خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دلم بیخود گیم نت خواست

نخونید. خداییش نخونید. من اینو تنها واس دل خودم نوشتم. این بحث تکراریتر و ناراحت‌کننده‌تر از اونی هست که ارزش خوندن داشته باشه. تقریبا بطور متوسط یکی از ما ماهی یه بار اینجا از این زاویه ای که من نگاه می کنم به نابینایی نگاه می کنه. نخونید.

چقدر گرمه. هم توی خود گیم نت، هم شادی بچه ها و بزرگتر ها. تمام کسایی که از بچه ی چهار ساله تا آدم بزرگ چهل ساله جمع شدند دور مانیتور ها، شرطبندی می کنند کی میبره، کی می بازه، مرددند کودوم تیمو واسه بازی بردارند، همینطور توی هم دیگه وول می خورند، از هم دیگه می پرسند و به هم دیگه تیکه می اندازند. چقدر یکی که گل می زنه، گروهی شاد و گروهی ناشاد می شند! چه حالی می کنند این بچه های هفت هشت ده ساله با رانندگی و اذیت و آزار و شیطنت توی بازی بلور! چقدر خوبه چشم داشته باشی بتونی معنی گرافیک بالای بازی های ایکس باکس رو بفهمی. من از خودم حالم به هم میخوره. نابینام و نمیتونم درک کنم. یک مشت شعار مزخرف الکی توخالی پوچ که همه همه چیز رو ندارند و مام شادی های خودمونو داریم و همه چی که بازی بینایی نمیشه رو هم اصلا قبول ندارم. من دلم بازی میخواد. بازی گرافیکی. بازی تصویری. من دلم تعامل و کلکل با هم محلی هام و همسایه هام سر اینکه چرا توپ توی دروازه نرفت میخواد. دلم میخواد چشم داشته باشم. دلم میخواد بتونم ببینم. در مقابل هر ده نفر دوست بینایی که دارم، یه نفر دوست نابینا ندارم. چون پذیرش این واقعیت کوری کوفتی بعد از سی سال هنوز واسم امکان‌پذیر نشده.

دیوونهم. همش میرم جا هایی که مردم بینا هستند یا دارند شادی می کنند، بی صدا می شینم. گوش میدم. گوش میدم. بازم گوش میدم. هی گوش میدم ببینم کیا چطوری به چیا می خندند. میرم توی بخش بازی های رایانه ای شهر بازی ها. جایی که میتونی بطور فیزیکی با کامپیوتر بازی کنی. کینکت و این گجت های جدید. مثلا اگه چشمت ببینه، میتونی با لگد واقعا شخصیت درون بازی رو لگد بزنی، با مشت توی صورتش بکوبی و باهاش کشتی بگیری یا فوتبال بازی کنی. میتونی با انگشت هات ستاره های درون صفحه ی نمایش رو شکار کنی و یه کلی کار دیگه. اما من چی؟ من وقتی میرم یه همچین جایی، با اینکه طرف از قبل بهم هشدار میده این بازی مال بینا هاست، با اینکه میدونم شانسی برای موفقیت ندارم، پول میدم، بلیت می خرم و شروع می کنم مثل احمق ها از کامپیوتر کتک می خورم. هی دستو پامو حرکت میدم، ولی چه فایده؟ هیچی. پنج دقیقه مثل گوسفند به خیال خودم با کامپیوتر بازی می کنم در صورتی که این کامپیوتر بوده که با من بازی کرده نه من با کامپیوتر! هی خودمو می خورم. خودخوری تا بی نهایت مگه میشه ادامه پیدا کنه؟ اونقدر خودمو خوردم که دارم تموم میشم.

به نظرم شور و هیجانی که با دویدن توی پارک، فوتبال و والیبال بازی کردن با اطرافیان، ویراژ دادن با ماشین یا موتور توی اتوبان، بازی کردن تا سرحد مرگ توی گیم نت مثل معتاد ها، و کلی تعاملاتی که فقط و فقط و فقط با چشم ممکنه، یه دنیاییه که چون ما توی اون دنیا نیستیم، چون بیدار نشدیم، چون خوابیم یا خودمونو زدیم به خواب، نمی فهمیم چقدر از دنیای همگانی عقبیم. و میدونید چیه؟ به فرض که بیدار بشیم. به فرض که من یادآوری کرده باشم که یه همچین دنیایی هم هست. به فرض که خودمونو نزنیم به خواب. آخرش چه فایده؟ بیدار هم که باشیم، بازم سختیش یه طور دیگه. وقتی خوابی، حد اقل نمی فهمی چی به چیه خودتو اذیت نمی کنی. اصلا اذیت نمیشی. ولی وقتی بیدار میشی، تازه می فهمی مردم چه خوش هایی دارند می گذرانند و تو کاملا محروم از اون همه خوشی هستی. تازه می فهمی هرچی مناسب سازی انجام بشه، هرچی خرتو پرت کمک آموزشی و کمک توانبخشی ویژه ی ما نابینایان ساخته بشه، آخرش ما محدودیم به یه برکه در حالی که چشم‌دار ها در حال لذت بردن از دریا هستند.

ببخشید که دلم بیخود گیم نت خواست

۶۹ دیدگاه دربارهٔ «دلم بیخود گیم نت خواست»

کاش برای همیشه میخوابیدیم.
به راستی ظلم بزرگیست. ما هیچی نداریم.
مثلا داریم زندگی میکنیم اما… خودت منظورم رو گرفتی.
ما روح هم داریم؟ خیلی دوست دارم دستجمعی خودکشی کنیم بعد فیلم هم بگیریم تا آدمهای دیگه ببینن رستگاری ما رو.
با مردن به آزادی میرسی.

سلام. من یادمه اون زمانی که پلی استیشن یک تو بورس بود کلی باهاش بازی میکردم. بازی تیکن رو فوت آب بودم. فوتبال هم به روش خاصی بازی میکردم. اینطوری که یه دستیار کامپیوتری برمیداشتم که باهام پاسکاری میکرد و با کمک اون و گزارشگر که اکثر اسامی رو میگفت و صدای تماشاگرها بازی میکردم و خیلی هم خوب بازی میکردم. حتی خیلی وقتها با برادرهام با هر دو دسته توی یک تیم بازی میکردیم و با هم میرفتیم مثلاً تو جام جهانی. ولی از پلی استیشن دو به بعد یه کم سخت شد. چون صداها یه کم نامحسوستر شد و گزارشگر دیگه با دقت قبلی گزارش نمیکرد. یکی دو بار هم که رفتم کیش خیلی باحال بود. کازینوی اونجا همه چیش طبیعی بود. مثلاً باید پشت فرمون میشستی و گاز و ترمز هم زیر پات بود. حتی وقتی تصادف میکردی صندلیت یه دفعه تکون شدید میخورد. یا برای موتورسواری باید سوار یه موتور با گاز و ترمز واقعی میشدیم و رانندگی میکردیم. برای قطارش هم همین بود. تا حدی تونستم با کمک اطرافیانم بازی کنم ولی نه خیلی. بعد از مدتی که مادرم یه بار دیگه رفت کیش و برگشت گفت که کازینوشون به خاطر بدهی بابت پول برق تعطیل شده بود که کلی دلم خنک شد خخخ.
تو رو نمیدونم. ولی من نگاهم متفاوته. میگم همونطور که یه عده دارن و ماشین یه میلیاردی سوار میشن و من ندارم و نمیتونم، همونطور که یه عده دارن و خونه ی آنچنانی تو فلان برج میخرن و من پول ندارم و مجبورم اجاره نشین تو یه کوچه ی باریک و بنبست بشم، خب یه عده هم چشم دارن و کلی ازش استفاده میکنن ولی من ندارم. به همین راحتی. خیلی هم بخوایم سخت بگیریم هم خودمون اذیت میشیم هم اطرافیانمون. کلاً ریلکس باش.
شاد باشی.

آره. میدونی؟ دیدت قشنگه. نه تنها قشنگه، بلکه منطقی هم هست. ولی خب حیف که هرچی سعی می کنم نمیتونم این دید رو داشته باشم. که اگه میتونستم، کلی برد با من بود. من حتی در خصوص اون ماشین و خونه های میلیاردی هم خودخوری می کنم. نمیتونم با واقعیات اطرافم، با پایین بودن خودم و بالا بودن کسایی که خیلی وقت ها لیاقتش رو ندارند کنار بیام. که البته باید بیام وگرنه به قول خودت هم خودم اذیت میشم هم اطرافیانم. چند باری که با هم سفر رفتیم لذت بردم به این تیپی نگاه کردنت به وقایع. حتی غبطه خوردم.
ولی کاری نداریما! نامردی بوده! چرا جایی که واست بازی های بینایی رو دسترسپذیر کرده پول برقش دلتو خنک کرده؟ ایشالا بچت هفت هشت ده تا ایکس باکس و پلی و ویتا و پی اس پی از دوستان، آشنایان، و فامیل هدیه تولد بگیره پول برقت نصف اون کازینو بیاد یه حالی بکنی! اگه هم هدیه نگرفت بگو خودم ده بیست تا کنسول پر مصرف بخرم بار کنم بیام تهران بهش برای بیست سال تولد هاش یک جا هدیه بدم تا اون قبض بتونه خودشو بالا بکشه! خخخ ببین یه اصفهانی رو به کجا کشوندی میخواد همه ی اموالشو بفروشه کنسول بخره!
آره. منم کامبَت بازی می کردم خعلی خوب بود. بازی های آتاری، سِگا، و حتی پلی وان خعلی هاشون دسترسپذیر بودند! من توی میکرو اون کابوی که باید با تفنگ می کشتیمش هم خعلی دوست می داشتم و بازیش می کردم! عجیب بود. تا تفنگ رو دقیق رو به کابوی نشونه نمی گرفتیم، هرچه تیر می زدیم نمی مرد و می باختیم! یادمه تفنگه بزرگ بود ولی سبک.
لذت ببر از تحول جدید زندگیت!

توی میکرو من تانک بازی رو خیلی خوب انجام میدادم. تو هواپیما هم بد نبودم.
این که ما فکر کنیم اونها لیاقت دارن یا نه باعث نمیشه که به اونها برسیم. نوع تفکر ما هیچ آسیبی به اونها نمیزنه. فقط ما رو اذیت میکنه.
بازیهای کازینو هم دسترسپذیر نبودن. نیمه دسترسپذیر بودن خخخ.

آره ولی خب همیشه توی این فکرم چی میشد از ابتدای طراحی بازی های بینایی توی دنیا، دسترسپذیری برای همه ی بازی ها از پایه در نظر گرفته میشد که حالا من این نوشته رو نزنم! الان اپل خیلی وقت ها در خصوص رعایت اصول دسترسپذیری اونقدر سختگیری می کنه که بیشتر برنامه های موجود در دنیا برای اپل دسترسپذیرند. برعکس اندروید! غلط نکنم اپلی ها تلگرامشون هم احتمالا دسترسپذیره.
تانک بازی میکرو یه جالبی ای که داشت، میتونستی خودت تانک بچینی.

ایشالا حقوقتم می ریزن حسن جان
طبق مقاله ای که چند روز پیش ترجمه اش رو منتشر کردم و تجربه ی والدین، شما همین که تماس فیزیکی مداوم با دخترت داشته باشی خیلی وقت ها از خنده ای که بینا ها از بچه می بینند توی پیوند شما و فرزندت تأثیر بیشتری داره.
ولی در کل آره. حق داری. بهت حق میدم بخواهی چیز هایی که گفتی رو

الانی کلا حالت خوب نیست؟ میدونی این نوشته مال هرکی دیگه بود کامنت چلصد متری براش مینوشتم مملو از همدلی و درک نوشتهاش اما شوما را میدونم این مال الانه خیلی زود از این حال و هوا در میای کلی چیز مثبت توی خودت کفش میکنی یچیزی توی مایهای همین شناسنامه پرافتخارت!!!
اینطور سیاه اندیشیها مال ماهاس که بلد نیستیم چیز مثبت بجوریم شما که الگوی استقلال و کفش نکات مثبتی! قشنگ معلومه الان فقط یوخده حالت گرفدس و دلتنگی. که اینم درست میشه خیلی زود
لذت ببر از زندکیت

سلام
مرسی که اینجایی.
ببین.
مگه من دل ندارم؟
منم خب واس خودم ناراحتی هایی دارم و گاهی میریزمشون بیرون.
البته که راست میگی.
معمولا دوران شاد و شنگول بودنم بسیار بیشتر از دوران ناشاد بودنمه.
همیشه یه چیزی گیر میارم باهاش تفریح کنم و لذت ببرم از زندگی.
ولی خب دیشب واقعا دلم گیمنت خواست.
صاحاب گیمنت سمت راستم روی یه مبل نشسته بود و پسرکی که قرار بود نوبتش برسه سمت چپم.
دست صاحب گیمنت روی شونه ی راستم بود و دست پسرک روی شونه ی چپم.
پسرک بعد از چند دقیقه که بی حرکت بود وقتی نوبتش شد سرشو توی گوشم آورد و گفت: “کاش می دیدی باهم بازی می کردیم عمو”! من هیچی نگفته بودم. از لحظه ی اولی که وارد گیمنت شده بودم تا اون لحظه با هیشکی حرف نزده بودم. نمیدونم چرا اون پسرک ناشناس اینطوری گفت آتیشم زد. تمام خواستن هام رو بیدار کرد.

سلااام به قول شهروز پیستیشن ۱ و ۲ خوب بودن دوتاشم داشتم و دارم اما ایکس باکسا و پلی استیشنای جدید مثل ۳۶۰ و وانو اینا پر منوها و تنظیمات شدن خدایا مشکل اونجاست که یه پول درست حسابی نداریم که از این کامپیوترا و لپتاپای game مثل جیتی۸۳ اینا بخریم به امید دسترس پذیر شدن بازیا صلوات بلند

سلام مجتبی جان غم نخور دنیا دو روزه
تازه اینا که چیزی نیست من تو دانشگاه یه درس دارم برای بازی سازی کلا وقتی میرم سر کلاسش خیلی حالم گرفته میشه
ولی دیگه چیکار میشه کرد من هم حرفهای شهروز جان را خیلی خیلی قبول دارم
اینم شانس ما بود دیگه
ببشخید اگر کامنتم طولانی شد

خره یه کتاب دستمه از دو روز پیش. یه سیاهپوسته که بدبخت فلک زده دنبال کار میگرده. میره و یه جا مشغول میشه. اتفاقاتی می افته ک دختر کارفرماش رو ناخواسته میکُشه. بعد نمیدونه چه غلطی بکنه میبره میندازتش تو کوره زغال. کله ش نمیرفته تو کوره مجبور میشه سر دختره رو بِبُره. خخخخخخخخخخخخخخ. یعنی معدت میاد تو دهنت وقتی میخونی. و تموم مدت توی داستان هی خدا را شکر میکنم چه خوبه که الان جای شخصیت داستان نیستم. خدا را شکر که من زندگیم آرومه. وای خدا را شکر که سیاهپوست نیستم اونم تو قرن نوزده مثلاً. خخخخخخخخخخخخ.
راجع به نابینایی نمیدونم چی باید بگم. ولی همین آرامشی که الان تو زندگیت داری رو بهش بچسب. همین که تشنج و استرس و اضطراب و بی پولی و بیکاری تو زندگیت نیس رو حواست بهش باشه. قدر اینا را بدون.
میتونی ام یه کار دیگه بکنی. مث این سیاهپوست که از سیفید پوستا نفرت داره، وخسی راه بیفتی تو شهر بیناها را بُکُشی و دس و پاشونا ببُری و بندازیشون تو سطل زباله های حومه شهر. خخخخخخخخخخخخخخخ.
خدا را شکر خوندون از خونمون دوره. یا امامی زمون. هاهاهاهاههاهاهاها

میدونی؟ راستیاتش کاش میشد با موجودات فرازمینی ارتباط بگیرم. اگه میتونستم توانایی های فرا انسانی پیدا کنم، اصلا چشم هم نمی خواستم. به هرچی می خواستم راحت می رسیدم. گاهی لذت ها مثل همین توانایی های فرا انسانی اونقدر خوبند که از لذت رانندگی توی اتوبان و گیمنت بهترند راحت میتونند جاشونو واسم پر کنند. حیف که نیستند.
بی‌پولی توی زندگیم هست که اگه نبود، باز میشد جای خالی لذت های بینایی رو با پول پر کرد. بدبختی پولم ندارم! خخخ

تا همین پارسال با هرچی ترفند بود Pes بازی میکردم و باورت نمیشه که از اونایی هم که با کلی ادعا مینشستند کنارم بازی میکردند هم میبردم.
ولی از یه جایی به اونا رحم کردم و دلم به حالشون سوخت و دیگه باهاشون بازی نکردم.
حتی کامپیوترم رو از پایین جمع کردم که یهو دوباره سولاخ سولاخشون نکنم.
خُدااااا

خوش به حالت… یاد منم بده! ولی میدونی چیه؟ ملاک من بردن یا باختن نیست. ملاک من اینه که من نه تنها با صدا، بلکه با تصویر همراه بازی بشم. واسم زیاد مهم نیست که با صدا بتونم با زرنگی از یه بینا ببرم. بیشتر دلم میخواد حتی ببازم ولی بتونم بفهمم دیدن یعنی چی! بتونم لذت ببرم از گلی که می خورم یا می زنم!

بر خلاف اینکه همه میگند علم خیلی پیشرفت کرده و با سرعت هم در حال پیشرفت است ولی من اصلا چنین اعتقادی ندارم هنوز خیلی از بیماریها هیچ درمانی براشون پیدا نشده کلا اگر صاحبان قدرت و ثروت در تمام دنیا به جای اینکه این همه به فکر ساختن سلاح ها جنگی پیشرفته و یا وسایل تکنولوژی پیشرفته مثل موبایل و رایانه بودند به فکر درمان بیماریهای بشر بودند خیلی از بیماریهای بشریت از نابینایی بگیر تا سرطان الان درمان کامل یافته بود

درود. مجبورم متن پستتو با تموم جوابایی که به کامنتا دادی شدید لااااااییک کنم, چون من هم جز این نمیتونم فکر کنم.
البته نظرات داش شهروز واقعاً منطقی هستند و حرف حساب و منطقی هم که جواب نداره ولی وقتی نمیتونی حتی تو خیلی از وقتا به اندازه ی نصب بیناها لذت ببری, وقتی خودتو هم بکُشی نمیدونی و نمفهمی و متوجه نمیشی که اصن دیدن یعنی چی, وقتی که به واسطه ی این نابینایی هزار تا مشکلات جورواجور واست به وجود میاد, وقتی حتی اگه خودتو هم بکُشی که با بیناها تفاوت نداشته باشی ولی شرایط و فرهنگ جامعه این تفاوت رو بکوبه تو سرت, دیگه فکر نمیکنم این منطق پاسخگو باشه. یا حد اقلش واس من یکی نمیتونه پاسخگو باشه.
پس باید سوخت و ساخت تا بینیم چی میشه و این بلاد کفر میتونند کاری واسه حل مشکلمون بکنند یا نه.
رااستی اگه واقعاً دنبال ارتباط با موجودات ماورایی هستی, میتونی تسخیر جن کنی, که البته شاید به کل قبولش نداشته باااشی.
فعلاً همین. تازه از بیرون اومدم نای بیشتر نوشتن ندارم. ارادتَ کُمُللاه.

ویراژ دادن با ماشین و اینا رو خدایی قبول دارم، خب دیگه مجی جون، خدا میدونسته اگه به من چش بده، خودم کاری میکنم که از دست بره…، اشاره به ویراژ دادن با ماشین با سرعت بالا!
ولی ایول، کلا همشو قبول دارم، یه لایکم میکنم حرفاتو!

تمام پست را لاااااااااایک میکنم شدیدا..
من الان یک ماه دلم یه جفت چشم بینا میخواد هیچ وقت توی عمرم این حس را نداشتم انقدر دلم چشم بینا نمیخواست.
بچه که بودم آرزوی بینایی برام یه ساعت یا نهایتن یک روز بود.. با خودم میگفتم که مگه مهمِ؟؟؟ اینایی که دیگران میگن برای من مهم نیست که ببینم..
من جدا با این ندیدنم کنار اومده بودم اما این روزا انگاری بچه شدم؛ دلم چشم بینا میخواد بهش نیاز دارم.
احساس میکنم این ندیدنم داره آیندم را نابود میکنه, نه تنها آیندم بلکه غرور و اعتماد به نفسم را هم داره ازم میگیره..
کاش میدیدیم..

سلام. امروز صبح همکار بینای من می گفت درخت آلوچه این بغل شکوفه هاش در اومدن! خیلی قشنگه. درخت۱سره سفید میشه. شکوفه های آلوچه واقعا قشنگن. از خود آلوچه بیشتر دوستشون دارم. خیلی قشنگن می دونی؟ فقط گفتم می دونم. خاطرم هست! شکوفه ها رو خاطرم هست! زمانی که هنوز نور از نگاهم خداحافظی نکرده بود رو هنوز خاطرم هست! نگفتم که به چه شدت دردناکی دلم واسه نور، واسه شکوفه های آلوچه و باقیه شکوفه ها، واسه گردش پروانه ها و تنوع رنگ گل ها که اواخر به زور به زور به زور چسبوندن چشم هام به برگ هاشون می خواستم ندیدن رو پس بزنم و ببینمشون تنگ شده. بهش نگفتم دلم واسه تماشا های دیروز هام هرچند نصفه نیمه هاشون تنگ شده. بهش نگفتم. بلند شدم رفتم بیرون ولی نمی شد باید سریع بر می گشتم. طبق وظیفه اون لحظه من مجاز نبودم بیرون باشم. بازی دوست دارم. شکوفه ها رو دوست دارم. نور ها رو وحشتناک دوست دارم. دلم تماشا می خواد مدیر! دلم امروز، امشب، امسال، نمی فهمم واسه چی۱جور خیلی تلخی تماشا می خواد! کاش۵سال پیش تر ها با نگاه نیمه کارهم۱خورده بیشتر تماشا کرده بودم! کاش بیشتر دیده بودم! کاش! حالا من باید بگم ببخشید! به نظرم زیادی تلخ نوشتم. به تلخیه زهر تلخی که مدت هاست همراه آه کشیدن هام در زندگیم جریان داره ولی این ماه، این سال، این عید و این بهار عجیب داره آزارم میده و نمی فهمم واسه چی. من که محکومم به تحمل فقط ای کاش اینهمه تلخ نبود! کامنت های بالا رو نخوندم! شاید حس و حالش باشه بخونمشون. شاید هم نه! نمی دونم! کاش می شد نمی فهمیدم! نمی دونستم! شاید اون زمان نمی خواستم!

وااااییی!
واقعا معذرت میخوام به این وادیا آوردمت.
قصدم این نبود.
اصلا دیگه دست نوشته های این ریختیمو توی اون وبلاگم که فیلتره بذارم فکر کنم بهتر باشه. نه؟
تو که میدیدی و الان نمیبینی دیگه خعلی شدیدتر از من غبطه می خوری به دوران طلایی چشم دار بودن! می فهمم!

۱۳ ساله که دیگه هیچی ندیدم
خیلی دلم برای دیدن همون قدر کم تنگ شده
منی که فقط بزور جلو پامو میدیدم، چه حکمتی بود که اون تصادف کزاعی رخ بده؟!!
واقعا کسایی که یکم هم میبینید در حد تشخیص رنگ، همیشه خدارو شکر کنید.

سلام. من پارسال برای اولین و آخرین بارم بود که با یکی از هم مدرسه ایها, به gamenet رفتم. یکی داشت کانتر بازی می کرد, یه سری از بچه ها داشتن تیمی بازی می کردن, من فقط خواستم هرچه زودتر شارژ دوستم تموم شه تا بریم, دیگه دوس ندارم برم گیم نت! خیلی حسش بده که اونجا اضافی باشی!

من دلم شدید تیر اندازی و سوارکاری می خواد دلم شدید شدید رانندگی با سرعت بالا می خواد دلم شدیدتر دیدن چهره پسرام را می خواد دلم یه دنیای بدون نابینا می خواد دلم به شدت می خواد اون طوری که شایسته هست جامعه نابینا را آدم حساب کنه که نمی کنه بابا دلم می خواد از زندگی لذت ببرم دلم می خواد منم می تونستم با خانمم توی عروسی رقص محلی خودمون را انجام بدم دلم می خواد توی عروسی ها کاملا بدون استفاده نباشم دلم می خواد توی مراسم ختم به درد یه کاری بخورم می دونید به قول لر ها میگن فلانی مثل گردن مرغ می مونه نه توی مراسم شیون قرب و منزلت داره نه توی مراسم عروسی چون ظاهرا گردن مرغ زیاد قابل خوردن نیست
حالا منم دلم می خواد گردن مرغ نباشم

سلااااااام
وقت بخیر
طبق خبرهای اخیری که در سایت audiogames منتشر شده xbox مجهز به نریتورو پلی ۴ مجهز به یک صفحه خوان شده.
در ضمن, در حال حاضر برای GTA 5 دارن تلاش میکنن که دسترس پذیر تر شه.
درسته که نریتور یا صفحه خوان کمپانی سونی خیلی خیلی کار دارن که به اون حد مطلوب دل ما برسند, اما همین هم که هست خوبه.
در ضمن من هم بازیهای جدید رو فوق العاده دوست دارم ولی هنوز سعی و تلاشی نکردم.
به هر حال این هم تقدیر ماست با تاسف
سبز باشید و شاداب

درود بر مدیرِ عزیز. پستِ من که نمی دونم چِش شده که منتشر نمیشه اما اومدم بگم که من با همین یه ذره بیناییم که در حدِ تشخیص رنگ و نوره و جلو پامم اگه خدا قبول کنه کمی می بینم، همین الآنشم با play station two که دارم، هم pes 2014 بازی می کنم چون منو هاش رو به همراهِ ترتیبِ تیم هاش حفظم، هم فوتبال ۹۹ که در اصل ۹۸ هست بازی می کنم چون اون دیگه خیلی دسترس پذیره، هم اسامی رو میگه، هم صدای توپِش خیلی بلنده، انگار داری یه سطلِ ۲ لیتریِ آب رو می شوتی.
البته اون در اصل از بازی های مخصوصِ play one هست.
من تِیکِن هم بازی می کردم ولی نمی فهمیدم که چی میشه که می بازم! خخخخخخ. driver هم وقتی بازی می کردم اون قدر می خوردم به در و دیوار که خودم و ماشینم کن فَیَکون و game over می شدیم.
قبلاً هم با اون دستگاه های vcd قدیمی که بازی و دسته داشتن، هم هاکی روی یخ بازی می کردم، هم پینگپونگ، هم هواپیما، هم بسکتبال، هم خونه سازی، تا حدی هم پرش از روی آتش، جنگِ ستارگان، قارچخور و چند تا از ۳۰۰ بازیِ موجود در سی دی های مخصوصِ بازی با اون دستگاه ها رو. میکرو کم بازی کردم، خوشم نیومد چون بازیِ فوتبالِش صدای گزارشگر و تماشاگر نداشت و فقط صدای توپ، تیر دروازه و سوتِ داور به همراهِ آهنگ به گوش می خورد.
با هم کلاسیم وقتی بازی می کنم، اون برام گزارش می کنه که من تمرکزم رو بیشتر رو بازی معطوف کنم. اما خودم که تنها هستم، کلّم رو می چسبونم به تیوی تا ببینم چه خَبَرِ.
راستی من نوجوون که بودم و اون موقع پِلِی اِستِیشِن نداشتم، با داداشم می رفتم کلوپ و بازی می کردم، اون جا کلی فحش و فحش کاری می شد، چند باری هم من رو مسخره کردن و دعوامون شد، از اون به بعد دیگه نرفتم.
اما اون جا محلِ خوبی برای کسبِ درآمدِ بینا ها بود، همش شرطی بازی می کردن.
یه بار یه سوتیِ سوپر خفن دادم جلو همه، رفتم کلوپ دنبالِ داداشم، داداشم داشت از این بازی شبکه ای ها می کرد با چند تا از دوستاش، فکر کنم counter بود، گفتم: مهدی بیا کارِت دارم. گفت: نمی تونم بیام دارم بازی می کنم، گفتم: خب بزن رو stop بیا. همه خندیدن.
منم سریع از محل دور شدم.
خخخخخخخخخخخ.
بعد که اومد خونه گفتم: اونا به چی خندیدن؟ باز دوباره خودِش خندید و گفت: بازی های شبکه ای رو که نمیشه stop کرد!
تازه اون جا فهمیدم که چه فِضاحتی به بار آوُردم!
این بود انشای من.
غصه نخور، پسته بخور آقا مجتبی. راستی هنوز پست رو نخوندم، گفتم اول کامنت بدم بعد، با توجه به سایرِ کامنت ها متوجه شدم موضوع چیه.
البته عنوانِ پست هم بیانگرِ همه چیز بود.
شاد باش و شاد کن آق مدیر.

چاکریم پوریا جان. پستت رو چون همینجا پرسیدی جواب میدم البته شاید نباید اینجا جواب بدم ولی یه کمی رنگ و بوی سیاسی داشت گفتم احتیاط کنیم این شد که پرواز کرد بر فراز محله!
تجربیات بازیت رو خعلی پسندیدم.
یادمه منم بچه بودم با داداشام خعلی کلوب می رفتم یه بار باهاشون دعوام شد به یکی که نباید می گفتم گفتم میریم کلوب، اونام دیگه نبردندم!

دیدگاهتان را بنویسید