خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ده شایدم یازده بهمن

خب راستی بگم که من ثبت نام ها، پست ها و همه چی رو سعی می کنم تا جایی که وقتم اجازه بده بررسی کنم و گاهیهاتون موقع نام نویسی، شماره تلفن الکی، اسم قلابی، شناسنامه ی جعلی و کلا مشخصات جعلی وارد می کنید یا موارد رو اشتباه وارد می کنید که نام کاربریهاتون توی صف می‌مونند، تأیید نمیشند یا دیر تأیید میشن. مثلا خیلی ها شماره تلفن رو اشتباه می زنید که من زنگ می زنم یا در شبکه نیست، یا خاموشه و این باعث میشه نتونم واسه تأیید هویت به شما وصل بشم و از تأیید نام کاربریتون معذور میشم.
گاهی وقتام واقعا تأخیر از منه که ایشالا شما منو می بخشید تا خدام ببخشه.

هیچی دیگه. جمله ی همیشگیم رو خودتون بگید، من جاشو خالی میذارم. اولش با شما، فقط علامت تعجبش با من.

—- —– — —–!

۵۰ دیدگاه دربارهٔ «ده شایدم یازده بهمن»

سلام چقدر کار کردی خخ راسی این شناسنامت رو بیشتر میپسندم اون جنبه ی دل سوزانش که اشک مردم رو در میآورد به جنبه ی اقتدار که شاید حسادت بعضیها رو در بیاره تبدیل شده خخ کلا بهتره البته این نظر من بود
و نمیدونم که حسش نیست یا چیز دیگه بعضیجاها رو یه کم گنگ مینویسی یعنی انگار هی زود میخوای بپری از روشون مثل جوبهای تو راهت

دقیقا نفهمیدم و خب فکر کنم قرار نبوده بفهمم که بیشتر توضیح ندادی!
چابهار واسه چی رفته بودی دقیقا؟!
کمک به بچه های نابینا؟!
اگه این بوده چرا اینقدر بدون هماهنگی!؟
خلاصه که به جز صبوری که خب نکته ی کمی هم نیست، چیزِ دیگه ای از پستت یاد نگرفتم،
فقط باید برم قرص رو هم بزنم تو گوگل ببینم دقیقا چیه؟
و اینکه حرفات در مورد اصفهان رو هم پسندیدم،
مردمان خوبی داریم واقعا.
در هر حال که سلام و صبح به خیر، خخخخخخخخخخخخخخخخ!

دقیقا همونی که خواستم بخونید رو نوشتم.
چابهار واسه پیگیری یه سری کار اداری رفته بودم دقیقا.
همچین بدون هماهنگی هم نرفتم ولی خب فعلا در همون حدی که نوشتم از نظرم کفایت می کنه.
همین صبوری هم که میگی توی پستم بوده پیام خعلی خوبیه که ازش درک کردی.
قرص رو اگه سرچ نزدی بدون واس خوابه از نوع آلمانیش که تأثیرش از ایرانیش بهتر و بیشتره.
اصفهان که عشقه.
مرسی بابت تشریف فرمایی!
سلام و عصر بخیر!

شکلک نوک پایی اومدم بالای سرش. آخه احتمالا الان بعد از اونهمه بدو و نرس خوابه بذار بخوابه گناه داره بعد از اونهمه مصیبت که سرش اومد الان بیدارش کنم به نفرین کاینات دچار میشم.
خوب حالا برم سر منبر تحلیلاتیه خودم! اهم اهم! چیز یعنی معذرت قرار بود بی صدا باشه یادم رفت شرمنده!
اوخ عجب سفر وحشتناکی رفتی! به جان خودم از کل فلسفه سفر متنفر شدم. خدایا بیخیال دیگه سفر دلم نمی خواد تا زمانی که محتوای این پستش خاطرم هست. تا اطلاع ثانویه چیز ببخشید ثانوی۴دیواریه با صفای خونم رو عشقه!خداییش۱جا هاییش رو بد خخخ!
بعدش هم باور کن چیز زیادی از دست ندادی که امیده نگرفت. به خدا من۱زمانی شبیه خودت بودم ولی الان حس می کنم جز۱در واسه فرار چیزی از خدا نمی خوام. می دونی واسه چی؟ واسه اینکه جاده ای در کار نیست! اگر اجازه بدن وارد راه بشی باید داخل شن بدوی و تازه کمک که نمی کنن هیچ، چند تا سنگ هم می بندن به شونه هات و هل میدنت که حالا بدو. واسه چی یواش میری؟ زود باش باید در فلان زمان برسی آخر کار و آخری در کار نیست. میری و میری و باز میری و انتهایی نیست. چشم که باز می کنی، اگر حواسی واسهت مونده باشه، می فهمی که ای بابا این میدون گرده و داری دور خودت می چرخی. هرچی بری باز اوّلِشی. به خدا نق نمی زنم دارم بهت راست میگم. از کسی که سال هاست داره می چرخه قبول کن. با۱دست اصلاح شدنی نیست و هیچ دستی قرار نیست کمک کنه تا چیزی رو درست کنی. همون طور که به من کمک نکرد. این وسط۱سری ها بی تفاوت میشن، ۱سری ها که می تونن در میرن، و۱سری ها شبیه من هنوز جنازه روانشون رو دارن وسط شن ها می کشن تا یا بی افتن، یا۱چیزی بشه نجات خودش بیاد کمک. که فعلا نیومده و احتمالا هم نمیاد! خلاصه اینکه فکرش رو نکن! واسه دفعه سوم انگشت آشنای مبارک رو بگیر بالا و بچسب به اصفهان عزیز و آشنات و کار و زندگیت و حالش رو ببر! شاید الان بگی خودش خاطرش راحته جاش هم سفته داره مزخرف میگه. به خدا نه! من فقط واقعیت هایی رو گفتم که دارم زیرشون پرس میشم و دلم نمی خواد تجربهشون کنی و بعد از چند سال تدفین وسط شن شبیه من داغون و پریشان روان بهشون برسی.
کاش می شد بیشتر و دقیق تر و کامل تر و البته واضح تر بگم ولی به دردسرش نمی ارزه. امیدوارم و تقریبا مطمئنم که تو خود حدیثِ مفصل خوانده ای از این مجمل که نوشتم. پس دیگه قیچیش می کنم و می سپارم به نظر خودت!
شکلک یواش از منبر می خزم پایین، شکلک یواش کامنتم رو که از بس درازه دیگه کامنت نیست رو می زنم اینجا، شکلک یواش ضربه روی اینتر، و البته قبلش برخلاف همیشه بدون شلوغی های همیشگیِ اعصاب خورد کنم،
همیشه شاد باشی و البته همراه با آرامشی عمیق اون قدر عمیق که هیچ چیز نتونه ازت بگیردش! پیدا کردی راهش رو بگو من هم لازم دارم! سند شادی ها به نامت، ایام حسابی به کامت، و کلا حالش رو ببری از همین لحظه تاااآاااآاااآاااآااا همیشه!

پریسا؟ پریسا؟ واقعا حرف های بیدار کننده ای می زنی ولی من خیلی وقتی میشه بیدار شدم و خوابم سخته!
آرامش عمیق؟ در گروی کاری هست که دوستش داشته باشی و انجامش بدی. این کلیدیه که قفل ها رو واس من وا میکنه توم امتحان کن شاید جواب گرفتی.

سلام
در تعجبم آخه اگه چیزی که به نظرت به صلاح نیست بنویسی اصلا چرا میگی؟ خخخ شخصا کنجکاو نشدم بینم چی می خواستی بنویسی ولی واقعا به من لطف داری که به فکری و به کوچه ام سر زدی.
ممنونم که خواستی بابت سالم بودنم ابراز خوشحالی کنم چون واقعیت هم دقیقا همینه.
شاد و سرزنده باشی.
در ضمن خر شما خیلی وقته واس هویت و این حرفا از پل گذشته. زیاد نگران هویت نباش!
لذت ببر از زندگی و خوش باش

هندی؟ من رفتم گفتم بندری که داخلی هست بده نداشت! اون وقت تو میگی هندی؟ نهایتا فلافل زدم.
عجله ام واس این بود که دیر فهمیدم باس اونجا باشم و خب الان خوشحالم که تمام تلاشمو برای آن تایم بودن کردم. شد یا نشدش مهم نیست چون حد اکثر تلاشمو کردم.

سلام بر خادمی محله
داشتم فک میکردم که شما صلا پیر نشدینا خخخخ
آخه هنوزم با طبع جوانی مینویسین
خدا میدونسته که چ کسی رو نابینا کنه، همیشه میگم اگه هر کدوم از دوستام جای من کم بینا میبود کم میاورد.تو هم زرنگی پس ببال نه اینکه بنال
موفق باشین

سلام.
کاش به هدفت می رسیدی با این همه درد سر اگر به هدف می رسیدی خیلی خیلی بهتر می بود.
اما تجارب بعدی و سفر های بعدی رو بچسب.
با خوندن پستت یاد دور دنیا در هشتاد روز ژول ورن افتادم.
به قول رهگذر انگار شرطبندی ای چیزی در میون بوده که باید اون طوری به مقصد می رسیدی.
دور دنیا در هشتاد روز هم همین طور حالتیه که شخصی شرط می بنده که در زمان خاصی در مکان های خاصی باشه و آخرشم موفق میشه یا نه رو باید کتابش رو بخونی.
الکی مثلاً میخوام تبلیغ کتاب خوندن بکنم و اگر هم خونده باشیش بقیه ای که احتمالاً این کامنت رو می خونند و کتاب رو نخوندند ترغیب بشن بخوننش.
دارم زیادی می نویسم پس فعلاً بای.

سلام حسین!
چه عجب!
یه سر به فقیر فقرا زدی!
آره. حسین. خعلی حیف شد. یه خعلی میگم یه خعلی میشنوفی. چه برنامه ها که توی سرم نبود! چه امکاناتی که پیش پیش آماده نکرده بودم! طوری نیست. کار خیر هرجا و هرطور توسط هر کسی انجام بشه، تهش منفعته واسه جامعه ی هدف!
ژول ورن؟
من تا اون خیلی فاصله دارم!
خودم بیشتر یاد جک ریچارد افتادم!
دوس دارم مثلش باشم.
بی خیال،
بی مکان،
غیر وابسته،
آنارشیست،
و خیلی چیز های دیگه…
الکی مثلا میخوام بگم هر هجده جلد کتاب صوتی جک ریچارد رو دانلود کردم دارم آروم آروم میخونم! خخخ
خیلی کم نوشتی که.
کجاش زیاد بود؟
خلاصه که مرسی خوشحالم کردی اومدی
بای تا های

درود. آموختم سفر یعنی صبوری. یعنی قدرت مواجهه با مشکلاتی که اصن نمیدونی حتی از چه جنسی هستند.
راااستش اصن اصفهانو دوست ندارم ولی تهرانو چرااا. حالا چراشو نمیدونم.
خلاصه حساب آشناییت با اصفهان و اصفهانی بودنت و اونجا زندگی کردنت رو بذار کنار بیا بگو تهران بهتره یا اصفهان. ببین اگه بگی اصفهان مجبور میشی تا مریخ پیاده بری خَخ. حالا انتخاب با خودته.

باور کن تهران اگه یه خونه داشتم که نمیخواستم اجاره بدم، همین حالا کارمو رها می کردم میومدم اونجا!
لامسب خرج رفتو آمد توی تهران خیلی ارزونه خصوصا با مترو و اتوبوس ولی خرج کرایه خونه و چیز میز زیاده!
من آدمی هستم که در هر شرایطی توی هر شهری باشم، تهش میتونم واس خودم حالا یا بعد یه روز یا یه سال کار پیدا کنم و کسب درآمد کنم از هر راهی شده.
تهش اینه که به گدایی نمی افتم و این خصوصیت برجسته ی منه.
اینه که باهات موافقم و حتی کار توی شرکت های خصوصی، مترو یا اجرای جشن ها و مراسم رو هم توی ذهنم بوده بیام تهران شروع کنم ولی خرج خونه و چیز میز تهران گرونه!
شاید برنامه ریختم سال دیگه اگه اهداف یک و دو عملی نشد اومدم تهران.

تا همین لحظه که کامنتت رو خوندم متوجه نشدم توی گروه کسی بهم تبریک گفته باشه چون خیلی وقتی میشه گوشیمو چک نکردم.
نهایتا اگه اینطوری که میگی باشه، یه عذرخواهی بدهکارم به تمام کسایی که گروهی تبریک گفتند و سعی می کنم هرچه زودتر خدمت برسم.

واقعا دمت گرم.
چرا تو ای سرای امید نخوندی؟ ها؟

اولا تولدت هرچند دیر رو تبریک میگم!
دوما یه سَری هم سمیرم میومدی. والا!
سوما یادم رفت چی میخواستم بگم. انقد نوشتی که آدم یادش میره.
آهان! یادت میاد توی مصاحبه گفتی اصفهان» هیچیییی!
خخخخخ یه عذرخواهی بهش بدهکاری!
بعدشم لذت ببر از زندگی!

من سعی کردم “تو ای سرای امید” رو در عمل تجربه کنم که نشد! خوندنش که فایده ای نداشت!
اولا تورو جون جدت اینجا تولد راه ننداز خیلی هم دمت گرم و ممنون!
دوما حالا که همه چی تموم شد تعارف می کنی؟ دست ما اصفهانی ها رو از پشت بستی. والا!
سوما همون بهتر یادت رفت وگرنه باید تا فردا هی واس عرایضت جوابیه می نوشتم!
خب؟ اصفهان قبل از چابهار هیچیییییی! ولی بعد از تجربه ی چابهار همه چییییی! اون مصاحبه مال قبل از چابهار بود! بفهم!
اصفهان جونم عذرخواهی ای که بهت بدهکارم رو فعلا یه چک به مبلغش واست می نویسم هر وقت پول تو حساب بود اس میدم بذاریش سر حساب.
بعدشم اتفاقا خیلی می برم!

سلام . راستش دورترین مسیر در کشور , چابهار تا آستارا هستش . ببین اصفهان که تقریبا نصفش هست . اینجوری میشه یه جورایی وسعت کشورمون رو فهمید خخخ شکلک تنها نیمه پر لیوانی که مونده .
بعد تهران اومدی یه سری هم بچرخون , یعنی خوشحال میشیم . بعدشم کار پرجرعتی کردی که موبایلت رو دست دست فروش های مترو دادی . اینجا تهرانه .
اِشتها آدم رو هم با نوشتنت تحریک میکنی . املت که تقریبا قیمتش همین شده ولی چایی یه کلاهبرداری بزرگ بود . یکی نیست بگه که از هنرمندی کافه شما ما کمتر استفاده میکنیم .
البته دلیل اصلی خیلی از این گران فروشی ها , اجاره های میلیونی و شاید چند ده میلیونی هست که مالک ها میگیرن و بقیه اش طمع .
خوشم میاد اینقدر مستقلانه عمل کردی آفرین . با اینکه به هدفت نرسیدی . اما سفرنامه و تجربه و اینها رو در نظر بگیر .
شاد باشی .

سلام رییس
حال شما؟
احوال شما؟
ایول!
از شما راننده جماعت خیلی خوشم مییاد اون همه مسیرو با پیچو خماش بلدین.
مبایلت رو واسم ایمیل کن یا پیام خصوصی کن یا اس بده من ایمیلم اینه gooshkon2020@gmail.com مبایلمم که میدونی ۰۹۱۳۹۳۴۲۹۴۳
بالاخره یه نفر بیشترم توی تهران یه نفره!
اگه گوشیمم می بردند، با اینکه خیلی واسم بد میشد و حتی ناراحت هم می شدم، ولی اونا رو مقصر نمیدونستم بلکه جامعه رو.
کودکان همیشه یه اعتماد خاصی توی دلم ایجاد کردند که نتونستم این اعتماد بهشون رو به سادگی بشکنم خرد کنم از بین ببرم.
کم شده، خیلی کم شده نتیجه ی اعتمادم به یه کودک واسم بد بشه.
چایی رو خیلی با لذت خوردم و کلاهی هم که سرم رفت بد نبود. اون روز تهران سرد شده بود و اگه اون کلاه رو سرم نگذاشته بود شاید سرما می خوردم! خخخ
آره. من خودم همیشه از سفر هام تجربه کسب می کنم.
حیف که نهایتا باید همه ی تجربیات رو که با کلی زحمت به دست مییاریم با خودمون زیر خاک دفن کنیم.
خوشم مییاد چه زود از بینایی به نابینایی عادت کردی و چه روحیه خوبی داری!
شاد باش متقابلا

درود مدیر. جالب مینویسی.
میدونی؟ خوندن نوشته تو موجب شد که بیشتر و بیشتر به اعتقاد و هدفی که تو زندگیم دارم فکر کنم. از بین بردن فشار ها و ناراحتی هایی که محیط برام ایجاد میکنه.
شرایط سخت توی مناطق محروم و راحتی و آسایش تو شهر هایی مثل اصفهان و تهران! …
عالی نوشتی مدیر.

سلام آقا مجتبی
رسیدن بخیر
من طی ۲ مرحله پست و خوندم و اصلا نفهمیدم سفرهات برای چی بود!
یا من دقیق نخوندم یا نگفتی یا یادم رفته چون نصفشو صبح خوندم نمیدونم که هه
تبریک تولد و مبارک باشه زیاد
بعد هم آره ما خیلی خوبیم مرسی منم بودما دیدمت اون ورا رو سایلنت بودم بازخخخ
جدی توی ترمینال جنوب گوشیتو دادی بچه ها باهاش بازی کردند؟!؟!
والله من هر وقت اونجا مترو سوار میشم یکی یا سر رام سبز میشه یا یه کسی کلکی میخواد بزنه اصلا یه جوریه اونجا رو با سرعت جت رد میشم همیشه
در هر صورت اونجا مراقب باش هر چند بچه ها واقعا گناه دارن
حالا من به عمرم طرف شوش نرفته بودم رفتم ورزشگاه دیدن بانو رفته اولین بار بود یعنی اون مسیرو از خیابونهاشو از توی شهر رد می شدم همیشه با مترو رد شده بودم فقط اسم ایستگاهشو شنیده بودم به عمرم پامو اونجا نگذاشته بودم
یعنی با دیدن این همه بچه های خیابونی یا بچه های کار نمیدونم چی اسمشو میشه گذاشت شکه شده بودم یعنی این همه بچه !!!
واقعا جای تاسف داره
خب دیگه چی گفتی؟
آها
زین پیش اگر نصف جهان بود بعد از این
با تو شود تمام جهان اصفهان من
آب زاینده رود هم که چند روز پیش فکر کنم جمعه بود اخبار نشون داد سد پرشده و آب سرازیر شده
ما که فقط توی تلویزیون اصفهان عزیزتونو دیدیم
ولی خب هر کسی توی شهر خودش راحت تره و به مردم و فرهنگ اونجا عادت کرده و بیشتر این راحتی همون عادت کردن و دلبستگیهای شهر هر کسی هست
خب دیگه نمیدونم چی بود باز بنویسم واسه خودم دارم بیهوش میشم برم چند تا پست دیگه خونده بودم فک کنم کامنت بزنمو برم
من جای خالی رو هم “خوب باشی” میذارم تا دفعه بعد جا خالی نذاری پرش کنی هاهاهاهاا

سلام مجتبی مدیره.
خوش گذشته در کل بهت.
مهمش اینه که الان رضایت داری
حالا هزارتام مشکل پیش اومده باشه, مهمش اینه الان خوبی.
محله های پایین تهران مثل ترمینال جنوب, شوش, و امثالهم رو خیلی دوست دارم. نه به خاطر فقرش, نه بچه های کارش, نه لاتبازی و جاهلاش, به خاطر صمیمیتی که هنوز بین مردم اون مناطق وجود داره
در کل تهران اومدی یه سری هم به ما بزن.
ارادت.

سلام مجتبی جان . خدا قوت . دویدن و تلاش کردن کار ماست و ندیدن کار مسوولین . می فهممت چون این دوی ماراتون را بارها تجربه کرده ام . ولی قرص نخوردم . خخخ . ولی مطمئن باش روزی نتیجه کارهات رو خواهی دید . موفق و پیروز باشی

سلام خدا بیامرزد خخخ زنده ای آیا؟ مجتبی فکر کنم مردی هنوز داغی متوجه نشدی خخ.
ببین مگه قرار نشد اومدی تهران خبر بدی ی کلبه ی درویشی تو این مایعها داشتیم.
خوشحال میشدیم در خدمت بودیم. سعی میکردیم عیشت رو کاملتر میکردیم.
به هر حال تولدت مبارک و همیشه به شادی و لبخند.
پاینده باشی.

و اما مسافرت خوبه ولی نه این مدلیش که خب من بودم واقعا نمی دونستم چه کار باید بکنم…
یه بار با تاکسی از مصیرم رد شد که با اعتماد به نفس با یه تاکسی دیگه برگشتم کرایه م رو هم از تاکسی اولی گرفتم خخخخ ولی تو جاده بیابون شهر غریب خب سخته…. در مورد مسوولین هم همون انگشت نمایان شما کافیه گمانم….
و اما در مورد درخواست ها که من یکی که تصمیم گرفتم دیگه از شما درخواستی نداشته باشم بسیار سر و سنگین تر و متین تر خواهم بود شکلک جدی گفتم خب خخخخخخ
بگذریم شاد باشید تا همیشه و راستی زیاد قرص و اینها نخورید خوب نیست
تولدتون هم پساپس مبارک

دیدگاهتان را بنویسید