خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

باز باران!

باز باران، با ترانه،
در شبی تا بی نهایت،

می خورَد بر بامِ خانه.

می زند خاموش و سنگین،
دستِ تاریکِ زمستان،

بر تنِ شفافِ شیشه.

یادم آید شامِ دهشت،

آه در دل، ذکر بر لب،
خسته از خود، خسته از شب،

عشق و آن نجوای آخر…

روحمان در خاک می شد،
تا قیامت، تا همیشه.

می نشیند سرد و ساکت،
بر مزارِ خاطراتم،

قطره های ریزِ باران.

دور تر ها غرقِ آذر،
دیدگانی مانده بر در،

بی صدا، بی گریه، پنهان.

آسمان تار است و سنگین، شب فرو بنشسته بر خاک،
خاطری از خود فراموش، قصه ای غمناکِ غمناک.

باز باران می نوازد، با سر انگشتانِ خیسش،
سوزِ مژگانِ تَرَم را،

باز حسرت می گُدازَد، هر زمان، هر لحظه، هر دم،
سینه ی پرآذرم را.

می رسد گویا به گوشم، نی نوایی سرد و خسته،
چون حقیقت تلخ و عُریان، در شب و در شعله پنهان،

آه! من، این نی نوا را می شناسم!،

کوهی از عصیان به دوشم، بی صدا، غمگین، شکسته،
چون سرایی سرد و ویران، تک درختی در بیابان،

اخگر آسا می گدازم، می خروشم، می هراسم.

می وزد بادی پریشان، در شبستان از فراسو،
ضجه ای دیوانه، وحشی، بی مهار از جنسِ فریاد،

-ماهِ مهر آسای من کو؟!

نور، رویایی فراموش، یک جهان جا مانده در شب،
مرغکی تبدار و خاموش، مانده در خود، تشنه از تب.

می زُدایَد دستِ باران، مهربان، بی وقفه، آرام،
درد را از چشمِ خیسم،

سر به دیوارِ شبان گه، بی نشان، پژمرده، ناکام،
حسرتم را می نویسم.

باز باران، سرد و سنگین، در سکوتی بی نهایت،
تلخ می بارد به بستان!

بوستان تاریک و غمگین، شامگاهان تا قیامت،
خاطراتی خیس و ویران.

پایان.

۶۸ دیدگاه دربارهٔ «باز باران!»

سلام سجاد. خوش اومدی! ایشالا همیشه باشی و همیشه سر حال باشی و به قول خودت لذت ببری از زندگی.
سجاد هنوز داخل سایت خودم هم این رو نزدمش! شاید امشب پستش کنم روی دیوونه خونه شخصیم شاید هم نه!
وبلاگت رو با مطالب خودت باید پرش کنی یا اینکه کاربر های اونجا پست اونجا بزنن. خلاصه اینکه من خط خطی هام رو اینجا داخل گوش کن می زنم تو هم حسابی شاد باشی!

سلام روشنک عزیز! نمی دونم چه حسیه که بهم میگه تو ناگفته های مخفی لای خط خطی هام رو می فهمی. متوجه که هستی! دست خودم نیست عجیب این حس رو دارم!
اختیار داری دوست من! نظر لطفته! کلمه کم آوردم پس همون ممنونه تکراری! شرمنده از تکراری بودنش و بسیار ممنونم از حضورت و از محبتت!
همیشه شاد باشی!

حست درسته عزیزجان میفهمم نانوشتهای پنهان در پشت کلمات توشته شدت را !!
تعداد آدمهایی که نگفته و ننوشته میشنویم و میفهمیمم همدیگه را از تعداد انگشتان یک دست هم کمترن؛ برای همینه که همین انگشت شمارها برام یک دنیا می ارزن
تشکر بابت چی شرمندگی چرا؟؟؟ من باید سپاسگزار این همه ذوق و استعداد و شرمنده این همه فروتنیت باشم

روشنک به خدا بد خجالت کشیدم خیلی بد! بله موافقم کم هستیم. شاید ایراد از ماست. به هر حال این مدلیه. کاش بیشتر بودیم. گاهی خسته میشم از اینهمه تک موندن ها در این جهان بی سر و ته بین اینهمه نفرات! گاهی پیش از این ها آرزو می کردم می شد جزو اکثریت ها می شدم ولی نشد! نشدم و دیگه هم آرزو نمی کنم. نمیشه. نشد که عوض بشم. بذار همین مدلی باشه. بذار کم باشیم! بذار عوض هم نشم و نشیم! شاید این مدلی مثبت تر باشه! برای من که خسته ام از شلوغی های بحث ها و صدا ها و همه چیز های درهم و تاریک از جنس تردید و تردید!
معذرت می خوام! به نظرم از بس پراکنده گفتم حتی این دفعه تو هم موندی چی شد!
دست خودم نیست روشنک! دست خودم نیست!
ممنونم از حضورت! ممنونم که هستی!
ممنونم!
پیروز باشی!

پریسا من دیگه نه ناراضیم و نه راضی!! فقط قانع شدم همینه که هست خوب یا بد کاریش نمیشه کرد!!! اصلا نمیتونم تصور کنم اگه طور دیگه ایی بودم چطور بود چون اون طور دیکه هرگز محقق نمیشه پس چرا الکی بابت نشدنیا خودم را آذار بدم؟؟؟
اتفاقا نوشتهات بنظرم پراکنده گویی نبود چون ار جنس حرفهای آشنایی بود که میفهمیدمشون

چی میشه که کامنت ها از دستم در میرن آیا؟ این رو تازه الان دیدمش! روشنک آخ روشنک درست میگی فقط گاهی پذیرش۱سری هاش۱خورده بگی نگی زیاد تلخه. اما موافقم خداییش من خیلی عاقل تر شدم. بیشتر هم میشه اگر بیشتر زور بزنم. فقط این وسط، بین قانع بودن هام، گاهی، یواشکی، این ای کاش یواشکیه، … عاقل که نیستم که!
ببخش ندیده بودم معذرت!
تمام لحظه ها همیشه به کامت!

سلام عدسی. منظورم یعنی من زورم کلا من اصلا زور ندارم از بس گناهی هستم زورم نمی رسه اصلا زور بی زور از بس بی زور و ضعیف و گناهی و مهربون و فراری از اسم و رسم زور و خشونت و کلا اصلا چی شد۱کسی بیاد کمک من وسط عبارات گم شدم تمامش هم تقصیر عدسیه خخخ!
چیزی نبود عدسی ترجمهش اینه که من سرما خوردم جونم داره از گوش هام می زنه بیرون مغزم فرمت لازم شد این ها رو نوشتم زدم اینجا!
حالا تو برو این کامنتم رو ترجمه کن من رفتم بی افتم۱گوشه بلکه حالم جا بیاد از سرفه و سردرد و متعلقات سرماخوردگی حسابی داغونم!
شاد باشی تا همیشه!

سلام دوست عزیز.
این قدر از اینهمه محبت شرمنده ام که حس می کنم لازمه چیزی نگم چون صفحه خوان ها احساسات رو نمی خونن. اگر می خوندن حتما می شد بگم چه قدر ممنونم از اینهمه لطف و چه قدر شادم از حضور شما!
شادم از شادی هاتون پس شاد باشید تا همیشه!

سلام پریسا.
چی بگم؟ تازه بیدار شدم حالمو گرفتی. اینو بچه بودم خوندم. ولی اون تلخ نبود خیلی شاد بود. چرا تلخ شد<
تا فهمیدم تو نوشتی با دقت سه بار خوندم ولی باز تلخ تلخ تلخ.
یه بار شاد برامون بوخون.
میشه بگم تلخ زیباست؟ نه نه. از تلخ خوشم نمیاد ولی تو یه جوری مینویسی که نمیشه بگم زیبا نبود.
آفرین به خود و قلمت.
دلم داستان میخواد. یه بار تو هم مثل من که بجای طنز غم نوشتم بزن توی کار شادی.
یه داستان شاد بنویس برامون بذار. قول بده.
مرسی استاد

سلام کامبیز. من شاگرد تمام بچه های محله ام استاد کجا بود؟ کامبیز اتفاقا خواستم داستان بنویسم نشد. یعنی چه مدلی بگم؟ تا۱خورده نوشتم چنان حس و حالم سنگین شد که مجبور شدم ولش کنم. بلد نیستم توضیح بدم این چیز ها رو وسط توضیحش گیر می کنم. ۲تا داستان وسط مخم رو اشغال کردن ولی جفتشون رو رفتم بنویسم دیدم اوضاعم خطری میشه فعلا بیخیالش شدم.
حالت رو گرفتم آیا؟ آخیش تا تو باشی با اون داستان شب یلدات گریهم رو در نیاری خخخ! شوخی کردم! نمی خواستم گرفته بشی معذرت! سعی می کنم. یعنی باید سعی کنم اینهمه تلخ نباشم. هنوز موفق نشدم ولی ای کاش۱زمانی بشه که موفق بشم!
ممنونم که هستی!
همیشه شاد باشی!

اینو باید با یه موزیک ملایم در حالی که عشقم داره ازم جدا میشه و میدونم دیگه تا آخر دنیا نمی بینمش بخونم. وقتی به این نتیجه برسم که تمام عشق ها و وابستگی ها آخرش محکوم به تمام شدنند. به قول شادمهر که میگه: “چرا هرچی که خوبه زود تموم میشه”؟

شاید خودم هم زمانی که می نوشتمش پایان ها رو باور کردم. شاید در حال تحکیم این باور های تاریک ولی واقعی بودم و هستم که نوشتم و می نویسم. شاید اگر این سرما خوردگیه کزایی نبود خودم می خوندمش البته شاید چندین بار و چندین بار مجبور می شدم قطعش کنم و از اول و باز از اول و باز از اول! از کجا می دونی این مدلی نبود؟ کاش نبود!
ممنونم مدیر از حضورت!
شادی ها از کنترل در ببرنت!

نه نمیشه. من کاربر اونجا نیستم. از این گذشته مطلب رو اگر همه جا بزنی شبیه این تابلو های تبلیغاتی لوس میشه. این کار مثبت نیست. ببین تو باید از خودت و کاربر های وبلاگت مطلب بگیری اونجا بزنی. خودت که مدیر و نویسنده هستی اگر جز خودت کسی اونجا نویسنده هست باید مطلب اونجا بزنه. نه اینکه از اینجا چیز کپی کنی ببری اونجا! تو مدیر اونجایی و باید خودت مطالبش رو تأمین کنی. خودت و باقیه نویسنده هات اگر داری. اگر هم نداری و دلت می خواد باید با اون هایی که می خوایی باهات در نوشتن پست های وبلاگت مشارکت داشته باشن هماهنگ کنی که کاربر و نویسندهت بشن و اونجا رو ساپورتش کنید. کپی کردن خط خطی های خودم رو بهت توصیه نمی کنم. خصوصا اینکه من هرچی اینجا می زنم دیگه اجازهش دست خودم نیست و مال اینجاست و اجازه اینجا و مطالبش هم با مدیره. چه قدر حرف زدم خسته شدم من رفتم خستگی در کنم!

سلام سلام.
چطوری؟خوشی پریسااااا؟
اصن مگه جرات داری خوش نباشی؟؟؟
فقط حق داری بگی آره.بگو ببینم.چرا تلخ نوشتی؟؟؟
ولی قشنگ بود.آفرین.اصن مشخصه که دوست منی.اینا اثر همنشینی با منه.
پریسا جان دوست دارم همیشه شاد باشی.حتی اگه تو لاک تنهایی
خودت باشی ولی دلم میخواد از زندگیت راضی باشی.همینکه دل خودت شاد باشه کافیه.
شاد باشیا.این یه دستوره.همچنان برا منم دعا کن.

سلام عزیزکم! اوخ خداجونم این اومدش الان من گناه دارم که! خخخ نیایش به جاااانِ خودم اصلا من خودِ شادی هستم که از آسمون خدا اومدم روی زمین دارم وسط این خاک و خول ها تااااب می خورم شما کلا راحت باش تردید هم نکن خخخ! بچه ها نزدیک بودش این رسما پودرم کنه!
تلخ نوشتنم رو بیخیال نیایش جان! همه چیز درسته. من خوبم. فقط لازم دارم۱خورده، ۱کوچولو، ۱ریزه بهتر بشم! میشم. حتما میشم. ممنونم که هستی!
دعا که حتما می کنم. و منتظرم که خبر اجابتش رو بشنوم و ببینم که از شادی داری می ترکی!
من هم دوستت دارم دوست من!
همیشه شاد باشی عزیزکم!

ناراحت واسه چی؟ سر هر چیزی که آدم ناراحت نمیشه پسر جان! صحبت کردیم چیزی نشد که! مطمئن باش ناراحتی در کار نیست از طرف من. فقط گفتم شاید لازمه واست توضیح بدم که بدونی یعنی می دونی ولی گفتم حالا۱خورده بگم۱خورده بیشتر بدونی!
خیالت جمع باشه همه چی آرومه تو چه قدر خوشبختی آخ ببخشید این رفت روی شبکه چیز یعنی این اصلا من نبودم سجاد بود من رفتم تقصیر سجاده تقصیر نمی دونم همون تقصیر سجاده من در رفتم!

مرغکی تبدار و خاموش، مانده در خود، تشنه از تب.
می زُدایَد دستِ باران، مهربان، بی وقفه، آرام،
درد را از چشمِ خیسم،
سر به دیوارِ شبان گه، بی نشان، پژمرده، ناکام،
حسرتم را می نویسم.
باز باران، سرد و سنگین، در سکوتی بی نهایت،
تلخ می بارد به بستان!
بوستان تاریک و غمگین، شامگاهان تا قیامت،
خاطراتی خیس و ویران.
بسیار عالی جذاب و دلنشین هستند. امیدوارم که همواره دست باران هرچه غبار غم و غصه در وجود نازنینت هست را بشوید و همواره لطیف ظریف با احساس شیرین بیان و خوش قلم باشی. مهرت پایدار مهر بانو پریسا

سلام.
خوب بود.
فقط این منو ناراحت کرده که وقتی شما پست میفرستین، از اونجایی که بسیار عالی هستن باید وارد بشم، و از اونجایی هم که غمگین هستن، من تاب غمگین شدن کسی رو ندارم!
حالا شما بگین وارد بشم؟
آخه ناراحت میشم!
وارد نشم؟
از پستهای عالی شما بی بهره میمونم!
چی کنم؟
اگه نظر من براتون مهمه، به نظر من کمی شادتر شوید.
سعی کنین خیلی اوقات رو تلخ نکنید.
ممنون بابت پست.

سلام علی اکبر. البته که نظرت برام مهمه. واقعا هست. ولی علی به خدا این تقصیر من نیست که نوشتن هام اینهمه تلخه. ببین شادی ها حال و هوای خودشون رو دارن. زمان های شادمانی که سر سیستم نیستم چیز بنویسم. این زمان های تاریکه که۱گوشه ولو میشم سیستمم رو بغل می کنم و به خودم که میام می بینم۱چیزی نوشتم شبیه زهرمار! سعی می کنم علی اکبر واقعا سعی می کنم اون مدلی که گفتی هم بشه. تا حالا که نشده ولی واقعا دلم می خواد که بشه!
ممنونم از محبتت. حسابی ممنونم از لطف و از حضورت و حسابی شاد و شاد و شاد باشی تا همیشه!

سلام و درود بر پریسا
واقعاً که این متن و این شعر زیبا بود و خعععععلییی به دلم نشست و خععععلی لذت بردم
میگم نگارنده یا سراینده این شعر یا متن کی بود اگه خودت بودی که کارت محشر بود و بیست و کارت حرف نداشت
به هر حال مرسی بابت این متن شبت خوش و آروم و پر از زیباییها
شب خوش و خدا نگهدار

سلام احمد آقا. احوالاتِ ایام چه طوره؟ خوبه یا بهتره؟ بله این خط خطی ها از خودِ خودمه. اگر از جای دیگه بود باید منبع رو زیرش می زدم. مگر اینکه، شکلک نگاه پلید از جنس نقشه های شیطانی و تفکر تقلب و زدن نوشته های مردم به اسم خودم در اینجا و در هر جا. شکلک برق زدن چشم از اون زشت ها که داخل کارتون ها نشون میده. شکلک قیافه کج و کوله شبیه زمان هایی که بدجنس های کارتونی افکار پلیدانه می کنن و۱عالمه از این شکلک زشت ها.
نصفه شبی زده به سرم که البته چیز تازه ای نیست خخخ!
ممنونم که هستید دوست من!
موفق باشید!

سلام بر پریسای بی نهایت دوست داشتنی. زیبا بود و زیباییش رو نمیتونم با کلمات توصیف کنم. من برخلاف دوستان نمیگم شاد بنویسید. اما هروقت تلخ و غمناک نوشتید حتما غمتون رو تو همون نوشته ها جا بذارید.
اینجا خیلی وقت نمیکنم سر بزنم، اما همیشه نسبت به نوشته هاتون حس خیلی آشنایی دارم و خیلی به دلم میشینن. این سبک نوشته رو تا حالا فقط تو شما دیدم. ساده صمیمی و خیلی صادقانه و بی ریا و حتی پر از احساس پاک بچه ای که دلش نمیخواد وارد دنیای آدمهای بزرگ بشه. البته من رو ببخشید که درمورد نوشته هاتون نظر دادم ولی این به این دلیله که بی نهایت دوسشون دارم و دلم نیومد حرف دلم رو نگم.
همیشه شاد باشید!

سلام تینای عزیز. این یکی از قشنگ ترین نظراتیه که در مورد خودم و نوشته هام خوندم واسه چی شما میگی باید ببخشم؟ این عالیه! خیلی خوشحالم که به نوشتن هام همچین بینش قشنگی داری دوست من! اون قدر خوشحالم که وقتی با گوشی طبق عادت بین خواب و بیداری ها اومدم اینجا کامنت ها رو دیدم با خوندن مال شما خوابم شبیه۱پرنده شیطون پر زد رفت و بلند شدم همین الان رفتم سر سیستم تا به کامنت ها جواب بدم. به خاطر لطفت، حضورت، و نگاه قشنگت ازت ممنونم. کاش بیشتر با ما باشی تینا! به نظرم از اون هایی هستی که اگر زمان و حس و حال گفتن داشته باشی، گفتنی هات باید خیلی خوندنی و شنیدنی باشن!
ممنونم که اومدی دوست من!
همیشه شاد باشی!

درود
عالی بود. هرچند من با بیثوادیم کل ریتم و آهنگ شعر رو وقتی از روی برجسته‌نگار می‌خوندم خراب کردم. یه جورایی دهشتناک بود. آدم رو یاد هو هوی شدید باد و زوزه‌ی گرگ‌ی که از دور میاد و اینجور چیزا می‌اندازه. تشکر فراوان.

سلام. نمی دونم با چه لفظی معذرت بخوام که کامنت شما رو ندیدم. از دستم در رفت ببخشید! عجیبه معمولا اجازه نمیدم این مدلی بشه این دفعه ظاهرا شماره ها با سر به هواییه من دست به یکی کردن. ایشالا می بخشیدم!
صدای باد، صدای گرگ، نیمه شب، بیابون، خدایا سحر کجاست! خدایا صبح رو برسون!
باز هم معذرت می خوام از بابت تأخیر در جوابم، بسیار خوشحالم که بهم افتخار دادید، و پاینده باشید!

سلام زهره جان! نمی دونم تا جایی که خودم خاطرم هست این رو داخل وب خودم نزده بودم! یعنی هیچ کجا! اگر پست های خودم رو یادم رفته باشه که باید بین آلزایمری ها اسم بنویسم که! جدی دلواپس شدم! باید برم ببینم! ولی بهت تضمین میدم این رو از جایی یا از کسی کش نرفتم مال خودِ خودمه خخخ اگر جایی خوندیش یا شبیهش بوده یا داخل وب خودم!
ممنونم از حضور عزیزت!
همیشه شاد باشی!

واقعیتش۱پناه گاه روز های مبادا دارم که هر زمان هوای این بیرون اذیتم می کنه میرم داخلش سنگر می گیرم و خخخ بیرون نمیام تا نمی دونم کی.
بله۱گوشه اینترنتیه کوچیک رو زدم به نام خودم که البته چیز به درد خوری داخلش نیست. هرچی۱درصد ارزش خوندن داشته باشه رو میارم همینجا و شما ها رو با خوندن و شنیدنش خسته می کنم. معذرت می خوام. حرف زدن که دلم می خواد دیگه نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم. پر حرفی هام رو، نق زدن هام رو و بی سر و ته هام رو می زنم اینجا و ببخشیدم همگی!
شاد باشید تا همیشه!

سلام بر پریسای همیشه شهریوریِ شاعرِ نویسنده ی گوش کن. احوالات؟ ردیفی؟ روالی؟ خوبی؟ حال میده؟ اینا رو ولش. خوشمان آمد.خصوصا با احساسات مزخرفی درگیر بودیم که ساخت بهمون. مدتها بود چیزی نگفته بودم. گفتم یه چیزی بگم. شاد و پیروز و اینها. بدرود.

سلام محمدقاسم. زنده باد احساسات به قول خودت مزخرف تو که به گفته خودت ساخت بهت! چون اولا بهت ساخت دوما احتمالا تشویقت کرد بعد از مدت ها حرف بزنی! خوشحالم باز می بینمت! بیشتر حرف بزن تا بیشتر ببینیمت!
ایام همیشه به کامت!

سلام پری سیما. تبحر ندارم. واقعا ندارم. نمی دونم چیه. شاید۱چیزی از جنس…شاید درد! کلمه پیدا نمی کنم توصیفش کنه. ۱چیزیه شبیه فشار. شبیه درد. شبیه همون حسی که باعث میشه۱دفعه گریه کنم و نتونم جلوش رو بگیرم. ۱چیزیه به جای هوار زدن در زمان هایی که هوار یا موقعیتش نیست یا جواب و تأثیری نداره. اون زمان این میادش و من می نویسم. این تبحر نیست. این، …
کاش۱خورده تبحر داشتم واسه نوشتن بلکه می شد این روز ها کمتر بنویسم و بیشتر سبک بشم!
ممنون از حضورت!
ایام به کام!

دیدگاهتان را بنویسید