خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

معرفی یک کتاب: «گود» اثر مهدی افشارنیک

کودتای 28 مرداد 1332 علیه دولت مصدق، قیام 15 خرداد 1342، شکل‌گیری و سپس تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در بحبوحه انقلاب از یک سازمان مذهبی به یک سازمان فاشیستی و تسویه های درون سازمانی در این سازمان در سال 1354، آغاز جنگ ایران و عراق، در 31 شهریورماه 1359، پیروزی سید محمد خاتمی در دوم خرداد 1376 و نظایر آن، هر یک رویدادی هستند که به تنهایی می توانند دستمایه نگارش هزاران رمان جذاب و خواندنی باشند. مهدی افشارنیک، در نخستین اثر داستانی خود با عنوان «گود» تمامی این وقایع را نه در قالب تاریخی، بلکه به عنوان بستری برای روایت زندگی سه نسل از ایرانیان با تمرکز خاص بر شهر تهران و محلات قدیمی این شهر بکار گرفته است.
کتاب در 18 فصل به نگارش درآمده و در پایان هر فصل، جمله ای به این شکل وجود دارد که مثلا، «آن روز 31 شهریور 1359 بود.» البته نویسنده در بیان روایت خود توالی زمانی را رعایت نکرده است، چنان‌که روایت‌های فصل اول در سال 1342، روایت‌های فصل دوم در سال 1384، روایت‌های فصل سوم در سال 1359 و روایت‌های فصل چهارم نیز در سال 1349 اتفاق می‌افتند. این روند در طول هجده فصل کتاب همچنان ادامه می یابد و اگر خواننده بتواند با اندکی دقت توالی رخدادها را در ذهن خود بازسازی کند، کتاب را تا زمانی که تمام نکرده زمین نخواهد گذاشت! البته نویسنده در آخرین فصل داستان، از ذکر تاریخ وقایع پرهیز می‌کند و ضمن سپردن وظیفه و لذت کشف تاریخ آخرین فصل به خواننده، در آخرین جمله داستان چنین می‌نویسد: «آن روز، … بماند!»
رمان «گود» به لحاظ زبانی سبکی محاوره‌ای دارد و این سبک حتی در بیان عمیق‌ترین زخم‌های وارده بر جسم و روان ایرانیان نیز از این بیان خودمانی دور نمی شود. ازسوی دیگر، جملات کوتاه و به دور از پیچیده گویی هستند و رد پای واژگان تهران قدیم را در جای جای اثر می توان سراغ گرفت.
به لحاظ محتوا، رمان «گود» را می توان نمونه نسبتا خوبی از نمادسازی در ادبیات داستانی معاصر فارسی دانست که در آن، ساختار خود کتاب نماد ساختار جامعه ایرانی در تب و تاب این همه رویدادی است که مجال فکر کردن و تنظیم توالی زمانی را به خواننده نمی‌دهند! به عبارت دیگر، ساختار به ظاهر مشوش کتاب، جلوه ای از ساختار مشوش حاکم بر جامعه ایرانی در طول نیم قرنیست که اثر در بستر آن روایت می‌شود.
نکته آخری که باید درمورد رمان «گود» به آن پرداخت، ارتباط میان داستان و حقایق تاریخیست. نویسنده در این‌که به ماجراهای واقعی و رخ‌داده، بار دراماتیک بخشیده موفق عمل کرده است. از این‌دست روایت‌ها در داستان زیاد است؛ به‌عنوان نمونه: صحنه آوردن کشته‌های جنگ ظفار به همراه تلویزیون‌های قاچاق، صحنه دستگیری محمدرضا سعادتی، صحنه شروع جنگ و بمباران تهران، صحنه آزادسازی خرمشهر و درد و دل صائب با بیت‌الله، صحنه رویارویی مستانه و مریم در تنگه پاتاق و بعدازآن در پاریس؛ این‌ها همه از دل واقعیت‌ها برآمده است اما جنبه ادبی و هنری پیداکرده است و خواننده نه به‌عنوان گزارشی تاریخی که به‌عنوان یک اتفاق ادبی آن را دنبال می‌کند.
رمان در سرک کشیدن به احوالات مجاهدین قبل از تغییر ایدئولوژی و پس‌ازآن و تحولات سال‌های اول انقلاب و این‌که چطور دوستی‌های نزدیک به دشمنی‌های عمیق بدل شد و نفرتی که از تغییر ایدئولوژی در بین مبارزان علیه شاه ایجاد شد و تأثیراتی که بعدها گذاشت، موفق عمل کرده است. درواقع «مهدی افشار نیک» نه گزارشی تاریخی که برشی ادبی از تاریخ سیاسی زده است و آدم‌هایی از دل تاریخ برای خود برگزیده و ساخته است که به زبان و بیان او ماجراها را روایت می‌کنند. از طرفی هم باید به درونی کردن برخی شخصیت‌ها در این رمان توجه داشت که مهم‌ترین درونی سازی شخصیت‌های واقعی؛ روایت «پرویز ثابتی» معاون امنیت داخلی ساواک است. ثابتی خاطرات و ادعاهایش را در قالب گفت‌وگو با عرفان قانعی فر چند سال پیش منتشر کرده که با واکنش‌های فراوانی روبرو شد.
نویسنده‌ی رمان «گود» با طنازی سعی کرده اضافه‌کاری برای ثابتی به تراشد و او را رئیس و گرداننده چندین فاحشه‌خانه در تهران کرده که زن‌های زیادی به‌فرمان او این‌سو و آن‌سو می‌روند. ثابتی در خاطراتش به استفاده از این زنان توسط ساواک برای سلب حیثیت و مهار برخی روحانیون مخالف سلطنت اشاره کرده است.
رمان «گود» را باید در یک کلام، به عنوان اتفاقی خجسته در ادبیات داستانی فارسی تلقی کرد که توانسته است بدون افتادن در دام شعارزدگی یا قهرمان‌سازی، تصویری کمابیش روشن از مهم‌ترین فراز و فرودهای نیم قرن اخیر جامعه ایران به دست دهد. این رمان را نشر چشمه منتشر کرده است.

۲۹ دیدگاه دربارهٔ «معرفی یک کتاب: «گود» اثر مهدی افشارنیک»

سلام دوست عزیز
ممنون از معرفی این کتاب خوب . طی این چند سال چند نفر بهم پیشنهاد دادند بخونم و هر دفعه گفتم چشم . یا اینکه صوتی یا متنی اش را برایم گیر بیاورند تا گوش بدم . با توضیحاتی که دادی بیشتر علاقه مند شدم ببینم چه نوشته شده . به جز اینکه حتما روایت خوبی داره که مورد پسند کتاب خوانها قرار گرفته می خوام بدونم آیا فقط داستانِ یا حقایق تاریخ معاصر ایران رو بدون تحریف بیان کرده و مثل بعضی کتابها یا مجموعه ها که هم اکنون هم در حال پخش است دروغ اضافه نکرده باشد . متنت حس کنجکاوی من رو حسابی تحریک کرد . موفق و پیروز باشی
راستی صوتی یا متنی اش هم هست ؟

سلام. درمورد اظهار لطفتون مثل همیشه ممنونم. خب برداشت شخصی خود من اینه که اصلا و ابدا شعاری و آرمان زده نیست. شخصا این کتاب رو از فیدیبو خریدم و خوندم، اما واسه چندتا از کتابدارهای خوبمون هم فرستادم یا می فرستم. خیلی هاشون هم که به محله سر می زنن، اما باز جداگانه واسشون می فرستم.

امید جان منم از معرفی این کتاب صمیمانه ازت تشکر میکنم. کاش یه کاری برای در اختیار گذاشتنش میکردی. به هر حال امیدوارم بتونم به طریقی بدست بیارمش و بخونمش. و اما آنچه که بیشتر جذبم کرد شناسنامه خودت بود که برام خیلی خیلی جالب بود. واجب شد که بخاطر تو هم که شده یه سفری به کرج داشته باشم البته تو کرج دوستان نازنین دیگری هم دارم که تو هم به جمع آنها اضافه شدی. به همراه مرضیه بانو و کیان نازنین همواره سعادتمند سربلند و پر افتخار باشی دوست خوبم.

سلام جناب موحدزاده گرامی. من هم از داشتن دوست خوب و متینی مثل شما صادقانه خرسندم. هر موقع تشریف بیارین، از میزبانیتون واسه ما سربلندیه. بدون تعارف عرض کردم و دیگه پیازداغش رو زیاد نمی کنم. درمورد دسترسی به کتاب، ر.ک. کامنت ۱.۱ در پاسخ به آقای بهرامی راد. باز هم یه عالمه ممنون که اومدین.

ارادت فراوون دارم ممد جان. مرسی از لطف همیشگیت. حالا چد کلوم حرف بی ربط. بالاغیرتا من نه پرسپلیسی هستم و نه استقلالی، اما به برانکو بگو هوای تیم ملی رو هم داشته باشه. دیروز توی اخبار می خوندم ایران توی رده بندی AFC که بر اساس عملکرد تیم ملی و باشگاهها تنظیم میشه، از رده چهارم افتاده به رده هشتم و این مسئله سهمیه باشگاههای ایران توی آسیا رو به خطر انداخته. البته همۀ تیم ها باید هوای تیم ملی رو داشته باشن، اما اینو با توجه به بحث های اخیر بین کیروش و برانکو نوشتم! کاش یه پست توی این زمینه می زدی و بچه ها نظر می دادند تا یکی مثل من که عاشق تیم ملیه اما زیاد باشگاهها رو پیگیری نمی کنه هم یه کم روشن بشه واسش که واقعا چی به چیه و کی داره راست میگه. ارادت فراوون از جنس اعلا.

امید جان ر.ک کردم به پاسخ به جناب بهرامی ولی چیزی ازش دستگیرمان نشد چون میفرمایید که برای کتابدارها فرستادید خب کتابدارها چیکار به ما کتاب ندارها دارند شکلک خنده یا همون خخخخخخخخ. آیا برای گذاشتن لینک در محله مشکلی هست؟ لطفا دوباره ر.ک نکنید به پاسخ به کامنت جناب بهرامی راد. پیروز باشی دوست خوبم.

سلام و عرض ادب مجدد. خب این کتاب تا جایی که من اطلاع دارم هنوز گویا نشده و من هم از فیدیبو خریدم و خوندم که آقای امینی یه مدت پیش واسه بچه ها معرفی کرده بودند . من هم توی کامنت ها نکاتی راجع بهش گفتم. این کتاب از فیدیبو قابل خرید و مطالعه هست، اما چون گویا نشده من این معرفی رو واسه چندتا از کتابدارهای خوبمون که متصدی کتاب خونه های نابینایی شهر و دیارشون هستند می فرستم تا اگه توفیقی دست داد و صلاح دیدند گویا بشه. باز هم چیزی بود لازم نیست ر.ک. به جایی، همین جا بپرسید بنده تا قیام قیامت در خدمتتون هستم.

حالا باز خوبه شما اینجور فکر می کنید، خیلی ها به درستی میگن اصلا بهت نمیاد تحصیلات داشته باشی اصلا! اما گذشته از این، شما به من لطف داری و اگر هم واقعا اینجوریه به این خاطره که من زبون فارسی رو عاشقونه دوستش دارم و نوشتن یا حرف زدن به این زبون واسم کمتر از وقت گذروندن با یه عشق قدیمی که هیچ وقت کهنه نمیشه توفیر نمی کنه.

درود بر آقا امید عزیز. امید خان، واقعا آفرین، خیلی خوب و شایسته کتاب رو معرفی کرده بودی. باز هم مثل قبل، با نوشته های شما شوق خوندن در من زیادتر شد. به این خاطر بهت تبریک میگم و ازت باز هم ممنونم. فقط چیزی که کمی مایه ی تعجبم شد این بود که چه طور چنین کتابی در ایران امروز اجازه ی چاپ گرفته و منتشر شده؟ آخه میدونی، به قول مقروف تاریخ رو بعد از ما مینویسند. حالا چه طور بیان واقع بینانه ی گذشته ای که هنوز خیلی از ما دور نشده و کاملا به تاریخ نپیوسته در جامعه ی بسته ی امروز ما ممکن میشه؟ نمیدونم تونستم منظورم رو کامل برسونم یا نه؟ ولی یه کمی برام سؤال شده بود این قضیه.

سلام و عرض ارادت فراوون. قصد سفیدنمایی ندارم، ولی خب خوشبختانه حداقل توی این سه چهار سال فضا اینقدرها هم بسته نیست و بعضی انتشارات مثل نشر چشمه و نشر نی هنوز کار اصلیشون رو انجام میدن. علاوه بر این، نویسنده هایی که توی جو سانسورزده می نویسند هم به تدریج مهارت زیادی توی کاری که من اسمشو میذارم «لب مرزنویسی» پیدا کردن و می کنن؛ یعنی حرفشون رو می زنن و در عین حال نمی زنن. امیدوارم منظورمو رسونده باشم. باز هم ممنون از لطف شما.

دیدگاهتان را بنویسید