خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اینم یه خاطره دیگه این بار از پیکنیک

یه سلامی کنم خدمت همه دوستان هم محله ای گوش کنی
و البته کسایی که بعدا ممکنه از خارج بیان بخونن این چرت و پرتای منو.
آقا خوبین؟ خوشین؟ خوش میگذره؟
اگر از شروعش بنویسم, 8 بهمن که جمعه بود رفقای دانشگاه گفتن پاشین بریم بیرون. یه جوج بزنیم یه قلیانی چیزی و برگردیم.
جمعه که هوا حسابی بارونی بود. نرفتیم. گفتیم خب شنبه میریم. شنبه شد دیدیم هوا باز مث چی بارونیه.تازه ما میخواستیم بریم یکی از پارکها ی جنگلی کرج که اونجا برف میومد.
خلاصه نتیجتا یکشنبه تصویب شد تازه به این امید که بارونی نباشه و گفتیم میریم دیگه.
شنبه شب همه هماهنگ کردن که فلانی قلیون بیاره اون یکی نون بگیره این یکی زغال و یه نفرم کلا آشپزخونه رو به عهده گرفت و از جوجه تا چیپس و پفکشو خرید
آقا صبح ساعت 10 صبح ایستگاه متروی اتمسفر قرار داشتیم. نگو اونی که رفیق منه و کلا همه جا رو با هم میریم مشکل براش پیش اومده و باید بیمارستان بالا سر مریض باشه.
گفتیم خیله خب. من با یکی دو نفر از بچه ها قرار میذارم تو صادقیه از اونجا میریم. تو هم بعد تموم شدن کارت پاشو بیا
من ساعت 8 و نیم راه افتادم از خونه به سمت مترو و یک ربع به 9 رسیدم مترو و یکی از دو نفری که قرار بود باهاش همراه بشم رو پیدا کردم
نشستیم منتظر اون دوستمون. خلاصه تا اون بیاد شد 9 قطار 9 هم که سریع بود و مجبور شدیم یه ربع دیگه هم بصبریم.
9 و ربع سوار قطار شدیم و دیگه رفتیم یه ربع مونده به ده رسیدیم اتمسفر.
اونجا پیاده شدیم زنگ زدیم اینجوری:
الو ممد کجایی؟
:سلام. خونه ام.
:خونه؟ الان ما چیکار کنیم؟
:برید پارک من مییام اونجا
:باشه. کجای پارک بریم؟
:برید همون جا که دفعه قبل رفتیم.
:حله دیر نکنیا.
:خیله خب دارم هنوز چیز میز آماده میکنم.
:باشه سریعتر. خدافظ.
:برید من یازده مییام. خدافظ.
خلاصه ما تاکسی گرفتیم و رفتیم پارک جنگلی جهاننما.
آقا جاتون خالی. شرایط جوی یه جوری بود استخونامون میخورد به هم و با ایراد ناسزا به روح پیشنهاد دهنده جلو میرفتیم
فکر کنم 10 رسیدیم پارک و یک ربع هم دنبال جایی گشتیم که خشک باشه
آقا زیر انداز انداختیم و دوستمون که مسئولیت یکی از دو قلیان رو به عهده داشت یادش اومد زغال نخریده و خب منم کمی نوازشش کردم.
این بلند شد رفت سوپر مارکت زغال بگیره, مام نشستیم و به لرزیدنمون ادامه دادیم.
یه نیم ساعت گذشت تا این اومد.
منم به باقی بچه ها زنگ زدم فکر کنید ما ده قرار داشتیم اینا ده و نیم هنوز تهران بودن
خلاصه این رفیقمون اومد زغالا رو اورد و گفت حالا چه جوری آتیش درست کنیم؟ من گفتم داداش ممد قراره پیکنیک بیاره. صبر کن.
این صبر نکرد. رفت دنبال چوب خشک گشت و البته پیدا هم نکرد و با قیافه ای که وصفش مقدور نیست برگشت.
کمی که گذشت باقی دوستان که 4 نفر بودن هم رسیدن. آقا نگو اینا نه پیکنیک, نه آتشزنه, نه وسیله سرگرمی با خودشون نیاورده بودن
فقط خوردنی و پتو و قلیان و این بساط رو اورده بودن.
حالا من شب قبلش گفته بودم آقایان اگر کم و کسری هست بگید من بگیرم بیارم یعنی اگر لازم میشد من میتونستم اجاق گاز سفری مادر رو هم با خودم ببرم.
خلاصه, با همون امکانات کم رفتیم از نگهبانی پارک آتیش گرفتیم اومدیم آتیشو رو به راه کردیم و قلیونا رو آماده کردیم و شروع کردیم به استعمال که….
برف عزیز برف پاک برف زیبا یه دفعه شروع شد.
فکر کنید ما جامون رو هم عوض کرده بودیم و رفته بودیم توی آلاچیق ولی باز باد از لای نرده ها میاورد برفو داخل.
اما شکر خدا برفش خیلی دووم نداشت و فقط سرماش برای ما باقی موند.
خلاصه این ممد که این همه ازش اسم بردم خونشون نزدیک اون پارکه. فرستادیمش گفتیم آقا پتو وردار بیار نمیشه اینجوری نشست.
ممد رفت پتو بیاره. مام به استعمال و سخن پراکنی مشغول شدیم.
ممد بعد از 1 ساعت با پتو برگشت. منم به فربد که بیمارستان بود زنگ زدم که کجایی؟ گفت تازه خلاص شدم.
گفتم آقا یه الکل کوچیک برا آتیش, یه بسته زغال کوچیک و نون رو بگیر بیار
این بنده خدا هم راه افتاد اومد و بعد از تقریبا 40 دقیقه رسید.
دیگه ساعت 2 شروع کردیم سیخ زدن جوجه ها و سلفی گرفتن با آتیش و قارچ و جوجه و قلیون و اینا.
خلاصه جوجه و قارچ رو گذاشتیم رو آتیش و همزمان کباب کردیم و با نون تافتون و گوجه و دلستر زدیم بر بدن
یه جا هم دوستان منو مورد عنایت قرار دادن و قلیون بدون زغال بهم دادن که وقتی من با تعجب گفتم این چرا دود نداره جمع رفت رو هوا و منم تا آخرش دیگه استعمال دخانیات نکردم.
از شما چه پنهون ناراحت هم شدم ولی صدام در نیومد.
خلاصه چای و نسکافه و کیک و چیپس و اینا همه رو رفتیم بالا و تقریبا به مرز انفجار رسیدیم.
دیگه هوا سرماش بیشتر شد و تصمیم به برگشت گرفتیم. بلند شدیم جمع کردیم و داشتیم میومدیم که فربد یه چرخ فلک از این مکانیکیاش که فرمونشو میچرخونی میچرخه دید و سوار اون شدیم.
فکرشو بکنین یه مشت غول ریختن رو یه چیزی که برای بچه های زیر 10 سال تعبیه شده. این لامصب هم طاقتش زیاد بود و میچرخیدیم.
من دیدم خدایی وزنمون خیلی سنگینه پیاده شدم و چرخوندمشون.
از این کارامون هم فیلم گرفت یکی از بچه ها که کلی هم فیلمش خنده دار شده همه با صدای بچگونه حرف میزنن و اونی که فیلم میگیره به فربد میگه بابا بلند شو بریم. فربد هم با صدای کلفت ولی لحن بچگونه میگه: نیمیااام. نیمیااااااااام.
خلاصه چرخ و فلک که تموم شد, من فشارم افتاد و خیلی شیک سرم گیج رفت و پهن آسفالت شدم.
تا اینا بخوان بالا سرم جمع بشن پا شدم خودمو تکوندم گوشه ای نشستم یه چایی نبات درست کردن خوردم خودشون هم توی اون هوا یه چایی خوردن که کلی چسبید و راه افتادیم اومدیم مترو و برگشتیم خونه هامون.
جا داره بگم چایی و نسکافه و اینا بعد از سی ثانیه و جوجه بعد از 5 دقیقه به نحوی تبدیل شدن انگار از یخچال در اوردیشون
این بار خاطرم یه کم طولانی شد.
خلاصه دوستتون دارم و دیدم خیلی وقته چیزی ننوشتم گفتم یه چند خطی براتون بنویسم.
ارادت مند تک به تک آقایون و خانمهای بچه محل.

۳۱ دیدگاه دربارهٔ «اینم یه خاطره دیگه این بار از پیکنیک»

سلام بر آقای کفیلی خاطراتی گراامی
خب این بار سر موقع رسیدم به خاطره تون
عاالی بود فقط کاش در مورد محتوای صحبت هاتون بیشتر می نوشتید خخخخ
راستی خوب کردید استعمال دخانیات نکردید پس فردا معتاد شدید جواب جامعه رو کی می خواد بده جواب مامانتون رو کی هاان؟
دیگه منم دلم چرخ و فلک می خاد
شکلک خخخخخ چه فیلمی شده اون فیلم خوخوخ
همیشه شاد باشید و پر انرژی و البته استعمال استعمالیات رو کنار بذارید شاد تر می مونید هااا

سلااااااام.
چه حالی داده قیلون بدون زغال بهت دادند. ضدحالی بوده.خخخخ
من که رفیقام جرعت ندارند از اینکارا باهام بکنند خخخخ چون میدونند تهش چی میشه.
الان هفت روزه پاکی دارم ولی فکر نکنم تا شب دَوام بیارم.
خدا بگم چیکارت نکنه.
سفرهات به خوشی باشه همیشه ولی فشارت نیفته دیگه.

سلام محمدقاسم. خداییش حس کردم وحشتناک سردم شد. هرچی بیشتر مجسم می کنم بیشتر سردم میشه. به خصوص اینکه الان اینجا هم به شدت سرده و من کم مونده بخزم داخل شومینه. ولی میگم که، … چیزه… اینه… خوب نمیشه یواشکی بنویسم آیا؟ درگوشی؟
دلم می خواد برم عشق و حال ولی این مدلی سردم نشه۱جای راحت ولو بشم و، …
من اگر بودم از ماجرای اون قلیون بی زغاله هیچ خوشم نمی اومد. از این مدل شوخی ها دلم نمی خواد! اگر شبیه های خودم این بازی رو سرم در بیارن خیالم نیست ولی از بینا جماعت این رو نمی پذیرم خخخ! شاید زیاد سخت گیر باشم نمی دونم ولی دست خودم نیست موافق نیستم!
چه قدر من حرف می زنم! ایشالا گردش بعدیت مثبت تر باشه! دسته کم نه اینهمه سرد که اذیت نشی!

سلام پری شهریوری
من خودمم خوشم نیومد. و راستشو بخوای, تصمیم جدی برای عدم حضور در اون جمع دارم ولی به روشون نیاوردم. اینم حاصل تربیتمه که همیشه در مقابل بدیها سکوت میکنم.
مرسی که اینورا اومدی
یکی از دوستام سمت شما بود میگفتش که بد رقم سرررررده.
ارادت فراوووووون.

سلااام سلااام و درووود بر داش محمد قاسم
خوبی داداش خوش میگذره یا نه
خب مث این که خیعععععلی بهت خوش گذشته خععععلییی
خب نوش جونت این پیکنیک
آخ خدا چه قد دلم هوس یه پیکنیک مشتی کرده اونم اردکون سپیدان خووودمووون زیر برفا با تیوپ رو برفا غلت خوردن و بعدشم جوجه و چیپس و پفک و تخمه و چای و کافی و قلیون کشیدن
آه جووونی کجایی که یادت بخیر
به هر حال مرسی بابت این پست و مرسی بابت این خاطره
شبت خوش و خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید