خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من باز اومدم با گفتن هام و ماجرا هام و جلد دوم نفرین1جسد!

سلام به همگی. بچه ها چه خبر از احوالات! خوبه یا خیلی خوبه یا بهتره! نگرد آقاجون گزینه دیگه نداره. عمراً اگر گزینه ناله بهت بدم. نق فقط اختصاصیه خودمه و بس!

نه خداییش این دفعه نق نمی زنم. همه چی آرومه، من چه قدر آرومم، واسه خودم می چرخم و شلوغ می کنم و مروارید می بافم و همه جا رو به هم می ریزم و واتساپ گردی می کنم و بنده خدا واتساپی ها رو با شلوغی هام از آرامش میندازم و بعدش هم به خودم میام که ای بابا باز من همون دیوانه شلوغی هستم که بودم و1خورده هم عوض نشدم و واسه چی اصلاح نمیشم و خلاصه به خودم میگم این دفعه1کوچولو مثبت تر باشم ولی به محض اینکه موقعیت شلوغ کاری دستم میادش یادم میره و خخخ!

طی مذاکرات نیمه موفقی که با گوشیم داشتم هنوز هم دارم این روز ها واتساپ چرخی هام دوباره به راه شده و طفلک هم واتساپی های من! خداییش الان که بهش فکر می کنم دلم واسشون سوخت!

این روز ها همون طور که گفتم همه چیز1جور عجیبی آرومه. کلا جهان اطرافم واسه خودش داره یواش یواش بدون تکون های سیاه چاله ها پیش میره.

واسه من که این مدلیه. شما چه طور؟

آخ جون عید هم داره میادش! حدود های2هفته دیگه تعطیلات و آخ جون! من از بچه ها بیشتر واسه تعطیلات ذوق می کنم. شکلکِ این شکلک اسمش میشه چی؟ کسی می دونه آیا؟

بیخیال اسمش رو ولش کن! عید داره میاد و من از این فضا و این حال و هوا خوشم میاد! عجیب خوشم میاد! حسابی خوشم میاد! سال95که تحویل شد من گریه کردم. تبریک ها رو نوشتاری فرستادم و گریه کردم. اه مرده شور ببرن من که تقریبا کل95رو داشتم گریه می کردم که! نیمه اولش خیلی بیشتر و نیمه دومش شاید1خورده کمتر ولی کلا امسال شبیه گریه شدم! اه جدی چه بدم اومد هیچ خوشم نیومد اصلا خوشم نمیاد!

به خودم تعهد کردم که دم تحویل96گریه نکنم. سال95با تمام سنگینی هاش، دلواپسی هاش، و تلخی هاش داره میره! با خودم قرار گذاشتم96که تحویل شد بدون گریه زاری1بای بای محترمانه و آروم با95و هرچی درش بود و هست کنم و شبیه2تا رفیق که بهشون بد گذشته ولی همچنان رفیقن ازش رد بشم و قدم بذارم در شروع96.

بچه ها حس می کنم از شنبه این هفته، صبح که بلند شدم انگار1طور هایی آروم تر شدم. نسبت به چیز هایی که در هر ساعت از شبانه روز می تونستن منقلبم کنن انگار از صبح شنبه1طور هایی آروم تر شدم. نمی دونم قوی تر شدم! سبک شدم بچه ها انگار حالا خاطرم آروم گرفته. صبح شنبه که چشم باز کردم1دفعه انگار ختم توفان های وجود دیوونهم رو با تمام روحم احساس کردم. مطمئنم که باز هم دلتنگ میشم. باز هم آه می کشم و باز هم شاید گاهی2تا قطره اشک از لای مژه هام سرک بکشن. ولی عجیب احساس کردم که از اینجا به بعد همه چیز واسم عوض شده. حتی دلتنگی هام. به زبون ساده تر، حس و حالم1دفعه آتیش بس داده و به یقین می بینم که دل و منطقم با هم کنار اومدن!

بی هشدار، بی مقدمه، همین طوری1دفعه ای، انگار قصه تموم شد! دقیقا این جمله ای بود که دم بیدار شدن صبح شنبه از خودم شنیدم. خاطرم نیست چه خوابی می دیدم جمعه شب. ولی خاطرم هست که بین خواب و بیداریه دم صبح صدای خودم رو شنیدم که آهسته از جنس خواب زمزمه می کرد:

-قصه تموم شد!

بعدش لبخندی بود که نفهمیدم از کی نشسته بود روی خوابم و بعدش هم بیداری و سلام صبح!

سلامِ این صبح شنبه عجیب بهم چسبید بچه ها!

این هفته هم شبیه همه هفته های خدا واسه من تا اینجاش پر بود از روزمرگی های همیشه ولی خاطر من عجیب آروم بود هنوز هم آرومه! کاش همین مدلی بمونه! آمین!

خوب ولش کن بیخیال. بچه ها امیر امروز سنگ تموم گذاشت. کم مونده بود یکی از همکار های بینا که به خاطر مشکل زانو با عصای زیر بغل راه میره رو پخش زمین کنه و در جواب اعتراض اون بنده خدا هم صاف اومد گفت به جهنم که افتادی یا1همچین چیزی. خانمه هم منفجر شد اومد به اصلیه شکایت کنه که اصلیه نبود و من گفتم فردا میاد. اون بنده خدا هم حرصی شد و نتیجه ورود مدیر عصبانی به کلاس بود که کلی اوضاع رو چیز کرد و من این وسط تکیه دادم به میز و فقط تماشا کردم. بچه ها خدا ببخشدم کلا صحنه بسیار اسمش رو نبری به نظرم رسید و خخخ! دست خودم نبود به من چه!

دیگه چی بودش آهان آخجون عاقبت دارم جعبه جواهر6ضلعی می بافم خداییش واسه کشف روشش75تا جدم در برابر چشم های نداشتهم بلند شدن به رژه رفتن هیچ کسی بلدش نبود عاقبت هم خودم کشفش کردم خدا کنه درست در بیادش! خیلی بافتن رو دوست دارم خیلی زیاد! اینجا گفته بودم یا نه که سر دعوای2تا دیگه من بیچاره از بافتن محروم شدم و حتی اگر بیکار هم باشم اجازه ندارم سر کلاس ببافم. بچه ها امروز جعبه نصفه بافتهم رو کرده بودم داخل آستینم یواشی از اعماق نایلون داخل کیفم3تا3تا مهره در می آوردم سر نخ ها رو از آستینم می کشیدم بیرون1دونه گل می بافتم باز می رفتم سر کیفم دزدکی3تا مهره در می آوردم و1دونه دیگه گل می بافتم و همین طور الی آخر. امیر فهمید خندید و گفت واسه چی بهت گیر دادن خوب بباف کسی نیست. گفتم دستور بالادست رو باید گوش کرد گفتن نکن باید انجامش ندم. امیر هم1دفعه نه گذاشت نه برداشت گفت این ها واسه خودشون حرف می زنن محلشون نذار بی خودی میگن. مونده بودم بخندم یا دعواش کنم. خداییش بد وضعیتی بود!

امروز2شنبه بود و من هر2شنبه یا تقریبا هر2شنبه1آشنایی از محله ما، این محله نه اون محله، بابا محله سنگ و آجری رو میگم محله خودمون نه! ای بابا! نمی ذارن آدم حرف بزنه همین طوری فشنگی کفش ها رو در میارن شیرجه به وسط! داشتم می گفتم! اهم اهم!

داخل محله سنگی آجری غیر اینترنتیه ما1بنده خدایی هست که ظرف و لوازم خانگی از انبارش می بره واسه مشتری هاش و هر روز هفته در1مسیره. این بنده خدا2شنبه ها مسیرش با راه برگشت من یکی میشه و خلاصه هر زمان ببینه منتظر ماشینم سوارم می کنه می رسوندم. خدا خیرش بده. طفلک رو خدا امسال حسابی بد امتحانش کرد! بمیرم واسه دلش! طولش ندم!

امروز که2شنبه بود من طبق معمول رفتم سر مسیر تا1ماشین گیرم بیاد برگردم خونه. یکی از همکار ها اومد بغلدستم که من هم وایستم با هم ماشین بگیریم. گفتم بفرمایید. خانمه حرف می زد من تأیید می کردم و می خندیدم. ماشین هم نمی اومد! شکلک های بی توصیف از مدل خدایا لطفا!

خلاصه وایستاده بودیم که این آشنای2شنبه های من با ماشینش رسید. بچه ها مونده بودم چیکار کنم. باید همکاره رو جا می ذاشتم آیا؟ باید می گفتم امروز با شما نمیام با همکارم میرم آیا؟ ماشینه وانت بود و فقط واسه من1نفر جا داشت. از طرفی هم این بنده خدا کار مشتریش رو ول کرده بود مثل تیر اومده بود که به من برسه و برسوندم. حس کردم به هر طرف نه بگم اون طرف ماجرا زشت میشه. پس بیخیال2طرف شدم و طرف سوم رو گرفتم. یعنی طرف خودم! گفتم خداجونم ممنون که جواب لطفا هام رو دادی! بعدش هم بسیار بی معرفتانه با همکارم بای بای کردم رفتم سوار ماشینه شدم صاف اومدم خونه! بعدش سعی کردم1خورده وجدانم رو بچزونم بلکه دردش بیاد ولی این لاکردار انگار اصلا اعصاب مربوط به دردش دیگه بی حس شدن هیچ مدلی تحریک نمیشن و در نتیجه تا این لحظه من بابت جا گذاشتن همکارم هیچ دردی در ناحیه وجدانم احساس نکردم. بچه ها چیکار کنم وجدانم1خورده مورمورش بشه؟ اصلا لازمه بیدارش کنم آیا؟ خوب به من چه که وانته جا نداشت؟ میگم اجازه بدم وجدانه بخوابه موافقید آیا؟

آخ کف کردم آب زرشک خدا آب زرشک لطفا!

 

خلاصه اینهمه گفتن ها و گفتن ها اینکه،

هنوز بدون اینکه دلم بخواد از دستم در میره و لجبازم، هنوز عاقل نیستم، هنوز در تمرینات ضد نق هام ناموفق عمل می کنم و از دستم در میره و1جا هایی عجیب نق می زنم، هنوز خودمم، هنوز پریسام با تمام مشخصات مزخرفش، ولی با تمام این ها، هنوز همه شما ها رو دوست دارم و اگر این اطراف پیدام نشه و با پر حرفی های از این شاخه به اون بوتهم سر هاتون رو در نبرم دلم حسابی واستون، واسه شنیدن هاتون و حتی واسه کلافه شدن هاتون از دست خودم و طولانی بودن پست هام تنگ میشه!

خوب حالا اهل کتاب بیایید اینجا ببینمتون!

اون جسده رو خاطرتون هست آیا؟ جلد اولش این اطراف داشت ملت رو می ترسوند. حالا جلد دومش هم دستمه آوردم بزنم اینجا تا امشب بخونیدش و حسابی تصویر سازی کنید و حسابی چیزه. یعنی اینه. ای بابا لو رفت که یعنی حسابی حالش رو ببرید آره این مدلی!

خوب بس کنم دیگه!

نفرین1جسد جلد دوم، باز هم از همون نویسنده، اگر درست خاطرم مونده باشه دلارا دشت بهشت، اگر اشتباه گفتم معذرت، با حجم حدودا214kb، و از

اینجا

دانلودش کنید.

بچه ها همین اطرافم می بینمتون، ایام همگیتون به کام، شادی هاتون ابدی و پر دوام، و این پستم هم عاقبت مثل اینکه شد تمام!

شاد باشید از حال تا همیشه!

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «من باز اومدم با گفتن هام و ماجرا هام و جلد دوم نفرین1جسد!»

سلام خورشید خانم! واقعیتش گاهی حس می کنم زیادی محتوای دلم رو راحت می پاشم بیرون. به نظرم باید۱خوردهش رو نگه دارم که پوشیده بمونه ولی نمی فهمم واسه چی حس و حال تحملش رو ندارم و این طوری میشه که تمامش رو پخش می کنم روی صفحه و خخخ! جدی نمی دونم اینکه هستم مثبته یا منفی ولی می دونم که حرف خودم داخل دل خودم جا نمیشه باید بریزمش بیرون!
کتاب هم قابلی نداشت ایشالا جلب رضایتت رو کنه!
ممنونم که هستی!
پیروز باشی!

سلام پری.
تو رو خدا این قدر حرف نزن. اون کتابو بده به من خوابم میاد.
میزنمتا میگم اون کتابو بده به من.
هایهایهایهایهایهایهایهایهاهاهاهای
تعجب نکن این همون خمیازه از ته دل بود.
ما رفتیم لالا تو هم دیگه ساکت شو.
شکلک با یه بطری زدم تو سرش تا خواب بهم بچسبه.
هایهاهیایهایهایهایهایهایهایهای

سلام وحید! تو خوابت میاد که نمی تونی کتاب بخونی که! بیا حرف بزنم گوش کن حالت جا بیاد خخخ! چی؟ بطری؟ آب زرشک هم داره آیا؟ کو کجاست بده بیاد! ببین اون بطری نوک مو های نداشتهم رو اگر لمس کنه۱گونی از این ترقه ها که باهاش ذهره کامبیز بنده خدا رو منفجر کردم همراهمه تمامش رو وسط خوابت خالی می کنم تا خود صبح که سهله تا آخر۹۶این وسط تاب می خوری! دهه!
ممنونم از حضور عزیزت!
خواب و بیداری و کلا ایامت همه خوش!

درود. وقتی به پستهات میرسم و واردشون میشم. یه اینسرت با جهت پایین میگیرم و بعدش حسااابی میرم تو حس نوشته هات و لذت میبرم. طی توافقی که تو یکی از پستهات با عمو چشمه داشتی, قرار شد که پَریسایی کنی و همونی باشی که هستی. مگه یادت رفته. پس نق بزن که نق بر هر درد بی درمون دواست.
خلاصه من که لذت میبرم فعلاً از خوندنت و اگرم حس کردم این خودت نیستی که مینویسی و دچار تغییر تحول شدی, دیگه مجبورم نخونمت خب. حالا تصمیم با خودته که بخونیمت یا نه.
واقعاً ای کاش واژه ها میتونستند حسمو بعد از خوندن پستهات بیان کنند و به تصویر بکشند. حیف که من نه نویسنده ی خوبی هستم و نه هم واژه ای هست که بتونم باهاش احساسمو بعد از خوندنت بیان کنم.
فقط همین اندازه میتونم بهت بگم که تو رو خدا باز هم بنویس و این قد اذیتمون نکن دیگه. افتاااد یا نه.

سلام علی! نق خخخ خداییش موافقم بر هر درد بی درمون دواست کیف میده نق زدن آدم حالش جا میادش بیخیال روان بقیه که از پاک شدن رد میشه و بنده های خدا خخخ آخجون نق دوست دارم اینقدر خوبه!
علی از تغییر کردنم دیگه گذشت بخوام هم نمیشه واقعا یا نشدنیه یا خیلی خیلی سخته که من همتش رو ندارم پس بیخیالش! علی تو که بد نمی نویسی! از قلمت دیگه چی می خوایی آخه! من جاش بودم دیگه جوهر بهت نمی دادم بنویسی تا جریمه بشی! به خودم و به نوشتن های بی اول و آخرم لطف داری علی ممنونم! کاش بشه بهتر و باز هم بهتر بنویسم! به خاطر دل خودم و به خاطر لطف تو و بقیه!
ممنونم که هستی!
پاینده باشی!

سلام کنت! الان گریه می کنم! خواااابم میاد ولی باید بلند شم! تازه دیر هم کردم بلند که شدم باید سریع باشم و نمیشه چون هنوز کامل بیدار نیستم! شکلک گریه خخخ!
وجدانم هم، خوابه بیدار نمیشه هرچی سیخونک بهش زدم. به نظرم رفته به کما! موافقم بذار همین مدلی بمونه. ظاهرا این مدلی راحت تر میشه نفس کشید، کامیاب شد و زندگی کرد! ممنونم که اومدی کنت!
همیشه شاد باشی!

سلام پریسا خانم
متوجه شدم شما یکی از ستونهای شلوغ پلوغی محله هستید . با همین حرفها و نقها لبخندهایی بر لب بچه ها می آید . منتظر پست های لبخندآور آیندتون هستم . کتاب رو هم سر فرصت می خونم . ممنونم . موفق و پیروز باشید

سلام آقا مهدی. من ستون نیستم من فقط۱عضو جزئی هستم که گاهی سعی می کنم بلکه بشه بقیه رو شاد تر و باز هم شاد تر ببینم! ولی شلوغ حسابی هستم و از پس خودم هم بر نمیام که بی صدا تر رفت و آمد کنم. امیدوارم شلوغی هام خیلی کلافهتون نکرده باشه!
راستی بخش بعدیه داستان اون بنده خدا چی شد؟ منتظرم بخونمش!
شاد باشید!

سلام. نق میزنم ببینم کی میتونه اعتراض کنه. عه! عه! عه!
اصلاح شدنی نیستی پس در آرامش شلوغی بکن.
من هم نمیدونم چراااا!
شکلک باز شکلک؟
۹۶ بخند تا همه فکر کنن دیوونه هستی.
بیخیال وجدان بشو. بذار بخوابه
کلی خندیدم بهت حححح

سلام کامبیز بیدار شدی آیا؟ شکلک ژست بی اطلاع از ترقه های دیشبی.
نخیر نق نباید بزنی معترض خودمم نق زدن فقط مخصوص خودمه! ببین۹۶می خندم تا همه بفهمن دیوونهم. فقط حافظ شیراز نمی دونه که اون هم مطمئن نیستم پس با لفظ عاقل فحشم نده که نیستم!
وجدان هم بیخیال حالش خوش نیست بذار بخوابه! خوشحالم که خندیدی. ولی باش تا دفعه بعدی خودم باز و باز بهت بخندم!
خندان باشی!

سلام غزلک جونم! خخخ به واتساپی ها میگم شلوغی کاری هام رو هواله دادی به مخ های طفلکیه اون ها! آخجون پس تقصیر غزله من رفتم شلوغ کاری خخخ!
ممنونم از حضور عزیزت دوست من! راستی غزل! غزل جدید نمیگی بزنی اینجا آیا؟ جدی بجنب دلم تنگ شد واسه خوندنت بیار دیگه!
پیروز باشی تا همیشه!

سلام پیپریسا . فک کنم نفرین های جسد ها برات خوش یُن بوده ,
احتمالا خوندی و ترسیدی و تمام انرژی های منفی رو ریختی بیرون .
خودت هم که ویرایشش کردی و جمله به جمله جسدی فکر کردی خخخ .
زدم دان , اما هنوز شروع نکردم ببینم ویرایشت رو .
بع کار درست رو تو کردی , دوستت میخواسته که تو سلامت برسی و اگه دوست خوبی بوده باشه , حتما خوشحاله و این به تو این وجدان درد رو نمیده .
سعی هم کن , بعد از این انرژی خوبی که بهت رو آورده , اینقدر تلقین نکنی و ناخودآگاهت رو دنبال همون شرایط قبلی بفرستی .
برات آرزوی موفقیت میکنم و حس میکنم که رابطه خوبی با این امیر قصه ما داری و داریم باهاش رابطه برقرار میکنیم خخخخ
خوش باشی و همیشه خوشحال .

سلام آقای ترخانه گرامی! تا یادم نرفته بپرسم از دکه فنی محله چه خبر؟ منتظرم و به شدت کنجکاو که بدونم موضوع بخش دومش چیه!
واقعیتش جسده رو خوندم دیدم اگر ناشکریه زنده بودنم رو کنم چه بسا که برگرده به جهان و نفرینم کنه این بود که دست از نق زدن برداشتم و الان حالم مثبته.
ویرایشم هم ایشالا خیلی بد نبوده باشه. الان دارم میرم سراغ۱کتاب دیگه که بی انصاف بین جمله هاش اثری از نقطه و علامت های نوشتاری نیست موندم چه دسته گلی به سرم بزنم!
در مورد تلقین ها هم با شما موافقم. سخن شنیدن ادب است. پس برخلاف دیروز هام، ۱چشم واقعی به شما میگم و سعی می کنم کمتر نگاهم بره به پشت سرم. اگر هم رفت، فقط اندازه۱یادش به خیر و۱آه کوتاه و بدون اشک! و بعدش امروز و فردا و زندگی!
چه قدر ممنونم که اومدید و چه قدر خوشحالم از حضور شما!
همیشه و همیشه شاد باشید و شادکام!

سلام پریسا جان..
آخجون کتاب متنی..
اص این روزا حواسم پرته بس که مامانم من را برای خونه تکونی گرفته به بیگاری ههههه.
دیگه جون ندارم میام محله فقط پستها را میبینم بعد اص یادم میره بازش کنم.
مث همین پست تو که دیروز میخواستم بخونمش یادم رفت..
راستی تو با دیگران کار نداشته باش نق بزن که هیچی مث نق نمیچسبه به آدم خخخخخ..
امیدوارم که از همین هفته شادی و خنده هات شروع شده باشه و دیگه با کلی شادی وارد سال ۹۶ بشی.

سلام فاطمه جان! خونه تکونی ها و برو بیا های پیش از عید! فاطمه میمیرم براش به شرط اینکه فقط تماشاچی باشم خخخ! شکلک بسیااار بد جنس! خوب چیکار کنم خداییش حسش نیست همه خونه پشت و رو بشه و من هم وسط این بلوا باشم دیگه! نق وایی خدا نق آخ جون! به جان خودم چنان آرامشی میده که توصیف نداره عوضش هرچی منفیه می فرسته روی روان طرف مقابل. خودم رو که به جای طرف می ذارم از حرص دیوونه میشم و فقط۱پرسش کوچولو می چرخه داخل سرم. اینهمه تحمل میشه که واقعی باشه آیا؟ به نظرم نه!
کتاب هم جایی نمیره عزیز منتظر میشه تا زمان پیدا کنی بیایی سراغش! فاطمه خوشحالم که هستی. ممنون که اومدی!
ایشالا عید امسال واست حسابی سفارشی باشه!

سلام جناب آرتیمان. احتمالا ورد شما نسخه بالاتره و مال من۲۰۰۳هست واسه همین بازش نمی کنه. من خیلی بلد نیستم ولی شاید اگر با ورد پد امتحان کنید باز بشه! کاش بیشتر بلد بودم! معذرت می خوام!
ممنونم از حضور با ارزشتون!
شاد باشید تا همیشه!

سلام روشنک جان! کدوم پستم رو عزیز؟ من چیزی رو پاک نکردم. همینجاست داخل محله! رفته صفحه قبلی و تا جایی که من اطلاع دارم همونجاست! قهر؟ عمراً! دلت میاد قهر کنی با پریسا؟ نه دلت نمیاد خخخ! من از قهر بدم میاد کلا از اسمش هم مورمورم میشه. یا بهم اعلام خاطمه قهر بده یا اونقدر قلقلک میدم که کلا قهر و آشتی و همه چیز یادت بره خخخ!
ممنونم عزیز از حضور عزیزت! خوشحالم که هستی دوست من!
ایام همیشه به کامت!

دیدگاهتان را بنویسید