خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شبی آروم، سبک، اما شاید، نه چندان معمولی!

حذف شد!

۵۵ دیدگاه دربارهٔ «شبی آروم، سبک، اما شاید، نه چندان معمولی!»

سلام روشنک جونم! آخ روشنک خدا عمرت رو دراز کنه یعنی آدم همراه تو دزدی مزدی بره حسابی کارش تمومه خخخ! هر پستی میشه از طرف هر کسی بره در صف بررسی اگر صاحب پست ترجیح بده پستش رو مدیر اول ببینه اگر صلاح دونست تأیید و منتشرش کنه و اگر صلاح ندید فرتش کنه به عدم! مدال هم ببین من مدال ندارم آب زرشک میدم قبوله آیا؟ شکلک۱دونه بطری تکون میدم جلوی روی روشنک و دلم نمیاد دراز کنم طرفش شکلک خدا خدا می کنم بگه آب زرشک دوست نداره ازم نگیره شکلک تردید و۲دلی و ترس از پریدن بطری و شکلک چشم هام تنگ شدن و خخخ!
ممنونم که هستی دوست خوبم و چه ذوق کردم اولی شدی!

سلام آقای صالحیه بسیار عزیز! میگم۱چیزی بگم آیا؟ یعنی۱نق بزنم آیا؟ خانم جهانشاهی که میگید حس می کنم با خودم، با پریسا بیگانه میشم. انگار۱طور هایی حس حس فاصله و فضای خالی و۱خورده سرما و از این چیز هاست! میشه همون پریسا بگید بهم آیا؟ البته اگر واسه شما مشکلی نیست!
در مورد نوشتهم هم، واقعیتش به شدت تردید داشتم اینجا بزنمش یا نه! احساس می کردم شاید منتقد داشته باشه و باز هم واقعیتش حس می کردم شاید یکی از منتقد هاش شما باشید! نمی دونم واسه چی ولی تصورم این بود. الان که نظر مثبت شما رو دیدم کلی ذوق کردم چون نظرات شما در محله یکی از معیار های من واسه جمع بندیه ارزش نوشتن هام در اینجاست!
ممنونم از حضور با ارزش و بسیار با ارزش شما!

سلام مجدد. پریسا خانم یعنی اگه بدونید نوشتتون ممکنه منتقد داشته باشه توی ارسالش تردید می کنید؟ واقعا که! اما از اینکه نظرات منو سنجیده و در سنجش نوشته هاتون قابل اعتنا می دونید، صادقانه متشکر و البته خوشحالم. باز هم منتظر نوشته های قشنگتون هستم.

نه منظورم این نبود. منتقد یعنی چه مدلی بگم! منظورم از منتقد اینجا انتقاد به نوشتنم نبود. واقعیتش تصور می کردم شاید این سبک نوشتنم با این مدل شخصیت هاش و اون حال و هواشون اینجا۱خورده، … جایگزینی واسه کلمه منتقد پیدا نکردم که بذارم. شاید بهتر بود می گفتم معترض! انتقاد های عزیز ها همه بالای سرم. اعتراض هاشون هم همین طور! اولیش هم مال خود شما. شکلک تسلیم!

سلام فروغ عزیز! چه خبر از باقیه خاطراتت دوست من؟ حسابی منتظرم! حسابی منتظریم! آخ از این دلتنگی که این روز ها به نظرم هیچ دردی که واقعا درد باشه ندارم جز این یکی! فروغ دلتنگی تا خود قبر می بره چه مدلی خلاص بشم از دستش؟ کاش راهی بود! نیست هیچ راهی نیست جز فراموشی و جز غبار دست های بابا زمان!
ممنونم که اومدی دوست من! قلمم به مال تو نمی رسه. با تعریف و لطفت بهم افتخار دادی!
همیشه شاد باشی!

سلام پریسا خانم
عایک … مخفف عااالی و لااایک
در بیان احساسات و نفوذ به درونیات شخصیت تبحر دارید . می تونی رمان نویس خوبی بشی . شروع کن . زود زود زود شروع کن . اما فیلمنامه نویس خوبی نمی تونی بشی . خخخ
چرا ؟ چون … نمیگم
ممنون لحظاتی شیرین را تجربه کردم توام با هیجان و اضطراب
موفق و پیروز باشید

سلام آقا مهدی! رمان؟ من؟ آخ خدا می دونه چه قدر دلم می خواست۱دونه درست درمونش رو می نوشتم! فیلم نامه نوشتن کار من نیست آقا مهدی. از همون اول هم گفتم نمی تونم. البته نمی دونم واسه چی فقط می دونم که ازم بر نمیاد!
اگر شما که نویسنده هستید رأی مثبت به نوشتنم بدید پس حتما خیلی بد نیست. شکلک امیدواری های نمی دونم کاذب یا راستکی!
راستی پست شما رو خوندم خاطرم باشه کامنت های اینجا رو که جواب دادم برم اونجا کامنتم موند نفرستادمش!
ممنونم از حضور امیدبخش شما!

سلام محسن. این که وگفتی یعنی چه! شکلک لحن شیرفرهاد برره! واقعیتش از این ها یعنی از این این دفعه ای ها رو معمولا جایی نمی فرستمشون. واسه خودم می نویسم چون به نظرم میاد نکنه چیز باشه و خلاصه نگهشون می دارم ولی گاهی از این ها می نویسم! نظر لطف شما هاست که مثبت می بینید و مثبت می خونیدشون! ممنونم حسابی و بیشتر از بسیار!
کامیاب باشی!

سلام غزلکم! ببین الان تعریف ازم کردی باید عروسک بهت بدم آیا؟ نخیر نمیدم! من روی عروسکم غیرت دارم عمراً دستت بهش نخوره! عروسک خودمه شکلک زدم زیر بغلم از زیر دست غزل شبیه تیر در رفتم بعدش هم سر خوردم کم مونده بود ولو بشم روی زمین ولی لبه میز رو گرفتم و بعدش شکلکِ، … بگم آیا؟ باز از اون شکلک های سریالیه گذشته هام ردیف کنم اینجا آیا؟ ادامه بدم شکلک ها رو آیا؟ تا غزل میاد بگرده ببینه سر رشته کلاف بحث کجا رفته من در برم عروسکم رو هم در ببرم! یوهووووو من رفتم!
غزل ممنونم از حضور آشنا و عزیزت!
همیشه شاد باشی و شاد شبیه نسیم بهار!

سلام فرشته جان! خجالتم میدی عزیز! افتخار مال منه که دوست های با ارزشی اینجا دارم. دوست هایی که حضور هاشون۱عالمه برام مایه شادیه! فرشته بنویس. اجازه بده دلت بگه دستت بنویسه! قشنگ میشه باور کن! امتحان کن و نتیجهش رو بده بخونم باشه؟ ببین! فقط به خودم بده اول من بخونم بعدش بیار اینجا! شکلک چشمک شیطنت آمیز به فرشته!
ممنونم که هستی عزیز!

سلام حمیدرضا! واقعیت؟ البته که واقعیت نیست! ولی درست گفتی این۱تیکه از۱داستان بلنده که بریدم زدم اینجا ولی نه از جایی! از ذهن خودم! این رو خودم نوشتم و خاطرم نیست هیچ کجاش مدعی شده باشم که واقعیته. گفتی بخشی از رمان که از جایی بریدم! خوب من می زنم به حساب اینکه نوشتهم از بس به نظرت خوب رسیده با رمان های منتشر شده مقایسهش کردی و از این مثبت بینیم خوش به حالم میشه! آخ جون!
ممنونم از حضورت دوست عزیز!
همیشه شاد باشی!

سلام پریس. من نخوندم آخه خسته هستم. میخوام با دقت بخونم. به نظر تو چیکار باید کنم؟
میشه در دو جمله بگی جریان از چه قراره؟
آخه دوست دارم حالا نظر بدم. خلاصه اش رو برام تعریف کن. کسی کسی رو زده؟
باز نق زدی؟ دعوا کردی؟
فرار کردی رفتی توی کمد. بزرگ شدی دست از شیطونی بردار.
شب میخونم

سلام کامی! ببین بهت هشدار میدم دفعه آخرت باشه که با چسبوندن مارک آدم بزرگ به پیشونیم بهم فحش میدی. خودت بزرگ شدی واسه چی توهین می کنی آخه؟ عه! شکلک اخم و چپ نگاه کردن بسیار شدید به کامبیز! هم نق زدم، هم دعوا کردم، هم زدم هم در رفتم داخل کمد! آهان خلاصه خواسته بودی! خلاصه اینکه۱روزی۱کامبیز بود که داخل۱محله که آدرسش گوش کن بود گفت۱سری پست سریالی داره که می خواد بزنه بعدش نزد! از اون موقع تا الان همچنان پست میاد و میره و اون پست های خاص کامبیزه نیست که نیست! آخ جان دلم خنک شد تا تو باشی که بهم نگی بزرگ و از جهان شیطنت های پلید و غیر پلید جدام نبینی!
کامبیز تو نخونی هم حضورت کلی قبوله! این آخری رو حسابی جدی گفتم ها!
خونده و نخونده، ممنونم که هستی!

سلام مدیر! یعنی از کل نوشته من با اونهمه آدمش این فقط گربهش رو دید یاد گُربَکِش افتاد خخخ! ببینم سر چی رو بریدی آیا؟ سر گربه رو یا سر واژه رو؟ شکلک وحشت و نگاه ترسیده با چشم های وق زده از ترس به مدیر و شکلک آماده واسه رفتن به فاز قش و جیغ و از این مسخره بازی ها! گُربَک خخخ! من۱دونه داشتم بزرگ شده بود خیلی شکمو بود رفت خونه۱کسی دوای زهری واسه موش خورد مُرد خدا شاهده۱شب کامل واسهش ضجه می زدم بعدش هم نشستم واسهش شعر گفتم برادرم و بقیه اذیتم می کردن می گفتن این شعرت واسه گربه بود پس یعنی گربه نامه نوشتی! هر کاریش کردم عنوان گربه نامه از بالای شعرم پاک نشد و موند و من هم از خجالتم شعره رو نمی دونم کجا گم و گورش کردم تا شرم این رسوایی دست از سرم و از دفترم برداره ولی فایده نداشت و از اون زمان هر دفعه چیز می نویسم آگاه تر ها از گربه نامهم یاد می کنن و میگن این رو در وصف چیچی نوشتی حتما باز گربه نامه ای جوجه نامه ای عروسک نامه ای چیزیه! راستی بکاله یعنی چی خخخ!
ممنونم که اومدی مدیر! ممنونم که هستی!
سقف شادی رو فتح کنی واسه تمام عمرت!

سلام زهره. دوست و هم محله ایه آشنا و صمیمیه من!
ممنونم که هستی و اینهمه به من و نوشتن هام لطف داری! به خدا راست میگم خیلی خوشحالم اینجایی! دلم تنگ میشه زهره. واسه تمام حضور های آشنای صمیمی دلم تنگ میشه. زمانی که می بینم هستی و هستید انگار۱طور هایی قوی میشم. ممنونم که اومدی! ممنونم که هستی! همیشه شاد باشی!

سلام پریسا. مثل همیشه عالی بود. تو کلاً فکر کنم با من مشکل داری. هی پستهات منو یاد کلی خاطره از کلی افراد میندازه که خیلیهاشون الآن دیگه نیستن. اون از آدم برفیت، اینم از این.
دلم برای خرگوشم که کلاغا کشتنش تنگ شد. منم چند روز پیش توی کمدم میگشتم و یه دفعه یه پاکت قهوه که از ترکیه با خودم آورده بودم رو پیدا کردم. رفتم به خاطراتم. خاطراتی که بیشتر از یک سال و خورده ای ازشون نمیگذره. ولی با کلی آدم کلی خوش گذروندم و حالا یا اونها دیگه تو این دنیا نیستن یا خیلی ازم دورن. یه سریهاشون هم هستن ولی انگار نیستن. بیشتر نمیتونم توضیح بدم. ولی به هر حال یه پاکت قهوه بیشتر نبود. ولی برای من چند ماه خاطره با کلی آدم رو زنده کرد.
خاطراتی که از لب دریا تا دل کویر ادامه داشت. فقط معلوم نشد اون پس گردنی بالاخره جبران شد یا نه خخخ.
موفق باشی.

سلام شهروز! خدا نکنه مشکل واسه چی! حتی تصورش رو هم نمی کنم! پاکت قهوه؟ از اون ها که اندازه۱کف دست با انگشت های نیمه بازه! آخ از این بسته های فسقلی که چه سنگینن! من هم۱دونه بسته اون قدری داشتم. خیلی سفت مواظبش بودم. همراهش۱کوه۱دریا۱کویر۱جهان خاطره بود! حدود۱سالی داشتمش. این اواخر داغونم کرده بود خاطرات. هر زمان دستم به بسته می خورد به چنان هقهق بی کنترلی می افتادم که واسه توقفش کبود می شدم و متوقف نمی شد. خوب تعجب هم نداره آخه من که عاقل نیستم. روانم پاکه می دونی که! خلاصه یکی از این دفعه ها کسی نبود و من بودم و اون بسته. چنان حالم بد شد که واسه خلاص شدن از دردش زدم به تفریحات و اون قدر زیاده روی کردم که اگر خدا کسی رو نمی فرستاد به دادم برسه الان جهان از دست۱بیمار که من باشم خلاص شده بود. دیگه نشد نگهش دارم. بستهه رو میگم. عاقل تر ها رضایتم رو گرفتن و بسته رفت. سپردمش به یکی از آشنا ها و دیگه نفهمیدم چی شد. نپرسیدم. به نظرم۲شب بعد بود که حس کردم از سرمای حاصل از خلأ خاطرات اون بسته فسقلی۱قدم به انجمادم. نشستم مطلب نوشتم زدم داخل محله. بعدش هم اونقدر گریه کردم که نفس واسهم نموند. دلم واسه بستهم و واسه خاطراتم و واسه خاطره ساز هام تنگ شده! خیلی خیلی دلم تنگ شده! از ته دل! به نظرت اگر بهشون بگم اون ها باور می کنن؟ دلتنگی هام رو باور می کنن یا نه؟ به نظرم نه!
ببخش انشا نوشتم. دلم پر بود بسته قهوه تو شد بهانه درد و دل کردنم. به خدا نق نزدم فقط درد و دل کردم. تو هم، گفتی اون ها، هم خاطره هات، گفتی نیستن. یا گفتی دورن. همچین چیزی گفته بودی! شهروز! جهان اون قدر ها بزرگ نیست! اون ها شاید هستن. فقط۱خورده پراکنده شدن. زیر فشار توفان حوادث و تیرگی های حاصل از گرد و غبار ها شاید هم رو گم کردید! اگر چشم ها باز بشن! اگر دست ها دراز بشن، اگر غبار زده ها از اطراف از بین پراکندگی ها هم رو صدا کنن، اگر، … این ها که گفتم نظر هایی بودن از۱روان پریشان. می تونی بخندی بگی باز این جفنگ پروند. ولی گفتم حالا بگم شاید۱درصد تو نخندیدی! راستی! گفتنش فایده نداره ولی دلم می خواست می شد بستهم رو پس می گرفتم. کاش ظرفیتم اینهمه پایین نبود تا نگهش می داشتم. من خاطره هام رو می خوام. خیال می کردم اگر یادگاری ها رو نبینم دلتنگی هام به تدریج تموم میشن ولی نشد. اون ها تموم نشدن. چند برابر شدن و این شب ها کم مونده نفس از قفسم بپرونن.
ببخش در جواب کامنتت اینهمه وراجی کردم. دست خودم نبود. معذرت می خوام. ممنونم که قابل دونستی و به قلم داغونم سر زدی.
دعا می کنم شادی در وجودت بی نهایت باشه! تا همیشه! تا ابد!

خیلی از دلتنگیهامو تو پست ترانه نوشتم. ولی انقدر دیر که فکر نکنم کسی ببیندش.
تو هم بهشون بگو. اگر باور نکردن مشکل از اونهاست نه تو. ولی باید حس کنن که حرفت از ته دلته. اگر حس نکنن شاید نتونستی خوب منتقل کنی. آدمهای خاطره ساز حتی اون دنیا هم میتونن کنارت باشن. صبح روزی که خواستم برم خواستگاری پریسیما، اول رفتم سر خاک باباجی. ازش اجازه گرفتم. چند شب بعدش خوشحال و سرحال تو خوابم دیدمش. باور کنی یا نه این اتفاق افتاد. هنوز هم حسش میکنم. وقتی از اون دنیا حسم رو میفهمه، چرا آدمهای این دنیا نفهمن؟ فقط کافیه بخوایم که از ته دل حرفمون رو بزنیم. فقط کافیه بخوان از ته دل حرفمون رو بشنون. فقط کافیه یه هفته همه چیز فراموش بشه. ببین اینجا مثل قبل میشه یا نه. اگر نشد، هرچی خواستی به من بگو.

شهروز! من گفتم! از تهِ دل! به خدا! به جانِ مادرم! از تهِ دل! اون ها باورشون نشد. گفتم دلم تنگ شده! دلم تنگ شده خدا گفتم دلم تنگ شده! هقهق اجازه نمی داد خیلی بگم واسشون نوشتم. بلد نشدم چه مدلی بنویسم دلتنگیم رو تا باور کنن. من گفتم و نوشتم ولی، … اون ها باور نکردن. باور هم نمی کنن. دیگه نگفتم. سکوت کردم و سپردم به خدا تا خودش، … هیچ چی فقط گفتم خدایا دیگه همه در ها بسته شدن تو مواظب تکی تکی شون باش هر جا که هستن هواشون رو داشته باش! جدا جدا! تکی تکی! پراکنده! خدایا هوای دل هاشون رو هوای هواشون رو داشته باش و خاطرت باشه و تو روی حساب خداییت باور کن که دلم اندازه۱آسمون تنگ شده واسشون! باز هم دلم می خواد بنویسم ولی دیگه نمی تونم. نمی تونم کیبوردم الانه که، … دیگه نمی تونم!

خوندم. با ذهنی خسته و دلی تنگ خوندم.
آره به جون خودم خوندم.
جادو شدم. نمیدونم چی بگم.
وای پریس خودتی؟
خیلی قدرتمندانه نوشتی.
کاش میشد آنچه حس میکنم را بنویسم.
دوست دارم بخوابم و همه ماجرا رو در خواب ببینم.
دلم تنگیده. ازت یاد میگیرم روش نوشتن رو. جدی میگم.
یک دنیا خسته ام.

کامبیز! خواب ببین! کاش داخل خوابی که از این ماجرا می بینی من هم باشم! کامبیز این دل احمق زبون نفهمم رو با چه منطقی خفهش کنم که شب ها لحظه به لحظه نق نزنه و نفرستدم به ناکجا؟ من هم خستهم! دلم خوابیدن های بدون رویا و کابوس می خواد. نه! دلم می خواد بیدار بشم! دلم می خواد۱کسی تکونم بده بگه آخه لاکردار مثل جسد خوابیدی اینهمه صدات زدیم واسه چی پا نمیشی؟ چی خواب می دیدی اینهمه تلخ بود؟ پاشو دیگه تموم شده بیدار شو می خواییم بریم پرواز! جفنگ میگم نصفه شبی! معذرت! به خاطر خستگی و دلتنگی که نوشتن هام بهت داد، به خاطر تلخیه لعنتیم که هرچی سعی می کنم مشخص نباشه باز هم هست، به خاطر طولانی نوشتن هام، معذرت می خوام. در مورد لطفی که به نوشتنم داری هیچ چی نمیشه بگم جز شرمندم. به خدا جدی میگم بد مدلی خجالت می کشم. تو محبت داری! تو و بقیه ها! ممنونم که خوندی! ممنونم که هستی! ممنونم از لطف و از حضورت! ولی این ممنون بودن ها دلیل نمیشه من یادم بره اون پست های سریالیت رو نزدی. بجنب منتظرم!

سلام
کامبیز خان پریسا رو هم اذیت میکنی هان؟
با دیدن عنوانش اول گمون کردم قراره یه خاطره از شما بخونم. ولی یه کمشو که خوندم مطمئن شدم که این یه داستانه که شما نوشتید. وای گربه داشتم از ترس سکته میکردم. جالب بود. موفق باشی خانمی.

سلام نازنین جان. این کامبیز کلا از اذیت ساخته شده باید اذیت کنه ولی از اونجایی که همیشه۱دست بالای دست پیدا میشه حالا من این رو اذیتش می کنم و از طرف خودم و فقط خودم حالش رو می برم! گربه! گربه ها رو دوست دارم. میگن بی معرفتن ولی من همچنان دوستشون دارم. البته اون خانم گربه مذکور۱خورده دوست داشتنش واسم سخته با اون هیبتش!
نازنین ممنونم که زمان به خودم و نوشتن هام میدی!
همیشه شاد باشی!

سلام جیرجیرک خخخخخخخخ. خوبی؟
وای عجب خاطره ای. من از خوندنش از ترس مردم چه جراتی داشتید شماها. از گربه وحشت دارم. وقتی صدای جیغشو میشنوم دوست دارم گریه کنم ببین با چه بدبختی پستت رو خوندم.
خاطره ها واقعا آدمو اذیت میکنه. مخصوصا اگه خاطرات شیرین باشن و صاحب خاطره دیگه تو زندگیت نباشه. از ته قلبم آرزو میکنم کسی هم چین چیزی رو تجربه نکنه.
انشا الله تو هم زندگیت پر از خاطراتی باشه که با به یاد آوردنشون دلت پر از شادی بشه. دنیا واقعا نا مرده.
بیخیال. شاد باشی عزیزم. با خوندن دل و دماغ اذیت کردن نموند برام. جبران میکنمخخخخ

سلام گنجشکک. خوبی آیا؟ آخجون گربه! جیغش موزیکاله ضبط می کنم نصفه شب می فرستم واست! شکلک اذیت کردن پلیدانه نیایش! عه راستی ببین واسه چی پیام های واتساپم بهت نرسید ایمیلت رو بفرست بیاد من۱امانت دارم باید برسونم دستت مونده اینجا! خاطرات آخ از دستشون! خیلی ها میگن شیرین هاش در هر حال شیرینن حتی اگر پایان هاشون تلخ باشه. من موافق نیستم. اتفاقا پایان که تلخ باشه شیرین هاش بیشتر اذیت می کنن. زمانی که مرورشون می کنی خواه ناخواه می رسی به پایانش که بعد از اونهمه شیرینی چه تلخ بود و چه قدر تلخیش در تضاد با شیرینی ها زجر میده! من این مدلی می بینم شاید چون بینشم سیاهه. به هر حال من اذیت میشم و شبیه خودت از خدا می خوام هیچ کسی این رو تجربه نکنه. خیلی دردش زیاده!
به من چه دنیا نامرده تو می خوایی جبرانش رو سر من هوار کنی آیا؟ ای خدا چه کوتاهه دیوار من هر کسی از هر جایی حرصیه۱تلنگر به من باید بزنه! شکلک مظلوم بازی و شلوغ کاری و از این چیز ها!
ممنونم از حضور عزیزت!
موفق باشی عزیزکم!

درووود بر پریساااا. خعییلی لذت بردم.
ای کاش این داستان تو عالَم واقع هم اتفاق بیفته و ای کاش ما انسانها نسبت به هم یه کمی نرمتر باشیم.
ای کاش از حیوونا یاد بگیریم.
فقط واسم سؤال شرعی پیش اومده که چرااا بالای عنوان پست نوشته شده بود یا شایدم خودت نوشتی که در صورت صلاحدید مدیر منتشر شود.
به هر حال لذت بردم و یاد پست بابا سعید افتادم. خعییلیی زیبا مینویسی به خدا. سعی کن از قلمت بینسیبمون نذاری کهعقوبت الاهی داره ها خَخ.
حالا خود دانی.
امیدوارم این کامبیز عقب مونده هم یه کمی بفهمه و یه بهره ای از این پست ببره. هر چند امیدواریم الکی و بیخودی هست.

سلام علی. شما۲تا اینجا هم در حال ادامه سریال بزن بزن هاتون هستید آیا؟ آخجون۱چیزی هم بدید من هم بزنم خیلی زمانه بزن بزن نداشتم دلم پر می زنه واسه وسط میدون! بابا شریف علی واسه خودم یکی از دوست داشتنی ترین چیز هایی بود که نوشتم. گاهی میرم می خونمش و بد مدلی ازش خوشم میاد. از حال و هواش و از شخصیت هاش و از همه چیزش خوشم میاد. نه واسه اینکه خودم نوشتمش! کلا اون داستان رو دوستش دارم!
خوب تا فراموش نکردم سؤال شرعیت رو جواب بدم! اون که دیدی رو من خودم نوشتم. چون همون طور که اون بالا گفتم، تردید داشتم این رو داخل محله بزنم یا نه! آخه تصور می کردم شاید به خاطر فضا و حال و هوای نوشتهم و شخصیت هاش و ماجرا هاش شاید جاش اینجا نباشه و معترض داشته باشه و در نتیجه واسه محله ی من گرد و خاک بتراشه. از طرفی هم دلم می خواست بزنمش داخل محله. مونده بودم چیکار کنم. این بود که فرستادمش واسه بازبینی و نوشتم در صورت صلاح دید مدیر منتشر شود. شکلک در رفتن از زیر بار مسؤولیت تصمیم گیری خخخ! ممنونم علی از لطفت! تو همیشه به من لطف داری و من همیشه ممنونم و شرمنده از محبتت!
پیروز باشی!

سلام آقای چشمه. اول اینکه از فضولی در معرض انفجارم تا بدونم فلسفه این۶۷چیه. دوم اینکه اگر واقعا این مدلی بوده باشه و نتونسته باشید نصفه ول کنیدش پس۱امتیاز بزرگ و البته حسابی ارزنده به نفع من! خوشحالم که این امتیاز رو گرفتم و حسابی برام ارزش داره! ممنونم از حضور ارزنده شما! راستی من چشم هام ایراد پیدا کردن واسه همین کم شما رو این اطراف می بینم. ایراد از دیدن های منه دیگه مگه نه! لطفا درمونش کنید! منتظرم!

سلام پریسا جون.
ببخش دوباره میکامنتم.امانتی داری برا من؟؟؟
آخ جون امانتی.آخ جون یه چیزی که نمیدونم چیه.خیلی ذوق دارم.
اخلاق منو که میدونی.ذوق زده ام الان.نمیدونم عزیزم هیچ پیامی برام نیومد از طرفت.آدرس ایمیلمو اینجا میذارم.
Narges.kolbadinezhad75@
gmail.com.
اگه میخوای بگو شماره کارت بانکیم هم بذارم امانتی نقدی نداری آیا؟؟؟
دیگه موندن جایز نیست.بای بای.

سلام عزیزکم! شماره کارت خوب شد گفتی ببین شماره کارت میدم پول بده امانتی رو بگیر! من مجانی که نمی فرستمش که! خوب شد یادم انداختی ممنون واقعا! خخخ می بینی من از تو چیز تر هستم آیا؟ خوب کردی به قول خودت کامنتیدی عزیزکم! راحت باش!
همیشه شاد باشی!

سلام بر پریسای عزیز.
باز من اومدم و مث همیشه دیر اومدم.
این دیر کردنم را بذار پای حال بدی که دارم..
این روزا حالم بد گرفتست..
بد احساس نا امیدی میکنم.
اما نوشتت عالی بود بی نهایت لذت بردم پریسا..
جدا عالی مینویسی, الان شکلک حسادت من هم میخوام مث تو بنویسم..
من از گربه به شدت بدم میاد, اص دست خودم هم نیست, من چندان با حیوانات رابطه ی خوبی ندارم, نه که حیوان آذار باشم ها اما نمیتونم باهاشون راحت برخورد کنم, اما از گربه به شدت بدم میاد نمیدونم حکمت این نفرتم چی هست خخخخ خخخخ,این اص دست خودم نیست.
ممنون برای این پست..
همیشه شاد باشی عزیزم.

سلام فاطمه جان! فاطمه دلمون تنگ شده بود رفتی که رفتی آیا؟ ببینیمت آخه! خدا بد نخواد عزیز واسه چی حالت رو به راه نیست؟ من خودم که این مدلی میشم میگم۱دونه از اون موج منفی های زندگی داره میادش۱جا رو بچسبم نیفتم! در نظرم۱دریا مجسم میشه که زندگیِ و این گرفتگی ها موج های منفیش هستن. میان که پرتم کنن پایین و اگر نجنبم می افتم و چه بسا غرق هم بشم! تا حالا زیاد افتادم آب هم زیاد خوردم ولی پوستم از بس کلفته هنوز نفسم بالا میاد خخخ! ایشالا موج منفیِ این روز هات هرچه زود تر فروکش کنه! گربه ها رو دوست دارم با اینکه خیلی چیز ها در موردشون می شنوم ولی همچنان ازشون بدم نمیاد! من معمولی می نویسم فاطمه باور کن. این محبت شما هاست! راستی فاطمه! از پست جدید چه خبر؟ ۱آستینی بتکون دلم هوایی شده بزن!
ممنونم که اومدی فاطمه جان!
شاد باشی و شادکام از حال تا همیشه!

دیدگاهتان را بنویسید