خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مهمانی دریا

کنار دریا که راه میروم، نسیم خنکی صورتم را نوازش میکند، گیتارم را کوک میکنم و برای دریا آواز میخوانم دریا با موج هایش تشویقم میکند گاهی موج هایش خیلی بلند است، یعنی غم دریا هم شبیه من است، که انقد عمیق همراهیم میکند یا دوست ندارد برایش بخوانم، خواندنم را قطع کردم هیچ موجی نیامد نسیمی نوزید باران شدیدی گرفت وای یعنی من و دریا و آسمون هم درد بودیم، لباس هایم خیس شده بود سرمایی وجودم را فرا گرفت با خودم گفتم گریه کنم تا شاید گرمای اشک هایم گرمم کند، اما نه سرما خیلی شدید بود زوزه ی باد به گوشم میخورد، رعد و برق بانگ بلندی زد ترسیدم ابرهای خاکستری بیشتر و بیشتر میشدند دریا صدایم میکند میگوید بیا به آغوش من میدانم که تنهایی من هم مثل تو تنها هستم گفتم نه من عشقم را میخواهم گفت از کدام عشق حرف میزنی از اونی که تو را نخواست و دیگری جایت را گرفت ترسم بیشتر شد گفتم این هارا از کجا میدانی گفت از غم صدایت تردید نکن بیا به آغوشم چشمانم را بستم و به طرفش رفتم دیگر چیزی نفهمیدم تا این که صدای مادرم را شنیدم که میگفت دخترم بیدار شو دیرت میشه ها حیف شد همه خواب بود اما خیلی برایم شیرین بود چون مهمان دریا بودم در واقعیت نمیتوان مهمان دریا بود

۱۴ دیدگاه دربارهٔ «مهمانی دریا»

سلام و درود بر یلدا خانم
خب این پست خیلی جالب بر انگیز بود و منُ حسابی برد توی حس و حال کنار دریا بودن
ببین من تا حالا نتونستم دریا رو از نزدیک لمس کنم ولی این توصیف شما منُ برد در کنار دریا و موجهای خروشانش
به هر حال مرسی بابت این پست و این متن
شبتان خوش
در پناه یگانه دادار دادآفرین بدرود و خدا نگهدار

سلاام بر یلدا خانمی رشتی عزیزم
دریا رو باید یا توی قایق مهمونش شد یا مهمون ساحلش بود….
قشنگ و تلخ می نویسی و امیدوارم از این ببعد قشنگ و شاد و شیرین باشی و بنویسی خانمی…..
منم راستی خییلی خواب دریا رو دیدم تا حالا کلا عاااشق دریام عاااشقش خخیییلی ….

دیدگاهتان را بنویسید