خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

1خورده بدجنسی کردم! فقط1خورده! موافقید آیا؟

سلام به همگی.
بچه ها موافقید امسال زمستونش از بیخ1چیزیش هست آیا؟ کلا حالش خرابه! این زمستون1جور هایی 2روهه! خوشم نمیاد! زمستون باید زمستون باشه. نه شبیه این یکی. گاهی روز هاش آتیشیه شب هاش یخی! گاهی هم1دفعه یخ می زنه بعدش آتیش می زنه! از2رویی خوشم نمیاد حتی در فصل ها. کاش زمستون حرف هام رو می فهمید تا بهش می گفتم ببین این مدلی که هستی مثبت نیست. بیا سرد باش طوری نیست که سرد باشی، که زمستون باشی. سرد باش اما خودت باش! شاید در اون صورت هرگز شبیه بهار نشی ولی عوضش خودتی. همون زمستون سفید و آشنایی که می شناختیم نه این فصل بی اسمه قاطی که داره در منطقه ما سر درخت های خوابزده رو کلاه می ذاره و بیدارشون می کنه تا1دفعه شکوفه های زودرسشون رو منجمد کنه! آخه این هم شد کار؟
بیخیال بریم سر گفتن و گفتن های من!
بچه ها تا حالا واسه شما پیش اومده که حس کنید واقعا بدجنسید؟ مثلا سر1چیزی که انجامش دادید و تموم شده حس کنید حسابی بدجنسی کردید؟ واسه من زیاد پیش اومده و واقعیتش رو بخوایید، حس نمی کنم. مطمئنم1جا هایی واقعا بد تا می کنم و این مال جوهر خبیسمه. بچه ها جدی میگم به خدا اصلا شوخی نمی کنم من واقعا معتقدم جوهرم منفیه. به این بحث جوهر نمی دونم چه قدر باور دارید ولی من باور دارم که ته هر مدل تربیتی که ما از محیط و از اطراف بگیریم، ذات هم نقش داره. بعضی ها ذاتا خوش جوهرن و هرچی بد هم باشن، باز ته وجودشون خوبن و برعکس، بعضی ها ذاتا بد جوهرن و اگر خود فرشته ها هم تعلیمشون بدن و بزرگشون کنن باز ته موجودیتشون مثبت نیستن. من1طور هایی به نظرم جزو دسته دومم. دسته کم صدق اعتراف رو دارم. کاش این مدلی نبودم ولی به تجربه بهم اثبات شده که هستم!
از این هم بگذریم. 1بدجنسیه شاید1خورده کوچولو!
ما نابینا ها در اقلیت هستیم و اکثریت بینای اجتماع همیشه یا کم و بیش همیشه باهامون شبیه1پدیده جدید و حتی عجیب برخورد می کنن. تقصیری هم ندارن. اون ها کم ازمون می دونن. من خودم همیشه گفتم این ما هستیم که باید بهشون آگاهی و اطلاعات بدیم تا هرچی کمتر براشون جدید و عجیب باشیم. خداییش خودم هم هر زمان بتونم و هر مدل که از دستم بر بیاد سعی می کنم با حوصله به کنجکاوی های مدل به مدلشون جواب بدم و ندونستن هاشون رو کمتر و باز هم کمتر کنم. خیلی جا ها این جواب میده. گاهی هم از شما چه پنهون1خورده خسته میشم ولی سعی می کنم تا هر جا که بشه صبور باشم. نتیجه هم معمولا بد نیست. من سعی می کنم و اون ها رضایت دارن و آخر کار خودم هم رضایت دارم ولی گاهی وضعیتی پیش میاد که دیگه دلم نمی خواد ادامه بدم. از اینکه حس کنم مایه تفریح شدم هیچ خوشم نمیاد. هیچ مدلی هم نمی تونم باهاش کنار بیام. شاید از قصد نباشه ولی من تحمل نمی کنم. و حالا1مثال بی نمک!
خاطرم نیست واسه شما بود یا جای دیگه بود که می گفتم1جمع بینا بعد از1بحث تصادفی در مورد ما و دنیای ندیدن هامون، به مدل شخصیت شناسی مون متمرکز شدن که شما که نمی بینید چه مدلی تشخیص میدید کسی که وارد اتاق شده شاده یا غمگین. الان حوصله داره یا نداره و اصلا می خواد باهاتون وارد صحبت و خوش و بش بشه یا ترجیح میده تنهاش بذارید. براشون توضیح دادم که درسته ما چهره ها رو نمی بینیم ولی این ها رو تا درصد زیادی می تونیم با تمرکز روی حالت سلام و علیک و سنگینی سکوت و حتی مدل ورود طرف مقابل تشخیص بدیم و اگر هم نتونستیم یا اشتباه کردیم، با چند کلمه گفتگو قشنگ مشخص میشه اگر بخواییم و دقیق باشیم. بعدش پرسش ها از طرف اون جمع بینا بیشتر و بیشتر شد.
-آیا شما می تونید بفهمید طرف مقابلتون چه مدل شخصیتی داره؟ مثلا آدم خوبیه یا نه؟
-میگن حس ششم در تشخیص های این مدلی کمک می کنه!
-میگن شما حس ششم دارید پس یعنی خوب و بد آدم ها رو تشخیص میدید؟ چه جوری؟
… … …
باز براشون توضیح دادم، یعنی سعی کردم توضیح بدم که ببینید معمولا معمولا تأکید می کنم معمولا آدم های بد خیلی نیستن. اون کسی که ما بد تصورش می کنیم و خدای ناکرده بد معرفیش می کنیم واقعا آدم بدی نیست فقط ممکنه حال و هواش با حس و حال ما نخونه و در نتیجه هم رو جذب نکنیم و از هم خوشمون نیاد. پس دلیل نمیشه اون بنده خدا آدم بدی باشه. اون فقط با ما متفاوته و حال و هواش با مال ما ناموافقه. بد و خوبی بسته به معیار هاییه که سخت میشه ثابت در نظر بگیریمشون. البته هر قاعده ای استثنا هم داره و بد هم پیدا میشه. افرادی شبیه خود من! ولی ببینم! مگه شما هایی که می بینید چند درصد می تونید این آدم های به قول خودتون بد رو با نگاه کردن تشخیص بدید؟ اون ها هم آدم هستن با همون نگاه ها و همون چهره و همون حالت های خودتون. این چیز ها رو فقط با لمس شخصیت اشخاص میشه تشخیص داد. با نشست و برخاست کردن و از نزدیک دیدن. دیدن به معنای حس کردن نه با چشم.
من گفتم و گفتم ولی ظاهرا توضیحات من برای اون ها چندان قانع کننده و چندان گویا نبود. نشون هم به اون نشونی که از گفته هام برداشت های فرعی کردن و مسیر پرسش ها به اطراف منحرف شد.
-ولی شما حس ششم دارید میگن با حس ششم میشه فهمید.
-آره مثلا بگو من چه شخصیتی دارم؟
… … …
دردسر از اینجا شروع شد. حالا بیا درستش کن. منو چه به فلسفه حس ششم آخه؟ حالا چه مدلی واسه این ها توضیح بدم که اولا حس ششم علم غیب نیست، دوما این چیزی که عموم بهش میگیم حس ششم فقط1مدل دقت و تمرکزه که به خاطر ندیدن در ما بیشتر از افراد بیناست تا بتونیم به اطرافمون تسلط بیشتر و بهتری داشته باشیم.
باز هم سعی کردم و نمی دونم چند درصد موفق بودم ولی این داستانه من چه شخصیتی دارم خیال تموم شدن نداشت.
-نه حالا بگو من از نظرت چه جور آدمی هستم! هرچی باشه شما ها دقیق تر هستید و بهتر می فهمید بگو ناراحت نمیشم.
-راست میگه بعدش هم من!
… … …
خدایا این افتضاح رو چه جوری جمعش کنم آیا؟
-اجازه بدید! از نظر من شما همه آدم های خوبی هستید. واقعا میگم. نگاه شخصیه من واسه تعیین کردن خوبی یا بدیه شما ها اصلا معیار درستی نیست. شاید1کسی بین شما باشه که با من خیلی متفاوت باشه و بر حسب اتفاق من مدلش رو نپسندم و روی حساب همین نپسندیدنم بگم شما آدم خوبی نیستی. خوب این که درست نیست. این مدل توصیفات اصلا صحیح نیستن. درضمن گفتم که حس ششم هم از این مدل کمک ها نمی کنه. دسته کم حس های من از این کمک ها نمی کنه. شاید حس من حس ششم نیست ولی من این کار ازم بر نمیاد. من خیلی هنر کنم بتونم موقعیت اشیای اطرافم رو با تمرکز بفهمم. مثلا اینکه داخل1اتاق فضای اطرافم کاملا خالی و بازه یا1چیزی در طرف چپ یا راستم هست. و اون چیز مثلا1چیز پهن و کوتاه شبیه1میز بزرگه یا1جسم بلند شبیه1قفسه یا1بوفه. اون هم میشه که تشخیصم خطا بزنه.
مسیر ماجرا تغییر کرد و متأسفانه به جای بهتر شدن بدتر شد.
-خوب پس به من بگو از نظرت من چه شکلی هستم. مثلا بلندم یا کوتاه. چاقم یا لاغر. پیرم یا جوون سفیدم یا سبزه ترکه ای یا درشت و …
دیگه داشتم کلافه می شدم. آخه از کجا باید می فهمیدم کسی که نمی تونم ببینمش چه مدلیه!
-ببخشید؟ چی؟ شما چشم هات رو ببند من وارد میشم بهم بگو من چه لباسی پوشیدم؟ مثلا روپوشم کوتاهه یا بلند؟ بدون اینکه ببینی می تونی بگی آیا؟ البته که شما بدون اینکه ببینی نمی تونی بگی. خوب من هم نمی تونم بگم دیگه! من از کجا بدونم شما چه شکلی هستی؟
فایده نداشت.
-نه ببین شما دقیق تری حالا سعی کن می تونی!
اون ها اصرار داشتن و من مونده بودم چی بگم. پرسش های قبلیشون رو با جواب هایی که اون بالا نوشتم1جور هایی از نظر خودشون شاید پیچوندم. با خودم گفتم بذار در مورد این یکی سعیم رو کنم تا1سؤال چپ اندر قیچیِ دیگه از وسط تفکراتشون در نیومده. فوقش اینه که اشتباه جواب میدم و اتفاقا بد هم نیست متوجه میشن که ما سوپر انسان نیستیم و1کسی هستیم شبیه خودشون. بلکه این مدلی متفاوت و عجیب غریب نبیننمون.
-خوب! اجازه بدید! شمااااا، … 1خوردهههه،… معمولیه مایل به لاغر، … 1کوچولو بلند، … 1کمی شاید چهرهت جمع و جور، … و …
صدای جیغ و داد و کف زدن از جا پروندم.
-آفرین آفرین درستِ درست گفتی قشنگ توصیفم کرد واااااییی! ….
فقط خدا می دونه که من چند درصد درست گفته بودم ولی اون بنده خدا شاید ترجیح می داد تصور کنه من هرچی بیشتر درست زدم و خلاصه هرچی که بود اوضاع حسابی شلوغ شد و صدای داد و هوار رفت هوا که حالا من حالا من عه پس من چی من خیلی وقته گفتم نه حالا نوبته منه و …
-خدایا عجب گیری کردم آخه این چه وضعشه!
اون ها می پرسیدن و با هر جوابی که ازم می شنیدن جیغ و داد از مدل زنونهش بود که می رفت هوا و این ماجرا خیال نداشت تموم بشه.
زمان تموم شد و همه پراکنده شدیم. با خودم گفتم شکر که بابا زمان به دادم رسید و تموم شد! آخیش! ولی اشتباه می کردم. تموم نشده بود و ماجرا در تایم های بعدی و حتی روز های بعدی هم ادامه داشت و این مدلی بود که در تایم هایی که ما همگی1جا جمع می شدیم1کسی از بین اون بنده های خدا این یادش می اومد و بحث دوباره می کشید به بگو من چه شکلی هستم! باز هم همون تمرکز ها و همون توصیفات و همون جیغ و دست و شلوغی ها.
بچه ها نمی دونم شاید از نظر خیلی ها به من نمیادش ولی من معمولا ترجیح میدم سرم به کار خودم باشه. وسط جمع هم اگر هستم بدم نمیاد1گوشه واسه خودم به کارم برسم. مخصوصا اگر جمعی رو با خودم و مدلم ناهمگون تشخیص بدم. مثلا داخل محل کار. زنگ های تفریح همیشه1گوشه میز میشینم واسه خودم مروارید می بافم. سو تفاهم نشه همکار های من واقعا آدم های خوبی هستن و من تکی تکی شون رو دوست دارم. فقط اینکه جذب بحث ها و حال و هوای اون جمع نمیشم. الان سال هاست که بینشون هستم و تمامشون خیلی هم برام محترم هستن فقط حس می کنم دلم می خواد همچنان از حاشیه تماشاشون کنم. نه اینکه ازشون کنار بکشم ولی ترجیح میدم وسط بحث هاشون، شلوغ کردن هاشون، دوره هاشون و نقل هاشون قاطی نشم. واسهم جذاب نیست. باهاشون حرف می زنم، می خندم، جواب هایی که می خوان رو میدم، ولی به محض اینکه اون ها رضایت میدن باز سرم به کار خودمه و ترجیح میدم خیلی دیده نشم. این مدلی راحت تر نفس می کشم. و در نتیجه این داستان های آخری داشت حسابی اذیتم می کرد. به خودم گفتم اینهمه بد نباش پریسا1خورده تاب بیار این هم براشون کهنه میشه خسته میشن بیخیال میشن و تموم میشه. ولی هرچی صبر کردم به این مرحله نرسید. ماجرا همچنان برای اون جمع تازه بود و از پیگیریش خوششون می اومد. اون ها خوششون می اومد ولی اعصاب من داشت یواش یواش جوابم می کرد.
-خداجونم پس کی تموم میشه!
یکی از روز های هفته بود. من خاطرم نیست سر چه ماجرایی از دنده نگیر پا شده بودم و خیلی حس و حالم درست درمون نبود. نه اون قدر بد که به ملت بپرم ولی بیشتر از همیشه ترجیح می دادم کسی به روانم انگولک نکنه. خوب ملت از کجا باید می فهمیدن؟ نفهمیدن!
اون روز هم زندگی بود و شلوغی های مرسومش و جمع های جبری که حضور درشون لازمه ی زندگیِ روزمره هست و … خاطرم نیست باز چه بحثی افتاد وسط که اون بنده های خدا باز یادشون به بگو من چه شکلی هستم افتاد.
-واااییی خداااا! بس کنید خدا بس کنید آخه!
یکی2تا3تای اولی رو گفتم و باز همون کف زدن ها و جیغ و داد ها. گفتم دیگه آخرشه ولی نبود. تموم نشده بود ولی من دیگه واقعا جا نداشتم. با1ورود دیگه سر و صدا رفت هوا.
-چی شده معرکه گرفتید؟
-ببین نبودی که! بهش میگیم ما رو توصیف کن قشنگ همه چیزمون رو میگه! همه رو هم درست میگه!
سعی کردم بگم به خدا همه رو درست نمیگم این ها1سریشون حدسن1سریشون هم خوب مثلا فلانی رو دست هاش رو لمس کردم صداش رو هم شنیدم از لمسش می دونم خیلی چاق نیست از صداش هم می دونم خیلی پیر نیست از محدوده ای هم که صداش به من می رسه می فهمم که قدش از خودم1هوایی بلند تره اینکه عجیب نیستش که! ولی کو گوش شنوا؟!
-راست میگه ببین قشنگ میگه انگار می بیندمون!
-عه؟ خوب پس بگو به نظرت من چند سالمه؟
-ببین عزیز جان من آخه، …
-بگو دیگه به همه این ها گفتی به من که رسید میگی آخه؟ آخه نه دیگه زود باش1چیزی بگو دیگه!
ابلیسی که داخل موجودیتم خواب بود از اینهمه شلوغی بیدار شده بود و داشت به خاطر پریشون شدن خوابش از خشم خرناس می کشید و دیواره های وجودم رو چنگ می زد. دیگه ماجرا دست من نبود. همه یا تقریبا همه می دونیم که واسه خیلی از خانم ها شاید سن و سال زیاد مهم باشه و اینکه بهشون بگن جوون تر از سن و سالت هستی کم و بیش خوشحالشون می کنه. آقایون هم تا جایی که من می دونم همین مدلی هستن ولی شاید1خورده آشکارش نمی کنن شاید هم1خورده جنس شاد شدن هاشون با مال خانم ها متفاوته. هرچی که بود اون جمعی که الان من دارم در موردش میگم1جمع کاملا زنونه بود و، … و من، …
-دیگه بسه! هیچ موافق نیستم نقش عروسک کوکی های مسخره ای رو بهم بدن که هی کوکشون می کنن تا شیرین زبونی کنن و صاحب هاشون خوش به حالشون بشه و تا کوکه تموم میشه باز کوک از اول و آواز از اول!
از اینجا به بعد تمام داستان دست اون ابلیس حرصی بود که سفت گفت الان تمومش می کنم.
سر بلند کردم، رو در روی اون بنده خدای منتظر متمرکز شدم و در برابر انتظار اون و انتظار بقیه و دست های آماده واسه کف زدن و حنجره های آماده واسه جیغ های تشویق، بلند و مطمئن گفتم:
-به نظرم شما حدود های60باشی! شاید هم65. از60پایین تر نیستی!
طبق معمول هوار بود که رفت هوا ولی این دفعه هوار خنده ها بود و هوار اعتراض اون بنده خدا که اااه جدی میگی؟ 60؟ آخه واسه چی همچین تصوری کردی؟ من هم سن و سال خودتم. آخه چرا؟ حتما به خاطر صدامه چون آروم حرف می زنم! شاید هم چون واسهت گفتم که بچه بزرگ دارم! مگه نه؟
ابلیس حرصیه درونم دست بردار نبود.
-نه! بچه بزرگ رو که خانم فلانی هم داره ولی از نظرم جوونه. صدا هم نمی دونم شاید ولی نمی دونم به تصور من شما هوالیه60تا65هستی. دست من که نیست خوب تصورم اینه!
عجب شلوغی شد بعدش ولی دیگه به من ربطی نداشت. بقیه می خندیدن و شانس اون بنده خدا رو نقل می کردن و اون بنده خدا هم می خندید ولی حتی من بدون بینایی هم می فهمیدم جنس این خنده ها شاد نیست. چیزیه از جنس شاید اعتراض. شاید به من شاید هم به تصورم و شاید هم به اینکه1چیزی در وجودش اینهمه پیر معرفیش می کرد.
سرم رو کردم داخل کارم و بیخیال اطرافم شدم. دیگه کسی ازم نمی پرسید و همه مشغول خنده و نقل بودن. ابلیس حرصیه درونم با آرامش داشت خرخر می کرد و به اطرافش با ملایمت پنجه می کشید و مطمئن بود که کاملا بیداره تا اگر لازم شد باز تدبیر کنه. و من دیگه مرکز بحث نبودم. داستان تموم شد. به همین سادگی.
از اون روز به بعد هنوز کسی از بین اون جمع ازم نخواسته توصیفش کنم. من از این داستان خلاص شدم ولی حالا که چند هفته ازش گذشته، نمی فهمم واسه چی دارم فکر می کنم که شاید لازم بود باز هم صبور تر پیش می رفتم. واقعیت این بود که اون بنده خدا اصلا در نظرم60ساله نبود. من دروغ گفته بودم. چیزی برخلاف آگاهی و تمرکزم. و نمی فهمم واسه چی امروز دارم فکر می کنم آیا واقعا این کار لازم بود؟ اینکه ذوق1بنده خدا رو به این شدت کور کنم؟ آیا واقعا نمی شد تحمل می کردم تا این تب جدید بین اون جماعت بخوابه و خودشون بیخیال بشن؟ آیا واقعا من، همون طور که چند نفر تا امروز بهم گفتن، در بعضی زمینه ها، مواردی که خودم باهاشون موافق نیستم، فقط چون خودم موافقشون نیستم، به شدت نادرست میرم؟ آیا واقعا نمی شد و از حالا نمیشه من در برابر مواردی که مطابق میلم نیستن، مطابق میلم عوض نمیشن و مطابق نظرم پیش نمیرن، کمی مهربون تر و ملایم تر باشم؟ خودم رو جای اون ها بذارم و بهشون زمان بیشتری بدم؟ اگر من جای اون بینا ها بودم شاید شبیه خودشون از اینکه1کسی بدون دیدن1سری خصوصیاتم رو درست بگه خوشم می اومد و دلم می خواست باز باهاش حرف بزنم. ازش بپرسم و جواب هاش رو بشنوم و ذوق کنم. برام هم عجیب بود که طرف واسه چی باید از دست پرسیدن هام خسته بشه! پس واسه چی من اجازه دادم این خسته شدنم اختیار پایان داستان رو بگیره دستش؟
شاید لازمه که من به جای متمرکز شدن روی بقیه، 1خورده هم روی خودم و بینش ها و صبوری و درون خودم تمرکز کنم. به احتمال قریب به یقین، در اون صورت خیلی موارد در خودم می بینم که تعمیر لازم دارن. کاش بتونم از پس اصلاحشون و در نهایت اصلاح خودم بر بیام. دسته کم اینکه1خورده بهتر و مثبت تر از اینی باشم که امروز هستم!
ایامتون به کام، آرامشتون مدام، و شادی هاتون همیشه و همیشه با دوام!.

۷۲ دیدگاه دربارهٔ «1خورده بدجنسی کردم! فقط1خورده! موافقید آیا؟»

سلام عشقم. ببین تو کلا همیییشه بدجنسب اونم زیاااد. خخخخ راستشو بگو وقتی میام واسه شعرامم ازت نظر میخوام عصبانی میشی؟؟ ولی منم خیلی کلافه میشم وقتی وسی بهم میگه من چه شخصیتی دارم و چه شکلیم. تازه وقتی هم یه چیزی رو اشتباه بگی انگار که چه خطای بزرگی مرتکب شدی

سلام غزل عزیز. نه واقعا نه! ببین این فرق می کنه. تو در مورد شعرت ازم نظر می خوایی. شعرت چیزیه که واسه من می فرستیش. من می خونمش، یا می شنومش، چیزیه که میشه در موردش نظر بدم. ولی تصور کن۱کسی رو نمی بینمش طرف بیاد بگه به نظرت من چه شکلی هستم. خوب آخه من از کجا بدونم این بنده خدا چه شکلیه؟ حالا باز هم بگیم باشه۱تصورکی می کنیم صحبت می کنیم اشتباه میگیم می خندیم تفریحه. ولی خداییش حتی اگر من بدجنس هم نباشم تفریحات هم اندازه داره دیگه! شکلک اخم از مدل کلافگی.
و در آخر هم خخخ! آخجون این به بدجنسیم واقفه البته هنوز میزانش رو نمی دونه ولی بیخیال همین که نیومدی بگی نه عزیزم تو اصلا بدجنس نیستی خیلی هم خوشجنسی برام جای کلی عشق و حاله.
شاد باشی!

پریسا با این جمله ات شدیدا موافقم:
-دیگه بسه! هیچ موافق نیستم نقش عروسک کوکی های مسخره ای رو بهم بدن که هی کوکشون می کنن تا شیرین زبونی کنن و صاحب هاشون خوش به حالشون بشه و تا کوکه تموم میشه باز کوک از اول و آواز از اول!
بنظرم دیر اقدام کردی و از کار و گفتهت اصلا پشیمان نباش. خب با آدم یه بار حرف میزنند وقتی که میگی مگه شما میتونید با چشم بسته دیگران رو بشناسید خب دیگه باید حالیشون بشه. این نوعی اذیت کردنه که باید جلوش ایستاد. خیر سرشون یعنی اینجا مدرسه استثنائیه و اینها معلمان افراد استثنایی هستند که باید کمی شعورشون از بقیه مردم بیشتر باشه. نه، اصلا نذار آلت دست بشی راهنمایی جای خود روشنگری و آگاهیسازی جای خود ولی دست انداختن یک همکار و یک معلم اصلا پذیرفتنی نیست. نمیدونم چرا ملت عادت دارند و دوست دارند که با نابیناها مثل بچه رفتار کنند. اه اعصابم خورد شد. اصلا پریسا میخوای بیام ساری دعواشون کنم نه بذار بیام بذار دیگگه میرم بلیط میگیرم برمیگردم خخخخخ.

سلام به عموی عصبانی! عمو! یعنی لو رفت آیا؟ خخخ خخخ نگفته بودم جمع متشکل از کی ها بودش! خخخ! شکلک خجالت کشیدم! شکلک از گوش هام دود زده بیرون. شکلک ضایع شدم!
چی بگم عمو جان! شاید برای ملت جالبه. شاید جالبیم. واقعیت اینه که گاهی حس می کنم دیگه دلم نمی خواد برای اون ها جالب باشم. گاهی خسته میشم. گاهی حرصم میاد. گاهی متنفر میشم. درست نیست باید صبور تر باشم ولی گاهی نیستم!
باز این قابل تحمله اوج ترکیدن هام اون زمانیه که۱کسی میاد میگه بگو من کی ام! خداییش عمو این قدر از این پرسش بدم میاد این قدر بدم میاد که اون لحظه به شدت دلم می خواد به طرف بگم تو خود ابلیسی که از جهنم شوت شدی روی مخ من! آخه خدا عاقلت کنه این هم شد کار که می کنی؟ شکلک خودم هم عصبانی شدم که! اومده بودم خیر سرم عمو رو آرومش کنم!
عمو جان! بیخیال! هنوز مونده ما به اون نقطه تعادل عزیز برسیم! شاید در زمان ما نشه ولی ای کاش نسل های بعد از ما بهش برسن! هم بینا ها و هم نابینا هامون!
پاینده باشید!

سلام.
با چیزی که شما تعریف کردید، من که همون اول های کار یه بلایی سر خودم یا خودشون در می اوردم.
ولی به هر حال سؤال کننده اش برام خیلی مهمه.
اگه بدونم طرف آدم با شخصیتیه و چون دوست داره همه چیز رو بدونه میپرسه، سعی میکنم جواب خوبی بهش بدم.
ولی اگه بدونم طرف برای تفریح و وقت گذرانی یا یه کنجکاوی زودگذر داره سؤال و حتی اصرار میکنه، اول یه جواب کوتاه میدم ولی اگه بر خواسته نا صواب خودش پافشاری کنه، خوب از خجالتش در میام.
به هر حال به نظرم شما حتی خیلی هم صبوری کردین و اصلاً نباید میذاشتین به اینجا کشیده بشه.
به هیچ وجه هم بد جنس نیستید.

سلام دوست عزیز.
خوب این جماعت حال و هوای ما واسهشون جالبه. این ها تکی تکی می پرسن و رد میشن. ما چون این مدل تعجب کردن ها و پرسیدن ها واسهمون تکرار شده گاهی خسته میشیم. یعنی من خودم گاهی خسته میشم. ولی به نظرم نباید بشم. باز میگم من۱نماینده هستم از بین نابینا های شبیه خودم وسط۱دریا بینا. من باید از طرف همه نابینا ها صبور باشم. من باید از طرف تمامشون به این اکثریت کنجکاو تا جایی که از دستم بر میاد آگاهی بدم. من باید به سهم خودم راه بچه های نابینای پشت سرم رو که بعد از خودم وارد این اجتماع بینا میشن رو هموار تر کنم. من میگم ولی گاهی واقعا عمل کردن بهش واسهم خیلی سخت میشه. گاهی خیلی خیلی خسته میشم. گاهی دلم می خواد شبیه همه مردم عادی که وسط همدیگه می چرخن و زندگی می کنن، به هیچ چشمی نیام. گاهی دلم معمولی بودن می خواد. عادی بودن می خواد. شبیه بقیه بودن می خواد. و اون بنده های خدا که نمی دونن، گاهی درست همون لحظه ها، لحظه های خستگی های من پرسش های این مدلی می پرسن و بهش هم اصرار می کنن و اینجاست که من تاریکی های جوهرم رو آشکار می کنم تا اوضاع رو خراب کنه! کاش بشه که، … بیخیال! کاش من صبور تر باشم!
ممنونم از حضور با ارزش شما!
کامیاب باشید!

سلام و درود بر پریسا خانم
خوبی آیا خوش میگذره این بدجنسی یا نه
وااای این زمستون از بهار هم بد تره نه یه بارونی نه یه برفی زمستون هم زمستونای قدیم که برف میومد چنان که تا یک ماه باید برف روبی میکردی
واااایییی خدا این ملت چرا این طوریند
این اتفاقی که پریسا تعریف کردی برا منم اتفاق افتاده
ببین من سال ۹۱ یه کلاس کنکور میرفتم با یه پسر جیگول تهرونی کلاس داشتم خب بعضی از این خانم های کلاس شایعه کرده بودن که من حس ششم دارم بعد این آقای استاد گیر داد که من یعنی استاده چه شکلیه منم همین طور بدجنسیم گل کرد و گفتم شما فلان و بهمانی از قضا تقریباً درست از آب در آمد آقا هیچ چی دیگه اون روز دست از سر کچل من بر نمیداشتن دقیقاً عین چهل نفر کلاس میگفتن بگو ماها هم چه شکلی هستیم قیافمون چه طوره چه شلواری پوشیدیم مانتومون چه شکلیه آرایش داریم یا نه جالبه میپرسیدن رنگ مانتو یا شلوار یا پیراهن یا کتمون چه رنگیه خلاصه ماجرایی داشتم اون روز آخرش هم به بهونه ی تشنگی و گرسنگی یکی از همین کسایی که گفته بود من حس ششم دارم رو انداختم توی خرج و مجبور شد یه شیر کاکاوو با یه کیک برا من بخره
خب ببین توی تاکسی و آژانس هم که میشینم یه مرتبه طرف میگه تو چه جور زندگی میکنی چه کار میکنی اصلاً میتونی کار کنی اصلاً غذا میخوری یعنی منظور اینکه خودت غذا میخوری یا غذا دهنت میکنند بعضی مواقع دیگه از پرسش بعضیا کلافه میشم ولی سعی میکنم تا آن جا که میشه صبور باشم و جواب بدم طوری که طرف قانع بشه
خلاصه جریاناتی داریم با این ملت بینا
به هر حال مرسی پریسا بابت این پست تووووپ و با حال
روزت بخیر و ایام به کام و شادی و خدا نگهدار

سلام احمد آقای مهربون خودمون! ایشالا هر لحظه بهتر از دقیقه پیش باشی! آخ آخ پرسیدن های داخل ماشین ها رو که نگو آخ نگو که دلم آتیشه! خداییش من سعی می کنم جواب بدم ولی۱جا هایی دیگه وحشتناک میشه خخخ! طرف می پرسه جواب هم که می گیره باورش نمیشه حالا باید بیام با دلیل و منطق بهش تفهیم کنم که بابا میشه و طرف با دهن۱وجب باز میگه نَََََََه جلل خالق مگه میشه؟ نه نمیشه! نوچ نوچ به خدا که نمیشه! حالا اسب بیار و پوست باقالی بده بخوره! کلا داستانی داریم احمد آقا! پس همدردیم! این لحظه که اصلا حس صبوری کردن در وجودم نیست خدا رو شکر الان لازم نیست جواب کسی رو بدم. تا فردا هم خدا بزرگه خخخ خدایا خودت حلش کن!
ممنونم که اومدی دوست من!
ایام همیشه به کامت!

درود. اوه اوه. از مراسم تشییع جنازه برگشتم. ببین چه خبر هست.
کوه میریم خونه خرابه, خونه میاییم کوه خرابه. خَخ.
بدجنس. میخوای بیتعارف بهت بگم یا بدون تعارف بهت بگم.
این بدجنسی خیلی بیشتر از یه خورده بود.
والا. این دیگه چه صیغه ای هست. از یه معلم بعیده.
نمیدونم چه قد به این اعتقاد داری ولی من خودم شخصاً معتقدم که ما هستیم تا مردم راه خودشونو پیدا کنند.
نمیدونم اسمشو عروسک خیمه شببازی یا وسیله و یا چی میشه گذاشت, ولی هر چی هست, یا هر چی که قراره باشه, نظر من اینه که ما هستیم تا دیگران راه درست خودشونو پیدا کنند.
اصن بذار به هر چی متهم قراره بشم بشم.
خدا خلایق مختلف و متنوعی داره که ما هم جزئی از همین تنوع هستیم.
معتقدم که ظرفیت ما در مواجهه با افراد عادی خیلی بیشتر از اینا باید باشه.
معتقدم این فرصت کمی نیست که خدا در اختیارمون قرار داده و باید نهایت استفاده رو ازش بکنیم.
این معنیش این نیست که حقوقمونو با دست خودمون بذاریم زیر پا ولی باید این قد خاص بودن تو رفتار و گفتار و کردارمون باشه که چراغ راه افراد عادی باشیم.
اونا غرق دنیای خودشون هستند و طبیعیه که وقتی با ما رو به رو میشند رفتار غیر منتظره از خودشون نشون میدند.
این ماییم که باید به هر شکلی که شده بهشون بگیم دنیا فقط اینی که شما میبینین نیست و زیباییهای دیگه ای هم داره که باید خیلی دقت کنین تا معنیشونو متوجه بشین.
اینا رو خودت بهتر از من میدونی و من هم قصدم دادن درس اخلاق نیست.
این اتفاقات واس خودمم پیش میاد و پیش خواهد اومد.
یه بار یه بنده خدایی ازم پرسید نظرت در مورد من چیه؟ بهش گفتم نظر تو در مورد من چیه؟ گفت نظر من مثبته. منم بهش گفتم نظر من هم انعکاس نظر خودته.
گفت یعنی چی؟ گفتم من آدما رو همون جوری که منو میبینند, منم میبینمشون خَخ.
خلاصه گفت با حال جواب میدی.
یه بار هم یکی دیگه بهم گفت من چه شکلیم؟ بهش گفتم بذار لمس کنم تا نظر کارشناسی خودمو در موردت به اطلاع عموم برسونم خَخ.
گفت یعنی چی؟ گفتم ما چشممون دستمونه و اگه تو هم میخوای که دقیق و کارشناسی شده بهت بگم, پس باید بتونم لمست کنم.
بهش گفتم حتی خود شما با اینکه از آینه هم استفاده میکنین, ولی نظر دیگرانو هم میپرسین تا بدونین قیافه تون چه شکلی هست.
خلاصه این بحثها رو باید مدیریت کرد.
یکی دیگه از مشکلاتی که ما داریم و افراد عادی ندارند, اینه که وقتی ضعفمون بهمون یاداوری میشه, سریع به هم میریزیم و گارد میگیریم.
این در حالیه که ندیدن ما واقعیت زندگیمونه و باید اونو بپذیریم و اصلاً هم از پذیرفتنش و حتی کوچک شدن به واسطه ی این ضعف هم خجالت نکشیم.
فکر کنم یه پست نوشتم. خدا بگم چه کارت نکنه با این پست گذاشتنت. منو هم مجبور کردی که به جای یه کامنت, یه پست بنویسم.
وراجیای منو ببخش و اگرم حرفی زدم که ناراحت شدی به دل نگیر و معذرت.
رااستی تشییع جنازه وحشتناک شلوغ بود. جات خالی.
مستدام باشی.

سلام علی. از مراسم چه خبر؟ آخ علی دلم خیلی، … بیخیال!
علی تو درست میگی ولی آخه من که پیغمبر نیستم. واسه چی من؟ من۱آدم معمولی هستم با ظرفیت ها و توان۱آدم نه۱سوپر نفر. آخه واسه چی باید همچین چیزی روی شونه هام باشه؟ اگر نخوام چی؟ پس کی راه خودم رو نشونم بده؟ پس من پرسیدن هام رو کجا ببرم؟ پس من از کی بخوام؟ از کی بپرسم؟ از کجا بفهمم؟ اون ها از دیدن ما سرمشق و آرامش و هر کوفت دیگه ای که می خوان رو دریافت می کنن! پس خودم چی؟ تکلیف خودم، روان خودم، اعصاب خودم، ظرفیت داغون خودم، سؤال های بی جواب خودم، روح خودم عمر خودم خستگی های خودم بنبست های خودم چی میشن؟ علی! تو درست میگی ولی من باید به کدوم دیوار تکیه کنم؟ واسه چی من باید عبرت باشم تا اون ها بفهمن؟ نمی شد من یکی از اون ها می شدم و به جای من یکی از اون ها می نشست و این وظیفه مقدس روی دوش یکی از اون شعاری های عزیز می نشست که بهمون میگن خوش به حال شما ها که نمی بینید و ما باید از شما درس بگیریم و از این مزخرف ها؟ علی خیلی پُرَم این لحظه خیلی. شاید هم دلم از جای دیگه گرفته اینجا ترکیدم. دلم می خواست می شد بگم از کجا ولی اینجا جاش نیست هیچ کجا جاش نیست. ببین علی! خوش به حالت! کاش تهران زندگی می کردم!
ابدا از هیچ کدوم از گفته هات ناراحت نشدم علی. خیلی هم ممنونم که اومدی و گفتی و شاید امشب یا فردا که ناکامی های متفرقه این لحظه هام رفتن، بتونم بیشتر بفهمم چی گفتی و بهتر درک کنم و چه بسا که بیشتر از حالا باهات موافق هم باشم.
موفق باشی!

درود به پریسای عزیز.
اول باید بگم که خیلی قشنگ مینویسی و وقتی نوشته هات رو میخونم معمولا شیوه نگارش و جمله هایی که به کار میبری موضوع اصلی رو برام کم رنگ میکنه.
دومین چیزی که میخوام بگم اینه که به جوهر بد معتقد نیستم. و همچنین به این که تو بد جنسی کردی هم اصلا معتقد نیستم. تو نمیتونی همیشه قربانی و اذیت شی که دیگران خوشحال و راضی باشن و بخندن و لذت ببرن. برای بینا ها اون قدر لذت هست که اگر از این یکی محروم بشن به هیچ کجا بر نمیخوره. کار بس خووووووووبی کردی عزیزم. هرگز نذار دیگران بخاطر خوشحالی خودشون بار ها و بار ها رو اعصابت برن و کاری کنن که دوست نداری. اگر بخوای مدام بخاطر دیگران از خودت بگذری در نهایت به جایی میرسی که صبرت لب ریز میشه و اتفاقی که نباید بیفته می افته. منم مثل عمو با این قسمت حرفات کاملا موافقم. از خوندن این بخش بی نهایت لذت بردم و برای خودم کپیش میکنم و نگهش میدارم که بار ها و بار ها بخونمش:
هیچ موافق نیستم نقش عروسک کوکی های مسخره ای رو بهم بدن که هی کوکشون می کنن تا شیرین زبونی کنن و صاحب هاشون خوش به حالشون بشه و تا کوکه تموم
میشه باز کوک از اول و آواز از اول!
شاد, سلامت و موفق باشی عزیزم.

سلام بر نویسنده خاطراتی از جنس شب! من همچنان منتظر بخش بعدی هستم. فروغ به خدا خیلی سعی کردم ولی این واقعا داشت اذیتم می کرد. ازم خیلی چیز ها می پرسن و اذیت نمیشم. مثلا بار ها و بار ها زمانی که در حال ترکیب۲تا رنگ مختلف در مهره بافی بودم تکی تکی ازم پرسیدن چه مدلی می تونم رنگ های مختلف رو درست در جای خودشون به کار ببرم! من بار ها این رو واسهشون توضیح دادم. گاهی نتونستن درست درک کنن و من باز و باز توضیح دادم و همچنان توضیحش میدم و نه خسته میشم نه اذیت میشم. ولی این، فروغ۱حس خیلی بدی بود. اینکه۱کسی مثلا دستش رو بذاره داخل دستت و با اشاره به شاهد سومی بگه بهش بگو بگه من کی هستم. یا اصلا چیزی نگه و اون قدر در سکوت وایسته که من اسمش رو بگم. یا بیاد سلام و خوش و بش کنه و بخواد من اسمش رو بگم. حالا طرف رو مثلا۱سال پیش۱دفعه باهاش چند کلمه صحبت کردم. اگر شانسی درست بگم میره سر تعریف و تمجید که واقعا خدا عجب قدرتی بهش داده بنازم توانایی هاش رو و ما باید ازت درس بگیریم و تو واقعا سرمشق مایی و از این چیز ها. شاید واسه خیلی ها این بد نباشه ولی من خیلی بی ظرفیتم فروغ باور کن خیلی زیاد. این ها اذیتم می کنن. این حس که اون ها میگن بهشون بگم چه شکلی هستن، شبیه کسی که مثلا فال می گیره یا از اون ادا های مسخره جادوگری، چی میگن بهش واسه ملت در میاره، اون روز حس کردم بین اون جمع شبیه۱موجود عجیب شدم که باید واسه اون ها نمایش بدم تا تعجب کنن و تفریح کنن و حس اعجاب خواهیشون ارضا بشه. متنفر شدم. از خودم و از همه چیز اطرافم. سعی کردم داخل پستم اینهمه تاریک نشونش ندم ولی اینجا داخل کامنت ها تحملم تموم شد اجازه بده بگم دیگه! خیلی برام سنگین بود و عاقبت هم تحمل نکردم و این ملایم ترین کاری بود که تونستم انجامش بدم. انجامش دادم و تموم شد. اون بنده خدا گناه داشت ولی من دیگه نمی تونستم این حس منفیه وحشتناک رو تحمل کنم هنوز هم دلم نمی خواد تحملش کنم.
معذرت می خوام دلم زیادی پر بود خخخ!
عزیز ممنونم که به خودم و به قلم ناقابلم اینهمه لطف داری. هر زمان حس و حالش رو داشتی و تونستی باقیه خاطرات با ارزشت رو بنویس و بیار تا بخونیمش. نوشتنت عالیه. خیلی دوستش دارم.
ممنونم که هستی!
ایام همیشه به کامت!

سلام.
زیاد نوشتم که همه اش پاک شد.
ولی خلاصه اش رو مینویسم.
به نظرم کنجکاوی دلیل خوبی برای هر سؤال کردن یا توقع داشتن از دیگران نمیشه.
آیا ما هر رفتار عجیبی که از دیگران میبینیم، مجازیم که بریم و ازشون راجع به علتش سؤال کنیم؟
به نظرم ما هم مثل خیلی های دیگه حریم خصوصی داریم.
چه دلیلی داره هر کسی، هر چیزی دوست داشت بپرسه؟
یا هر تصوری از ما داشت، اون رو از ما توقع داشته باشه؟
به نظرم اگه این فرهنگسازی به قیمت از دست رفتن احترام به حریم شخصی ما بشه یا باعث بشه که دیگران توقعات نا معقولی از ما پیدا کنن، ما ضرر کردیم.
تازه من بعید میدونم که در مواردی مثل مورد شما، هیچ چیزی بهبود پیدا کرده باشه.
شاید حتی تأثیرات نا مطلوبی هم داشته باشه.
مثلاً اینکه نابینا ها موجودات عجیب و غریبی هستند و دارای نیروهای ماورا طبیعه هستند.
به هر حال همونطور که گفتم، شخص سؤال کننده خیلی برام مهمه.
شخصاً حاضر نیستم که به هر کسی که از راه میرسه راجع به خودم توضیح بدم.
اول نیتش و سطح درک و فهمش رو میسنجم و بعد تصمیم میگیرم که چه بگم و چقدر بگم.
موفق باشی.

باز هم سلام دوست عزیز. اگر بدونید من چه قدر حرف در جواب و در تأیید این کامنت نوشته بودم که در لحظه آخر دستم رو از روی کلید ارسال برداشتم و کاتش کردم! حرف دارم خیلی هم دارم خیلی! خدا می دونه چه قدر دلم گفتنشون رو می خواد! کاش می شد ولی نه اینجا جای گفتنش هست و نه من دیگه توان در خودم می بینم که بگم و بعدش، … فقط همین اندازه بگم که این بحث و این بینش شما به طرز بسیار بسیار دردناکی واسه من آشناست! چه آشناییه دردناکی! کاش می شد فراموش کنم کاش می شد ولی تصور نمی کنم به این زودی ها بتونم! ترجیح میدم سکوت کنم. شاید از نظر شما و بقیه هایی که الان این رو می خونن خیلی مسخره باشه ولی میرم۱جایی در۱فایلی که کسی نمی خونه و جایی از اینترنت هم ثبت نمیشه جوابی، حرفی، درد و دلی که دلم می خواست در جواب و در تأیید کامنت شما بنویسم رو تایپ کنم شاید۱خورده سبک تر بشم. هرچند خیلی خوشبین نیستم! گاهی بعضی یادگاری ها عجیب درد دارن و برای من این کاملا قابل درکه. چنان شدید و چنان ملموس که حس می کنم بعد از اون دیگه نتونستم با هیچ بینایی به سادگی و خوشبینیه گذشته برخورد کنم.
تا همین جاش هم زیادی نوشتم. معذرت از همگی!
شما رو تأیید می کنم دوست عزیز!
شاد باشید!

با این نظر علی کریمی البته به شکل عدسیش که میگه:
نمیدونم چه قد به این اعتقاد داری ولی من خودم شخصاً معتقدم که ما هستیم تا مردم راه خودشونو پیدا کنند.
نمیدونم اسمشو عروسک خیمه شببازی یا وسیله و یا چی میشه گذاشت, ولی هر چی هست, یا هر چی که قراره باشه, نظر من اینه که ما هستیم تا دیگران راه درست خودشونو پیدا کنند.
اصن بذار به هر چی متهم قراره بشم بشم.
خدا خلایق مختلف و متنوعی داره که ما هم جزئی از همین تنوع هستیم.
معتقدم که ظرفیت ما در مواجهه با افراد عادی خیلی بیشتر از اینا باید باشه.
معتقدم این فرصت کمی نیست که خدا در اختیارمون قرار داده و باید نهایت استفاده رو ازش بکنیم.
کاملا مخالفم. این یک نظر غیر اصولی غیر منطقی غیر اخلاقیه. کی گفته که ما هم هستیم تا دیگران راهشون رو پیدا کننند. اگه ما نخوایم چنین نقشی داشته باشیم کی رو باید ببینیم؟ وقتی به یه آدم میگند که آقاجون خانم جون ما استعداد خاصی نداریم ما حس ششم نداریم دیگه بیخود میکنه که بر پرسیدن سماجت میکنه. وقتی براش توضیح دادی اگه خواست باز اصرار کنه باید خیلی راحت و پوست کنده بگی که من به سؤال شما جواب نمیدم چون تو قصدت دانستن نیست بلکه مسخره کردن و اذیت کردنه. علی دست از این پرت و پلاها گفتن بردار خخخخخ. ما موش آزمایشگاهی هیچکس نیستیم ما چراغ راهنمای هیچکس نیستیم. ما نیستیم که ملت به ما نگاه کنند و خدا را شکر کنند که سالمند. این افکار بنظر من ارتجاعی هستند که هیچ کجا و هیچ وقت قابل اثبات نیستند و فقط از اذهان معلول سرچشمه میگیره. خب دیگه باید برم بلیطم رو عوض کنم اول برم تهران با علی دعوا کنم بعدشم برم ساری خخخ.

دوباره سلام عمو جان. عمو در اطراف ما خیلی ها این مدلی می بینن. فقط علی نیست. با علی دعوا نکنید. گاهی دلم می خواست می شد من هم این مدلی می دیدم. اون زمان حسابی اوضاع برام مثبت بود! من فقط۱بنده هستم که خدا فرستادتم واسه انجام این مأموریت. من مأمور خدا هستم. که راه درست رو به باقیه بنده هاش نشون بدم. من آیتِ عبرت در میان بنده های خدا هستم و باید تسلیم و حتی شاد باشم که خدا منو انتخاب کرده. باور کنید عمو جان این گفتار خیلی هاست. نمی دونم شاید هم این درست باشه ولی۱مشکلی این وسط هست. من خسته میشم. من دلم نمی خواد. من ترجیح می دادم خودم تماشاگر می شدم و یکی از اون تماشاگر ها به جای من می نشست و عبرت من می شد و من به جای اون عبرت می گرفتم. دلم می خواست اون آدمِ دیگه می شد سرمشق من و من با دیدنش یاد خدا می افتادم و می گفتم اههه من در برابر توانایی و اراده تو شرمنده شدم و از این چیز ها. کاش می تونستم حس رضایت داشته باشم از اینی که هستم! نمی تونم عمو جان! تقصیر بقیه نیست بیایید با من دعوا کنید که هرچی به خودم فشار میارم موفق نمیشم خودم رو با دیدگاه اون مدلی متقاعد کنم!

درود!
خخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
دیوونه جون تو بهتره همیشه فقط بجای خودت جواب مردم را بدهی و نیازی نیست بجای همه ی نابینایان نماینده باشی و جواب بدهی…
همه که مانند تو نیستند و هر کسی یه طرز تفکری داره…
با تشکر از پست و مطالب مسخره آمیزت…
بهترین راه پاسخ دادن به این گونه سؤالات کورمالی کردن سؤال کننده است تا برای اینکه کورمالی نشه سؤالشو پس بگیره…
خخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!

سلام عدسی. کورمالی خخخ چند تاشون رو کورمالی می کردم عدسی نمی شد که! خخخ چه با حال دفعه بعد این کار رو می کنم میگم ببخشید پاشو وایستا تا ببینمت بهت بگم بعدش هم لمسش می کنم و میگم حالا بگو چه مدل توصیفی می خوایی تا جوابت رو در خودت پیدا کنم تحویلت بدم خخخ!
عدسی منظورم از نماینده بودنم این نیست که من خودم رو مثلا نماینده تو یا بقیه معرفی کنم. ببین! مثلا اگر من۱جایی۱اشتباهی کنم، در برخورد هام یا در رفتار های اجتماعیم، اون ها نمیگن این۱نفر این مدلیه. میگن نابینا ها این مدلی هستن. چنانکه خیلی زیاد برام پیش اومده طرف۱جایی منو دیده و بعد از برخورد و صحبت صاف بهم گفته من در فلان جریان با۱نابینا برخورد داشتم و اون نابینا فلان برخورد رو داشت و من فکر می کردم همه نابینا ها برخوردشون این طوریه. تنها من هم نبودم واسه خیلی از دوست هام هم پیش اومد که همچین ماجرا هایی داشتیم. بعدش ما واسه گوینده توضیح می دادیم که ببین همون طوری که بینا ها با هم متفاوتن، نابینا ها هم با هم تفاوت دارن. ما هم آدم هستیم و شبیه شما در مراحل مختلف برخورد هامون متفاوته. شما نباید با دیدن۱نفر و۱مدل برخورد خاص تجربهت رو گسترش بدی و خیال کنی تمام نابینا ها از۱قاعده پیروی می کنن. ممکنه من برخوردم در۱مورد بسیار منفی باشه و در عوض۱۰تا نابینای دیگه در همون مورد برخوردی بسیار مثبت و منطقی داشته باشن. اون ها گناه نکردن که شمای بینا اول من رو دیدی. منظورم از نماینده اینه. وگرنه من کی هستم که به جای بقیه تصمیم بگیرم که چه رفتار یا چه برخوردی کنم؟ من شاگردم. اون هم شاگرد آخر. این خود مردم هستن که همچین چیزی رو به من، به تو و به خیلی از ما القا می کنن.
همیشه شاد باشی!

سلام پریسا خخخ آخخ ک چقد این مورد حرفا اذیتم میکنه پیییش اومده برام خیلییی هم اومده منم گاهی طبق تصوراتم ک تجسم میکنم توی ذهنم رو میگم گاهی مث تو بد جنسانه رسمش میکنم خخخخ ک بعدش مورد الطافشون قرار میگیرم موفق باشی خانمی

سلام بهاری جانم! بهار خداییش این دفعه اولم بود همچین معامله ای باهاشون کردم. خداییش تا حالا با وجود تمااام بدجنسی هام این کار رو نکرده بودم. اون بنده خدا هم کسی بود که داخل اون جمع به نظرم از خیلی هاشون بیشتر دوستم داشت اصلا نمی فهمم واسه چی باید نوبت ایشون که رسید تحملم ته می کشید خخخ! بهار از این مدل داستان ها اون قدر دارم که اگر بخوام بگم میشه۱کتاب. ۱دفعه۱آقایی می گفت بگو به نظرت من چه شکلی هستم و یکی از موارد سؤالش هم این بود که به نظرت من کچلم یا کم مو یا معمولی! گفتم معمولی یعنی چی! یعنی مو هاتون خیلی زیاد باشه یا نه کم باشه نه زیاد یا بلنده یا کوتاه و خلاصه معمولی یعنی چی! طرف هم کوتاه نیومد و معمولی رو برام توضیحش داد و خواست من بهش درصد مو هاش رو بگم خخخ! وایی بهار حس خندیدن نیست بیخیال!
بهاری باشی خانمی!

درود بر شما… واقعا سطحِ آگاهی نسبت به هر اقلیتی در جامعه کمتره، به عنوانِ مثال خاطرم هست شخصی دورانِ پیش‌دانشگاهی در کلاسمان بود که در موردِ پیروانِ یکی از ادیانِ توحیدی تصوراتِ غریب و وحشتناکی داشت…
هرچه سطحِ بهره‌مندیِ افراد از فرهنگ و دانستگی بالاتر باشد، برخوردِ مناسبتری با اقلیت‌ها انجام می‌دهند… من در تهران هم به این رفتارها برخوردم، به شدیدترش هم برخوردم در سال‌های دور، در برگردانِ نوشته های نابینایانی که در کشورهای توسعه یافته زندگی می‌کنند و در بخشِ «رصدِ آن سوی مرز» منتشر می‌شود، آن‌ها هم گلایه هایی مبنی بر عدمِ برخوردِ مناسب از سوی دیگران دارند، به عنوانِ مثال خاطرم هست نابینایی گفته بود افرادِ بینا به عصای سفیدش احترام نمی‌گذارند، گاه حتی پیش آمده عصایش را لگد کرده اند… تکرارِ برخی برخوردها امکان دارد واقعا آزاردهنده شود، تا جایی که امکان دارد، پرهیز کنید از قرار گرفتن در چنین موقعیت‌هایی، اما تا حدی هم اجتناب‌ناپذیر است، همانطور که گفتید، شما با تمامِ آن‌ها مواجه می‌شوید و این کثرت آزارتان می‌دهد در حالی که آن‌ها تک‌تک با شما مواجه می‌شوند، رفتارِ شما را قضاوت نمی‌کنم، شاید شخصِ دیگری هم بود برای خلاصی از این پرسش‌ها و آزمون‌ها چنین پاسخِ ناخوشایندی می‌داد، اما همانطور که گمان می‌کنم پیشترها هم توصیه کرده بودم سخت نگیرید، این‌ها همیشه هست، مثلِ دارویی که فردی باید تا پایانِ عمر مصرف کند و تلخی‌اش را تحمل کند، تنها این سخت گرفتن، کامِ خودمان را تلخ می‌کند، مروارید ببافید، کتاب بخوانید، شعر و داستان بنویسید، این‌ها را بگذارید و بگذرید، به قولِ آن شعرِ «هاجر فرهادی» که به اشتباه به نامِ نیما یوشیج در فضای مجازی پخش شده: «چایت را بنوش، نگرانِ فردا نباش، از گندمزارِ من و تو، مشتی کاه می‌ماند برای بادها… مشتی سنگ میانِ سطرها…» زندگی کوتاهه، با همین شرایطی هم که داریم می‌توانیم مفید باشیم و لذت ببریم از لحظه‌هامون… مثلِ شما که آموزگارِ خوبی برای دانش‌آموزانتون هستین، به دلمشغولی‌هاتون در ادبیات و صنایع دستی می‌پردازین و… شاد و پیروز باشین همیشه…

سلام استاد گرامی! فقط تأییدی از ته دل! بله موافقم. سخت نباید گرفت. سعی می کنم به خدا سعی می کنم سخت نگیرم فقط گاهی که خیلی سخت میشه از کنترلم خارجه. بعدش باز میشم همونی که به همه میگه سخت نگیر و خودش هم سعی می کنه سخت نگیره. این دفعه هم، شاید لازم بود باز هم صبوری می کردم و براشون توضیح می دادم و اصرار می کردم که جواب های من از روی آگاهی هام هستن نه از سر حس های عجیب و متفاوت. شاید لازم بود و لازمه من تحملم رو بالاتر ببرم. یقینا هنوز مونده تا به نهایت و اوجی که دلم می خواد باشم برسم. و این شعر، چایت را بنوش، عجیب امشب به دلم نشست. شبیه۱ظرف بلور آب سردِ سرد که۱دست آهسته پاشید روی آتیشی که بی حال در حال دود کردن بود. نه شعله ور می شد نه خاکستر. ممنونم استاد از اینکه آمدید و گفتید! ممنونم از اینکه هستید! حس می کنم خیلی آروم تر شدم!
ایامتون همیشه و همیشه به کام!

سلام قبول دارم که بعضی حرفها رو بهتره فقط با خودمون بزنیم.
منم معتقدم دفترچه خاطراتمون بی غل و غش ترین دوست و رفیق ماس.
کسی که ما رو به خاطر حرفهامون ندامت نمیکنه.
کسی که سعی نمیکنه عقیده اش رو به ما تحمیل کنه.
کسی که وسط حرفمون نمیپره.
کسی که سنگ صبور همیشگی ماست.
کسی که حتی اگر کفر هم بگوییم، حکم ارتداد برامون نمینویسه.
منم خیلی وقتها حرفهای نگویم را برای خودم مینویسم.
خیلی وقتها به خاطر حرفهایی که به دیگران زدم، دچار مشکل شدم.
به نظرم چاره ای نیست که حرفهایمان را به دو قسمت تقسیم کنیم.
حرفهای روتین و روزمره که به درد کارهای روزانه میخورند.
و حرفهایی که فقط بهتر است خودمان بدانیم و بس.
البته هنوز هم موفق نشده ام تمامی حرفهایم را به درستی تقسیم کنم.
به هر حال مجبوریم توی این دنیا تنها یک عروسک خیمه شب بازی باشیم.
چون معمولاً کسی من واقعی را نمیپسندد.
بسه دیگه زیادی نوشتم.
موفق باشید.

این یکی از تلخ ترین واقعیت هاییه که نمیشه انکارش کنم. دفتر خاطراتم! موافقم. دفترم رازداره. دفترم سکوت می کنه! دفترم واسه هوار زدنم از زور فشار ها مجرم نمی بیندم. دفترم سنگ بارونم نمی کنه. دفترم زخمیم نمی کنه. فقط ساکت و صبور نامهربونی هام رو تحمل می کنه. ثبتی هام رو توی دلش جا میده. از شدت خشمم در حال نوشتن مچاله و تیکه پاره میشه. زیر بارون اشک هام خیس و سوراخ میشه و باز دفعه های بعد همچنان همونه. رازدار، مهربون و صبور!
افتخاره برام حضور شما.
پاینده باشید دوست من!

درود مجدد بر پریسا و عمو حسین عزیز.
ببینین. بین دیدگاه من و اونایی که قبولش ندارند تفاوت ماهوی هست.
یعنی مثل دو خطی هستند که هرگز به هم نمیرسند و هم رو هم قطع نمیکنند.
بعدش هم این دلیل نمیشه که اگه با دیدگاهی مخالف هستیم به جای تجزیه و تحلیل, بیاییم و اون دیدگاه رو با کلماتی مثل عقبموندگی, پوسیده, سنتی, و ارتجاعی تضعیف کنیم تا دیدگاه خودمونو برتر جلوه بدیم.
یعنی به جای اینکه از موضعه برابر وارد بحث بشیم, میاییم و از موضعه برتر وارد بحث میشیم.
به این روشها میگن روشهای تهاجمی عمویی. ما دنبال روش تعاملی هستیم نه تهاجمی.
در ضمن هیچ مدرکی دال بر غلط بودن دیدگاه من وجود نداره. البته من هیچ اصراری هم بر درست بودن دیدگاه و نگرش خودم هم ندارم.
ریشه یا اختلاف دیدگاه من با تو برمیگرده به ماده و فرا ماده. برمیگرده به وجود و عدم وجود عالم غیب.
خب این هم بگذرد.
حالا با خودت حرف دارم پریسا. حرفای مرد اردیبهشت و محسن غلامی رو خیلی پسندیدم و خوشم اومد.
اینو بدون که ما قرار نیست دیگرانو تغییر بدیم.
و قرار هم نیست مثل اونا هم بشیم.
خب گاهی وقتا میبینیم هدفشون آگاهیه واسه شون توضیح میدیم, گاهی مدیریت میکنیم, گاهی هم اصن از اول جوری برنامه ریزی میکنیم که وارد این بازیا نشیم.
بابا به خدا مورد داشتیم طرف بهم گفته تو که نمیبینی, چه جوری مزه ی غذا رو متوجه میشی. خَخ.
از اینا زیاد هست و زیادتر هم خواهد بود.
ولی در خصوص دیدگاهم هم واست بگم که ببین دنیا هر کاری هم که کنیم واس ما دنیا نمیشه و لذتی هم نداره.
البته این به این معنا نیست که نباید ازش لذت ببریم. ولی واضحه که نمیشه و نمیتونیم به اندازه ی بیناها ازش لذت ببریم.
نگرشی که من دارم و منو بیمه میکنه در مقابل برخوردهای آزار دهنده اینه که دنیا واس من ساخته نشده.
من تا همیشه تو دنیا قرار نیست بمونم.
کنترل و مدیریت بعضی چیزا دست من نیست و نباید انرژی و توانمو رو چیزایی که دست من نیست بذارم.
من نابینام. نعمت و عضوی که به پادشاه بدن مشهوره و من ندارمش. این ضعف منه و هر کاریش هم که کنم, هر تخصص و حرفه ای هم که داشته باشم, آخر و آخرش نمیتونم تو چشای طرف مقابلم نگاه کنم و باهاش حرف بزنم.
و وقتی که این نگاه نیست, این چشم نیست, این دیدن لعنتی نیست,از نظر اکثریت بیناها, یعنی غیر عادی بودن من, یعنی یه خلق شده ی عجیبو غریب, یعنی یه علامت سؤال خیلی گنده که تو مغز جا نمیشه و حتی با چشم مسلح هم انتهاش دیده نمیشه, یعنی یه علامت تعجب که اگه طرف اونو بگه منو میترکونه و اگرم نَگِه تو دلش میمونه و خودش میترکه.
من یه شخصی هستم که هر کاری هم که کنم, هر چی هم توانمند باشم, آخرش در نظر بیناها و یا بهتره که بگم اکثریت بیناها, یه شخص غیر عادی جلوه میکنم و کوچکترین رفتارم هم واسه شون بزرگترین سؤاله.
این دیدگاه و نگرش باعث میشه که به هم نریزم و رو خودم تسلط کافی رو داشته باشم. در نتیجه وقتی رو خودم تسلط کافی رو داشته باشم, خیلی بهتر هم میتونم اتفاقاتی که ممکنه منو اذیت هم کنند رو کنترل و مدیریت کنم.
اینو اگه من و شما و اینا و اونا متوجهش بشند خیلی از مشکلاتشون و مشکلاتمون حل میشه.
قبول دارم که ما گناهی نکردیم که نابینا خلق شدیم, ولی بیناها هم گناهی نکردند. همیشه اقلیت تو همه ی موارد تحت فشار بوده و اینم یکی از همون فشارهاست.
ولی اگه ما خودمونو تو اقلیت تعریف نکنیم و نخوایم که این دیوار بینا و نابینا وجود داشته باشه, اگه خودمون دنبال نزدیک کردن خودمون به بیناها باشیم, مطمئن باش که فشارها کم و کمتر میشند.
و خب عده ی زیادی هم هستند که در جهل مرکب در مورد ما به سر میبرند.
روش برخود با این آدما روش سؤالی هست. یعنی برای هر سؤالشون یه سؤال طرح کنیم.
ولی در مورد بقیه خب قضیه فرق میکنه. یکی میخواد بدونه و یکی هم کلاً نمیخواد که بدونه.
اونایی که میخوان بدونند.
https://www.gooshkon.ir
رو معرفی میکنم و میگم برین اطلاعات به دست بیارین.
اونایی هم که مردد هستند رو اول سعی میکنم تردیدشونو برطرف کنم و بعدش دوباره محله رو معرفی میکنم.
و اونایی هم که کلاً در جهل مرکب در مورد ما به سر میبرند رو هم خودشونو در مقابل خودشون میذارم. یعنی سؤالشونو با سؤال جواب میدم.
یعنی وقتی طرف بهم میگه من چه شکلیم, بهش میگم اول بهم بگو الآن آسمون صافه یا نه.
میگه یعنی چی؟ بهش میگم خب ببین و بهم بگو. بهم میگه خب صافه. منم بهش میگم خب من نمیتونم ببینمت, پس نمیتونم هم بهت بگم.
بهم میگه نه تو حس ششم و هفتم و هشتم به بعد داری.
منم در جوابش میگم بذار. هنوز وحی بر من نازل نشده. وقتی نازل شد با جزئیات توصیفت میکنم. خَخ.
یا به روش همون کورمالی.
بابا من داستانا دارم با بعضی از این بیناها. همیشه دستم پیششون پره خَخ.
در آخر هم وقتی طرف بهم میگه تو مگه بازیت گرفته یا شوخیت گرفته, منم بهش میگم من قصد شوخی نداشتم, ولی خودت شروعش کردی.
اینا رو گفتم که بهت بگم بخند به روی دنیا, دنیا به روت بخنده.
من مورد زیاد داشتما. بگم از خنده روده بُر میشی.
حالا اگرم حرفام به دلت نبود پیش خودت بگو.
از حرفای علی اینست, شیره را خوردو گفت شیرینَست.
خَخ. بیای اعتراف کنی بینم گفتی یا نه.
موفق باشی.

دوباره سلام علی. علی! من۱اخلاق مزخرفی دارم که به این سادگی ها به کَتَم نمیره هیچ راهی نباشه. مثلا زمانی که بهم میگن فلان آدم بیماریش علاج نداره و جوابش کردن، گیر میدم که حالا واقعا هیچ راهی نیست؟ برام میگن که نه بابا نه مگه نشنیدی جوابش کردن. به خدا علی دست خودم نیست حس می کنم حتما۱راهی هست و این وسط فراموش شده. پس باز می پرسم و باز اصرار می کنم که آخه مگه میشه؟ یعنی هیچ راهی هیچ راهی؟ اون قدر که ملت رو کلافه می کنم. سخت می پذیرم که۱گیری هیچ راهی واسه رفع نداشته باشه. حالا هم اینجام و تو داری بهم میگی سخته ولی باید، … علی! یعنی واقعا جز این هیچ راهی نیست؟ نمیشه این مدلی نباشه؟ نمیشه حالا که چشم هام درمون نمیشن من فقط با ندیدن هام کنار بیام و بخوام که تفریح خواه های بینا واسه تفریحاتشون۱راه دیگه پیدا کنن و دست از سرم بردارن؟ به خدا این زیاده خواهی نیست فقط اینکه اگر هم می خوان بدونن فقط واسه دونستن هاشون بپرسن اون هم پرسش هایی که بهشون آگاهی بده نه اینکه گره های یواشکیه موجودیت هاشون رو با تفریح کردن های این مدلی تسکین بدن. این اذیتم می کنه علی!بقیه هم نوع های من اون قدر بخشنده و بزرگ هستن که این رو تحمل کنن و صبور باشن و بگن خوب بیخیال اون ها می خوان بیشتر بفهمن. بذار ادامه بدن و ادامه بدیم تا به واقعیت برسن. ولی من اذیت میشم. اندازه بقیه بزرگوار نیستم.
خدا بگم چیکارت کنه علی از دستت سر صبحی خنده و اخمم قاطی شد.
ممنونم که هستی علی!
صبحت قشنگ خیلی خیلی قشنگ!

سلام پریسا عزیز. راستش خیلی تو این موقعیتها قرار نگرفتم اما فرضا اگر هم یک چنین موضوعی پیش بیاد این که ناراحت بشم یا نه بستگی به خیلی موارد داره مثلا این که حال و هوای اون وقت خودم اون موقع چطور باشه. فردی که سوالی ازم میکنه کی باشه. طرز برخورد و نحوه بیان سوال و یا کنجکاویش چطور باشه. کلا تبصره ها زیاده خخخ اما کلا خیلی خوشم نمیاد کاری که ازم بر نمیاد هی خواسته بشه انجامش بدم.

سلام ریحان عزیز. ایشالا حالت عالی باشه!
ریحان اون روز هوای خودم۱خورده یواشکی گرفته بود این داستان هم دیگه کهنه شده بود و خلاصه اینکه اون آخریه حسابی گناهی شد خخخ بعدش هم خوب آخه این هم شد سؤال؟ من از کجا باید بدونم اون بنده های خدا چه شکلی هستن آخه؟ حالا گیریم وسط۲۰تا نکته۲تاش رو هم درست گفتم اون هم حدسی! خوب که چی؟ شکلک اخم خخخ!
در مجموع این چیزی نیست که ازش لذت ببرم شبیه خودت!
ممنون از حضور بسیار عزیزت!
شاد باشی!

نخونده موافق هستم که زیاد بدجنسی.
سلام. پیش بریم ببینم چه خبره.
من زمستون تابستون خوشم.
از این سوالات زیاد از من پرسیده میشه.
ما یک پیر دانای نابینا در سنندج داریم که یه سوال ازش پرسیده بودن و جواب خوبی داده بود.
سوال و جواب دور از ادب هست ولی من تحریف میکنم تا بدونی جریانشو.
ازش مثلا پرسیده بودن که شما چطور فلان کار رو انجام میدید.
اونم گفته بود آخه پدر فلان، مگه شما زیر لامپ پروژکتور…
ولش کن شاید چون دندونام رو یکجا تعمیر کردم عقلمو از دست دادم.
سه تا یک جا پر کرد. درد دارم
من بودم سر به سرشون میذاشتم.
مثلا اگه یکی بهم بگه تو قلبت پاکِ یه جوری سر به سرش میذارم که پشیمون بشه.
خیلی خسته ام. دوست دارم بخوابم.
راستی موافقی درباره صفات و ویژگیهای خوبِ توهمات خودم و خودت در یک پست بنویسم؟

سلام کامبیز. هی زود باش اون متن تمجیدم رو بده! کامبیز بترکی منفجر بشی که مثل بمب از خنده ترکیدم اول صبحی! اون آقاهه عجب آدم جالبیه! ایول به جوابش به جان خودم باید واسهش کف بزنم! دندون هات رو۳تا یکی کردی آیا؟ طوری نیست دردش تموم میشه احتمالا الان دیگه بهتری. توهمات من که تمامشون هرچی دارن صفات بد خوب در ذاتشون موجود نیست البته من باهاشون راحت کنار میام آخه خوب در ذات خودم هم موجود نیست یعنی زیاد نیست حالا توهمات تو رو باید۱بررسی اجمالی کنم ببینم چی ازش در میاد!
ممنونم که هستی کامبیز!
همیشه خوش باشی!

درود!
به نظر من زمستان امسال را باید اسمش را تغییر دهیم و بجای گفتن زمستان بگوییم فصل پریسا…
آخه تو هم بعضی اوقات سرد سردی و بعضی اوقات گرم گرمی…
خخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاها
نه خندهایت خنده است و نه گریه هایت گریه است…
اصلا معلوم نیست که کی گرمی و کی سردی…
تو همه را گول میزنی و معلوم نیست که چند چندی…
من که ادعا میکنم همه را میشناسم تو را خوب شناختم…
حالا یا اسم تو را باید بگذاریم زمستان و اسم زمستان را بگذاریم پریسای گوشکن…
بچه ها ماه اول پریسا هم رو به پایان است…
خوب حالا باور کردی که تو زمستان هستی و این فصل پریسای گوشکن است…
البته تو تنها نیستی و دوستان زیادی اینجا داری که هنوز زوده که اسمشون را اینجا بگم…
خخخخخخ
واقعا من در عجبم که طبیعت چه عجایبی در خودش جای داده است…
من بارها تصمیم گرفته ام شخصیت بعضی از دوستان را در پستشان بیان کنم
اما دلرحمیم باعث شده که کسی را به گریه نیندازم و اجازه دهم همه اینجا راحت باشند…
وقتی کسی ادعا میکنه شیطونه همین میشه که شده…
خوب زمستان جون اصل حالت چطوره…!

سلام پریسا
خوبی دستت بهتره؟
خیلی خوب نوشتی واقعا! بنظرم اون یکوچولو بدجنسی لازم بود اگه اونکار را نمیکردی ماجرا تا ابد ادامه پیدا میکرد
یچیزی بگم؟ خیلی هم تقصیر بیناها نیست که به بچهای ما بچشم پدیده نگاه میکنن گاهی این بچهای ما هستن که واقعا دلشون میخاد توی کانون توجه باشن حالا به هر بهایی که شده
یکی از بچها بود خیلی دلش میخاست بعنوان آدمی دارای حس ششم حیرت انگیز شناخته بشه هر وقت توی هر جمعی وارد میشه تمام تلاشش را میکنه ثابت کنه میتونه حالات روحی و فیزیکی آدمها را دقیق بگه!!!
حالا اینی که نوشتم چه ربطی داشت؟ خخ خخ نع تو میفهمی منظورم را و همین برام بسه
اون قسمت دورویی زمستون را هم عااالی نوشتی واقعا دیگه داره شورش را در میاره خخخ

سلام روشنک جان. دستم خیلی بهتره انگشت هام از مرخصی برگشتن باقیش هم داره بر می گرده!
جدی میگی؟ اون بنده خدا دلش می خواد این مدلی بشناسنش آیا؟ اذیت نمیشه که هر لحظه زیر نگاه های متفاوت باشه و ازش چیز های آنتیک بپرسن؟ بابا عجب تحملی داره!
زمستون. من اصلش رو می خوام روشنک! خیلی هم می خوام! به نظرم دقیقا فهمیده باشم چی شد. خخخ من فهمیدم مطلب رو گرفتم رفتم بقیه ها هیچ چی واسهشون نموند که البته به من چه!
همیشه شاد باشی روشنک عزیز!

درود بر پَریسای خاص، وقتتون به خیر.
منم بار ها با این سؤالات و تصورات عجیب و غریب مواجه شدم، اما زیاد حوصله ی جواب دادن بهشون رو ندارم و معمولاً در مواجهه با این قبیل سؤالات، تلگرافی و بسیار کوتاه جواب می دم که خود طرف مقابلم ادامه نده.
مثلاً مورد داشتیم که سؤال پرسیدن شما چه طور دهنتون رو موقع غذا خوردن پیدا می کنید! حتی مورد داشتیم که یه نفر به یکی از بچه های مدرسه ی امید نابینایان مشهد گفته من امام زمانم! این یکی دیگه واقعاً نوبره!
مورد های بسیاری هم شبیه موردی که آقای اسدی در کامنتشون بهش اشاره کردن که قابل پخش هم نیست برای خودم و سایر دوستان هم نوعم پیش اومده.
خخخخخخخخخخخخی از روی تأسف و تأثر عمیق.
و اما: این چه زمستونیه واقعاً، تابِستوناش که یه ذره هم باهامون راه نمیاد که خنک شه، نمی دونم این زمستون چرا زیاد سرد نیست، اگرم هست، خبری از برف و بارون نیست، ما الآن به کی باید شکایت کنیم که یه ذره برف بیاد تو مشهد هان؟
هوای دلتون صاف و حال خودتون هم بهاری.
شاد باشید

سلام دلم نمی خواد این اسم رو بگم به امید زمانی که دیگه زخمی نباشی. به خدا من خاص نیستم. البته اطرافم گاهی بهم میگن من عجیبم. نمی دونم واسه چی. شاید واسه اینکه۱خورده بیشتر از حد عادی دیوونه هستم. امام زمان خخخ وایی خداجونم! میگم این مدل پرسیدن ها، … خوش به حال آقایون! اگر زن نبودم می دونستم به سؤال هایی شبیه اونی که گفتی چه مدلی جواب بدم! واقعا گاهی شورش در میاد و موافقم همون خخخ از سر تأسف که گفتی.
زمستون و برفش. آخ اگر بدونی چه قدر دلتنگ برفم! برف حسابی از اون هایی که می بارید و می بارید و حسابی می نشست نه این برف های بارونیه آبکیه ماستی که بیشتر اعصاب خورد می کنه. چه قدر من حرف می زنم دیرم شد دیگه پرواز هم کنم نمی رسم.
بپرم که دسته کم خارج از زمان اضافه به تأخیر خوردن برسم!
همیشه شاد باشی بدون زخم و بدون درد!

سلام پری شهریوری
چرا قاتی میکنی خانم؟
آرومتر.
آفرین الان شد. بشین, یه لیوان آب,
خب. میدونی, این کارت بد جنسی نبوده یه جور حرکت بوده که به قولی یه نفر رو زدی تا بقیه دیگه جرأت نکنن اذیتت کنن
این موردها برای منم پیش اومده.و منم دقت میکنم و یه سری چیزا رو میگم. ولی خیلی کمتر از اونی که فکرشو بکنی
معمولا هم اگر چنین سوالاتی ازم بشه که مثلا شما چه جوری غذا میخورید؟میگم همونجوری که شما میخورید
یعنی کلا میگم همون که تو انجام میدی منم بلدم داداش.
بعد من یه کمی هم کنجکاوم.یعنی گاهی وقتا از دوستام, مامانم, یا بابام میپرسم که مثلا فلان کس چه شکلیه؟ بعد مثلا میگه صورتش گرده
میگم خب, صورت گرد مثل صورت کی؟
میگن مثلا مثل صورت خواهرت. میرم دست میزنم به صورت خواهرم و میفهمم صورت گرد این جوریه
وای اینا که نوشتم هیچ ربطی نداشت. ولی حالشو ندارم پاک کنم
میدونی, خیلی وقتا سختمه حرف بزنم راجع به این ندیدن. اما, الان بهت بگم, من هر وقت کسی گفته روشندل, گفتم نابینا. و اگر ادامه داده با به قول کامبیز خان, سر به سر گذاشتن باهاش ثابت کردم نه تنها دلم پاک نیست, بلکه یه موجود پلید رذل پست فطرتیم که مدلم پیدا نمیشه
آخر سر, نمیگم خودتو ناراحت نکن. چون من جوجه فنچ که خودم سر این قضیه اشک هم ریختم, نمیتونم به کسی که لا اقل به اندازه یک دهه یا بیشتر از من تجربه داره, بگم خودتو ناراحت نکن و راه حل بدم
فقط میگم همدردیم خانم. ولی چه میشه کرد؟گاهی باید فقط نشست, سر به زانو گذاشت, آه کشید, بغض کرد, گریه کرد, و ریستارت شد

خیلی طولانی شد
عذر مرا بپذیر
شاد باش. شادتر از همیشه

سلام محمدقاسم. بیچاره اون۱نفر که زدمش! بد شانس بود! باور کن خیلی منتظر شدم تموم بشه ولی نشد. محمدقاسم هرچی میگی درسته. فقط اینکه من گاهی عجیب بی تحمل میشم. مخصوصا از چند ماه پیش به این طرف که حس می کنم دیگه نمی خوام وسط این مسخره بازی ها باشم. ضعیف شدم. ترمیم لازمم. دلم می خواد باز بنویسم ولی الان باید دقیقا در محل کار باشم و هنوز اینجام. ممنونم از اینکه هستی و ممنونم از اینکه منطقت رو باهام قسمت می کنی محمدقاسم. تجربه و اون دهه ها رو بیخیال. اصل اینه که تو الان بهتر و عاقلانه تر از من داری ماجرا رو می بینی!
ممنونم از حضورت.
همیشه شاد باشی!

خخخخ سلام بازم من آخر شدم که!‏
آفرین آفرین کار خوبی کردی.به نظر من اینایی که سوال میپرسن فقط دنبال اینن که جوابای خوب و مثبت بشنون.
واقعا بدم میاد.راستش منم یه هم خوابگاهی داشتم هر وقت منو میدید شروع میکرد از این سوالا میپرسید.
منم دیدم دست بردار نیست شروع کردم الکی الکی ازش تعریف کردم.مثلا می اومد قیافه خواهرشو توصیف میکرد بگو به نظرت کدوم خوشگلتریم؟منم الکی میگفتم تو!تو زیباتر از همه ای!‏
یه بارم تو دانشکده داشتم میرفتم سر کلاس.اتفاقا کلاسم هم دیر شده بود و از شانس بدم تنها بودم اون روز.این دریا خانم هم پیداش شد.
بعد من از رو قیافش شناختمش.قبلا هم گفته بودم من کم بینام و حسم قوی نیست.اون روزم داشت شروع میکرد.گفتم دریا جون همین که کنارم اومدی حست کردم خخخخخ.گفت از کجا؟گفتم آخه همیشه عطرات

خاصه.خخخخخ.خدایی خودش مقصر بود.من قبلا بهش گفته بودم میخواست باور نکنه.ماجراهای زیادی باهاش دارم.

سلام نیایش جان! چه طوری عزیزکم؟ نیایش اتفاقا اون وسط۱بنده خدایی بود که۱خورده درشت بود یعنی هیکلی بود خوب چیه چاق بود به من چه؟ ایشون وسط ملت می پرسید و من مونده بودم چه مدلی بهش بگم که خدای نکرده دلش نگیره. هرچی هم زیر جلدی رد می کردم نمی شد آخرش مجبور شدم مکث کنم و گفتم شما، خوب شما، و خندم گرفت و طرف فهمید خخخ! بعدش هم گفتم شما شبیه خانم فلانی باریک نیستید. کاش اثر منفیش رو گرفته باشم خخخ! خوب تقصیر من چی بود ببین علم غیب و حس های عجیب لازم نداشت ایشون خودش بار ها از اضافه وزنش با بقیه ها صحبت کرده بود من هم شنیدم. پیش از اون هم لمسش کرده بودم خوب می دونستم دیگه! باور کن نیایش واسهشون توضیح می دادم که مثلا خانم فلانی من در فلان زمان شما رو لمس کردم. خانم فلانی هم فلان روز که بحث مثلا لباس خریدن شده بود همه شما می گفتید که ایشون لاغره من هم نشسته بودم شنیدم الان می دونم ایشون حدودا چه هیکلی باید داشته باشه. خوب آخه این ها رو من می دونم به خدا هیچ حس عجیبی ندارم این کجاش اینهمه حیرت داره آخه؟ ولی هرچی بیشتر می گفتم اون ها قانع نمی شدن و انگار می زدن به حساب شکسته نفسی. اصلا۱حال و هوای چی اسمش رو بذارم؟ مونده بودم چی باید بگم! آخرش هم این مدلی شد خخخ!
اون دوستت هم، … گاهی بعضی ها خودشون انگار عشق می کنن بشن مایه، … خدا ببخشدم! دارم سعی می کنم به این بنده خدا نخندم. طفلک بیچاره!
ممنونم از حضور۱عالمه عزیزت!
همیشه شاد باشی با خنده های از ته دل عزیزکم!

ووووییییی! نیااااااایش اگر دستم بهت برسههههه به جان خودم قلقلک کشت می کنم! تو به نظرم، هوممم! به نظرم خیلی کوتاهی، وحشتناک چاقی، خیلی از خودم بیشتر بدجنسی، سن و سالت هم به نظرم۱۰۰رو راحت رد کردی الان شاید شبیه۱روح امپی۳باشی! حالا۱کسی بیاد بهم بگه با چه سرعتی میشه از نور جلو زد که من فرار کنم؟ خداییش پناه کمک نمی کنه فقط فراره که شاید چاره کار باشه!
شوخی کردم نیایش جونم نظر بی نظر من مطمئنم که تو۱موجود شاد و عاقل و از همه مهم تر تو عزیزِ خودمی!

سلام پریسا
خیلی خوب نوشتی
به نظرم تو حق داشتی ناراحت بشی
ولی شاید بهتر بود قبل از این که کار به اینجا بکشه مستقیما بهشون می گفتی که از این جریان خسته شدی
از تعبیر عروسک کوکی خیلی خوشم اومد
واقعا بعضی وقتا نا خواسته توی همچین موقعیتی گیر می افتیم و برای منم پیش اومده
ما به اندازه همه افراد دیگه حق داریم بعضی سوال ها رو که دوست نداریم بی جواب بذاریم
بعضی وقتا فکر می کنم اون قدری که ما ملاحظه ی بیناها رو می کنیم اونا ملاحظه ی ما رو نمی کنن
این نشونه بدجنسی تو نیست. خیلی بهش فکر نکن
موفق باشی

سلام سایه. به خدا من سعی کردم توضیح بدم ولی نشد. اما درسته شاید لازم بود من بیشتر سعی می کردم و بهتر توضیح می دادم تا اون ها توجیه می شدن و این داستان پیش از اینکه اونهمه کلافه بشم و اون مدلی تمومش کنم تموم می شد. شاید ایراد از نابردباری و ضعف توضیح من بود. باید تقویتش کنم. هم آستانه تحریکم رو و هم روش توضیح دادن هام رو! دفعه های بعد، البته امیدوارم که پیش نیاد، اما اگر پیش بیاد بیشتر سعی می کنم.
ملاحظات هم، سایه شاید گفتنش درست نباشه ولی خودمون هم بی تقصیر نیستیم. زمانی که به طرف مقابل حق میدیم و اجازه میدیم تا به صِرفِ دیدن وارد حریم خصوصیمون بشه و هر مدلی دلش می خواد مخمون رو کار بگیره به نام اینکه می خواد ازمون بیشتر بدونه، خوب طبیعیه که اون ها ملاحظه ما رو نکنن. با۱دسته از بچه های نابینا بحث داشتیم. اون ها می گفتن من نباید این مدلی بگم و اصلا چه معنی داره که دلگیر باشم. طرف صاف اومد بهم گفت ببین چیزی هم نمیشه بگیم خوب طرف آخه بیناست چی میشه بهش گفت؟ باید باهاش راه بیاییم دیگه! منفجر شدم اون روز سایه. که آخه واسه چی من باید راه بیام بیناست که بیناست این چه مدل بینشیه که بهش چسبیدی و می خوایی منو هم به درستیش متقاعد کنی؟ ما۲طرف، من و اون بنده خدای نابینا هیچ کدوم نتونستیم هم رو قانع کنیم. ایشون همچنان معتقده من باید در برابر بینا ها و هر مدل پرسیدن هاشون صبور باشم و هیچ از جا در رفتنی از طرفم موجه نیست و من همچنان موافق نیستم و تحمل ندارم عروسک کوکی باشم. ولی در مورد اون جمع و سؤال کردن های این مدلیشون، باز هم میگم که حق با شماست. باید آرامشم بیشتر از این ها می بود! بیشتر سعی می کنم.
ممنونم که اومدی و ممنونم از نصیحت و همراهی با ارزشت دوست من!
شاد باشی از حال تا همیشه!

خخخ اولا صبح بود دیرم شده بود باید می رفتم همین طوریش هم امروز وحشتناک دیر رسیدم و شانس نجاتم داد البته شاید، دوما خخخ چی باید می گفتم منبرم رو داخل پستم رفتم دیگه! حالش رو ببر که اصل در اینه خخخ! که بدون حالگیری از خلق خدا حالش رو ببریم! ایشالا همگی همیشه حالش رو ببریم!

سلاااااااااام!
بعضی اَوقاط بعضی از همکلاسیام میان پیشم حرف نمیزنند و نمیدونم با چه جادویی به یکی از دوستان دیگه ای که در کنارمه میفحمونن که من بگم که اون کیه،
بعد منم اونقددددددر میزنمشون تا خودشون بگن کی هستند!
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!
چی کنم دیگه!
اون وقتا دیگه اسباااااااااااااااااااااااااانییییییییییییییییییییییی میشم دیییگههههههه!
چی کنم؟
اونقدر زدم که حتی نهم ها هم ازم میترسن!
حتی اونایی که دو سال مردود شدن حالا نمیدونم بیست سی سالشونه هم ازم میترسن!
حالا بزا یه خاطره ای از چند روز یا هفته قبل بهت بگم،
این مربوط نیسااااا!
یه دربانی مدرسه بود،
میگم شاید دو و نیم متر قدش بود!
یه هویی دیدم یکی رو گرفته میزنه،
گفتم چَرا میزنیش؟
گفت گردنم کلفته!
منم گرفتم اووووووووونقدر پیش ناظم کتکش زدم که آقا ناظم بعد از مدتی جُرعَت کرد بیاد جلو ازم بگیردش!
حالام وقتی میبینمش میگیرمش به باد کتک!
در باره فکر کنم کامنت آقای کفیلی بود دیگه!
گفتن “میگم گِرد مث صورت کی؟ میگه مثلا مث صورت خواهرت”.
من چون قبلا کمی بینایی داشتم،
دیدم چطوریه و چی به چیه!
ببخخخخخش غیر مربوطه اما دیگه حال نمیکنم پاک نویسی فرستم!
َــءءــها اینم ءءءءء ارساالءءءء.

سلام علی اکبر. خخخ عجب خطرناکی تو! گردن طرف کلفت بودش آیا؟ ببین! همکلاسی هات از جادوی اشاره استفاده می کنن. خوب می کنی صداشون رو در میاری تا خودشون بگن کی هستن. از این مدل شوخی ها بیشتر از اون که تصورش داخل ذهن جا بشه بدم میاد!
پیروز باشی!

دوست ندارم بعد از این همه روضه خونی هنوزم بگی باید بیشتر تحمل میکردم. کار اون افراد درست نبوده همین و تموم. فقط یک کلام جواب داره و اون اینکه خانم سؤالت بی ربطه پس لطفا دیگه نه از من و نه از هیچ نابینای دیگری این سؤالو نپرس و سلام نامه تموم. اینکه اینقدر صغری کبری چیدن نداره اینکه اینقدر فلسفه بافی نداره باباجون. ما ضامن خوشی یا ناخوشی گناهکاری یا بیگناهی هیچکس نیستیم. میل ندارم که در جواب عزیز دیگری بازم بگی که باید بیشتر صبر میکردی خخخخخ.

کار از شکلک در رفته این دفعه عمو رسما عصبانیه هیچ کاریش هم نمیشه کرد خخخ! حق دارید عمو جان واقعیتش خودم هم از این مدل تفریحات این اکثریت عزیز دیگه به تنگ اومدم. به روی چشم دیگه نمیگم. جدی نمی دونم واسه چی ولی هر زمان ضربهم رو می زنم بعدش با خودم میگم شاید لازم بود۱خورده دیر تر می زدم بلکه لازم نمی شد. در همه موارد این گیر رو دارم عمو جان. هرچند این دفعه واقعا نباید این رو بگم. آخه از این مدل مسخرگی ها در اطراف ما کم نیست و اگر می خواست تموم بشه مدت ها پیش شده بود. پس به افتخار عمو، ایول خودم و ضربه بی ریخت نهاییم و جوهر خبیسم خخخ!

واااااییییی
پریسااااااا
۲ومین باره اومدم پستت بالاخره تونستم تا تهش بخونم
خخخخخ
سلام خوبی عزیزم؟
توی همین مطالبت خیلی چیزهای ارزشمندی بود که قاتی حرفات یاد دادی

خدااااایااااااا
کامنتاشم چقدرررررر طولاااااانیه مثل مطابش
میخواستم خب بخونم زیادن نمیتونم بخونم که عه عه عه !!!

پریسا من توی خوندن مطالب و کتاب خیلی تنبل شدم همش فقط صوتی شدم همه چیزهای طولانیرو صوتیشووووو میخوام

دفعه بعد صوتیش کن خخخخخ

ولی واقعا عالی مینویسی
یعنی خلاصه نویس تر از من توی نوشتن فکر نکنم باشه
اینقدر تیکه تیکه و خلاصه مینویسم که نگوووو خخخخ

منم دوست داشتم دقیق مثل تو می نوشتم

آها ادامه بدم ادامه بدم بشه یه کامنت طولانی هیشکی نخووووونهههههه
بببینم میتونم خخخخخ

پریسا نمیدونم دنیا چرا اینطوره یا آدم خیلی میبرن بالا یا خیلی میبرن پایین
نمیدونم چرا خیلی ها آدمو اونی که هست واقعا نمی بینند؟!؟!

بعضی ها هم آدمو یه جوری آدمو میبرن بالا بعد یهو با مخ میکوبن زمین تا ضربه مغزی که چه عرض کنم مختو یه طوری متلاشی می کنند که با جاروووو برقی هم جمع نشی خخخخ

واااییییی چه خشانتی خرج کردم خخخخ

خلاصه همه یه جوری با نوع رفتار آدمها درگیر میشیم تنها نابینایی نیست

هاااااااا برم باز بنویسم طولانی بشه کامنتم خخخخ
خب دیگه
آها زمستونش یه روز بهم خیلی کیف داد که رفتیم لواسون قله ساکا
محل ما که برف نیومد ولی خیلی مزه داد برفهای لواسووووون

بقیه زمستونم که اصلا برف محل ما نیومدش فقط یک روز اومد تا ظهرش همش آب شد نشد حتی برم با علیرضا پشت بوم یه آدم برفی کوچیک بسازیم
فعلا که تو حسرت آدم برفی ساختن موندیم

خخخخ خب خب خب انگار داره طولانی میشه
ببینم رکورد کامنت طولانیهای پستتو میتونم بشکنم

خسته شدی پریساااااا
خب چیه دلم خواست خخخخ
مطلبت طولانی کامنتا طولانی منم دلم خواست طولانی بشم عه

خب دیگه چی گفتی راجبش بگم
اییییبببییییییممممممم فک کنم فک کنم فک کنم

آها راجب اون بیناها
دفعه بعد بازم این کارو کردن بیشتر بدجنسی کن
چشاشونو ببند بعدش هی بهشون چیز میز بده تشخیص بدن چیه
بعد تو تشویقشون کن
هووووووورااااااا بکش

آهااااا راجب تفاوت ادمها هم حرفهای خوبی زدی
ولی خب خیلی وقتها توی موقعیت قرار می گیریم هر کدوم ما شاید تفاوت ها توی یک حادثه و یا تنشی که ایجاد میشه به دلیل رفتار آنی و احساسی خوب نتونیم عمل کنیم و خیلی مسائل پیش بیاد
درحالی که یه برخورد منطقی و شناخت صحیح ادمها شاید باعث جلوگیری از تنش بشه

خب فک کنم دیگه جایزه بلندترین کامنت پستتو برده باشم
بزنم روی فرستادن دیدگاه

آها اینم بگم که کامنتارو نخوندم اگه حرفهای تکراری ازم خوندی همین جا میگم حقته خخخخ

خب چیکار کنم پست طولانی کامنت طولانی
دیگه همینطوری دارم میزنم ارسال شه غلطهامم دیگه ببخش اگه ایراد داشت
حالا بعد میخونم اصلاحیه زیرش میزنم خخخ

خب ارسالش کنم
آها برم پایین فرستادن دیدگاه
رفتم دیجه خخخخخ

خوب باشی مرسی برای همه چیز

سلام سارای جان. سارای۶برابر این هم می نوشتی من خسته نمی شدم. اگر۱دفترچه هم اینجا واسهم بنویسی می خونم و جواب میدم. پس راحت باش.
سارای خدا حفظت کنه سر صبحی۱دفعه پخی زدم زیر خنده هیچ مدلی هم نتونستم صداش رو کنترل کنم از دستت. میگه بینا ها رو چشمشون رو ببند چیز میز بده دستشون و … خخخ وایی عجب صحنه ای به خدا نمیشه نخندم آخ الان میام!
اومدم. جدی من شنیده هام رو تصور می کنم حالا هم این که گفتی رو تصور کردم این ها رو چشم بسته بذارم رو به رو بعدش همه چیز میز ها رو بدم دستشون بعد درست بگن هورا بکشم درست هم نگن باز هورا بکشم خخخ! مثلا فنجون بدم دستشون بگن قندونه بعدش من تشویق کنم بگم آفرین خیلی نزدیک بهش گفتی و جیغ بکشم واسهشون کف بزنم خخخ وایی خداجونم!
ایشالا هرگز از هیچ اوجی نیفتی سارای! ولی تجربه به من گفت این خاصیت آدم هاست اگر به خودشون و به محبتشون تکیه کنیم. من یکی از شاگرد های دیر آموز بابا روزگارم سارای. ولی در این۱سال حسابی پیشرفت کردم. درس هام رو بهتر از باقیه زندگیم یاد گرفتم. یکیشون هم این بود. مردم رو به نسبتی که در زندگیم نقش دارن دوستشون دارم. مثلا خونواده رو خیلی خیلی زیاد. دوست صمیمی رو زیاد ولی اندازه دوست نه اندازه خونواده. و مردم دور تر رو کمتر و فقط اندازه آدم هایی که طبق اصل انسانیت باید دوستشون داشته باشم و دارم. ولی ب هیچ کدوم از این ها، چه خونواده چه دوست، به محبت و به بالا بردن هاشون و به بودن هاشون تکیه نمی کنم. یعنی دارم تمرین می کنم که نکنم.. اگر فلان دوست امروز چنان دوستمه که از نگاه همه دستم از دستش جدا نیست، از این حال و هوا حس افتخار و لذت نمی برم. تا اگر فردا طرف دیگه شونه هاش کنار شونه های من نبود دردم نیاد. بقیه هم بذار هرچی می خوان بگن. حالا خودت ربط بی ربط این ها که نوشتم رو پیدا کن من بلد نیستم خخخ!
تفریح و برف بازی روی تپه و ووووییی سردم شد! ولی عجیب دلتنگ برفم. کاش می شد بباره! از اون برف هاش نه از این قلابی هاش که داشتیم. من اصلش رو می خوام. من از هر چیزی اصلش رو می خوام. زمستون، برف، تفریح، خخخ!
دیگه چی بودش؟ تفاوت آدم ها. به نظرم باید باشه. نمیشه که همه شبیه هم باشیم. تصور کن۱جهان آدم همه شبیه من دسته گل! خوب نمیشه دیگه من باید فقط۱دونه باشم اون هم به این مدل تک و منحصر به فرد و بی نقص در جوهر و اخلاق و آخ این چی بود هم دردم اومد هم خیس شدم آیی سارااای واسه چی۱لیوان پر آب پرت کردی بهم اقلا خالیش می کردی فقط لیوانه رو شوت می کردی طرفم حالا گیریم من۱خورده از سر عقده نمی دونم چیچیم داشتم مزخرف می گفتم تو باید لیوان پر از آب بزنی بهم آخه؟ الان۲سره گناهی شدم که هم خیس شدم هم لیوانه خورد وسط ملاجم آخه این انصافه؟ شکلک آب از فرق سرم می چکه روی قیافه گیج و ویج و کج و کولهم.
خخخ باز بنویسم یا معترفی که من بیشتر نوشتم؟ تسلیم شو چون من اگر لازم باشه هنوز حرف دارم بنویسم و کامنتم از این دراز تر بشه! آخیش خوش گذشت! البته غیر از لیوانه آخ آخ سرم سردم هم شد آیی!
ممنونم از حضورت سارای.
همچنین ممنونم از تعریفت در مورد نوشتنم. من معمولی می نویسم و اینکه خوب می بینیدش از سر لطف شما هاست. دلم می خواد بشه عالی بنویسم. خیلی دلم می خواد خیلی!
باز هم ممنونم ازت به خاطر همه چیز و مثل همیشه شاد باشی از حال تا همیشه!

سلام شاید دوست داشته باشید که بگم بدجنسید!
ولی من که کلا لزومی نمیبینم که به هر کسی جواب بدم مگر این که بدونم براش خیلی مهم اصلا چه نیازی داره که دیگران از من راضی باشن؟ اگه بدونم درسته دیگه نیازی به تعیید نیست!
این جماعتی که تعریفشون رو کردید احتمالا جای فرهنگ سازی ندارن! من که بودم همشونو میزاشتم تو آنپاس اصلا فکر کنن ما خارق العاده ایم چه عیبی داره؟ چرا باید برای اثبات چیزی که هستیم این قدر تلاش کنیم؟
من این رو بعد از چند ترم تو دانشگاه میگم
سعی کردم رفتارم نوع حرکتم کاملا طبیعی باشه دانشگاه رو با بزرگیش یاد گرفتم معدلم هم به اعتراف خودشون خوب ولی چرا باز هم ما رو جدا میکنن؟
از این به بعد میخوام بگم شاید بد باشه ولی به جهنم

سلام حمیدرضا. به جهنم رو پایه ام واژه کارسازیه. جدی میگم۱جا هایی عجیب آرامش میده و میشه با تکیه بهش از خیلی موارد به شدت اذیت کن رد شد. جواب هم، حمیدرضا من تا پیش از این ها سعی می کردم تا حد امکان جواب بدم. بعدش ماه ها بود که ترجیح می دادم اصلا پیش نیاد. به شدت از جواب دادن ها خسته بودم چون کلا این ماجرای بینا ها خاطرات بسیار بسیار آزار دهنده ای رو داخل سرم بیدار می کرد که حال و هوام رو از کنترلم در می برد. چنان مشهود بود که عاقبت۱دفعه همین اواخر۱عزیزی نشست بغلدستم و بهم می گفت تو چی سرت اومده این طوری شدی! واسه چی کلا کشیدی کنار و رو به روی چشم های ما گارد گرفتی! اگر ازت چیز بپرسیم که دیگه چیزی نگم بهتره. پریسا تو زمانی که آخرین ذرات درک نورت رفت و دیگه نتونستی ببینی اینهمه روی این چیز ها تلخ نبودی خیلی راحت با بینا هایی که گاهی خیلی نمی دونستن پیش می رفتی و خیالت هم نبود یا ظاهرا خیالت نبود. به جای تفره رفتن و چپ و راست زدن فقط واسهم بگو چی شده؟ و من بعد از نمی دونم چند وقت موفق شدم که از جنس تخلیه و سبک شدن های معمولی، … اون گریه بهم خیلی خوش گذشت. نه حرص داخلش بود نه خشم فقط داشت سبکم می کرد. پیش تر ها، پیش از این ها، تصور می کردم قوی تر از این ها باشم. خیلی قوی تر!
بگذریم داشتم می گفتم ماه ها از بحث بین بینا و نابینا به هر مدلش کنار می کشیدم. بعدش در۱جلسه کاری مجبور شدم روی صحنه وایستم و به سؤال ها و کنجکاوی های تمام همکار های بینای خودم۱دفعه گوش کنم و جواب هم بدم. بعدش سعی کردم عادی تر باشم شبیه گذشته ها. ولی می بینم که دیگه هرگز اندازه اون روز هام قوی نشدم. حالا خیلی سریع تر از جا در میرم. حمیدرضا جاش اینجا نیست ولی من پیش از این ها اینهمه بد تا نمی کردم. حالا حس می کنم به شدت آستانه تحریکم نسبت به این مدل موارد اومده پایین. خیال می کردم موفق شدم تعمیرش کنم ولی این ماجرای آخری بهم فهموند که هنوز تا بازگشت به شرایط عادی تر پیشینم خیلی راه دارم. معذرت می خوام اینهمه طولانی شد من خیلی پر حرفم.
بله موافقم میشه هر جا نمی خواییم جواب ندیم. خخخ ولی اگر جام بودی نمی شد جواب این جماعت رو ندی. چنان با حرارت و معصومانه روی اعصابم بپر بپر می کردن که خخخ! خدایا۱لطفی کن من ضد ضربه بشم خخخ!
معذرت از پر حرفی هام، ممنون از لطف و حضورت، و ایام هر لحظه و هر لحظه به کامت!

سلام پریسا خانم ضمن تشکر از پست شما چند روز پیش یک آموزش در خصوص نرم افزار پارس آنلاین دادید ولی من موقعی که نصبش کردم و واردش شدم بعد از دادن پسورد و نام کاربری باز هم از من کد امنیتی خواست در صورتی که شما نوشته بودید که از من که کد امنیتی لازم نشد .. آیا آن هم در همین راستا بود.خخخخخ

سلام گوشه نشین عزیز.
به خدا روی گوشیه من کد امنیتی ازم نخواست! فقط من هم نبودم بچه های اطرافم هم نصبش کردن روی گوشی هاشون و دارن ازش استفاده می کنن آخه داخل گوشی که نباید کد بخوادش که! کاش اطلاعات بیشتر می دادید تا از بلد تر هاش بپرسم!
نه اون در این راستا نبود اون راستاش متفاوته خخخ! حتما از بقیه آگاه ها می پرسم بلکه بفهمم ایراد کجاست!
ممنونم از حضور عزیزتون و پاینده باشید!

سلام سجاد. ان وی دی ای رو خیلی نمی شناسمش آخه با جاز کار می کنم و غیر فعال که میشه با هم صحبت می کنیم دوباره به حرف میاد خخخ! ببین من اندازه شما جوون ها سواد اسکریپتی ندارم۱مدلی بگو من سرم بشه! ای بابا عجب دوره ای شده! شکلک شلوغ کاری واسه اینکه بی سوادیم یاد ملت بره!
ممنونم که اومدی سجاد. و امیدوارم حسابی حالش رو ببری!

پاسخ دادن به روشنک لغو پاسخ