خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کمی صحبت با دوستان محله و یه خاطره

سلاااااااااااام بچه ها
خوبید؟ خوشید؟
چه خبرا”؟ جونم براتون بگه که من چند روز پیش رفته بودم گردش
طرفها ی قیام میدان خراسان و شوش اینا
که با یه چیزه عجیب بر خوردم خخخخخخخخخ
بچه ها یه چاله بود طوری که بهم گفتن نزدیک چهار متر بود
یعنی دورش هم هییییییچ نرده و حساری وجود نداشت
حالا بچه ها اگه من تو اون چاه میرفتم کی جواب گو بود و چه میشد خخخخخخ
و دیگه این ککه میخوام تا چند روز دیگه براتون پادکست بذارم
راستی بچه ها من فردا پسفردا میخوام بیام اصفهان کار دارم اگه کسی خواست که درباره روستامون چهاربرج چیزی بدونه
و کلا با هم آشنا بشیم دوستی هامون حقیقی بشن و و و کلا خوش بگذره ماااااااا در خدمتیم و خوشحال میشیم
در آخر هم با یه خاطره ازتون خداحافظی میکنیم
من چند روز پیش خیلی خسته بودم و مجبور بودم که سوار مترو بشم و از تهران بیام کرج
سوار شدم و به یکی که کنارم بود گفتم وقتی رسیدیم من رو بیدار کن خیلی هم گفتم که گفت باشه
ما رسیدیم و ایشون هم منو بیدار نکرد خخخخخخخخخ
و بعد از تقریبا نیم ساعت دیگه بیدار که شدم دیدم هیییییییچ کس دورم نیست خیییییییلی ترسیدم خخخخخخخخخخخخ تلفن هم همراهم نبود چه کنم خخخ مجبور شدم که بلند فریاد زدن و بعد از ده دقیقه یه آقایی اومد و در رو برام باز کرد
خوب دوستان من ازتون خدا حافظی میکنم فقط خواستم یکم باهاتون حرف بزنم
به امید برد امروز پرسپلیس و خدا نگهدار بدرود دوستتون دارم همیشه

۲۳ دیدگاه دربارهٔ «کمی صحبت با دوستان محله و یه خاطره»

سلام ابراهیم. یعنی خواب موندی آیا؟ ایراد نداره من از تصورش۱کوچولو بخندم آیا؟ دست خودم نیست اون بنده خدا بیخیال بلند شد رفت بیدارت هم نکرد صحنه رو که مجسم می کنم بی خودی خندم می گیره. ایشالا سر خودش هم بیاد۱جایی خواب بمونه و حالش جا بیاد!
شاد باشی ابراهیم!

سلام پریسا
خخوب من پست گذاشتم که بخندیم دیگه
خو اون بنده خدا هم یادش رفته دیگه خودم هم خندم میگیره خوشحالم که هستی پریسای دلسوز و صمیمی
پستات رو هم همیشههههههه میخونم اشکال نداره که طولانی بشن تو نق زدنات هم عجییییییییب به دل میشینه همیشه باش و بنویس
موفق باشی

سلام
اول که بگم آخ بیچاره کامبیز خخخ. علی آقا یعنی شما دیوار کوتاهتر از کامبیز پیدا نکردی؟ خخخخ.
جناب گلمحمدی خاطره شما هم جالب بود. خیلی سال پیش مشابه این برا یه بنده خدایی البته تو اتوبوس اتفاق افتاده بود. اتوبوس هی این مسیر رو رفته و برگشته بود که یه نفر بیدارش میکنه که خخخخ.
موفق باشید.

سلام دوستان هم محلی
میدونید که دوستتون دارم و اینو هم جدی میگم
بچه ها شما میدونید که من اهل روستای چهاربرج هستم
و یه درخواست رو از طرف تمام نابینایان چهاربرج دو بار گفتم
به آقای مدیر که آقای مدیر لطفا پست مستند فقط کمی نور را حسف کنید
فقط به خاطر دروغ گویی که شده و بیاحترامی که بهمون شده این درخواست را داریم
وقتی در سایت خودم بوی ادرارشان تمام جا رو پر میکنه که تو مستند میشنوم از سااااایت خودم میشنوم ولی در حال این که همش دروغه دوونه میشم
امیدوارم پاک گردد مرسی دوستتون دارم همیشه

دیدگاهتان را بنویسید