خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دل نوشته های یک مجنون

ای سنگ !
دلم می خواهد سر به روی تو گذارم
و اشک هایم جاری شود
تا تو سنگ صبور من شَوی

ای سنگ !
دلِ سنگم به درد آمد
درونم را شکافت
و اشکی جاری شد
حالا معنای اشک سنگ را می فهمم

کاش پرنده ای میشدم
آزاد و رها
روی دستهای تو می نشستم
به چشمهایت خیره خیره می نگریستم
و با منقارم قلبت را می شکافتم
که اشکم را در آوردی
اما …
انگار قلب تو هم پر از اشکهای سنگی است
چرا نازم ؟ چرا جانم ؟
من که جانبازم , جانم را برایت می بازم
آری
تو هم دلبسته ای . جانبازی , جان جانانم , جان را برای که می بازی ؟

ای سنگ !
کجا رفتی ؟ کم آوردی ؟
تو هم از غصه ی من اشک گشتی و روان !
خدایا !
پس کو سنگ صبورم ؟!
این سنگ ها آب می شوند . راز دل فاش می شود .
تو مرا کافیست
لال می شوم
——————–
سلام بر بچه های خوب و گل و گلاب محله .خدمت همتون ارادت ویژه دارم و خوشحالم بین شماها هستم . شاعر نیستم . شعر با وزن و قافیه هم بلد نیستم ولی مواقعی که دلم میگیره همینجوری یه چیزهایی می نویسم تا تخلیه روحی بشم . خوب اثری داره . امتحان کنید .
و اینکه خوشحال میشم بچه های شوخ طبع کامنت های شوخ طبعانه بذارن تا انرژی مثبت دریافت بشه .

همگی موفق و پیروز باشید . یا علی . التماس دعا

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «دل نوشته های یک مجنون»

درود. میگم اگه خدا به جای این کامبیز یه سنگی خلق میکرد دیگه خیال همه مون راحت بود. والا. بگو ای سنگ صبورم. مگه نمیبینی که کورم. حالا تو رو کجا بِجورَم. من که از تو دورم.
راااستی هر وقت دلت گرفت خودت رو با کامبیز مقایسه کن و بدون که اون چه جوری خوشبخت شد ه و تو اوج خوشبختی سیر میکنه. بعله عزیزم. همین آقا به بدبختی عادت کرده و اسمشو میذاره خوشبختی خَخ.

سلام. کلی جا موندم. باید سریع برسم به پست قبلی شما که داستان کوتاه بود. من عاشق داستانم!
اوخ جان کُری علی و کامبیز! بچه ها بشتابید بشتابید! اینجا خبر هایی هست! اون هم چه خبر هایی! بشتابید که کامبیز و علی برای نفله کردن هم آماده می شوند! آقا وایستا عقب اینجا جای منه! آقا بجنبید ۳ ۲ ۱شروع! هر کسی تمیز تر نصف کنه من همون طرفم!

دیدگاهتان را بنویسید