خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من، پریسا، قناری!

تاریک روشن صبح بود، کنار دریا روی یه تخته سنگ نشسته بودیم و پاهامون توی آب بود. نسیم خنکی صورتمون، و موجهای دریا هم پاهامون رو نوازش میداد و با ماسه های زیر پامون بازی میکرد. یه قناری دستش بود، پریسا رو میگم، میخواست هدیه بدش به من. ولی من که کلا از هرچه پرنده و خزنده و جهنده هست وحشت دارم اصلا حاضر نبودم به قناری حتی نزدیک بشم. پریسا با قناری حرف میزد، نوازشش میکرد و میبوسیدش، بهم میگفت فرزان این زبون بسته ها بی آزارترین موجودای دنیان، هیچ کاری باهات ندارن ولی من توجه نمیکردم. یه دفعه پریسا قناری رو گذاشت روی شونم. از جام پریدم و جیغ بلندی کشیدم، پریسا هم باز پرنده بیچاره رو گرفت توی دستش. منم از ترس اینکه باز پرنده رو نذاره روی شونم عقب ایستاده بودم و میترسیدم برم پیشش بشینم. اما پریسا دیگه نه چیزی بهم گفت و نه از بی آزاری قناری حرفی زد. آروم آروم و قدم قدم باز رفتم پیشش نشستم، داشت خودش با قناری بازی میکرد، کم کم دستمو بردم سمت پرنده، اول یه اشاره کوچولو بهش کردم، بعد نوازشش کردم، بعد کم کم خواستم بگیرمش توی دستم، پریسا هم قناری رو بهم داد.
هوا یکم روشنتر شده بود، توی این روشنی میتونستم قناری رو ببینم. خدای من! چقدر ناز بود، با همه ی قناری ها فرق داشت، رنگی و زیبا، مثل رنگین کمون، نرم و کوچولو. توی چشام که نگاه میکرد و آواز میخوند، احساس میکردم داره باهام حرف میزنه. نوازشش کردم رنگی کوچولوم رو که حالا مال خودم شده بود و منم عاشقش شده بودم، اونم واسم میخوند. صدای رنگی کوچولوم و صدای موج دریا و نسیم خنک صبح، چه ترکیب قشنگی!
دیگه کاملا هوا روشن شده بود، پریسا گفت الآن دیگه احتمالا مغازه ای که میخوام باز شده. گفتم چه مغازه ای؟ گفت بیا میفهمی. باهاش رفتم، پریسا قدش بلند بود و کفش پاشنه دار هم پوشیده بود، همین باعث میشد پیشش خیلی کوچیک به نظر بیام. فکر میکنم تا بازوش بودم.
از چندتا کوچه که گذشتیم، وارد یه مغازه بزرگ شدیم. وای! خدای من! منی که تازه عاشق رنگی کوچولوم شده بودم، خودمو توی یه مغازه پر از این رنگی کوچولوها دیدم. پریسا میخواست چندتا بخره واسه خودش. اون مشغول انتخاب شد منم مشغول بازی با رنگی کوچولوها. خیلی زود پریسا دوستای کوچولوش رو با وسواس زیاد، و با وسواس زیادتری هم قفسشون رو انتخاب کرد و باید از مغازه میرفتیم، و از اونجایی که آدم به هر چیزی که وابسته میشه زود از دستش میده، منم که تازه عاشق این کوچولوها شده بودم، رنگی کوچولوی خودم رو برداشتم و با بقیه کوچولوها به ناچار خداحافظی کردم.
از مغازه که اومدیم بیرون، باز رفتیم کنار دریا و هر دوتا مون مشغول بازی با کوچولوهای نرممون شدیم. پریسا هم ازم قول گرفت که همیشه مواظب رنگی کوچولوم باشم.
اما… اما حیف که بودن با پریسا و رنگی کوچولوها بیشتر از این طول نکشید و با صدای مامانم که برای نماز صبح صدام میکرد بیدار شدم.
راستش این خواب کوتاه نیم ساعته، بعد از کلی استرس و نگرانی و بیخوابی، خیلی حس خوبی بهم داد. بیدار که شدم، هنوز پریسا رو کنارم حس میکردم، هنوز نرمی اون رنگی کوچولو توی دستم بود و آرامش خاصی بهم میداد.
بچه ها، دعا کنین. دعا کنین خبر خوشی که منتظرشم بشنوم و استرس و نگرانی ازم دور بشه و آرامش بهم برگرده. خدا کنه اون خبر خوب زودتر از راه برسه. شاید اون پرنده کوچولوها نشونه ی همون خبر خوب بودن، کاش همینطور باشه،… کاش……….

۳۶ دیدگاه دربارهٔ «من، پریسا، قناری!»

سلام غزل عزیز!
وایی منو میگی آیا خخخ! غزل می خوایی بخندی بخند خودم هم دارم می خندم به اینکه می خوام بگم. این پریسای داخل خوابت چه خوب بود کاش من۱خورده شبیهش بودم! دلم خواست اون مدلی می شدم! آرام و مهربون و، … هرگز نبودم. شاید خیلی خیلی دور تر ها، در زمانی که دیگه چیزی ازش خاطرم نیست، شاید، …
نمی دونم!
رنگی کوچولو های پر دار! خدا عاشقشونم. من عاشق پرنده و پر و پروازم. عاشق آسمونم. عاشق پریدن. عاشق پرواز! کاش می تونستم!
چه سعادتی که پیک داخل این خوابت من بودم! جدی۱حس عجیب از جنس آسمون بهم داد این خوابت! ایشالا تعبیر مثبتش واسه تو شنیدن خبر سلامتیه دوستته و خدایا یعنی میشه من۱کوچولو اون ته های وجودم مثبت به نظرت رسیده باشم که پیک این خواب غزل من بودم؟ چه قدر نظر مثبت خدا رو دلم می خواد! چه قدر دلم می خواد!
غزل قناری ها واقعا آزار ندارن! ما آدم ها هستیم که واسه پر و واسه آواز هاشون آزارشون میدیم و می ذاریمشون داخل قفس. من پرنده خیلی خیلی دوست دارم ولی به همون نسبت از قفسی کردنشون اذیت میشم. بهم گفتن و میگن پرنده بخر ولی من فقط میگم نه! تحمل ندارم داخل قفس ببینمشون. پرنده جاش وسط آسمونه! قفس جای پرنده ها نیست! دلم می خواد می شد می رفتم داخل خوابت و تمام اون کوچولو های عزیز رو نوازش می کردم. اونقدر نوازش می کردم تا وسط آواز هاشون گم می شدم! سبک می شدم! محو می شدم! می شدم از جنس آواز و پر و پرواز و می رفتم آسمون! دل و دلتنگی هام رو جا می ذاشتم و می رفتم تا اون طرف خورشید! تا سرزمین آواز و بابا برفی و ستاره! تا بی انتهای دل آسمون!
به نظرم دیگه باید ادامه ندم!
غزل! از حال دوستت بی خبرمون نذار. ایشالا با خبر های خوش بیایی!
به امید خدا!

سلام پریسای عزیزم. ببین تو خیلی هم آروم و مهربونی. میگم هستی بگو چشم وگرنه میزنمتااا خخخ. کاش منم بتونم توی عالم واقعی و خارج از خواب به پرنده ها دست بزنم. دوسشون دارم ولی با این فوبیا چه کنم؟؟ منم دلم نمیاد پرنده توی قفس داشته باشم. یه بار جوجو کوچولو داشتم اسمشم نبات بود هاها. ولی همون روز اول… حتی فرصت بازی باهاشم پیدا نکردم. هنوز یادم میفته کلی دلم میسوزه. خودمم کوچولو بودم خخخ ۵ سالم بود، کلی واسش گریه کردم

درود. از همون اولش که خوندم, خداییش حس میکردم که خواب باااشه. آخه نمایشهایی از این نوع رو از رادیو جوان قبلها شنیدم.
و چون تا حدودی از خصوصیات تو و پریسا آگاهی دارم, واس همینم بیشتر این حسم تقویت شد که داری یه خواب رو تعریف میکنی. امیدوارم تعبیر خوبی داشته باشه که قطعاً به نظر من تعبیر خوبی هم خواهد داشت.
منتظر شنیدن خبرای خوش هستیما.

سلام خانمی
جدی باورم شده بود پیش پریسا بودی داشتم شکلک حسادت میشدم خخخ
منم از تمام حشرات پرندگان چرندگان خزندگان درندگان و خلاصه تمام مخلوقات وحشت دارم خخخ
بسیار زیبا نوشته بودی
امیدوارم خیلی زود خبرهای خوب بشنوی و دغدغهات تموم بشه

سلام
کلا با دیدن اجزای پست، منظورم عنوان، برچسبها و اینا هی حدسیاتم تا قبل از خوندن پست تغییر میکرد که محتواش چی میتونه باشه خخخ. از عنوان پست اولش گفدم شاید اینو پریسا نوشتیده خخخ. بعدش اومدم پایینتر اسم شما رو دیدم. گفدم شاید یه جایی با هم بودید و یه خاطره هستش. با دیدن برچسبها دوزاریم افتید که تعریف یه خوابه خخخ. دیگه بیشتر مشتاق شدم متن پست رو بخونم. انشا الله که خیر هست. به نظر من هم خوب تعریف کرده بودی. من یا خوابام بیسر و تهند یا کلا یادم نیس چیچی خواب دیدم که بتعریفم. اگه یادم هم باشه، فقط تو چند ثانیه نهایتش یه دقیقه تعریف کردنش طول میکشه. موفق باشی خانمی.

سلام
امیدوارم یعنی از ته دل دعا میکنم اون خبر خوب بهت برسه و تو رو خوشحال کنه
فقط صبر داشته باش و سعی کن استرس نداشته باشی

چ خواب قشنگی منم اولش از پرنده ها میترسم اما بعد خودم تو دستم میگیرمشون.هم کبوتر داشتم ک مدت زیادی نتونستم نگهش دارم و هم ی جوجه خروس که خودم بزرگش کردم اما مریض شد و مرد

وای باز اومدم و شروع کردم ب پر حرفی،ببخشید

فقط امیدوار باش و دعا کن

سلام و درود بر آبجی فرزااااانه
خوب که هستی انشالله
واااااییی من چراااا آخه چرا این پست رو ندیدم نمیدونم چون که دیگه حال خودمم رو ندارم دیگه همین طور سر سری از پستا رد میشم
اه یعنی خواب بود من فکر کردم که واقعیت داره
به هر حال خیلی خواب زیبایی بود و منم لذت بردم از خوندن یعنی شنیدن این خواب
منم آرزو دارم هر چی زودتر اون خبر خوبه سراغت بیاد
به امید بهترینا برا آبجی فرزانه
شبت خوش و خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید