خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من شاااادم، شااااد شااااد!

سلاااام به همگی. خوبین؟ خوشین؟
من؟؟ الآن میگم چطورم!
داشتم شعر مینوشتم، بر خلاف این چند وقت اخیر شعرم شاد بود، پر از امید و لبخند و بهار و عطر صبح! یک دفعه شعر رو رها کردم و به فکر فرو رفتم. چرا این مدت همش از شب و غم و سیاهی گفتم؟ چرا چشمم رو روی این همه قشنگی بسته بودم؟ این منم، همون فرزان که کوچیکترین قضیه ای باعث شادیش بود، از همه چیزش نهایت لذت رو میبرد، حتی روزایی که قبل از ساعت 7 صبح میرفت بیرون واسه دانشگاه و بعد دانشگاهم کلاس زبان و ساعت 8 شب برمیگشت خونه، ولی شاد بود، راضی بود. چرا امسال اینقدر غر زد؟ چرا قشنگیا رو ندید؟
امروز بعد از مدتها نشستم و دلخوشیهای اطرافم رو شمردم. بودن با کسایی که دوستشون دارم و دوستم دارن، کسایی که واسم وقت دارن، حرفام رو میشنون و… آره، چشمم رو روی این همه لذت بسته بودم.
چشمم رو روی پیدا کردن عروسک ناز و تپل بچگیم که این 2 روز همش تو بغلم بود بسته بودم. همش از بدی امسال گفتم، اما نگفتم امسال بعد از 3 سال معلمم رو دیدم، نگفتم با دوستای قدیمیم که مدتی از هم به خاطر مشغله هامون دور بودیم یه مسافرت کوچولوی یک روزه رفتیم و یه روز خاطره انگیز رو ساختیم. نگفتم یکی از دوستای نزدیکم که یک سالی بود قصد طلاق گرفتن از همسرش رو داشت بلاخره امسال مشکلش حل شد و من کلی خوشحال شدم، نگفتم چندتا غذای جدید و یه کیک یاد گرفتم و درست کردم. نگفتم…
اینا و کلی چیز دیگه که به راحتی باعث شادیم شدن، ازشون نگفتم، ندیدمشون. اما امروز یک دفعه وسط حال و هوای خوش شعر، همه ی اینا از جلوی چشمام رد شدن. دلم گرفت، اما این بار جنسش از غم نبود. من به بهار و صبح امید رسیدم، اما از گذشته و کارای خودم دلگیر شدم. از اینکه چقدر کم لطفی کردم نسبت به امسال. این منم که میتونم این همه اتفاق خوب رو نادیده بگیرم و غرق شب بشم، یا با انصاف باشم و لذت ببرم!
حالا تصمیمم رو گرفتم، روزای آخر اسفند رو با تمام وجود نفس میکشم، کنار همه اونایی که دوسشون دارم به ویژه عروسک تپلم، از حالا دلتنگ میشم، اما به جای خودش. چرا یه اتفاق ساده، مثل یه چای عصرونه کنار خانواده باعث شادیم نشه؟؟ حالا از امروز میشه!
خلاصه که من عاااالیم، دیگه قول میدم از شب و سیاهی نگم، اگرم تا الآن حرفام باعث رنجشتون شده عذر میخوام. من خیلی خوبم، اسفند رو دوست دارم، مثل همیشه. شلوغیش رو، هیجان و دلشوره و هوای سرشار از امیدش رو، یادم نمیره پیاده رویهای هر سالم رو توی اسفند و نفس کشیدن امید رو، از فردا باز قدم زدنام شروع میشه. من خوبم، شاااادم، شااااد شاااد. بهاری و خندونم، شما هم شاااد باشین!

۵۳ دیدگاه دربارهٔ «من شاااادم، شااااد شااااد!»

درود و آفرین بر شما منم شادم چون فردا جشن تولد پنج سالگی آرتیمان هست کلی بادکنک و چراغ های رنگی و خیلی چیزای ناز آماده کردم که اتاقش را درست کنم می خواستم بادکنک ها را با گاز هلیوم پر کنم ولی دیدم گرون درمیاد واسه هر ۲۳ تا بادکنک ۷۵ تومن آب می خورد یه کیک هفت کیلویی هم سفارش دادم شکل باب اسفنجی ها راستی کلی هم فشفشه و ترقه هم گرفتم که می خوام بترکونیم واسه چهارشنبه آخر سال هم یه کمد کهنه چوبی که دیگه به درد مون نمی خوره آماده کردم تا یه آتیش بزرگ باهاش راه بندازیم خلاصه سعی می کنیم الکی الکی واسه خودمون شاد باشیم این روز ها هم که جون میده واسه پیاده روی هر روز عصر آرتین را می گذاریم توی کالسکه و میریم گردش جدیدا هم دارم تیپ اسپورت می پوشم این ها را گفتم که بدونی با امکانات کم هم میشه شاد بود راستی یادم رفت بگم فردا شب هم می خوام آرتیمان را غافلگیر کنم و با هم بریم رستوران البته بعد از مراسم چهارتایی یواشکی یا به قول آرتیمان لواشکی بریم چون اگه کسی باهامون بیاد و مهمونش کنم ورشکست میشم
شاد باش و شاد زی

سلام. ایول مباااارکه تولد آرتیمان. کیک تولدم قراره امروز بخورم، تولد ۲ تا از دوستام همزمان با همه. وای چارشنبه سوری، ترقه هام رو خریدم، سیبزمینی هم باید بخرم آخه چارشنبه سوری و آتیشش بدون سیبزمینی که نمیشه که. کاش کل سالمون مثل همین روزا پر جنب و جوش بود!

سلام غزل. از دیشب که پستم رو داخل گوش کن زدم و رفتم همین طوری پشت سر هم غافلگیری های قشنگ داره واسم میاد! انگار لحظه ها و بابا زمان و شب و نسیم و همه و همه اومدن تا اون چند تا قطره بارون های یواشکیه دیشب رو از خاطرم ببرن! و باور کن! باور کن که محتوای این پستت از تمام اون دیشبی ها بیشتر تونست بهم شادی و لبخند بده! غزل به خدا زمانی که خوندمت از شادی انگار صبح شدم. تشبیهاتم عجیبه معذرت. عاقل که نیستم که! دیگه تو و بقیه باید دونسته باشید!
این درسته! روز های خدا با دلخوشی های هرچند کوچیکشون مال تو هستن. گذشته ها وجود دارن. حرمت هم دارن. اثر هم دارن ولی بیا جفتمون اجازه ندیم اثراتشون از۴چوب قابشون بیاد بیرون و لک بندازه روی بقیه زندگیمون. اون ها باید داخل قابشون باقی بمونن. قابی از جنس عبرت. به نام تجربه! دلتنگ که شدیم دستی بهش می کشیم، غبارش رو می گیریم. گاهی بارونی هم میشیم. ولی فقط در همون محدوده. بعدش زندگی منتظره. همراه اون هایی که دوستمون دارن. در مقابل دل هاشون که بهمون میدن ازمون لبخند می خوان. لبخند های واقعی. از ته دل! عادلانه نیست اگر بهشون ندیم!
وایی باز من رفتم منبر! غزل شرمنده از بس ذوق این مدلت رو کردم از دستم در رفت. من برم ببینم داخل پست خودم چه ها که نشده! غزل خیلی شادم از شادیت. شاد باش تا همیشه!

غزلی من از تو یاد گرفتم که اسفند رو دوست داشته باشم . بر خلاف قبل که از شلوغیش بیزار بودم اما امسال ازت یاد گرفتم که لحظه به لحظشو نفس بکشم . چون خوب میدونم که با رفتن اسفند کم کم گرما به سراغمون میاد . خخخ
غزلی ی کاری کن که از گرما هم بدم نیاد .

ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!

اسفند را باید نشست
باید خستگی در کرد
باید چای نوشید…

یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟!

چطور می‌شود با حجم این خاطرات و دلتنگی‌هایی که روی دلم آدم سنگینی می‌کنند، مغازه‌ها را گشت یا قیمت فلان مانتو را با مغازه دیگر مقایسه کرد؟!

اسفند را نباید دوید
اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد!

پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم …….
چه خاطراتی که زنده نمی شوند…….

چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند…….
وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد…….

چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود…….
چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و
چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد……

چه آدم ها که دلم را گرم کردند و
چه آدم ها که دلم را شکستند……

چه چیزها که فکرش را هم نمیکردم و شد …
و چه چیزها که فکرم را پرکرد و نشد…….

چه آدم ها که
شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان…….
و چه…….!

و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود…….
کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا……

آرامشی که هیچگاه تمام نشود……

اِهِم! اوهوم! خب قول داده بودم محلت نذارم که شَرِّت کم بشه، ولی انگاری داری حرف حساب می زنی. خوشحالم که نگاهت به من عوض شده و تونستی به هزار بدبختی، خوبی هایی هم توی من پیدا کنی. خیلی زحمت کشیدی واقعا. اومدم یه تشکری بکنم و برم که خیلی کار دارم. باید غلیون ننه سرما رو بذارم جلوش به این امید که این بار که عمو نوروز میاد خانم خواب تشریف نداشته باشه. یه ده دوازده تایی هم دونۀ اسفند مونده دود کنم واسه همۀ اونایی که دوستشون دارم و انصافا هم خوب قدرمو دونستن. دلم واسه همه شون تنگ میشه واقعا. راستی، غم و غصه همه تون توی کوزۀ چارشنبه سوری خودمه. مونده قاشق زنی و مابقیش که دیگه اون با خودتون.

سلام غزل جان.
خوشحالم که شاد شادی. امیدوارم همیشگی باشه.
در ضمن منم یه خانم متشخصم. کامبیز خان با شمام. بیخود منو قاطی نکنید لدفن. ملکی رو هم فک کنم باید واسش حبس ابد تعیین کنم خخخ.
ها راستی غزل جان تا یادم نرفده بگم که آفرین دختر خوب. همیشه خوب باش. به این بدا محل نذار. مراقب باش گولت نزنند. خخخ.

سلاااااام و درود بر آبجی فرزانه
خب میبینم که شاااااادیییی خب پس دیگه نمیپرسم حالت چطوری پس دیگه حالت خوب خوبه
خب خیلی هم خوب منم خوشحالم که خوشحالی این روزا
راستی یه خبر من امروز پروپوزالم رو تحویل دادم به امید خدا اگه مشکلی نباشه باید تصویب بشه البته با اصلاحاتی که من باید انجام بدم چون که میدونم با کلی ایراد این پروپوزال رو نوشتم اگه تصویب بشه منم شاااااد و خوشحال میشم البته بگم که بعدش این استادم حسابی از خجالتم در میاد و حسابی مث چی از منِ تنبل کار خواهد کشید و باید این قد بخونم و بنویسم که بتونم مث یه شیر مرد ایرونی از پایان نامهم دفاع کنم به امید خدا
پس فعلاً همه چی آرومه من چه قد خوش بختم
به هر حااااال همگی شاااااد پیروز و سعادت مند و سربلند باشید
ارادت دارم زیییاد تا شب خوش آهان راستی داشت یادم میرفت کلاس زبااان تموم شد دیگه آخه آموزش بی آموزش و دیگه ندیدم که آموزشی از اون کتابه منتشر کنی
به هر حال هر جا که هستی و در همه حال شاد خوشحال و پیروز باشی
شبت خوش و به شادمانی بدرود و خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید