ای کاش داشتمت.
اون وقت باهات هر جا که میخواستم میرفتم, هر چی میخواستم میخریدم, هر کاری میتونستم بکنم, یا حد اقلش این حال لعنتی الآنو نداشتم که ندارمت.
پشت این میله های زندان, تو این بازداشتگاه سرد و بیروح, تو این هوای پر از خفقان, اگه تو بودی, اگه داشتمت, اگه همراهم بودی, میتونستی کمی تسکینم بِدی.
ای کاش داشتمت.
میدونی چرا؟
ای کاش میتونستی بدونی چرا. ای کاش میشد که بدونی چرا. ای کاش میدونستم نمیدونی چرا.
ای کاش این همه چرا توی ذهن من نبود.
امروز یکی از اون روزایی بود که بدجور دلتنگت شدم عزیزم.
یادمه یه ترانه ای بود که میخوند. یادگاری که ندارم, من فقط خاطره دارم.
ولی افسوس که من حتی هیچ خاطره ای هم باهات ندارم.
افسوس که نمیدونم چه شکلی هستی. افسوس که هر چی بیشتر واسم توصیفت میکنند, کمتر متوجه میشم.
فقط یه چیزیو خوب متوجه میشم, و اونم اینه که بدون تو پیش این مردم هیچ ارزشی ندارم.
هیچ به خدا. هیچ عزیزم.
با اینکه حتی لحظه ای هم تو رو یادم نمیاد, با اینکه نمیدونم چه جوری هستی, با اینکه ندیدمت که ببینمت, با اینکه نداشتمت که داشته باشمت, ولی بدجور نداشتنتو حس میکنم.
خعیییلی بدجور خیلی.
اگه بدونی که چه قد که این ای کاشها تو دلم جا خوش کردند, اگه بدونی دلم واست یه ذره شده, اگه بدونی چه قد بیقرارتم, اگه بدونی واس خاطر تو دارم این پست رو مینویسم که منتشرش کنم, اگه بدونی چه قد دارم سختی میکشم, اگه بدونی, حتماً هر جا هستی, هر جا رفتی, و یا هر جایی که میخوای بری, خودت بی اختیار برمیگردی.
دلم میخواد هر چه زودتر ببینمت به خدا. دیگه نا ندارم. دیگه بریدم. دیگه حوصله ی خسته شدن هم ندارم.
خودم با دستای خودم, با اراده ی خودم, با تصمیم خودم, خودمو کردم اون تو, و هیچ کاری هم از دست هیچ کسی ساخته نیست.
ای کاش داشتمت.
حیف. چه فکرایی که نبودنت بدجوری ذهنمو درگیر خودش کرده. چه نقشه هایی که واس با هم بودنمون کشیده بودم.چه آرزوهایی که باید به گور ببرم. ای کاش حد اقلش اجازه بهم بدند با خودم به گور ببرمشون.
چه حرفای قشنگی که نمیدونم با چه واژه هایی بنویسمشون تا نبودنتو به تصویر بکشم.
حیف. چه دردایی که من بی نبودنت میکشم و مجبورم دم نزنم. چون اگه دم بزنم, اگه بنویسم, اگه بگم خسته شدم, اگه فریاد بزنم نمیتونم, دیگه نمیتونم, دیگه بریدم, خدا بهتر میدونه به چه چیزایی که متهم نمیشم.
ای کاش داشتمت.
میخوام ببینمت. واس یه لحظه هم که شده, واس یه بار هم که شده, میخوام داشته باشمت.
آخه تو که نمیدونی چه قد نداشتنتو تو سر من بینوا میکوبند.
تو که نمیدونی چه حقارتهایی که فقط به جرم نداشتنت دارم تحمل میکنم.
تو که نمیدونی چه قد به جرم نداشتنت دارن عذابم میدند.
میگم راستی نظر خودت چیه؟ خودت دوست داری داشته باشمت یا نه؟
هان. چی میگی؟ چرا سکوت کردی.
ای کاش داشتمت عزیزم. ای کاش.
فقط به جرم نداشتنت, فقط واس خاطر نبودنت, فقط و فقط واس اینکه ندارمت, هر روز و هر لحظه دارم میمیرم و زنده میشم. و بدیه قضیه هم اینجاست که این کمترین مجازاتیه که دارم تحملش میکنم.
به نظر تو شکایت دلمو باید پیش کی ببرم آخه.
باید حرفامو چه جوری و با چه زبونی و به کی بگم.
آخه من که هر چی فکر میکنم, هر چی به مغزم فشار میارم, هر چی دارم زور میزنم که یادم بیاد چه جرمی کردم, هیچی یادم نمیاد.
حالا من آخرش متوجه نشدم جرمی کردم, گناهی کردم, قصوری از من سر زده, یا قراره تو همین دنیا واسم جهنم بسازی و به جای اینکه اون طرف منو بذاری تو جهنم, همینجا جهنمو گذاشتی تو دلم.
آره عزیزم. ظاهراً قرار مجرمیت من خیلی وقته که صادر شده و فعلاً تو بازداشتگاه زندگی بازداشت شدم.
از ملاقاتی هم خبری نیست.
و فقط هم به جرم نداشتنت
هعی زندگی. چه بلاهایی که سر من نیاوردی. چه گیرایی که منو توشون نینداختی. چه چاله چوله هایی که واس من نَکَندی. چه پلاسکو هایی که رو دلم آوار نکردی.
هر وقت تا خودمو تکوندم, تا خواستم بجنبم, تا یه کوچولو سرمو از زیر آوار بیرون اوردم, تا اومدم که به خودم بیام, باز هم یه پلاسکوی دیگه رو دلم آوار کردی.
و دریغ حتی از یه آتش مشان که بخواد به داد من برسه.
فکر کنم این آتش مشانا میخوان فقط سوختنمو تماشا کنند. همین.
برای یه بار هم که شده, بیا بگو که دارمت.
بیا بهم بگو عزیز. بیا بهم بگو.
بیا بهم چیزی بگو.
من به خدا میسپارمت.
بیا ببین نداشتنت
واس من چه قد جهنمه.
بیا ببین که خواستنت
نهایته فریادمه.
بیا بذار از جرم من
فقط یه خورده کم بشه.
یه کاری کن چیزی بگو.
بیا بذار که گردنم
یه ذره کمتر خم بشه.
بیا و راحتم بکن
از این همه جهلو فشار.
بیا و یه کاری بکن.
بیا منو تنها نذار.
تقدیم به چشمای نداشته مون.
۴۰ دیدگاه دربارهٔ «ظاهراً قرار مجرمیتم صادر شده و فعلاً بازداشتم.»
خخخخخ. من که همون اول حدس زدم منظورتون چیه.
موفق باشین
درود. ایول به شما. من که خودم نوشتمش هنوز منظور خودم متوجه نشدم خَخ. پایدار و برقرار باشین.
سلام..من هم تا حدودی فهمیدم موضوع چیه..اما خیلی فکر کردمااا..جمله آخر رو هم ندیدم..فکر کنم باید مدال رو بگیرم!موفق باشین…
درود. بعله اینم مدال نقره تقدیم به شما. این جمله ی آخر رو هم ندیدم, یعنی اینکه دیدم خَخ.
سلام من هم حدس زدم موفق باشی
درود. من که خودم جوابشو نوشتم حدس زدن نمیخواد که عزیزم.
سلام من هم حدس زدم. بسیار زیبا مینویسید.
درود. مرسی ازت که اومدی به این کلبه ی درویشی. در مورد نوشتن هم من خودم این جوری فکر نمیکنم. نظر لطفته. خوب خوندی وگرنه من خوب ننوشتمش.
سلام علی
همزاد پنداری کردم عجیب.
شاید بشه گفت بیشتر از همه نوشته تو رو یه نابینای مطلقِ مادرزادِ جوون میفهمه.
دمت گرم.
درود. مرسی عزیزم. آره شاید تو درست میگی ولی هرکی میتونه اگه بخواد کمی تا اندکی متوجه بشه.
سلام. علی تونی؟
آفرین حیفِ نون!
عالی نوشتی.
باز هم برامون بنویس.
فکر نمیکردم انقد مخت کار کنه. از عجایبات روزگاری
درود. خب دیگه گفتم یه چیزی بنویسم تا این ضعف عدم دانلود تو رو یه جوری برطرفش کنم دیگه. ببین چه قد هواتو دارم.
سلام آقای کریمی.
بند بند نوشتتون را من همین چند وقت پیش شاید دو یا سه هفته پیش حسش کردم.
وقتی به جرم نداشتنش بهم گفتن نمیتونی برگرد و برو بشین توی خونه تا بمیری.
شاید اگر اون روز لپتاپم بود حال خرابم را مینوشتم.
اما شما بسیار زیبا نوشتید و من حس میکنم باز برگشتم به اون روز.
روزی که خود کارمند بهزیستی بهم گفت, مگه تو هم میتونی؟؟!!!!!!!
جدا عالی بود عالی, گاهی نداشتنش خیلی دردناکه, شاید بهتر بگم دیگران این نداشتن را برای ما سختتر میکنن.
کاش میشد بیشتر بنویسم.
جدا ممنون برای این پست عالی.
پیروز باشید..
درود. شرمندم که با خوندنش ناراحت شدی و خاطرات تلخت یادآوری شد. در مورد نوشتنم هم خودم فکر میکنم این فقط یه نوشته بود نه یه متن زیبا. یه متن عادی میبینم این نوشته رو. از لطفت سپاس.
سلام ععععععلی جان متن پست رو نخوندم فقط اومدم حاضر باشم خخخ بازم ممنون بابت پستت در پناه عشق
درود. روایتست: اگر کسی متن پست را نخواند و کامنت بگذارد, کامنتش هیچ اجری نخواهد داشت و در نامه ی اعمالش ثبت نخواهد شد.
باز میخوام بنویسم.
میدونی چیه؟ هرطور
فکرشو میکنم نمیتونم حلش کنم. دو دوتا برای ما میشه پنجتا، گاهی اوقات میشه سهتا.
جبر روزگار حقیقت رو برای ما دگرگون کرده.
اگر حقیقت موجوداد، خارج از ذهنمان باشد بسیاری از آنها رو درک نمیکنیم. اگر در ذهنمان باشد و بیرون از ذهنمان چیزی نباشد، پس به راحتی حقیقت قابل تغییر است.
درود مجدد. جبر که واس همه به شکلای مختلفی هست. ولی مشکل اینجاست که غلظتش واس ما دیگه در حد بینهایته.
درود. عالی بود.
انتظار چنین پستی رو ازت نداشتم، غافل گیرم کردی.
زیبا نوشتی واقعاً. با اجازت من کُپیش می کنم و تو تلگرام واسه چند نفر می فرستم به اسم خودِت. البته تا وقتی اجازه بِدی دست نگه می دارم.
آدینه به کام
درود. غافلگیری اموات, مخصوصاً کامبیز: بلند صلوات. خَخ. مرسی عزیزم. قشنگ خوندیش. در مورد انتشارش هم ما راضی هستیم به رضای خدا ولی بدون ذکر اسمم منتشرش کن. اینجوری راحتترم. در غیر این صورت منتشرش نکنی بهتره.
سلام!
تا حالا، اولین نفری هستم که میگم:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اولش حدث نزدم!
خب چکار کنم؟ با Insert Down میخوندیش دیگه!
خخخخخخخ!
عااااااااااااااالیه پُُُُُُُُستت!
البته خودت عاااالییییتُری!
خخخ!
مدال طلامو به عنوان اولین نفری که گفته حدث نزدم میخوام!
میخوااااااااااامش!
درود. دیر اومدی زود هم میخوای بری خَخ. همینکه متوجه شدی خودش خیلی خوبه. حالا چه اولش باشه. و چه آخرش. مدالا رو هم که همه رو درو کردند. خبری نیست متأسفانه.
لااااا ااااا اااایک
عاااالی بود! چه تاثیر گذار نوشتی
منم همین یکماه پیش زهر تحقیر و محکومیت بابت نداشتنش را چشیدم. واسه همین با تمام عقل و احساسم میفهمم نوشتت را. تازه من کمی ازش بهرمندم و اونطور تحقیر شدم
درود. تازه تو یه کمی ازش بهره مندی و تحقیر شدی, پس دیگه وای به حال ما خَخ. مرسی از لطفت. خودت عالی خوندیش.
سلام علی آقا بسیار عالی نوتید درد دل همه ماست اما ببین در کشور ما تا چه اندازه آزادی وجود دارد که حتی یک فرد زندانی خطرناک هم میتواند آزادانه و بدون هیچ گونه محدودیتی نامه بنویسد خوشبختانه ممنوع ال ملاقات هم که نیستی دیگر چی از این بهتر …
درود. خَخ. چرااا. ملاقات ممنوع هست. مگه نخوندی. بعله آزادی که هست. ولی آزاده نیست خَخ.
سلام.
احسنت زیبا نوشته بودید. حدث میزدم منظورتون رو ولی نهایتا خودتونم ذکر کرده بودید.
بازم بنویسید.
درود. زیبا خوندی. یکی دیگم نوشتم بخون ببینم نظرت چیه؟ والا خودم اینا رو زیاد جالب نمیدونم. یعنی فکر نمیکنم این قد قشنگ نوشته باشم. بنظرم بیشتر یه متن معمولیه. همین.
هایهای
درود. یکی بیاد این کامنتو واس من رمزگشایی کنه خَخ. وایی وایی.
سلام . غمت رو می فهمم . به جز صبر و تلاش کاری نتوان کرد ای دوست . موفق باشی
درود. من غمی ندارم, یعنی خعییلی وقته که حتی غمی هم ندارم, فقط از زاویه ی دید کسایی که این احوالات رو دارند اینو نوشتم همین. مرسی از همدردیت عزیز.
سلام. آفرین قشنگ بود. خخخ من تا به حال فکر کنم واسه تنها کسی که درد دل نکردم چشمای نداشتمه خخخ
درود. خب حالا من به نیابت از چشمای همه مون واس همه ی چشما درد دل کردم خَخ. انشا اللاه خدا قبول کنه و ازمون بپذیره.
سلام علی جان.
ماشاالله تو هم خوب می نویسی ها.
احسنت بر تو و متنت. به نظرم این متن رو بیشتر کسانی درک می کنند که از بدو تولد نابینا بوده اند.
مرسی از بابت پست.
شاد باشی.
درود. مرسی از لطفت. نه بابا کجا خوب مینویسم. این فقط یه نوشته ی معمولی هست همین.
چاااکریم.
درود.
این پست واقعا برای من جالب بود!.
راستش همیشه فکر میکردم که این تنها من هستم که خودم رو محکوم به حبس ابد میدونم.
کم کم با خوندن نوشته هایی از این دست دارم به این نتیجه میرسم که تو این احساس تنها نیستم.
به هر حال, توی همین زندان, بقول مدیر: لذت ببرید از زندگی.
درود. داریم لذت میبریم اگه بازپرس بذاره. آخه میدونی چیه؟ همش میاد و ازمون بازجویی میکنه.
هم بندیهای زیادی داری. سعی کن شبها زود بخوابی. برای کسی مزاحمت ایجاد نکنی. پسر خوبی باشی. آرزو میکنم هرچه زودتر از زندان زندگی آزاد بشی و مثل من هرجا دلت خواست بری هرکی رو خواستی ببینی و جالبیش اینجاست که تو همه رو میبینی ولی کسی تو رو نمیبینه.
آنوقت همه روشندل یا همون نابینا یا همون چیزی که خودت میگی هستند و تو بینا.
باور کن امروز رفتم در یک جمعی همه از خوبی من حرف میزدن و برای روحم دعا میکردن. به جای تشکر زبون رو سه متر کشیدم بیرون و مسخره کردم.
یکی از خاصیتهای ارواح پلید اینه که میتوانند تا قیامت مردم زنده رو مسخره کنن و لذت ببرند.
درود کامبیز. کامبیز مگه همون خودت نبودی که زیر شکنجه های زندگی جان به جان آفرین تسلیم کردی.
نع, من هم میبینمت, آخه احضار روح میکنم عزیزم.