خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مزایای پدر و مادر های نابینا

سلام بچه ها. چه خبرا؟

داشتم یه کلی وبلاگ و چیز میز مطالعه می کردم. الکی مثلا من خیلی مطالعه ی روزانه ی بالایی دارم و الکی مثلا من با سوادم. که به این نوشته بر خوردم و خعلی دوسش داشتم. این شد که گفتم هرچی ازش یادم موند رو خودمونی و نه حتی به صورت یه ترجمه ی کامل ولی براتون بنویسم:

گاهی وقتا آدم به جایی میرسه که خیلی راحت از نقاط و نکات منفی ای که توی زندگیشه اعصابش میریزه به هم. خیلی راحت هرچی بدبختی از نابینایی سرمون اومده رو برجسته می کنیم و های های میشینیم بالای سر بدبختی هامون زار می زنیم. مثلا چقدر نابینایی عیب های فراوون داره و چقدر ما رو محدود می کنه! چه بد که ما نمیتونیم رانندگی کنیم، نمیتونیم چیز هایی که فرزندانمون شوق و ذوق دارند نشون ما بدند رو ببینیم، نمیتونیم با کودکان دلبندمون بشینیم و به عکس ها نگاه کنیم، و خلاصه خیلی از کار های دیگه ای که به دلیل نابیناییمون ازش محرومیم. حالا میدونید جالبی قضیه کجاست؟ اینکه طی یه تجربه ای که به تازگی داشتم، اتفاقی واسم افتاد که فهمیدم خیلی وقت ها نابینایی نه تنها بد نیست، بلکه یه مزیت نسبت به بینایی محسوب میشه. حتی مثلا وقتی نابینایی باعث میشه من نتونم رانندگی کنم، کلی منفعت واسم میاره.

خب از اون جایی که من نابینام و نمیتونم رانندگی کنم، همیشه صندلی عقب رو واسه نشستن کنار بچه هام انتخاب می کنم. من عادت دارم در حین اینکه توی ماشین به سمت مقصدمون پیش میریم، دست بچه هامو توی دستم بگیرم. فکر می کنم این عادت از زمانی شکل گرفت که دست های دخترم که نوزاد بود رو واسه اینکه آروم بشه، توی دستام می گرفتم ولی فهمیدم توی این مواقع، به هر بچه ای که کنارم هست مهر و محبت خاصی نشون میدم. مثلا سرشو ناز می کنم، به لپ هاش دست می کشم، و دست بچه رو توی دستم می گیرم.
چند روز پیش وقتی توی ماشین داشتیم جایی می رفتیم، پسربچه ی سه ساله ام اعتراض کرد که چرا دستشو توی دستام نمی گیرم. تا قبل از این اتفاق، این مسئله یه عادت بود بین من و بچه هام که همینطوری از روی عادت انجامش می دادیم و من به عنوان یه موضوع مهم اصلا بهش فکر هم نمی کردم. ولی بعد از این اتفاق، یه لحظه یه شوک بهم وارد شد که این همه مدت چه تجربه ی استثنایی رو داشتیم و من نسبت بهش بی تفاوت بودم! همین تماس های فیزیکی نزدیک چه نتایج خوبی در خصوص ارتباط محکم من و فرزندانم در آینده خواهد داشت! توی اون ده دقیقه ای که دست های من و پسرکم با هم بودند، حساب بانکی احساسات بچه ام رو پر از عطوفت و احساس دوست داشتن کردم. اغلب حسودیم میشد که چرا خودم نمیتونم رانندگی کنم، ولی توی اون لحظات درک کردم که این نابینا بودنم و در نتیجه رانندگی نکردنم چه مزیت هایی میتونه داشته باشه!

راستیاتش این مسئله باعث شد بشینم فکر کنم ببینم پدر یا مادر نابینا بودن دیگه چه مزیت هایی میتونه داشته باشه؟:

  1. کیفیت بالای زمان های با هم بودن خانواده – خب از اون جایی که ما زیاد پیاده میریم یا منتظر رسیدن قطار شهری و اتوبوس می‌مونیم، فرصت های زیادی برای دست در دست هم بودن و صحبت کردن داریم. خیلی وقتا واسه بچه هام داستان میگم، چیز میز یادشون میدم، به سوالات بچه هام جواب میدم یا به حرف های رگباری و پشت سر هم بچه هام از اتفاقاتی که واسشون افتاده و جالب بوده گوش میدم. خیلی وقتا هم با هم آروم شعر و سرود می خونیم یا حتی می سازیم! خخخ.
  2. ورزش و تحرک بدنی عالی – خب چون بیشتر رفت و آمد هامون پیاده صورت می گیره، مشخصه که چقدر میتونه مفید باشه.
  3. از نظر جامعه مستقل هستی – هیچی به اندازه ی اینکه از دیگران درخواست کمک کنی تو رو آسیب پذیر نشون نمیده. این خیلی مهم هست که در مورد دیگران پیشداوری نکنیم. شاید هزاران بار شده وقتی به کمک نیاز داشتم، یه نفر خالصانه بدون اینکه منو آسیب پذیر بدونه فقط خواسته محبت کنه و دری رو برای من باز کرده، با ماشینش تا اون طرف خیابون منو رسونده، یا به داخل یه ساختمون راهنماییم کرده.
  4. تقویت دوستی ها – معمولا ما با فامیل و دوستان برای گردش و تفریح با ماشین این طرف اون طرف میریم. اینکه گروهی با یه عده ی زیادی میری، باعث میشه دوستای زیادی پیدا کنی. بعد وقتی به مقصد رسیدی، گشتن با یه نفر که توی مسیر باهاش دوست شدی، اون سفر یا رویدادی که به خاطرش رفتی رو خیلی لذتبخشتر میکنه. اصلا انگیزه ای میشه واسه گذروندن روز های سخت چرا که میدونی دیگران روت حساب می کنند. تازه اینطوری من با خیلی از همسایه ها، همکاران محل کار و هم محلی هام و اهالی کوچه و بازار هم آشنا شدم.
  5. فرصت شبکه سازی با افراد مختلف – از اون جایی که آژانس زیاد می گیریم، با راننده های مختلف از طبقات گوناگون با سلایق و علایق مختلف آشنا میشیم. باورتون نمیشه از اینجور افراد چقدر چیز یاد گرفتم. راجع به رستوران ها، فستیوال ها، و جا های به درد بخوری که دوروبر محله هست کلی اطلاعات کسب کردم. راننده هایی که گاهیاشون اهل کشور های دیگه اند.
    خیلی وقتا غیر از اینکه از تجربیات دیگران استفاده کردم، تجربیات خودمم در اختیار دیگران گذاشتم. البته آره. قبول دارم. گاهی وقتا توی حمل و نقل عمومی چیز هایی هست که باید حواست بهش باشه و ببینی بچه هات چیا می بینند و تجربه می کنند ولی این موضوع تازه فرصتی رو برای من فراهم میکنه که بتونم راجع به تفاوت ها به بچه هام یاد بدم و در مواجهه با چالش ها قویشون کنم.

خب اینا فقط چند نمونه ی کوچیک از مزیت های پدر و مادر های نابینا بود. میدونم که مزایای بیشتری هم هست. خیلی دوست دارم شمام اگه مزیت هایی در خصوص پدر و مادر های نابینا می شناسید بگید تا بیشتر بدونم. آیا شما خودت پدر یا مادری هستی که نابینایی؟ آیا پدر و مادر خودت نابینا هستند؟ آیا کسایی رو می شناسی که پدر و مادر نابینا داشته باشند؟ فکر می کنی غیر از این هایی که اینجا گفتم، ما پدر و مادر های نابینا چه مزیت های دیگه ای نسبت به بینا ها داریم؟

۶۲ دیدگاه دربارهٔ «مزایای پدر و مادر های نابینا»

سلااام مدیر و محقق و مترجم خوبی آیا ؟
پست جالبی بود . من واقعا تجربش کردم وقتایی که با پسرم عقب ماشین میشینم و با هم بازی می کنیم و شیطنت میکنیم از بهترین لحظات زندگیمه . خنده ها و حرف زدنهای داخل ماشین با بچه خیلی عااالیه
تجربه دیگه ای که من دارم اینِ که وقتی با بچه بری بیرون , وقتی یه خورده عقلش برسه یواش یواش متوجه میشه که مادر یا پردش مشکل دید داره و خودش می خواد راهنمایی کنه . دست میگیره میگه اینور یا اونور . وقتی با هم میریم خرید و دستمو میگیره و راهنمایی میکنه خیلی کِیییف میده . مدالمم بده خخخ . موفق و پیروز باشید

یه مزیتاش اینه که بچه زود بزرگ میشه. ببین خونه عدسی بودیم دیدم یه تربچه اون وسط داره جمع و جور میکنه. اون تربچه کوچولو گمونم سه چار سالش بود ولی این درک را داشت که میتونه مفید باشه و تموم حیاط را تنهایی اونشب تمیز کرد و من نشسته بودم و داشتم به خود خرس گنده م فکر میکردم که درک و شعورم اندازه اون نیم متر بچه نیس. خخخخخخخخخخخخخ. و بعدش فهمیدم که این شعور رو بچه از داشتن مادری نابینا داره که از همون اول نظم رو یاد بچه داده. چیزی که بیناها بهش توجهی نمیکنن. میبینی طرف شیش متر قد داره و دو متر عرض. ولی هنوز این درک رو نداره که میتونه کمک کنه تو خونه به پدر و مادر و خواهر برادراش. میتونه توی ایجاد نظم دست یاری بده به دیگرون. این تجربه شخصی من بود از دیدن یه بچه که مامانش نابینا بود. به گمونم بچش رو خیییییلی بهتر از بیناها تربیت کرده بود.

خب من دوتا نکته بگم و برم دنبال یه لقمه نون حروم. پسر من که اسمش کیانه حداقل تا جایی که من می فهمم درک بسیار بالاتری نسبت به بچه های دارای والدین عادی درمورد کمک کردن به آدما و تفاوت های فردی داره و این واسه من خیلی جالبه. خب نکته دوم هم اینکه کیان گاهی کارایی می کنه که روش نمیشه به مامانش بگه اما به من میگه و احساس می کنم اینکه من نمی تونم باهاش چشم تو چشم بشم گفتن خیلی چیزا رو بهم واسش راحت کرده. امیدوارم در آینده هم همین جور باشه. البته نابینا بودن و در عین حال پدری کردن یا مادری کردن چالش های خفن خودش رو هم داره که فعلا نه وقتشو دارم نه حسشو. ارادت فراوون.

سلام. من خودم یه تجربه شخصی دارم از برخورد با بچه ها که این موضوعی که نوشتی رو بیشتر قابل فهمش کرد واسم.
محبتی که یک نابینا به یه بچه که حالا صرفا نباید بچه خودت باشه, میکنه خیلی خیلی با یک فرد بینا فرق داره.
سخته توضیح دادن یه همچین مسائلی لااقل برای من ولی فقط اومدم بگم که این پست از نظر من لایک داشت.

درود. این پست رو در کمال تأسف و تأثر فراوون قبول ندارم. خو چیه؟ دلیل نمیشه که حتماً چون تو نوشتیش و ترجمش کردی و مربوط به یه کشور پشت رفته هست, باید تأییدش کنم. نه دادا.
این شرایطی که میگی واس ما وجود داره مربوط به جبره. یعنی این جبره که باعث شده این اتفاقات بیفته.
یعنی حتمی باید فرزند یه والدین نابینا باشی تا هوش بالایی داشته باشی. یا اینکه نکات دیگه ای هست که چون ما میخوایم گول خودمون بزنیم, به نابینایی ربطش میدیم.
عواملی که باعث هوش زیاد بچه میشند بر میگرده به پدر و مادر و رعایت نکاتی که تو دوران بارداری قبلش و بعدش اتفاق میفته.
معمولاً والدین هر جوری باشند فرزند هم ازشون تأثیر میپذیره و رشد میکنه.
اگه خانواده ای منظم باشند, به احتمال زیاد بچه شون هم منظم خواهد بود و این هیچ ربطی به بینایی یا نابینایی نداره. شاید شرایط یه نابینا واس خاطر جبری که داره تأثیر گذار باشه ولی ایجور نیست که حتماً همینه.
تازه اگه بخوایم ایجوری به قضیه هم نگاه کنیم, خب همون جوری که بچه تو ارتباط کلامی میتونه قوی بشه, از اون طرف هم میشه بگیم تو ارتباط چشمی و دیداری میتونه ضعیف بشه. منظورم با این استدلال نگاه کردن به موضوع کلاً اشتباهه به نظر من البته.
همین دیگه. من گفتم که گفته باشم, تو هم بدون که دونسته باشی. همین.

پست جالبی بود. البته این که نویسنده پست از واژه مزیت استفاده کرده بود رو نمیتونم بپذیرم یا رد کنم. به هر حال از نظر من چیزی که اهمیت داره یه خانواده خوبه. اگر یه زوج زندگی مشترک خوبی داشته باشن میتونن پدر مادرهای خوب هم باشن و نابینایی فقط تفاوتهایی رو پیش رو قرار میده که دیگه حالا میتونیم یه دسته رو به عنوان معایب ببینیم یه دسته رو به عنوان مزیت. که خب من شخصا هم زوجهای موفق نابینا دیدم و هم ننا موفق. که این عدم موفقیت بیش از اون که به بینایی و نابیناییشون برگرده به نگرششون برمیگشت.

سلام ,
خیلی خوب بود که از اون زاویه هم نوشتی , راستش زمانی که رعد و برق میگفت که از نبین شدن و حالاتت بنویس که بیاییم ازت سوال بپرسیم , میخواستم خیلی از این تغییرات و تفاوت ادراک که بیشترشون مثبت بودند رو بگم .
اینکه بیشتر روی حس هایی که تمرکز یا اعتنایی بهشون نداشتیم , بیشتر میشه .
اینکه بهتر میتونی گوش بدی و به دقیق ترین طریق ممکن و واکاوی اش کنی .
اینکه چون بیان چشمی نداری , بیشتر سعی میکنی روی حرف زدن و تسلط ات کار کنی و سخنران بهتری باشی .
حتی من اولین موضوعی که توجهم رو جلب کرد , اون زمانی که خونه نازی آبادیمون بودم , گوش دادن به صدای قدم ها , و فهمیدن این نکته که فرد داره بالا میره , یا پایین , بزرگه و سنگین , یا کوچیک .
و خیلی چیزهای دیگه که من داشتمشون , و به دلیل استفاده از چشم , بهشون بی توجه بودم . البته حسی رو در خودم قوی تر ندیدم , چون دیر نبین بودم , اما توجه به حس های دیگه , تونسته بود اون تعجب رو در من بیانگیزه .
الان با بچه هام هم درس کار میکنم , حتی کلاس اولی , که نمیتونه خیلی تو خواندن کمکم کنه .
اما با حدس و استفاده از نت پد و نشون دادن بهش , به یه طریقه از آموزش تونستم برسم که اشتیاق و علاقه اون رو هم باور نکردنی , بیشتر کرده , چون خودش رو داخل آموزش میبینه , و اون یکنواختی کلاس خودشون رو نداره .
نوازش هم که روی شاخش هست . اگه دیر بشه , خودش میاد سراغم . و جیره اش رو میگیره . خخخخ

از روش های خلاقانه ی آموزشت با کامپیوتر به بچه ی بینا لذت بردم مهدی. خودمم از این کارا زیاد می کنم و اکثرا موفقم. اون بخش نوازش بچه هاتم که حواست بهش هست خیلی خوبه. یکی از دلایلی که بچه ها از پدر و مادر هاشون دل خوش ندارند، بینا و نابیناشم فرقی نمی کنه، اینه که والدین با بچه رفیق نمیشن و خودشونو چند پله بالاتر از بچه میدونند.

در مورد رانندگی هم بگم , من همیشه خودم به سفر میرفتم , . وقتی به مقصد میرسیدم , خسته و کوفته و داغون بودم . تا یه روز نمیخوابیدم , آدم نمیشدم .
از نظر بینایی اش رو هم که بگم , همش چشمم به جاده بود , و تمام مناظر رو از دست میدادم . همیشه آرزو داشتم کسی رانندگی کنه و من مثلا جاده های شمال رو سیر ببینم و لم بدم و بخوابم یا به موزیکم گوش بدم و تخمه بشکنم .
خیلی مزایا داره که راننده داشته باشی . برای همینه که پولدار ها , راننده میگیرن ,
اعصاب و روح رو خراش نمیدی با این وضعیت جاده ها و کلی مزایای دیگه .
میتونی در مورد خیلی چیزها , تو مسیر به بچه ات توضیح بدی و خودش یه استفاده از وقت و یه وقت گذرانی توپ , با مُخلَفات هست . خب معلومه که در حین سفر , بهتره که دست کوچولو و نرم و ناز دخترت تو دستت باشه , تا اون فرمون و دنده زمخت .
بعد از شوق و ذوق اولیه , و جوون بازی , دیگه یه کار تکراری و خسته کننده میشه .
من پدرم به هیچ وجه تا من بودم , یا رانندگان دیگه که ازشون مطمین بود , پشت فرمون نمینشست . میگفت حمالی اش با شما خخخ

خو مطلب جالبی بود.
من هم تهران که بودم با معلمینی آشنا شدم که هم خودشون و هم همسرشون نابینا بودن و فرزند هم داشتن؛ یادم میاد که یک بار با یکی از این خانومها به خرید رفتیم پسر ایشون هم همراه ما بود و من جدا از رفتار و برخورد این مادر و فرزند لذت بردم.
امیدوارم که تمام پدر و مادرهای نابینا بیشترین لذت را از با فرزندان بودنشون ببرن چون جدا بچه ها لطیفترین موجودات زمینن و پر از نیاز محبت..
ممنون که این مطلب را اینجا به اشتراک گذاشتی.

آره. میشه. منم موافقم. اگه ننه بابا همیشه آویزون بچه بشن و اینکه بچه باید هوای بابا مان رو داشته باشه رو از بچگی واسش به یه ارزش درونی تبدیل کنند، در حقش خیانت کردند. در غیر این صورت، بچه های افراد نابینا هم میتونند بچگی کنند به شرطی که بدونند هر لحظه که در حال بازی با دوستان توی پارک هستند، باباشون مامانشون کاملا مستقله، زمین نمیخوره، خودش میتونه سفره ی شام یا ناهار رو وسط چمن ها بچینه و غذا رو آماده کنه، خودش میتونه سوپر مارکت یا دکه ی پارکو پیدا کنه بره نوشابه بخره و قرار نیست بچه حواسش به زمین خوردن یا نخوردن بابا مامان باشه.

سلااام و درووود بر دااااش موجییی
جاااان! چیییی! خب من که فعلاً نه قصد ازدواج دارم و نه پدرم که بخوام این مزیتهارو داشته باشم خب اینا بدرد پدرای نابینا یا مادرای نابینای محله میخوره
نه منِ احمد که از دار دنیا نه یه همسر دارم نه یه دوستی هست نه دوست دختری که دست هم رو بگیریم بزنیم بریم بیییرووون خخخ فقط چون با آژانس زیاد این بر و آنبر میرم فقط فرصت هم صحبتی با راننده آژانسا رو دارم
به قول حبیب خدا بیامرز من مرد تنهای شبم خخخ
به هر حال مرسی بابت این پست عالی
شبت خوش و خدا نگهدار

احمددددد؟
تو کلا عادت داری توی هر پستی که چه به دردت بخوره چه نخوره کامنت بذاری؟ خب به دردت نمیخوره نیازی نیست بگی به دردت نمیخوره. خودمون میدونیم مجردی، بابا نشدی و به دردت نمیخوره عزیزم. مرسی که تشکر کردی. چاکریم!

درود بر مدیر دوست داشتنی محله
من خودم این قضیه را تجربه کردم مثلا الآن آرتیمان به شدت علاقه داره با من تماس بدنی داشته باشه مثلا میاد و خودش را پرت می کنه توی بغلم و صورتم را بوسه بارون می کنه می تونم بگم روزی بیست سی بار این کار را انجام میده و هر دفعه هم بهم میگه بابا احمد من خیلی دوستت دارم البته یه چیز را به صورت قاطع میگم این قضیه بر می گرده به برخورد همسر یک نابینا که چه قدر به همسرش عشق داشته باشه و چه قدر این عشق ورزی را جلوی بچه ها بیان کنه فقط همین قدر می تونم بگم که بچه من نسخه دوم مامانش هست و به همون اندازه من را دوست داره و بیشتر اعمال مامانش را انجام میده این قضیه را واسه جوون تر های محله مطرح کردم شاید به درد شون بخوره ها راستی یادم رفت بگم این رفتار باعث شده تا آرتیمان ضمن علاقه شدید به من به شدت از ناراحتی من هم بترسه

ازدواج نابینایان
ارسال شده در دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱ by فاطمه جوادیان
یکی از دوستانم در مهد کودک کار می کرد. او تعریف میکرد: وقتی به مهد رفتم کلاسی را به من دادند که مملو از بچه های پر شور و نشاط بود. مسئول مهد, کودکی را به من نشان داد و گفت وقتی میخواهی برای والدین بچه ها یادداشتی بنویسی به خاطر داشته باش که به جای یادداشت به خانواده این کودک از دفتر مهد تلفن بزنی و موارد مورد نیاز را به ایشان اطلاع دهی.
در ابتدا به ذهنم نرسید که علتش را بپرسم شاید هم رسید ولی ضرورتی برای پرسیدن آن ندیدم. این بود که تشکر کردم و به کارم پرداختم. در طول کار بنا به اقتضای شرایط به هر یک از آنها نزدیک میشدم و آنها را در آغوش میگرفتم… رفتار مؤدبانه, موهای تمیز و براق و بدن معطر این کودک توجه مرا به خود جلب کرد.
زمانی که میخواستم خوراکیهایشان را به آنها بدهم, ملاحظه کردم که لقمه های مرتب, آب میوه خانگی و میوه های پوست و هسته گرفته با سلیقه ای خاص در ظرفهای مناسب او قرار داده شده اند. در حالی که بیشتر همکلاسیها به آوردن بسته های کیک و ساندیس و شیرکاکائو و… بسنده کرده بودند.
پیش از آنکه به مادر این بچه تلفن بزنم از خانم مدیر پرسیدم: راستی! ببخشید سؤال میکنم. چرا باید به جای یادداشت با خانواده این کودک تماس تلفنی بگیرم؟ ایشان در پاسخ گفتند برای این که پدر و مادر او به علت نابینایی قادر به خواندن نوشته های شما نیستند.
منظور من از ارائه چنین مطلبی این بود که در بیشتر مواقع ترس از ناشناخته هاست که قدمهای مارا از حرکت باز میدارد.
در حالی که اگر نابینایان یک دیگر را باور کنند اجتماع نیز آنها را باور خواهد کرد.
و البته این امر فضایی را میطلبد که در آن افراد نابینا به ارائه و شناخت توانمندیهای خود و دیگری بپردازند.
فاطمه جوادیان

واقعا!
من هرکی مییاد خونه ام بهم میگه تو زن داری؟ میگم نع! میگه فامیل بهت سر می زنند؟ میگم نع! میگه دوست دختر داری که بیاد اینجا؟ میگم نع! میگه تنهایی؟ میگم آره! میگه مطمئنی همخونه نداری؟ میگم آره! اه! چته؟ چرا هی می پرسی؟ میگه آخه اینجا زیادی تمیزه. از یه خونه ی چهار پنج نفره ای که یه خانم خانه‌دار مرتب حواسش به تمیزیش هست هم تمیزتری تو! چرا خونه ی تو مثل خونه مجردی های دیگه ای که دیدم گا نگرفته؟ چرا بوی عطر و گل از همه جاش مییاد؟ چرا صابون هات همه نو، حمام و دستشویی دارای بوگیر، روشویی، سینک و گازت برق میزنه؟ چرا؟ مگه قراره چی بشه که هر روز اینجا ها تمیزن؟ منم میگم هیچی. از روی عادت همیشگی همیشه اینجا ها رو تمیز نگه می دارم و واس خودم موضوع زیاد مهمی نیست!

سلام و تشکر از این پست کمی متفاوت یکی از خصوصیت های داشتن پدر و مادر نابینا اینست که نوجوانان و جوانانی که پدر و مادر نابینا دارند اینست که به اصطلاح از تمام جیک و پوک پدر و مادرشان سر در می آورند .. مثلاً میدانند که آنها در حسابهایشان چقدر پول دارند چون پدر و مادرشان برای جابجا کردن و یاپول برداشتن از فرزندان عزیزشان استفاده میکنند از تعداد دوستان پدر و مادرشان و احیاناً چگونگی رابطه آنها با خبر هستند چون همیشه همراه پدر و مادر هستند ..یکی دیگر از آن موارد هم آنست که همواره مردم آن فرزندان خلف را براحتی و فراوان تحسین میکنند زیرا همین که مَردم میبینند که نابینا ظاهراً به فرزندش متکی است خیلی فراوان آن فرزند را دعا میکنند چون فکر میکنند که آنها همه امور زندگی پدر و مادرشان را بر عهده دارند.. حتی خرجی روزانه و شبانه مادر و پدرشان را آنها میپردازند.. و اگر آنها نبودند این پدر و مادر قادر به ادامه زندگینیستند و خلاصه که از این مهملات فت و فراوان است و بقیه را بعداً مینویسم ..

از پدر و مادر که به جای الگو بودن آویزون بچه اش باشه متنفرم! من خودم روش انتقال و برداشت وجه رو به بچه فامیل یا آشنایان یاد میدم، مشکلات کامپیوتری روزمره رو واسشون حل می کنم و هیشکی هم خبر نداره کودوم حسابم چقدر چی دارم یا ندارم!

سلام
اولاً ممنون بابت زحمتی که برای ترجمه کشیدین
اما بعد: خب تجربش را ندارم بگم مزیته یا نیست! اما در کل مثبت اندیشی را قبول دارم اگه آدم در هر شرایطی بتونه نکات مثبت را مد نظر قرار بده زندگی براش آسونتر میشه
شاید گفتنش درست نباشه بخصوص که نه تجربش را دارم و نه شناخت و مطالعه کافی پیرامون این مبحث؛ اما راستش خودم را که ملاک میذارم خیلی موافق نیستم مزیت باشه خیلی از کمبودها و نارسایی هایی که یک مادر نابینا بودن ناخواسته داره را نمیشه انکار کرد! بعد شرایط زندگی در محیطی که این مقاله توش نوشته شده با واقعیتهایی که در مرز پرگهر ما وجود داره خیلی متفاوته و همین امر باعث میشه سختیها و نارسایها بیشتر جلوه کنه و تاثیر بذاره
بازهم ممنون بابت پست و زحمت ترجمه

ترجمه اصلا قابل شما رو نداشت. در مورد سختی های مملکت و شرایط نابینایی هم من میگم سخت نگیریم بهتره. نه که دستآویزی برای فرار از واقعیت محدودیت های نابینایی باشه ولی اگه شرایط خانواده هایی که بد‌سرپرستی، اعتیاد، فقر شدید، بی اخلاقی، تمایز، آزار و اذیت، خیانت و نظیر این ها توشون حکمفرماست رو با شرایط یه خانواده ای که تنها مشکلش نابینایی اعضاشه کنار هم بگذاریم، میتونیم به جایگاه برتری که نسبت به خیلی ها داریم پی ببریم. کاری که خود بینا ها با ما می کنند و وقتی ما رو می بینند نوچ نوچ و خدایا شکرت خدایا شکرت از دهنشون نمی افته. خودشون رو میذارن کنار ما و می بینند چقدر از نظر خودشون نسبت به ما برترند!

سلام.
نمی تونم موافق یا مخالف باشم چون هنوز پدر نشدم یعنی کلاً سمت ازدواج نرفتم ولی به هر صورت این نوشته و کامنت ها رو دوست دارم و کامنت رهگذر و خانم جوادیان و همین طور خانم مظاهری رو شدید لایک می کنم.
ممنون بابت ترجمه فوقِ آزادِت.

سلام.
تا به حال از این دیدگاه نگاه نکرده بودم.
همیشه چند تا سوال تو ذهنم بود که چطور یه مادر نابینا میتونه یه سری از کارهارو برا فرزندش انجام بده که متاسفانه کسی نتونست قانع ام کنه.
منم قبول دارم بچههایی که پدر و مادرشون نابینا هستن زودتر از لحاظ عقلی بزرگتر میشن.
انشا الله دوستانی که تجربه دارن بیان از تجربیاتشون برامون بگن.
ممنون بابت مطلبتون.

با سلام. شمایی که میگویید بچه های نابینا محاسنشان چنان و چنین هست خوب چرا حاذر نمیشید زن نابینا بگیرید؟ زن نابینا هم با مردهای نابینا که خیلی هم کفو تر و از بسیاری جهات با هم میخورند. بله حسنهایی دارد ولی عیوبش بیشتر هست که احتیاج به نوشتن پستی مبسوط دارد. وقتی بچه ها به خصوص در این نسل که خیلی گرگ در انتظار آنان هست بزرگتر از ۱۴ ۱۵ شدند اون وقت هم ببینید و قذاوت کنید. بشرهای انسان نمااااااا. اینترنتی که رهبری خوبی ندارد و خیلی چیزهای دیگر که گفتم احتیاج به نوشتن پستی دارد. فقط این را بگویم بیناها هم توی بچه ها به خصوص در این برحه از زمان مانده اند. خیلی خیلی باید مخصوصا ما باید حواس جمع و یک کلام چرچیل باشیم.

میدونی داوود؟ به نظرم اگه با بچه رفیق باشی، چون بچه همیشه همه ی کارای یواشکیش رو اول به رفیق های صمیمیش میگه، همیشه میتونی اولین کسی باشی که از تصمیمات فرزندت آگاه میشی و در قالب رفاقت میتونی راهنماییش کنی و از خیلی خطرات حفظش کنی. معلومه اگه بچه از ننه بابا فقط زور و اقتدار بی حد، و امر و نهی ببینه، اونا رو جزو رفیق هاش به حساب نمیاره. چه برسه بخواد حس صمیمیت هم بهشون پیدا کنه!

سلام موجی.
این پست منو بیشتر به فکر فرو برد تا در رشد و پرورش آرمان بیشتر توجه کنم.
من که هنوز تجربه چندانی در این ارتباط ندارم بخوام بازگو کنم.
اما صمیمانه از جناب امید صالحی، آرتیمان و آرتین، مهدی ۳۱۳، مهدی ترخانه و سایر عزیزانی که در این راه تجربیات گرانقدری دارن تقاضا دارم بیان و تجربه های خودشون رو مطرح کنن.
هر چند فکر می کنم چالش هایی که یک پدر مادر کاملا نابینا با اون مواجه میشن، با چالش های والدینی که یکی از آنها مثلا مادر بینایی داشته باشن، متفاوت باشه.
ممنون از تو بابت این پست ارزشمند و سایر دوستانی که تجربیات خودشون رو با ما به اشتراک میذارن.

سلام
اولا موجی خودتی.
و اما بعد:
مرسی بابت حضورت.
امیدوارم آرمانت آرمانی بزرگ بشه و رشد پیدا کنه!
بالاخره یا ما نابینا ها باید بینا بشیم، یا باید از محرومیت فرزند نداشتن عقده ای بشیم، یا به بی فرزند بودن عادت کنیم، یا از حرص اینکه نمیتونیم بچه داشته باشیم خودمون رو بکشیم، یا اینکه بچه بیاریم و بعدش واقعیت رو قبول کنیم، به بچه یاد بدیم که اونم این واقعیت رو قبول کنه، و زندگی شیرین می شود!

با سلام. به خدا نمیدانید که کارهای بدی که رفقای بچه ها اولش را به بچه ها میچشانند چقدر اولش باز تءکید میکنم اولش خیلی شیرین هست. بعد هم اون گرگهای انسان نما وقتی به بچه بگویند اگه به پدر و مادرت این موذوع را بگی دیگه خبر از دوست دختر بازی یا از مواد مخدر یا از زنهای بد کاره نیست خوب بچه هم بخاطر لذت اولیه و به خاطر مفت بودنش نمیره به بزرگترهاش بگه. هرچند با پدرش ایاق هم باشه حرف خیلی زیاد هست. انشاالاه اگه تونستم در یه پست کامل شرح میدهم. این خاطره هایی که پدران و مادران معلول چقدر با بچه هاشون ایاق بودند از جمله خودم و رفقایی که با هم خوانه یکی بودیم و دیدم چه اطفاق های زجر آوری براشان افتاد را در صورت امکان مینویسم. موفق باشید.

منتظر پستت هستیم داوود جان ولی همان لذت های اولیه ای که میگی، بچه اگه با پدر و مادرش رفیق واقعی باشه، اگه بدونه سرزنش نمیشه، اگه از گفتن های قبلی خاطره ی بد نداشته باشه، اگه از کتک یا تَرد شدن نترسه، اگه روابط جنسی و مواد مخدر که میگی از قبل توی خونه به یه تابوی اسمشو نبر تبدیل نشده باشه، اگه مرتب به بچه نگفته باشیم عیبه، زشته، نگو، نپرس، راجع بهش فکر نکن، گناه داره، خدا خشمش میگیره، میری جهنم، مریض میشی، میمیری، خفه شو بچه این چیزا واس تو زوده، اگه همیشه باهاش حرف بزنیم و جواب سوال هاش رو منطقی بدیم، هیچ وقت، هیچ وقت غریبه ها رو به ما بزرگتر ها و پدر و مادر ها ترجیح نمیده، همه حرفاشو به ما میگه. باور کن بالا پایین داره، دیرو زود داره، ولی به نظرم سوختو سوز نداره. فیلم هیس دختر ها فریاد نمی زنند رو ببین، فقط و فقط به این دلیل که ننه بابای بچه نگذاشتند بچه حرفشو بزنه، باورش نکردند، وسط حرفش پریدند و غریبه رو به خود بچه ترجیح دادند، اون اتفاق ناگوار افتاد.
البته موضوع این پست مزیت های نابینایی بود ولی خب چون کامنت داده بودی وظیفه خودم دونستم ارزش قائل بشم جواب بدم.

دیدگاهتان را بنویسید