقط زمین و زمان رو مقصر ندونیم.
بدونیم اگه ۵۰ درصد شرایط محیطی و جامعه باید ما رو یاری کنه، حداقل ۵۰ درصد هم خودمون سهم داریم.
و برای این ۵۰ درصد، تلاش کنیم.
اما ما همیشه تمام تقصیرات رو گردن جامعه میندازیم و اون بخشی هم که مربوط به خودمون هستش، بی تفاوت ازش رد میشیم.
و جالب اینجاست که توقع داریم همه ی مشکلاتمون هم حل بشه.
اگه این مصاحبه باعث بشه واقعا چنین نگرشی در ما ایجاد بشه و قلبا و عملا واسش اقدام کنیم، این مصاحبه تونسته به سرمنزل مقصود خودش برسه.

سلام ندا خانوم.
خواهش می کنم، من هم امیدوارم انگیزه آفرین بوده باشه.
اونم حتما. منتقل خواهم کرد.
البته میخوام یه متن تنظیم کنم که در اون اسم همه ی بچه ها به همراه کلیت پیامی که به اندی گفتن، توش باشه.
فقط یکم زمانبر خواهد بود.
اما هر وقت بهش میل زدم و پاسخ داد، حتما در محله منتشر خواهم کرد.

خب نتیجه این همه صحبت و تلاش در همین جمله:
من فقط یک آرزو دارم و آن این است که وقتی به ۱۰۰ سالگی می رسم، هنوز هم بر این باور باشم که خوشبختی من، دست هیچ کسی نیست، مگر خودم.
خلاصه میشه. واقعا تلاش و همت و پشتکار اندی ستودنیه. عجب آدم پر انرژی هست این اندی اصلا از صداش انرژی میباره. ولی واقعا نشنیده بودم که هفت قاره داریم مگه قارهها آسیا آفریقا آمریکا اروپا و اقیانوسیه نیستند که میشه پنجتا ولی خب منظور بیشتر هفت قله در ۵قاره است. کاش امیر با خانمش بیشتر حرف زده بودی مثلا چه احساسی با ازدواج با یه نابینا داره آیا سخته زندگی با نابینا یا نه؟ یا سؤالات دیگری که معمولا مد نظر ماها هست. خلاصه که خیلی حال کردم لذت بردم. ولی آنچه که بیشتر نظرم رو جلب کرد که باید مورد توجه نویسندگان و گویندگان و همه ما قرار بگیره عدم استفاده از ادبیات مذهبی در این گفتگو بود. آهان اینو هم بگم که اون خانمی که یکی دو تا سؤال از اندی داشت سعی داشت که حال و هوای مصاحبه را حال و هوای احسان علیخانی در ماه عسل کنه یعنی تحریک عواطف و احساسات بیننده و شنونده ولی اندی بخوبی جواب داد البته که اون تو این حال و هوای ما نیست که بدونه کی چه قصدی داره. ولی دمش گرم. حسابشو بکنید که طرف مصاحبه یه هموطن بود همه کائنات و مقدسات را در موفقیت خودش سهیم و شریک میدونست ولی اندی همه چیز رو در جمله آخر میگه که خوشبختیش دست هیچ کس نیست جز در دستان خودش. بازم دم امیر عزیز و اندی نازنین گرررم. عمرش بلند و توفیقاتش روز افزون.

سلااام عمو جان. آره واقعا انسانی سرشار از انرژی بود.
شما فکر کن تنها دو ساعت بود رسیده بود تهران که باهاش مصاحبه کردیم، اما دریغ از خستگی.
دریغ از یکذره غرور. دریغ از یکذره خود بزرگ بینی. دریغ از یکذره کلاس گذاشتن.
کیف کردم به خدا.
بعضی از ما ها تا به یه جا میرسیم چنان خودمون رو میگیریم و گم می کنیم که انگار چه خبره.
اینکه چرا با همسرش مصاحبه نکردم، به این خاطر بود که در ابتدا به من گفتن زمان مصاحبه یک ساعت هستش، اما مصاحبه من با اندی نزدیک به دو ساعت و نیم طول کشید.
در خصوص قاره ها هم بگم اونطور که در کوه نوردی محاسبه می کنن، آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی و قطب جنوب رو هر کدوم یک قاره می گیرن. به این خاطر میشه هفت تا.
در خصوص خبرنگار ایران ورزشی هم باید بگم در اصل قرار بود ایشون با اندی گفتگو کنه. اما وقتی من مصاحبه رو شروع کردم، چون دید روند مصاحبه خوب داره پیش میره، اونم به سرعت شروع به یادداشت برداری کرد تا دوباره کاری نشه.
اما متأسفانه داشت با سؤال های احساسی و تحریک عواطف، گفتگو رو از مسیر اصلی خودش خارج می کرد که این اجازه رو ندادم.
من خودم چون عاشق کوه و طبیعت و اینجور حرفا بودم، دوست داشتم مصاحبه بیشتر فنی و تخصصی باشه. اما ایشون چون مخاطبانش در ایران ورزشی عامه مردم هستن، میخواست با اون سؤالات مصاحبه رو ماورایی و عرفانی جلوه بده که خب نگذاشتم اینطور بشه.
دیگه گزارش های اینچنینی یک کلیشه شده و مردم از حرف های تکراری خستن.
تازه اگه قرار بود این مصاحبه در یک سایت مرتبط با کوه و کوهنوردی منتشر بشه، قطعا وارد سؤالات تخصصی تر هم میشدم که علاقه خودم هم بود.
مثلا چون خودم تجربه صعود به ارتفاع بالای سه هزار متر در قله ی توچال رو داشتم، کاملا حس کردم به خاطر باد سرد و شدیدی که در ارتفاعات بالا دست داریم، آدم مجبوره از کلاه گرم و ضخیم استفاده کنه.
حال اینکه استفاده از کلاه های مخصوص کوهنوردی، شنوایی رو کمی محدود میکنه و دیگه نمیشه با همه ی وجود صدای محیط رو درک کرد.

سلام امیرخان
آقا, انصافا گل که چه عرض کنم یه چی کاشتی وصف نشدنی
و این اندی خان هم که دمش گرمه واقعا.آدم وقتی افراد اینطور با انگیزه و تلاشگر رو میبینه, احساس میکنه باید بلند شه همه چی رو تغییر بده.این خیلی خوب بود
خسته نباشی.

در میان ما، فقط اون هستش که عظمت کوه رو با همه ی وجودش لمس کرده.
باید در ارتفاع هفت هزار متری باشی تا بفهمی زلزله هفت ریشتری یعنی چی.
باید در قله مک کینلی باشی تا بفهمی طوفان ۱۶۰ کیلومتری و تجربه دمای منفی ۴۷ درجه سانتیگراد زیر صفر یعنی چی.
باید رو قله وینسون قرار بگیری تا وقتی میگه تنها جایی در کره ی زمین بود که هیچ صدایی به گوش نمیرسید، دقیقا یعنی چی.
خوشا به حالش که زیبایی های این دنیا رو با همه ی وجودش لمس کرده و میکنه.
نه مثل ما که هر روز صبح در ایستگاه های شلوغ مترو له و لورده میشیم و روزی نیست که شاهد درگیری مردم با هم نباشیم.

ماشالا. ماشالا. ماشالا به امیر و ماشالا به این نابینای بلندهمت و با اراده. من همین امروز به چندتا از بچه ها میگفتم که انسان هیچوقت نباید برای خودش محدودیت درست کنه. هر کاری هم که بخواد میتونه انجام بده. فقط یه سوال امیر جان. اگه میشه بگو که این مصاحبه رو به چه صورت و در کجا ضبط کردی و اگه میشه ترجمه ی آلمانیِ این مصاحبه رو هم قرار بده. خیلی مرسی

سلام امیرمحمد.
مصاحبه رو که با یک رکوردر و در مؤسسه مطبوعاتی ایران انجام دادم.
فایل ادیت نشده به همراه کیفیت ۱۹۲ رو هم روز شنبه به همین پست اضافه می کنم.
چون برای اینکه حجمش کمتر بشه، بیت ریت رو رو ۹۶ گذاشتم.
مرسی خیییلی

سلام حسین.
شبیهش تنها اریک مایر آمریکایی هستش که اون تونسته هر هفت گانه رو فتح کنه.
اتفاقا پارسال شهروز پستش رو هم در محله زد. بگرد پیدا می کنی.
امیدوارم اندی هم با فتح اورست که همین سه چهار ماه دیگه میخواد به اون صعود کنه، موفق باشه تا نامش بیش از این جاودانه بشه.
مرسی که هستی.

پاسخ دادن به کاربر 2211 لغو پاسخ