خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بانوی شالوت

می خوانم
سرود مرگم را
آرمیده در درون قایقی سوراخ
در میان رودی آرام
پیش می روم و می گریزم
از کنار طلسمها و سایه ها
از حصار قلعه های تاریک
از میان جادوگران شوم سیاه جامه ای که
افسونشان را
بر گوش پری ها و شاهزادگان نجیب نجوا می کنند

زخمهایم را بر میدارم
می فشارم و در آغوش می کشم
از میان نسیم های نوازشگر
به سوی مرگ ، به سوی زندگی
پیش می روم

چشمانم را می بندم
از میان گلهای روییده در حاشیه رود
درختانی که بر روی آن چتر گسترده اند
از میان تلألؤ خورشید و سایه شاخسارها
که پشت پلکهایم ، به رقص درآمده اند
و ماهی هایی که با بوسه قایقم را همراهی می کنند

با رود می آمیزم
و در اعماق اقیانوسها
در میان مرجانها و شقایقها
در میان صدفهایی که مرواریدهایشان را
به اغوای شیاطین نفس
به حراج نمی گذارند
آرام می گیرم

و جایی در میان خاطره ها
برای همیشه
زندگی می کنم
چون “بانوی شالوت”

سارای
10بهمن95

خوب باشید همیشه.

دانلود آهنگ بانوی شالوت
The Lady Of Shalot

۴۶ دیدگاه دربارهٔ «بانوی شالوت»

سلام آقای کفیلی
سپاس از لطف و محبت شما
شما راست میگید من قطره چکونی هستم
خاطرات و نوشته ها و شعرهام همشون همینطوری کوتاه هست
در مورد پست زدن هم خیلی سختمه و کلی بهم استرس وارد میشه وگرنه پست میزدم.
ممنون سرزدید.

اوه خدا! شکلک۱ذره بین گرفتم دستم کلهم رو هی کج می کنم این طرف اون طرف تک چشمی رفتم داخل ذره بین ببینم درست می بینم یا درست می بینم! این رو کی زده؟ سارای آیا؟
ای بابا داره پخش میشه که! سلام نکردم!
سلام سارای جان! ایول بابا محمدقاسم درست میگه تو از این چیز ها داخل آستینت داری و رو نمی کنی آیا؟ سارای حسابی ایول که پستت رو دیدم! ما منتظر بعدیش هستیم. نگفتم چندمیش چون خودم حس می کنم پست اولیته ولی۱خورده تردید دارم!
خلاصه که بعدی لطفا!

سلام پریسا جان
ممنونم از محبتی که داری بهم دوست خوبم
همیشه صداقت در گفتار و رفتارتو دیدم
دیدم همیشه خودتو نقد میکنی در نوشته هات و این کار هر کسی نیست مگر کسی که بتونه خودشو از بالا نگاه کنه
فدای مهربونیت
خوب باشی همیشه

سلام عمو چشمه . ممنونم خوندید نوشتمو . خب نوشته من الهام از شعر و داستان بانوی شالوت هست.البته خیلی دنبال این مجموعه افسانه های شاه آرتور گشتم اصل مجموعه رو نتونستم توی نت گیر بیارم فقط این شعرو که بالا آهنگشو گذاشتم میدونم و این داستانو که توی کارتون آنه شرلی اون قسمتش که آنه توی قایق میره مثل بانوی شالوت این آهنگ بانوی شالوت اونجا پخش میشه که خب فارسیش فرق داشت.اینم توضیح که پایین کپی میکنم میذارم.ممنونم از توجهتون عمو جون خوشحالم کردید.
بانوی شالوت نام شعری رمانتیک از آلفرد تنی‌سون(۱۸۰۹-۱۸۹۲) است. این شعر الهام‌گرفته از داستانی از مجموعهٔ بزرگ افسانه‌های شاه آرتور است که دورهٔ قرون وسطی (قرن ششم تا قرن شانزدهم) در میان مردم نقل می‌شد.
این شعر طولانی که از افسانهٔ اِلنِ آستلات (قرن سیزدهم) الهام گرفته است، داستان بانوی جوانی است که در قلعه‌ای در جزیرهٔ شالوت در نزدیکی شهر کاملوت(مرکز حکومت شاه آرتور) زندگی می‌کند.
این بانو طلسم شده است، به طوری که نمی‌تواند دنیای بیرون را به طور مستقیم نگاه کند. او هر روز از طریق آینه‌ای که در مقابل پنجره‌ای در بالای برج قرار دارد به دنیای بیرون می‌نگرد و آن‌چه را که می‌بیند بر روی قالیچه‌ای می‌بافد. در یک روز پاییزی، او تصویر شوالیه لانسلو را در آینه می‌بیند و چنان جذب او می‌شود که با وجود آگاهی از طلسم، از پنجره به طور مستقیم به او نگاه می‌کند. آنگاه است که آینه می‌شکند، باد قالیچه را به هوا بلند می‌کند و بانوی شالوت شدت و نیروی طلسم را احساس می‌کند. او در طوفانی شدید قلعه‌اش را ترک می‌کند، قایقی را می‌یابد و نامش را بر روی آن حک می‌کند، بر آن می‌نشیند و سرود مرگش را زمزمه می‌کند. چندی بعد مردم کاملوت جنازهٔ او را در قایق می‌یابند و هنگامی که از هویت او آگاه می‌شوند اظهار تأسف می‌کنند. در همین حین لانسلو به قایق نزدیک می‌شود، او به می‌نگرد، اظهار می‌دارد که او صورت زیبایی داشت و برای او از خدا آمرزش می‌خواهد.

سلام. واقعا زیبا نوشتید و حس عجیبی بهم دست داد.
چون خواننده اش زن هست من گوش نمیدم.
با وجود این که گفته شده LOREENA MCKENNITT خونده ولی من فکر میکنم Celine Dion خونده.
صداشون شبیه هم هست, نیست؟
اگه امکانش هست ورژن مردونه اش رو بذارید من گوش بدم.
از جهنم میترسم. مرسی برای شعر و آهنگ زیبایی که گذاشتید

سلام تشکر از محبت و حضور شماجناب اسدی
من خواننده هارو نمیشناسم اینم فکر کردم خیلی ساده شعرو خونده گذاشتم فکر نمی کردم ایراد داشته باشه خب حالا که میگید ایراد داره شما گوش ندید.تشخیص این چیزها و این بحث ها برای من سخته.
ورژن مردونه چی بگم والله با ویس چنجر تغییرش بدید گوش بدید.
فکر کنم این شعر از زبون یه زن سروده شده خواننده اش هم زن باشه بهتره ولی چشم می گردم.
شعرو خب فارسی و انگلیسیشو پایین میذارم.من که خودم انگلیسی بلد نیستم ولی همینطوری اینو داستانشو دوست داشتم به اصلاح خودم رفرنس دادم اینطوری مثلا . وگرنه خودم اصلا اهل موسیقی نیستم نه بخاطر حلال و حرومش کلا مگر یه بار یه چیزی رو گوش بدم همین.
مگر شعر و دکلمه و چیزی توش باشه که ارزش ادبی شنیدن داشته باشه زیاد گوش بدم.

چه آهنگ قشنگیه.
بدرد خلوت میخوره وقتی داری نقاشی میکنی و غرق میشی تو کارِت، اونقدر که میبُری از زمین و زمون.
میذارمش تو آرشیوم.
کم پیش میاد از یه آهنگ خوشم بیاد. خخخخخخخخخخخخ
چیطوری آباجی؟
غصه نخور. همه چی درست میشه.

● متن شعر به زبان انگلیسی
The Lady of Shalott
Alfred Lord Tennyson
Part I
On either side the river lie
Long fields of barley and of rye,
That clothe the wold and meet the sky;
And thro; the field the road runs by
To many-tower;d Camelot;
And up and down the people go,
Gazing where the lilies blow
Round an island there below,
The island of Shalott.
□□□
Willows whiten, aspens quiver,
Little breezes dusk and shiver
Thro; the wave that runs for ever
By the island in the river
Flowing down to Camelot.
Four gray walls, and four gray towers,
Overlook a space of flowers,
And the silent isle imbowers
The Lady of Shalott.
□□□
By the margin, willow veil;d,
Slide the heavy barges trail;d
By slow horses; and unhail;d
The shallop flitteth silken-sail;d
Skimming down to Camelot:
But who hath seen her wave her hand?
Or at the casement seen her stand?
Or is she known in all the land,
The Lady of Shalott?
□□□
Only reapers, reaping early
In among the bearded barley,
Hear a song that echoes cheerly
From the river winding clearly,
Down to tower&#۰۳۹;d Camelot:
And by the moon the reaper weary,
Piling sheaves in uplands airy,
Listening, whispers ” ۳۹;Tis the fairy
Lady of Shalott.”
Part II
There she weaves by night and day
A magic web with colours gay.
She has heard a whisper say,
A curse is on her if she stay
To look down to Camelot.
She knows not what the curse may be,
And so she weaveth steadily,
And little other care hath she,
The Lady of Shalott.
□□□
And moving thro; a mirror clear
That hangs before her all the year,
Shadows of the world appear.
There she sees the highway near
Winding down to Camelot:
There the river eddy whirls,
And there the surly village-churls,
And the red cloaks of market girls,
Pass onward from Shalott.
□□□
Sometimes a troop of damsels glad,
An abbot on an ambling pad,
Sometimes a curly shepherd-lad,
Or long-hair;d page in crimson clad,
Goes by to tower;d Camelot;
And sometimes thro; the mirror blue
The knights come riding two and two:
She hath no loyal knight and true,
The Lady of Shalott.
□□□
But in her web she still delights
To weave the mirror;s magic sights,
For often thro; the silent nights
A funeral, with plumes and lights
And music, went to Camelot:
Or when the moon was overhead,
Came two young lovers lately wed:
“I am half sick of shadows,” said
The Lady of Shalott.
Part III
A bow-shot from her bower-eaves,
He rode between the barley-sheaves,
The sun came dazzling thro&#۰۳۹; the leaves,
And flamed upon the brazen greaves
Of bold Sir Lancelot.
A red-cross knight for ever kneel;d
To a lady in his shield,
That sparkled on the yellow field,
Beside remote Shalott.
□□□
The gemmy bridle glitter;d free,
Like to some branch of stars we see
Hung in the golden Galaxy.
The bridle bells rang merrily
As he rode down to Camelot:
And from his blazon&#۰۳۹;d baldric slung
A mighty silver bugle hung,
And as he rode his armour rung,
Beside remote Shalott.
□□□
All in the blue unclouded weather
Thick-jewell;d shone the saddle-leather,
The helmet and the helmet-feather
Burn;d like one burning flame together,
As he rode down to Camelot.
As often thro; the purple night,
Below the starry clusters bright,
Some bearded meteor, trailing light,
Moves over still Shalott.
□□□
His broad clear brow in sunlight glow;d;
On burnish;d hooves his war-horse trode;
From underneath his helmet flow;d
His coal-black curls as on he rode,
As he rode down to Camelot.
From the bank and from the river
He flash;d into the crystal mirror,
“Tirra lirra,” by the river
Sang Sir Lancelot.
□□□
She left the web, she left the loom,
She made three paces thro; the room,
She saw the water-lily bloom,
She saw the helmet and the plume,
She look;d down to Camelot.
Out flew the web and floated wide;
The mirror crack;d from side to side;
“The curse is come upon me,” cried
The Lady of Shalott.
Part IV
In the stormy east-wind straining,
The pale yellow woods were waning,
The broad stream in his banks complaining,
Heavily the low sky raining
Over tower;d Camelot;
Down she came and found a boat
Beneath a willow left afloat,
And round about the prow she wrote
The Lady of Shalott.
□□□
And down the river;s dim expanse
Like some bold seer in a trance,
Seeing all his own mischance–
With a glassy countenance
Did she look to Camelot.
And at the closing of the day
She loosed the chain, and down she lay;
The broad stream bore her far away,
The Lady of Shalott.
□□□
Lying, robed in snowy white
That loosely flew to left and right–
The leaves upon her falling light–
Thro; the noises of the night
She floated down to Camelot:
And as the boat-head wound along
The willowy hills and fields among,
They heard her singing her last song,
The Lady of Shalott.
□□□
Heard a carol, mournful, holy,
Chanted loudly, chanted lowly,
Till her blood was frozen slowly,
And her eyes were darken;d wholly,
Turn;d to tower;d Camelot.
For ere she reach;d upon the tide
The first house by the water-side,
Singing in her song she died,
The Lady of Shalott.
□□□
Under tower and balcony,
By garden-wall and gallery,
A gleaming shape she floated by,
Dead-pale between the houses high,
Silent into Camelot.
Out upon the wharfs they came,
Knight and burgher, lord and dame,
And round the prow they read her name,
The Lady of Shalott.
□□□
Who is this? and what is here?
And in the lighted palace near
Died the sound of royal cheer;
And they cross;d themselves for fear,
All the knights at Camelot:
But Lancelot muse

ترجمه شعر بانوی شالوت اثر آلفرد ارد تنیسون

در آن سوی رود ِ آرمیده
کشتزار های پهناور جو و گندم
لحاف طلایی زمین اند که با آسمان هم آغوش شده اند
راه باریک
که از میانه ی کشتزارها
به برج های عظیم ِ “کم لوت” کشیده شده
مردم در گذر
به بستر رویش نیلوفر های آبی در آغوش آب خیره شده اند
که دور تا دور جزیره را در آغوش گرفته
جزیره ای در بالای رود
جزیره “شالوت”
□□□
بید ها سپید می کنند، صنوبر ها میرقصند
نسیم ملایم لحاف تاریکی را ،زوزه کشان
از میان موج ها می گذراند
از آغوش جزیره
از بستر آبی ِ رود
تا برای همیشه در کم لوت
آرام گیرد
□□□
تصویر زیبای جزیره
چهار دیوار خاکستری
چهار برج طوسی
به بهانه ی تماشای گل ها
بر آرامش دشت سایه انداخته اند
و سکوت جزیره کوچک
او را در خود محصور کرده
بانوی شالوت را
□□□
بید ها کناره ی رود
صف کشیده اند
کرجی های سنگین در تعقیبی آرام
روی آرامش آب سر می خورند
مانند اسب هایی آرام و بی صدا
کشتی های کوچک با پارو هایی خفته
بادبان های ابریشمین خود را پایین کشیده اند
تا آرام آرام در کم لوت آرام گیرند
کسی دید که بانوی ابریشمین جزیره دست هایش را به نشانه خوش آمد گویی ، برای کشتی ها تکان دهد؟
در قاب جزیره ، تصویر دل انگیز حضورش را کدام چشم نظاره گر بود؟
آیا کسی در این سرزمین او را می شناسد؟
بانوی شالوت ؟
□□□
دروگرها در میان کشتزار
جو ها ، ریش های رقصان زمین را
درو می کنند
طنین آوای شاد یک ترانه کهن
که در هجوم باد جاری ست را می شوند
که خرامان به سمت برج های بر افراشته کم لوت شناور می شود
□□□
در انتهای روز
هنگام درخشش ماه
دروگر های خسته
دروهای شان را کومه می کنند
نجوای دلنشینی توی گوش های شان می نشیند
این فرشته است
بانوی شالوت
□□□
سپیدی ِ صبح
سیاهی شب
خلوتی که با دستگاه بافندگی پر می شود
او می بافد و می بافد
پرده ای سحر آمیز از رنگ هایی دلفریب
نقش های شادی ، بر پرده می زند
نجوایی در ذهنش می چرخد :
او باید ببافد
با نخ های رنگین
چشم از “کم ِ لوت ” بر دارد
تا مصیبت به خواب هایش راه نیابد
این طالع شوم را نمی شناسد
تنها می بافد و می بافد
این تنها توان اوست
تنها دلخوشی بانوی شالوت
برای گریز از درد
□□□
چشم هایش را به صافی آینه می دهد
آیینه ای که در تمام سال مقابلش آویزان است
و سایه های جهان در آن پدیدار می شود
شاهراه در آن نزدیکی به آرامی به “کم ِ لوت” می پیوندد
رود می پیچد
و هیبت دهکده پدیدار می شود
دختران سرخ جامه
به سمت شالوت روان اند
و چشم های دور ش ، تنها شاهد تصاویر آینه است
□□□
گاهی گروه ِ دوشیزگان ، شادمانه
به دنبال راهبی در مسیر
گاه پسرکی چوپان
با مو های فرفری
یا بلند ِ ارغوانی
به آغوش ” کم لوت” در حرکتند
گاهی از میان ِ آبی ِ آینه
شاهزادگان مغرور
سوار بر اسب هایشان
دو به دو می گذرند
او شاهزاده ای وفادار و صادق ندارد
بانوی “شالوت”
□□□
تنها به بافتن پرده دلشاد
در شب های آمیخته با سکوت
تدفینی ، با پر های بزرگ و رنگی و چراغ هایی روشن
و به بافتن تصاویر ِآینه امیدوار
با موسیقی ِ ملایمی که پیش می رود به سوی “کم ِ لوت”
گاه آن هنگام که ماه در اوج آبشار آسمان است
دو عاشق که قلب هایشان به هم رسیده
بانوی “شالوت” زیر نور ماه نجوا می کند:
از سایه ها بیزارم
□□□
حضورش نزدیک بود
او که از میان دسته های جو خرامان سوار بر اسب پیش می آمد
سوسوی ِ خورشید از روزن ِ برگ ها
و نوری که زبانه می کشید بر زره برنزی ِ لرد لَنسلوت بی باک
با قداستی عاشقانه
به عشق او زانو زد
همچون قهرمانی افسانه ای بر شمشیرش تکیه زد
بدنه طلایی اش می درخشید
در سرزمین شالوت
□□□
رشته ای از جواهر می درخشید
مانند بازوان ستاره هایی که چشم ها را می نوازد
و از آغوش آسمان آویخته شده
نواری از ناقوس ها شادمانه آواز سر داده بودند
همانطور که او از آغوش کمِ لوت می آمد
و در ابتدای آن حمایل بر افراشته
شیپور بزرگ و نقره ای آویخته شده بود
و زمزمه زره، وقتی خرامان سوار بر اسب می آمد
در کنار شالوت دور افتاده
□□□
آسمان ِ آبی عریان از خیال ابرها
جواهر های گران بهایی که روی زین چرمی می درخشیدند
کلاه خود و پر هایش که به آسمان سرک کشیده بودند
همچون زبانه های تند آتش به هم می پیچیدند
و او همچنان که از کم ِلوت دور می شد
مانند بسیاری از شب های ارغوانی
که از میان خوشه های آویزان ستاره های آسمان عبور می کرد
شهاب ها، با ریش های سپید و ممتد ، که آسمان را خط خطی می کردند
و لنسلوت به سوی شالوت روانه بود
□□□
پیشانی اش بلند و لطیف در زیر انوار طلایی آفتاب
همچون سرخی عاشقانه می درخشید
با اسب جنگی اش
با سم های صیقلی
از جاده می گذشت
آبشاری از حلقه های به هم پیچیده سیاه
از زیر کلاه خودش جاری بود
و او همچنان از کم ِلوت دور می شد
در کنار رود
و سایه اش در آینه بلورین آب جاری بود
تیرا لیرا…
با موسیقی رود هم آوایی می کرد
□□□
بانو
نقش ها، پرده ، بافتن را رها کرد
با گام هایی کوتاه به سایه بان برج پناه برد
نیلوفران آبی که شادمانه متولد می شدند
با حسرت ِ چشمانش بازی می کرد
و پرها و کلاه خود به چشم هایش آشنا بود
او به کمِ لوت می نگریست
پرده ها و تارها
رها و آزاد ، در فضا معلق شدند
تَرک ها لباسی بر عریانی آینه شدند
“مصیبت فرا رسید”
بانوی شالوت با چشم هایی خیس فریاد می زد:
“مصیبت فرا رسید”
□□□
باد سهمگین ِ شرقی میان زمین و آسمان می پیچید
چوب های رنگ و رو رفته حصار از هم می پاشید
رود پهناور در ساحل می نالید
و آسمان پر از ابر ، با قامت کوتاهش می بارید
غران بر فراز کم لوت
از برج پایین رفت
قایقی یافت
و روی آن نوشت
بانوی شالوت
□□□
پایین رود
شب متولد می شد
و تاریکی خودش را مانند شبحی گستاخ و چالاک
در فضا پخش می کرد
اتفاقات ِ سهمگین را می دید
در تصویر شیشه ای مقابلش
آیا به کم لوت می نگریست؟
بانوی شالوت…
در انتهای روز
هنگام تولد تاریکی
زنجیر را به آب سپرد
و میان وسعت قایق آرمید
جریان ِ غران رود، او را با خود برد
بانوی شالوت را
□□□
آرمیده بود ، با قامتی یکسر پوشیده از هاله ای سپید
رها و معلق به اهتزاز در آمده بود
و برگ ها بر فراز پیکرش
به آرامی سقوط می کردند
در میان آوا های شب
او به سمت کم لوت روان بود
قایق در امتداد رود می رفت
از میان تپه ها و زمین های پوشیده از بید
آوازش را می شنیدند ، آخرین نجوای او
بانوی شالوت
□□□
نغمه ای سوگوار و مقدس
گاه با صدایی رسا
گاه آرام و خفیف
خوانده می شد
تا زمانی که خون سرخش در سرمای رود یخ بست
و چشم هایش تاریک شد
به سمت کم لوت پیچید
□□□
اولین خانه کنار آب
سرود مرگ او را زمزمه کرد
مرگ او
بانوی شالوت
□□□
کنار دیوار و دهلیز باغ
هاله ای از نور او جاری بود
و پیکر بی نورش در خانه ها
در سکوتی میان کم لوت
□□□
شوالیه ها و نجیب زاده ها
مردم شهر
مردان و زنان
به اسکله آمدند
روی بدنه قایق
نامش را خواندند
بانوی شالوت
□□□
او کیست؟ این جا چه کار می کند؟
□□□
در کاخ ِ پر نور ِ نزدیک
صدای شادی مُرد
□□□
بر روی سینه های خود، صلیب می کشیدند
نجیب زاده های کم ِ لوت
□□□
لنسلوت با چشمانی خیره در صورت او
آرام زمزمه کرد: صورتی دوست داشتنی دارد
□□□
مهربانی و رحمت خدا از آن ِ او
از آن او
بانوی شالوت

سلام طاها
ممنونم ازت که اومدی خوشحالم کردی
خب فقط راجب آهنگ نظر دادی انگار نوشته منو ندیدی اصلا!
حرفتو در مورد مسائل دیگه قبول دارم مثل اقتصاد و سیاست و اینها
ولی در مورد ادبیات اعتقادی که من دارم ادبیات باید برای ایجاد صلح و دوستی بین ملتها باشه و ادبیات را من بدون مرز می پسندم
مثل اینکه کسی در آنطرف مرزها در شعرش اشاره به فولکور سارای کنه و سارای رو توی شعرش بیاره و من اینطرف بانوی شالوت رو بیارم.
ادبیات بدون مرز زیباست
وگرنه خب من شعری رسای بانوی آب و زلالی حضرت فاطمه سلام الله علیه بخوام بگم که خب بانو که ایرانی نیست که!
خب من اول انسانم بعد مسلمان بعد ایرانی و اولویت هام توی افکارم به ترتیب اینطوریه.
شاعری کردن برای بانوی آب فقط نظر کردن خودشونو میخواد که تاحالا به من نظری نکرده وگرنه دوست دارم براشون شعر بگم.امیدوارم روزی محقق بشه.
خوب باشی همیشه و برات بهترین ها رو میخوام.

سلام سارای جان. شعرت یه نقد اساسی داره که به خاطرش قراره بکشمت اما خوب گفتی اینجا نگمش دیگه هاها چه کنم. ولی… بیخیال، عالی بود متنت و عالی هستی خودت. بچه ها راجع به نقد هم شوخی کردم با سارای منظورمو خودش گرفت خخخخخ.

سلاااااام مهربونی,واااای ببین کی پست گذاشته,سارایی شاعر که عااااشق نوشته هاشم.عالی و بااحساس و ی عااالمه خوووشحالم که بالاخره اینجا هم گذاشتی شعر نابتو. شاد بمونی و همیشه امیدوار.آهنگشم بیییی نظیر و من خیلی دوسش داشتم.میسی فرااوونا دوست گلم.

درود سارای مهربونم
نظرت درباره ادبیات را میپسندم ادبیات نباید در مرزهای قراردادی محصور بشه همون طور که انسان و انسانیت مرز نمیشناسه و نباید هم بشناسه
ولی سارای گرامی صرف نظر از اینکه من و تو چگونه بیندیشیم موافق باشیم یا مخالف
خوشمان بیاید یا نه ما اول انسان بعد ایرانی و بعد هر کدام ممکنه دین و آیینی داشته باشیم
قبل از اینکه اسلامی باشه و قبل از آن که حمله وحشیانه ای از سوی اعراب به سرزمین عزیزمان صورت بگیره ایران و ایرانی وجود داشت پس امیدوارم فرزندان ایران زمین هرگز هویت خود را فراموش نکنند
زنده باد ایران و ایرانی
سربلند باد همه ایرانیان پاکسرشت و آنهایی که ایرانی بودنشان را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکنند و آنهایی که اول انسان ایرانی و بعد هر چیز دیگری هستند

سلام عمو حسین بزرگوار
ممنونم خوشحال شدم از حضورتون
راجب این موضوع هم خب نظر شما اینه و قابل احترام
ولی خب این چیزها برای مرزهای سیاسی و اقتصادی هست ربطی به فرهنگ نداره
همونطور که بین ما و جمهوری آزربایجان و یا تاجیکستان مرز سیاسی و جغرافی کشوری هست ولی از نظر فرهنگ و آداب و زبان آزربایجان هم زبان من هست و فرهنگ اون کشور با آزربایجان این ور و شاعرها ادبیاتش با هم اجین هستند و حتی کتابهای شاعران کشور ما که ترکی هست توی دانشگاه های اونها تدریس میشه در حالی ما داخل این مرز هستیم ولی ادبیات زبان من جایگاهی در دانشگاه های کشورم نداره که البته بعد از این همه سال امسال دانشگاه تبریز فقط رشته اش اومده و فکر کنم ۳۰ نفری دارند در رشته زبان و ادبیات ترکی تحصیل می کنند.
و همچنین تاجیکستان که زبان فارسی داره یا افغانستان و یا پاکستان که فرهنگ های یکسان ادبیات مشترک با فارسها دارن.
مرزی که دیروز جور دیگه بوده و امروز تغییر پیدا کرده.
نژاد اریایی ترک کرد و عرب و آمریکایی و المانی و غیره … باعث افتخار و یا ایجاد حقارت در من یا شخص دیگه نمیتونه باشه.
من کشورم ایرانه دوسش دارم و براش جونمو هم میدم اگه حتی همزبان ترک من تجاوز گر باشه و یا عرب مسلمان متجاوز باشه به کشورم و ملت و مردمم. ولی نژاد برای من فخری نداره حالا چه آریایی و چه ترک.و اینکه من آریایی نیستم و ترکم.
ولی بحث ادبیات دین و فرهنگ و این چیزها دیگه برای من مرزی نداره.من اسلامو انتخاب کردم اون برادر و خواهر مسلمان آمریکایی برای من فرقی با برادر و خواهر مسلمان ایرانی نباید داشته باشه.گویی که اسلام و در نظر نگیریم شعاع کسترده ترش میشه انسانیت.نژاد برای من جایگاهی نداره.افتخاری نداره.
والله فردای قیامت بشه دیگه این مرز بندیها چی میخواد بشه حالا؟
زمین یکپارچه است این مرزها فقط برای ایجاد امنیت و آرامش ماهاست.
و من هم نسبت به این امنیت و آرامش که براش جون دادیم خون دادیم دین دارم و هیچ چیزی نباید بذاریم این مرزها رو با هر بهانه ای از بین ببره.
وطنم پاره تنم ای زادگاه میهنم برخاک تو بوسه می زنم

سلام.
تازه این پست رو دیدم.
خیلی خیلی قشنگ بود.
توی سریال آنه شرلی منظورم انیمیشنش نیست بخشی از ترانه بانوی روشندل شالوت خونده می شد صدای آنه شرلی که خانم شیرزاد دوبله می کردند خیلی خیلی قشنگ بود و حسابی احساساتی می شد آدم با شنیدنش.
مقداریش که یادمه می نویسم:
ای روزگار لعنتی با اوچه کرده ای
با آن بلند همت آکنده از غرور
با آن که بود سراچه چشمش پر زنور
با آن بزرگ بانوی روشندل شیلات
می بافد از کلاف یأس روز و شب دیباجی از امید
در دل هراس نیست

در دل بانوی روشندل شیلات…

سلام آقای آگاهی
ممنونم از محبت شما
بله توی تیتراژ سریال رویای سبز بود که هر دفعه شروع میشد می خوند
من که خودم هر وقت ناراحتم این تیکشو میگم
ای روزگار لعنتی با او چه کردی…
اینقدر که واقعا این شعر و خوندنش نفوذ داشت
من هر کاری کردم تیتراژ قابل دانلودشو فعلا پیدا نکردم اما با ریکوردر این تیکشو ضبط کردم آپلود کردم میذارم اینجا

http://uupload.ir/filelink/pN3oPyHiNkAr/22z_royaye_sabz.mp3

سلام و درود بر سارایی خانم گرامی
امید که خوب و عالی باشید
راستش من تازه امروز این پست جالب بر انگیز رو دیدم و خوندم و خیلی زیبا بود متن این پست حالا باید این آهنگی رو که در آخر این پستتون قرار دادید رو دانلود کنم تا بگوشم ببینم چه شاه کاری هست این آهنگ به هر حال مرسی بابت این پست و این متن زیبا و این آهنگ
روزتون خوش و به شادی ایام به کام و خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید