خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

میزگرد 13: ازدواج افراد با معلولیتهای متفاوت!

سلام سلام.
خوب و خوش که هستین انشا الله؟ چه خبرا؟ اسفند رو همیشه دوست داشتم و دارم، یه حس قشنگی نسبت بهش دارم.
خب بریم سر اصل مطلب! خخخخخخخخخ.
نظرتون در مورد ازدواج افراد معلول با معلولیتهای متفاوت با هم دیگه چی هست؟ بیشتر نابینایی با معلولیتهای دیگه رو منظورمه. مثلا فکر کنید یه ویلچری با یه نابینا!
حتی در صورتی که دو نفر از لحاظ مالی و شغلی هم ساپورت باشن، به نظرم سخته! مگه نه!؟
حد اقل اگر حتی نابینا یه نابینای مطلق باشه و طرف بتونه حد اقل بایسته یا به کندی راه بره بهتره. از نظرم حتی اگر معلول بینایی از نوع کم بینا هم باشه و طرف ویلچرنشین کامل هم باشه باز هم از نظرم سخته! مگه نه!؟
مثلا کم بینا با کم شنوا هم خوبه به نظرم!
یا حتی ویلچرنشینها با افراد ناشنوای مطلق زندگی راحتتری رو میتونن تجربه کنند! مگه نه!؟
ولی خیلی گزینه های سختی هم نیستنا. مثلا یکی چشم اون باشه و دیگری دست طرفش!
نظرم اینه که در صورت تناسب میشه به یه توافقی رسید!!!
ممنون میشم اگر نظراتتون رو بنویسین.
از مشکلاتش، از مزایاش، چرا نمیشه؟ اگر میشه چطوری میشه؟ و …..!!

***** گرچه در دنیای من ، جز غصه چیزی جا نداشت
هیچکس غیر از تو ، قلبم را به بودن ، وا نداشت
آنچه ما از زندگی دیدیم ، از روز الست
این همه پیمان و شرط و شاید و اما نداشت !
تیشه ی فرهاد اگر چه ، بیستون را خاک کرد
آخرش آنقدر داغان شد ، که دیگر نا نداشت
فکر دیروز و غم امروز ، ما را می کشد !
کاش دنیا لااقل اندیشه ی فردا نداشت … .
ماهی دلتنگم از مرداب تنهایی گذشت
منتها وقتی که دیگر شوق دریا را نداشت

۱۱۳ دیدگاه دربارهٔ «میزگرد 13: ازدواج افراد با معلولیتهای متفاوت!»

بعد از اینکه میگم مدالی به شما تعلق نمیگیره، خخخخخ باید بگم که تکراری نیست، من قبل از اینکه میزگرد بذارم شمارشو با موضوعاتش چک میکنم.،
چرا آدم رو به شک میندازین خخخخخخخخ.
در ضمن پست رو دقیقا بخونین نظرم رو تا حدی گفتم،
حالا چون زحمت کشیدین مدال برنز رو میدم بهتون.

سلام خانم مظاهری
بنظر من بیشتر به شخصیت طرفین و بلوغ فکری اونها برمی گرده . ازدواج معلول با یک معلول یا فرد سالم , اگر حتی یکی از طرفین به حداقلهای بلوغ فکری نرسیده باشه شکست می خوره .
اما از نظر محدودیت هر معلولیتی که باشد محدودیتهایی بوجود می آورد که زندگی را سخت می کند و این طرز تفکر و بلوغ شخصیتی طرفین است که چگونه با مهارتهاشون مشکلات رو پشت سر بذارند
موفق و پیروز باشید

خب اگه فرض بر اوکی بودن عقل و شخصیت هر دو باشه بنظر من باز فرق نمیکنه .
خب نابینا یا کم بیناها با هم ازدواج کنند قطعا مشکلاتی پیش میاد من مثالی که به ذهنم می خوره اینه که یکی از دوستان میگفت برای استفاده از یک دارو که بین چند تا داروی دیگه بود که بخونیم و ببینیم طرز استفادش چجوریه چنان زجری کشیدیم که نگو و بالاخره از همسایه کمک گرفتیم . یا یکی از دوستان میگفت شبی بچه اش را می خواست بخواباند و همسرش که بیناست آمد کنارش بخوابد . فرزندشان آن موقع شش ماهه بود و تازه چهاردستو پا میرفت . یکهو زنش با داد بچه رو بغل میکنه چون دیده داره سیاه میشه . مردِ هم بچه رو برعکس میکنه و چند بار پشت کمرش میزنه و یک تکه آشغال که از زمین برداشته و خورده بود از دهانش میپره بیرون . فقط اینو میدونم که اگه همسرش نمیدید شاید آن شب فرزندش میمرد و هر وقت به آن فکر میکنم موهای تنم سیخ میشه .وااای . البته محاسنی چون همدرکی و همهدردی هم داره و زبون هم رو همنوعا بهتر میفهمن

سلام
بنظرم برحسب شرایط و موقعیت طرفین باید نظر داد وگرنه همینطوری تئوری میشه یچیزایی سرهم کرد خخخخ
بببین مثلا یه نابینا با ویلچری من میگم نمیشه یکی دیگه میگه میشه خب باید دید در مقام عمل آیا طرفین از عهدش بر میان؟؟؟
ممنون پست خوبی بود

سلام خانم مظاهری! من با ازدواج ۲ نابینا کاملا موافقم, چون ۲ نابینا درک متقابل دارند ولی با ازدواج ۱ نابینا با معلول جسمی حرکتی یا ناشنوا کاملا مخالفم چون ناشنوا نمیتونه حرف بزنه و بشنوه و به فرض اگه از زبون اشاره هم استفاده کنه, نابینا حرکات دست ناشنوا رو نمیبینه. جسمی حرکتی هم مشکلات راه رفتن داره و نابینا بعد از گذشت چند سال از زندگی مشترک با معلول جسمی حرکتی, خسته میشه. البته پدر و مادرم برعکس فکر میکنند. میگن جسمی حرکتی چون میبینه, خیلی از مشکلات رو میتونه برای نابینا حل کنه و همه چی رو به دیدن ربط میدن. در واقع نگاهی تحقیرآمیز به نابینا دارند و میگن اگه بینایی نباشه, خیلی از مشکلات زندگی مشترک حل نمیشه.

سلام سلام، اهلً و سهلً مرحبا خخخخخخخخخخخ.
دقیقا همینه، این ارتباط گرفتنه خیلی مهمه. هرچقدر دو طرف بتونن ارتباط قویتری با هم داشته باشند میزان پایداری یه زندگی بیشتره.
مثلا یه ناشنوای مطلق با یه نابینای مطلق اصلا به نظرم عاشق همدیگه هم نمیشن چون هیچ ارتباطی نمیتونن بگیرن،
اصلا حرامست زندگی ناشنوا نابینا! ههاهاهاهاها.
در مورد خانواده هم نگران نباشین، اغلب خانواده ها با اینکه ارتباط زیادی با فرزندان معلولشون دارن، کم و بیش یک چنین افکاری رو دارند.

سلام من با ازدواج دوتا نابینا یا نابینا با کمبینا موافقم و با ازدواج با یه کم شنوا هم موافقم و با بقیه معبلولیتها نه ولی نابینا با یه کمبینا بهتر هستش چون درک مطقابل دارن و و هم دیگر را بهتر درک میکنن ولی بعضیها میگن بینا باشه هر چی مشکل داره داشته باشه.

درود به زهره فعال و مهربون.
ببین من بار ها و بار ها در مورد سؤالی که توی این میز گرد پرسیدی فکر و حتی تا حدودی تحقیق کردم و با اجازه شما اینجا نظرات خودم رو میگم:
۱: ازدواج یه نفر با مشکل بینایی با یک ناشنوا اصلا درست نیست و در این رابطه لذت زیادی وجود نداره. به این دلیل که ارتباط این دو نفر با هم بسیار سخت میشه. این رو به تجربه درک کردم چون با بچه های ناشنوا دوستی و تعامل داشتم.
۲ ازدواج یک نفر نابینا با یک معلول ذهنی امکان پذیره به شرط این که هوش بهر فرد معلول ذهنی زیاد پایین نباشه و فرد نابینا هم مثل من کمال طلب و طالب دوستی و همنشینی و همراهی با افراد خیلی با هوش نباشه.
به طور مثال من توی مدرسه استثنایی که بودم گاها بچه هایی رو میدیدم که رفتار کاملا طبیعی داشتن, خیلی مرتب و تمیز و زرنگ بودن و به راحتی میتونستن با دیگران تعامل داشته باشن. دلیل ورودشون به مدرسه استثنایی مشکلاتی مثل انواع اختلالات یاد گیری بود که درس خوندن رو براشون مشکل میکرد.
۳: با ازدواج یک فرد نابینا با یک فرد ویلچری اصلا موافق نیستم. به این خاطر که محدودیت ها و توانایی های افراد با این دو معلولیت تضاد زیادی با هم دارن. برای مثال در باره تفریح رفتن توزیح میدم:
فرض کنید من نابینا قراره با نامزدم برم تفریح. نامزدم روی ویلچر نشسته و داریم با هم حرف میزنیم که کجا بریم.
شهر بازی برای استفاده از وسایل بازی غیر کامپیوتری؟ نه. برای یه ویلچری واقعا سخته که بخواد وارد وسایل مختلف شهر بازی مثل چرخ و فلک و ترن هوایی و سالتو و رنجر بشه.
شهر بازی برای استفاده از بازی های کامپیوتری؟ نه. برای من نابینا امکان استفاده از این وسایل نیست.
پیاده روی؟ بازم نه. به این خاطر که اگر قرار باشه ویلچری برای خودش جدا حرکت کنه و نابینا هم جدا, این دیگه چطور همراهی میشه؟ اگرم قرار باشه با هم باشن, باز خیلی اذیت کنندست به این خاطر که صندلی چرخ دار معمولا سریعتر از قدم های عادی یک نفر حرکت میکنه و باز امکان همراهی رو از افراد میگیره.
کوه نوردی؟ برای ویلچری امکان پذیر نیست. سینما؟ لذت زیادی برای فرد نابینا نداره.
رفتن به طبیعت مثلا یک آبشار قشنگ؟ وای نه. تا اونجایی که من اطلاع دارم ویلچر نمیتونه وارد این مکان ها بشه. خرید؟ آخه چطوری یک فرد نابینا در حالی که دستش به صندلی چرخ دار شوهرشه وارد یه مغازه لباس فروشی بشه؟ مدام باید از صندلی جدا بشه و مراقب باشه که به انواع چیز ها از جمله مانکن ها برخورد نکنه.
خب دوستان فعلا تفریح رو بی خیال میشیم و میریم سراغ مورد بعدی.
۴: با ازدواج یک فرد نابینا و یا کم بینا با یک فرد معلول از ناحیه پا, ولی کسی که با عصا قادر به راه رفتن باشه موافقم. این دو نفر میتونن بخش زیادی از محدودیت های هم دیگه رو بپوشونن و از زندگی لذت ببرن.
۵: با ازدواج یک فرد نابینا با کسی که از داشتن هر دوتا دست محرومه موافق نیستم. ولی احساس میکنم یک نفر کم بینا بتونه با چنین فردی زندگی خوبی داشته باشه. بخاطر این که فردی که از داشتن دست محرومه, نیاز مند یک سری کمک هاست که ممکنه یک فرد نابینای مطلق نتونه براش انجام بده.
خب دیگه فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه که بنویسم. بعدا اگر بقیش یادم اومد میام میگم. خیلی معذرت میخوام که کامنتم اندازه یک پست شد.
شاد باشی زهره جان.

عزیزی فروغ جان.
نظراتتو کامل خوندم و استفاده کردم و البته موافق هم هستم ۹۸ درصد! خخخخخ.
حالا اون دو درصد هم واسه کلاسش!
در ضمن نگران نباش اندازه دوتا پست هم بود میخوندمشون،
مرسی بانوی گل از دیار گلها! هاهاهاها

خب من نظری ندارم. و میشینم اینجا و نظرات رو میخونم و به نظراتشون هی احترام میذارم. فقط چون احترام گذاشدن سخته خسته میشم گاهی گداری یکی یه چای بذاره جلوم خب. خخخخخخخخ
ولی بذ نظرمو بگم یه وق خفه نشم بیفتم بیمیرم. خخخخخخخخخخ. میگم سخت نگیرید زندگی رو. عاشق هم بشید و دس همو بیگیرید و برید سر خونه زندگیاتون. مام شاد شیم این وسط. هر کی با هر کی دلش خاس ازدواج کنه ولی با عشق.

بَََََه آبجی بقبقووو!
چیطوری دُخدری خُب؟ چیکارا میکونی!؟ کم پیدا شُدِیا!
باریکِلا که میشینی نقاشیادا میکشی
خخخخخخخخخخ.
یعنی شوما می گوی ِگِ نونی شبم نداشدند بُخُرَندَم بازم دسی هَما بیگیرَند آ با عشق زندگی کونند؟
هاهاهاهاهاهاها.
ولی جدی عشق که باشه حله! به شرطی که عشقشون آتشین نباشه و فروکش کنه.
بایِد وخسم بیام دری خوندون به آقادا اینا بگم دیگه وقتِشِس ههااااهاها.
میگما بیایین یه روز بریم تو کوچه بگردیم حالا که هوا خُب شُدِس!
به خانم کاظمیان اینا هم بوگو،
اینقدر سراغی نگرفتم ازشون که روم نیمیشد زنگیشون بزنم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
خوشال شدم،
کیف کردیا نامه براد نویشتما. هاهاهاها

سلام
به نظر من نمیشه یه نظر واحد داد و بر حسب شرایط و موقعیت افراد مختلف میشه تصمیمی گرفت
صحبتهای فروغ رو قبول دارم فقط میگم که یه نابینا میتونه با کسی که معلولیت متوسط داره مثل معلولیت فقط یه دست یا معلول جسمی که بتونه با کمک عصا و تکیه دادن به یه فرد دیگه حرکت بکنه ازدواج بکنه
در کل ازدواج نابینا با نابینا و یا کمبینا بهتره فقط یه کم تبحر و انگیزه میطلبه که با پیشرفت تکنولوژی روز به روز امکانش بیشتر میشه
زندگی نابینا با بینا یا معلول خیلی خفیف که نتونه نابینا رو درک بکنه اصلا نمیپسندم چون احساس میکنم یه زندگی رباتیک خواهند داشت یک یه نفر باید قربانی بشه و نفر دیگه هم همیشه کوتاه بیاد و امتیاز بده تا نفر سالمتر خسته نشه
اینا فقط نظر من بود و باز میگم که نمیشه یه نظر رو به همه تعمیمی داد و نسخه واحد پیچید

دستو جیگوو هورااااا!
ماشالاه به این ستاره! همچین عروسی کی داره. خخخخخخ.

چطورییی؟ راستی یادت نره دست راستتو بکشی رو سر رهگذر! هاهاهاهاهاهاهااااهاهاها
نظراتت هم پسند و قابل تفکر بودند.
موفق باشی عروس گلم. خخخخ

سلام سلام
من ی دوست دارم معلول حرکتیه به سختی راه میره وقتی مجبور میشم ازش کمک بگیرم و تا ی جایی همراهیم کنه از راه رفتن باهاش حوصلم سر میره از بس که آروم آروم راه میره. ترجیح میدم ی جایی کنارش بشینم تا اینکه راه برم باهاش.
حالا فکر کن اگر بخوام با همسری که همچین معلولیتی داره راه برم چی میشه همش باید حرص بخورم خخخ.
در ضمن این افراد مشکل رفت و آمد از پله رو دارن که جاهایی مثل فروشگاع که نیاز به بینا داریم نمیتونن ما رو همراهی کنن.
یا جاهای تفریحی یا کارای اداری.
بیشتر باید حرص بخوری تا اینکه لذتشو ببری.
پس بهتره بی خیال بشیم خخخ

میگم چرا رفتی؟ من سردمه تو رو خدا تا غروب نشده یه دور دیگه بیا، خخخخخخخخخ.
هوا ابریووو من با چشمایِ تََررر
خیلی نظرت جالب بود، ما با جسمی حرکتیها رفتیم کربلا ولی خیلی اذیت نشدیم هرچند کسانی بودند که کمکشون کنند ولی جالب بود نظرت.
ببین من یه دوستی دارم لنگ میزنه مثلا اگر کسی با چنین معلولیتی ازدواج کنه مشکلی پیش نمیاد واسش. چون فقط یه کم بدنش غیر عادی تکون میخورد ولی محدودیتی واسش ایجاد نمیکرد.

سلام. به نظر من ازدواج نابینا با نابینا یا کم بینا مگر در موارد استثنایی خوب از کار در نمیاد. گذشته از مسایل مربوط به ژنتیک درمورد نابینایان مادرزاد، مسئله فرزندان هم خیلی خیلی مطرحه. مراقبت از فرزندان و حتی تربیت اونا در خیلی از موارد مستلزم داشتن اشراف بصری به محیط و کارهایی هست که اونا انجام میدن. علاوه بر این، درک متقابل هیچ ربطی به بینا یا نابینا بودن نداره و اگه عشقی باشه، یه میمون میتونه یه انسان رو بهتر از همنوع خودش درک بکنه. با این حال این رو هم نمی پذیرم که در جستجوی یک بینا، ایده آل های خودمون رو زیر پا بذاریم. ازدواج نکردن بهتر از بد ازدواج کردنه. درمورد سایر معلولان هم نظرم همینه، یعنی اغلب خوب از کار در نمیاد. حالا یکی میاد میگه آقا ما فلان جا توی فلان رسانه خوندیم یا زندگی فلانی رو دیدیم. عرض می کنم که اینها موارد استثنایی هستند و ما داریم بدون مصادیق و به شکل کلی بحث می کنیم.
پس به عنوان خلاصه عرایضم، ازدواج افراد معلول با همدیگه در اغلب موارد یه اشتباه بزرگه که حتی اگر طرفین هم تظاهر به خوشبختی بکنند، نمی تونه اسباب رضایت طرفین رو ایجاد بکنه. باز هم تأکید می کنم که ما با فرض ثابت بودن سایر متغیرها بحث می کنیم. نکتۀ تکراری آخر هم اینکه همیشه و در همه جا استثنا هست. ارادت.

لطف دارید شما. اما بخدا اگه همین فردا بگید که قلبتون با قلب یه نابینای دیگه میزون شده و خدا هم با هم بودنتون رو خواسته، تئوری پردازی رو پرتش می کنم اونجا که آرنج عدسی هم بهش نرسه و با دست سنگین بدون دعوت میام عروسیت. ارادت فراوون.

خب الآن من جزو کدوم دستم؟ خوبا یا بقیه؟ خخخخخخخخخخخخخخخخ.
مرسی که اومدی رعد جان.
راستی من تهران بودما ولی اینقدر امپی تیری رفتیم و برگشتیم که فرصت نداشتم از یه راهی خبر کنم بر و بچ تهرانی رو! علاوه بر اون فکر کنم کسی نمیومد تا جنوب.

هههههه
منظورم از بقیه پسرهای بیچاره بود که از دعای خیر من محروم گشتندی و به ورطه تنهایی افتادندی خخخ انسانها در نظر من دو گونه اند دخترها و بقیه خخخ دختر خنگ داریم ولی دختر بد نداریم . دعای من پشت کلتون باشه خخخ

درود!
من کمی بیدقت پست را خواندم و هنوز نظر دوستان را نخوانده ام…
این بحث قشنگیه که به نظر من افراد غیر مجرد بیشتر باید بیایند نظر دهند…
خوب من برم ناهار بخورم و سر فرصت بیام نظراتم را بگویم تا بعضیا بیایند نظرم را پرپری پروازی کنند و همه باهم بخندیم!

سلام.
خب من تا حد زیادی با فروغ و پریسیما موافقم.
به نظرم باید یه طرف معلولیتش خفیف باشه. یعنی یه نابینا با یه کم شنوا یا معلول حرکتی که میتونه راه بره ولی با عصا یا به هر حال مشکلتر از افراد سالم. یا یه ویلچری با یه نیمه بینا یا یه ناشنوا با یه نیمه بینا. البته ازدواج خود افراد نابینا و نیمه بینا با هم رو ترجیح میدم ولی احساس میکنم حتی سایر معلولین هم بیشتر از بیناها و افراد کاملاً سالم میتونن درک درستی از ما داشته باشن و تفاهمات فکری بیشتری بین دو معلول هرچند از دو نوع مختلف و یه معلول با یه فرد سالم وجود داره.
راستی توی کنفرانسهای محله هم ما یه مجموعه ی چهار قسمتی داریم که تو این چهار قسمت به ترتیب ازدواج دو نابینا، ازدواج یک نابینا و یک نیمه بینا، ازدواج یک نابینا با سایر معلولیتها و در نهایت ازدواج نابینا با بینا بررسی شده و نظرات خوبی هم مطرح شده. توصیه میکنم این چهار کنفرانس رو حتماً دانلود کنید و بشنوید.
در ضمن من سر ظهر اومدم سر میز ناهار میخوااااااام خخخ.
موفق باشی.

سلام. حرف خیلی زیاده خیلی ولی واقعیتش من نمی دونم کدوم رو بنویسم. اولش فقط اومده بودم بگم چه شعر قشنگی بود شعر آخرش ولی حالا که اینجام، بذار ببینم! از بین۱عالمه گفتنی که اگر بنویسمشون۱پست که نه۱دفتر میشن، یکیش اینکه به نظر من به اندازه تعداد افراد جهان حال و هوا و شرایط و بینش متفاوت وجود داره. این مدل چیز ها رو واقعا نمیشه در موردشون قاعده ثبت کرد چون هر کسی۱مدل نگاه به زندگی داره. چه بسا با چیزی که من صد درصد موافقم و از نظرم کاملا بی ایراده۱نفر دیگه صد درصد مخالف باشه و بگه به هیچ عنوان و با هیچ تبصره ای نمیشه در چنین شرایطی زندگی کرد و در نتیجه چیزی که من موافقشم از نظر اون بنده خدا از بیخ باطله. این نظر منه و میشه اشتباه باشه. باز هم نظرات دارم ولی فعلا در تفسیر و ترجمه همین۱دونه موندم. پس بیخیال باقیش.
ایول شعر آخر پستت که با اجازه برداشتم بردمش در آرشیو مطلب قشنگ های خودم!همیشه شاد باشی زهره جان و همیشه شاد باشید همگی!

سلام سلام.
من با ازدواج نابینا با یک ویلچری چندان موافق نیستم. در ازدواج باید دید که آیا طرفین درک متقابل از هم دارند یا نه؟ اگه این طور باشه قطعا افراد ازدواج موفقی خواهند داشت و دچار مشکل نمی شوند.
ممنون از میزگردهای باحالتون که هر دفعه به نکته های جدیدی اشاره می کنین.
شاد باشین.
ویییییییژژژژژ

راستی من با ازدواج نابینا با کم بینا و یا ازدواج نابینا با کم شنوا هم موافقم. البته اگه نابینا و یک فرد بینا بتونن از هم درک متقابلی داشته باشند صد در صد باهاش موافقم.
دیگه چی می خواستم عرض کونم؟ بزار بیبینم! خو هیچی دیگه عرضی نداشتم خدمتتون فقط دوباره میگم وویییییییژژژژژژ

سلام
راستش هنوز پست رو نخوندم. ولی کامنتا رو خوندم. دوستان نظرات خوبی دادند. راستش همون اوایل جوونی به دیدگاهی مشابه دیدگاه جناب صالحی در رابطه با این موضوع رسیدم ینی پی بردم و هنوز هم نظرم عوض نشده.
ممنون بابت پست و موفق باشی خانمی.

بفرمایین تو رو خدا! گزی شیرینی! خخخخ.
به قول آقای صالحی اگه قلبت میزون بشه با کسی، همه تئوریهارو پس میگیری خخخخخخ.
در هر حال که خوش اومدی و خوش نوشتی و خوش رفتی!
جمله سنگین یه دم و بازدم عمیق تو حیاط! هاهاها

درود. قبل از خوندن این کامنت, به این نکات خوب توجه کنین که.
اولاً اینا نظرات شخصی خودمند و واس کسی نسخه نمیپیچم.
دوماً من منظورم شخص خاصی نیست و کلی حرف میزنم.
سوماً هدفم زیر سؤال بردن انتخاب کسی نیست و فقط دیدگاه خودمو مینویسم.
پس با توجه به این نکات, امیدوارم کسی دلخور نشه و به خودش نگیره.
والا جدیداً دارم به این نتیجه میرسم که دو تا آدم سالم و بدون معلولیت و محدودیت هم نمیتونند با هم زندگی کنند, دیگه چه برسه به معلول, تازه اونم با انواع معلولیتها.
این روزا تضاد فکری خعیییلییی زیاااد شده وحشتناک.
اون چیزی که مهمه و باید بهش توجه بشه که نمیشه, دقیقاً اینه که باید ما منعطفتر باشیم و مشکلمونو هم بپذیریم و زندگی رو هم سخت نگیریم.
دیدگاه انسانی و اخلاقیم اینه که همه ی معلولها باید با یه فرد سالم ازدواج کنند.
و اگرم قراره ازدواجی با همنوع یا یه معلول دیگه اتفاق بیفته, در شرایط برابر و انتخاب آزاد و عادلانه باشه.
حالا اگه ایجور شد که درسته وگرنه که ازدواج از روی جبر رو حد اقل من یکی نمیتونم بپذیرم که این انتخابش انتخاب درستی بوده. بلکه در بهترین حالتش میتونم بگم با توجه به شرایط جامعه, انتخاب بدی نداشته.
اما اینکه این اتفاق نمیفته, دیگه باید به حال شعور جامعه افسوس خورد.
البته خیلی بیشتر از اینا میتونم حرف بزنم ولی حوصله ی نوشتن ندارم و خسته ام.
فقط تیکوار میگم که افراد سالم جامعه خعییلی به خودشون غره هستند و از طرفی این غره بودن به خودشون ما رو هم منزوی کرده. و صد البته که ما خودمون هم مقصریم. ما که میگم منظورم همه ی معلولین هست. منظورم ما ما کردن نیستا. خَخ.
منتها یه مشکلی هست و اونم اینه که معلولیتهای دیگه ارتباط بهتر و بیشتری با جامعه دارند ولی ما نابیناها نه.
همون جسمی حرکتی, همون کم یا ناشنواش, همون ویلچریش, حتی همون کمتوان ذهنیش مث کامبیز, باز هم در مقایسه با مایی که ادعای مطالعه مون میشه, مایی که راهت میتونیم ارتباط برقرار کنیم ولی نمیکنیم, ما در مقایسه با سایر معلولیتها متأسفانه ارتباط کمتری با جامعه ی خودمون داریم.
خعییلی خودمونو محدود کردیم تو جامعه ی نابینایی.
نه به بین جامعه میریم, و نه هم اجازه میدیم جامعه بیاد بینمون.
اعتراف تلخیه ولی بذارین اعتراف کنم که حس میکنم جامعه ی ما نابیناها مث کشور کره ی شمالی هست. خب چرااااا؟
چون میترسیم بهمون ترحم کنند و دل نانازیمون بشکنه.
مشکل از ریشه هست نه از ریش.
و تا زمانی که وضع همینه, قید زندگی رو باید بزنیم, دیگه چه برسه به ازدواج.
البته منظورم از ما همگیمون نیست. منظورم اکثریتمون هست.
مترو واس معلولین, قاشق معلولین, تاکسی معلولین, ساعتی که پستش منتشر شده واس معلولین, کوفت واس معلولین, زهرمار واس معلولین, مخصوص معلولین, برای معلولین, ویژه ی معلولین, همه چی مخصوص معلولین, دیگه خعییلی مسخره هست به خدا. دیگه شورشو دراوردیم. بعد زندگی معلولین.
بعدش یکی نیست این وسط بگه وظیفه ی اخلاقی و انسانی جامعه چی میشه. یکی نیست بگه مسئولیت انسانها در قبال هم چی میشه.
البته واضحه و نیاز به توضیح بیشتر نداره که میزان مسئولیت هر کسی نسبت به جامعه ی پیرامونش ارتباط مستقیمی با شرایط, موقعیت, شخصیت و فرهنگش داره.
من با مفهوم دسترسپذیری تا جایی موافقم که بین من و جامعه ی پیرامونم تفاوت از زمین تا آسمون نذاره و یه دیوار سنگی نکشه.
در مورد تعامل جامعه و تعامل متقابل جامعه با ما شاید پستی منتشر کنم. تجربیات شیرینی به دست اوردم که قطعاً به درد خیلیا میتونه بخوره. ولی تا زمانی که مستند نشه منتشر نمیکنم. واس همینم گفتم شاید.
در ضمن شعر هم قشنگ بووود. لذت بردم.
شرمنده اگه بیربط به موضوع پست بود. سعی کن شاااد باااشی.

سلام زهره خانمی که به شدت ازت گلایه دارم.
دلم ازت حسابی پره ها!!! خخخخ
خب حالا اول مدال منو بدح تا نظرمو بگم خخخخ.اونجوری نگاه نکن باید مدال بدی.
ببین من ازدواج دوتا نابینا رو بیشتر قبول دارم.چون همنوع هم هستن بیشتر همو قبول دارن.اصلا نه صرفا دوتا نابینا.دوتا ناشنوا.یا کلا هم نوعها باید با هم باشن.اما دوتا معلو جسمی خیلی سخته با هم ازدواج کنن.اگه هردو ویلچر نشین باشن که کلا غیر ممونه به نظر من.
اما مثلا میشه یه ناشنوا با یه معلول جسمی با هم ازدواج کنن.یا یه نابینا هم میتونه با کسی که مثلا یه کم دستش مشکل داره یا یه کم از ناحیه پا مشکل داره ازدواج کنه.
ولی باز امکان داره به مشکل بر بخورن.چون درک متقابل وجود نداره.آدم همیشه باید با کسی باشه که مطمئن باشه درکش میکنه.
ببخش اگر کامنتم تکراری بود.کامنت بقیه دوستان رو نخوندم.شاد باشی.مدال فراموش نشه.راستی منم عاشق اسفندم.

آقا من تسلیمم. تو حق داری هرچی دلت میخواد بگی. همینجا خخخخخخخخخ.
فقط بدون خیییلی فدایی داری.
هیچ دلیلی نمیارم که توجیه میشه. تو ارزشت خیلی بالاست عزیزم.
چقدر تو گلی، نرگس برازنده ی خودته و بس.
حتما امروز جواب وویستو میدم.
موفقتر باشی دوست مهربونم.

سلام زهره.
من که یه تجربه ی نیمه تموم از عشق و علاقه ی یک پسر نابینا و یه دختر ناشنوا سراغ دارم.
دختره خیلی پسره رو دوست داشت، عما پسره به خاطر شرایط ویژه ای که ممکن بود در آینده براشون درد سر ساز باشه بیخیال این عشق شد و برخلاف میل باطنیش عقب کشید.
اون میدونست که اگه این ازدواج صورت بگیره هیچ ارتباط عاطفی محکمتری نمیتونه بینشون برقرار بشه.
چونکه نابینا نمیدید و ناشنوا نمیشنید.
نه ارتباط کلامی، و نه ارتباط بصری و دیداری.
شاید هرگز نمیتونستن یه چیز ساده رو با هم در میون بذارن و حلش کنن.
همه چیزهای روزمره ممکن بود براشون لاینحل باشه و بمونه.
همه و همه این نگرانیها باعث شد که اصلا این عشق عمیق و غیر قابل جبران نشه.
البته از طرف پسر نابینا این احتمالات همه چیز رو به هم زد، و شاید اون دختر ناشنوا یا متوجه دلیل عقبنشینی پسر نشد و یا نخواست که بفهمه، چون طبق شواهد و امارات هرگز از این عشق نافرجام دست برنداشت و یه عاشق ابدی باقی موند.

درود بر شما. دیدگاه کلی: منم معتقدم که تا طرفین به درکِ واقعی از یه زندگیِ مشترک نرسیدن، ازدواج نتیجه ای جُز شکست نخواهد داشت.
حالا می خواد نابینا با همنوع باشه یا معلولیت های دیگه و یا هر دو طرف سالم باشن از نظرِ جسمی.
اما دیدگاهِ جُزءیِ من در موردِ موضوعِ این پست: شخصاً به این اعتقاد دارم که اگه قرار باشه یه نابینا با یه معلول ازدواج کنه، بهتره که از همنوعانِ خودِش انتخاب کنه، به دلیلِ درکِ متقابلی که به جهتِ اشتراک در معلولیت بینِ دو طرف هست، ضمناً این خیلی عجیبه که خیلی از معلولینِ جسمی حرکتی و یا کم توانِ ذهنی هم نسبت به ما نابینایان حس ترحم دارن!
دو خاطره هم در این زمینه خیلی کوتاه تعریف می کنم:
۱. مسابقاتِ قرآنِ کشوری در بابلسر، سالِ ۹۰، بینِ یکی از نابینایان و یه خانمِ معلولِ جسمی حرکتی دیالوگی برقرار شد، شخصِ نابینا از اون خانم پرسید: خب، اردو خوش گذشت بهتون خانم؟
طرف گفت: خوب بود، دستِ نابینا ها رو هم می گرفتم و کمکشون می کردم.
شخصِ نابینا پرسید: چه حسی داشتید از این کار؟
پاسخِ اون خانم بسیار توهینآمیز بود و باعث شد دیگه اون آقای نابینا دیگه ادامه نده: آخه ثواب داره، بالاخره شما نابینا ها هم انسانین، گناه دارین دیگه.
۲. تو کنکورِ سراسریِ سالِ ۹۳، حوزه ی امتحانیِ من با دوستانِ کم توانِ ذهنی یکی بود، یکی شون دستم رو گرفت، ازش کلی تشکر کردم و پاسخِ اون به من این بود: اختیار داری حاجی وظیفه ی ماست که دستِ شما ها رو بگیریم که به جایی برخورد نکنین یا زمین نخورین!
قصدم از تعریفِ این دو خاطره، البته به صورتِ فوقِ فشرده این بود که فکر نکنیم که فقط افرادِ بینان که نسبت به ما دیدی ترحمآمیز دارن، این دید رو معلولیت های دیگه هم دارن!
من اردو های زیادی رفتم با معلولینِ جسمی حرکتی و اکثراً اونا خودشون رو برتر از ما می دونستن و اغلب برخورد های زننده ای هم با نابینایان و کم بینایان داشتن، خصوصاً تو بحثِ راهنماییشون.
تو همین خوابگاه هم یه معلولِ جسمی حرکتی یه بار می خواست بره سلف با ویلچرِ بَرقیش البته، منم جلو تر از ایشون داشتم می رفتم، بعد برداشت گفت: چه طوری حاجیییییی؟ سلف می خوای بری؟ گفتم: آره. بعد برگشت به یکی از عابرین گفت: آقا دستِ این بنده خدا رو هم بگیر ثواب داره.
منم که خیلی بِهِم برخورد گفتم: نیازی نیست، می بینید که دارم راهم رو صاف می رم.
عذر می خوام که کامنتم طولانی شد.
شاد باشید

دررروودد بر شما.
خاطره ها خیلی جالب و قابل تفکر بودن واقعا.
دیگه معلول به معلول رو حسش نکرده بودم واقعا.
من جسمی حرکتیهایی که دیدم خیلی خوش برخورد بودند. ولی خاطره های شما به فکر وا داشتم.
به هر حال ممنون و خواهش میکنم خیلی خوب بود که تجربیاتتون رو نوشتین.

سلام زهره جان خوبی خوشی؟ در گوشی بگو بیبینم خبریه؟ نکونه جسمی حرکتیه؟ خخخخ. شوخی کردم گلم اومدم بسلاممو بنظرمو برم. به نظر من ازدواج نابینا یا حتی کمبینا با ناشنوا و کمشنوا اشتباه محضه. چون با ناشنوا و کمشنوا ارتباط داشتم. ببین عزیزم ناشنواها و کمشنواها به شدت بصری یا فارسی را پاس بداریم دیداریند. یعنی تمام لذتهای زندگیشون با چشمه برخلاف ما که با گوشه. اونا شدیدا وابسته اند به اینکه طرف مقابلشون دقیقا توی چشمشون نگاه کنه. حتی اگه کمشنوا هم باشند تا تو چشم طرف مقابل نگاه نکنند انگار از ارتباطشون راضی نمیشن. تازه تو جاهای شلوغ ارتباط گرفتن با کمشنوا مشکله. اون میخواد تو دهن ما نگاه کنه بفهمه چی میگیم ما میخوایم گوشمونو ببریم سمت او ببینیم چی میگه. آخرشم هیچکدوممون نمیفهمیم که کی چی میگه. خخخ. اینو واقعا تجربیدم. تازه بیشتر کمشنواها واضح نمیصحبتند.
دوستان از درک متقابل گفتند. درباره درک متقابلم نظرات و تعاریف هرکسی متفاوته. من فکر کنم این موضوع ازدواج مزدواج قابل بحث نیست چون همه چیزش نسبیه. اصَن موافقید هرکی بره دست هرکی رو که خواست بگیره و به قول رهگذر بره سر زندگیش تا ما هم خوشحال بشیم؟ یه کار دیگه هم میشه کرد تا این بحث ازدواج واسه مجردا یه نتیجه ای بده اونم اینه که متأهلهای محله سر خیر بشن و بدون اینکه بخوان درستی ازدواج خودشونو اثبات کنن در اینباره از تمامی زوایا برای مجردا صحبت کنند.
خداحافظ زهره خانمی گل گلابتون!

هاهاهاهااا کَََلَََتو می کَنَم.
گوشتا بیار جلووو!
.
.
.
پخخخخخخخ!
یوهاهاهاها.
عزیزَمی! خبری شد خبرت میکنم یعنی خبرتون میکنم خخخخخخخخخخخخخخخ.
نظراتت هم عالی بودند.
موافقتم هم با نظر رهگذر! والا هرچی بزرگترا بگن. هاهاهاهاهاهاهاااا
خیلی خوشحالم کردی اومدی. چند وقت بود حتی مجازی هم ندیده بودمت.

درود مجدد.
از ته قلبم نظرات ندا رو لاااااایک میکنم.
همچنین یه خاطره از همون مدل که آقای علیپور نوشتن براتون میتعریفم که بخندید:
یادمه چند سال قبل با یه عده از دوستام رفته بودیم آسایشگاه نگه داری از معلولین تو شیراز. من دست تو دست یکی از دوستام که کم بینا و ورزشکاره و کلی عاااااااشقشم تک به تک میرفتیم کنار تخت ها و با اونایی که توان ارتباطگرفتن باهامون رو داشتن میحرفیدیم.
خلاصه رفتیم کنار تخت دوتا از خانم هایی که از گردن قطع نخاع شده بودن و رو تخت نشسته بودن و با هم حرف میزدن.
بعد از سلام و احوال پرسی های معمول, و همچنین جواب دادن به یک عاااااالمه سؤال در باره نابینایی و نابینا ها از طرف اون دوتا خانم مهربون,
در حالی که من با تمام وجود به خودم فشار میآوردم که جلو اشکامو بگیرم شنیدم که یکیشون به اون یکی گفت:
وای مریم جان… به خدا آدم باید خدا رو شکر کنه!. نگاه کن این دوتا بنده خدا رو, یکیشون که چشماش کامل بستست و اون یکی هم که انگار یخورده فقط جلوشو میبینه…
اولش از شنیدن این حرف جا خوردم. ولی بعد به سرعت به خودم اومدم و برای اولین بار متوجه شدم که معلولین هم به هم دیگه ترحم میکنن.
من به افرادی که توی اون آسایشگاه بودن, هم حس ترحم داشتم و هم دلسوزی.
از این که مدام مجبور بودن توی این مکان تکراری بمونن, از این که نمیتونستن قدم بزنن, خودشون غذا بخورن و خیلی چیزای دیگه دلم میگرفت.
هرگز نمیتونم پنهون کنم که این حس رو بهشون داشتم به این خاطر که تنها دلیل بغضی که راه گلوم رو بسته بود همین دلسوزی بود. جالب اینجاست که بطور ناخود آگاه تلاش میکردم که کسی متوجه نشه چنین حسی دارم, گواهش هم اینه که نمیخواستم کسی اشکامو ببینه.
طرف مقابل هم دقیقا همین حس رو به من داشت. دلش برام میسوخت و از این که میدید چشمام رو باز نمیکنم شاید دلش میخواست گریه کنه. شاید هم این کار رو کرد ولی من چشمی برای دیدن اشک هاش نداشتم.
از اون روز به بعد دیگه هرگز از ترحم سایر معلولین به خودم نرنجیدم و ناراحت نشدم. حقیقت اینه که اگر دلیلی برای ناراحت شدن وجود داشته باشه, دستکم باید بخاطر دلسوزی اون روزم, اول از دست خودم دلخور بشم.
ببخشید که طولانی شد. شاد باشید

فروغ کلا خدا آدمارو جوری آفریده که معمولا اون جور که دیگران اونارو بیچاره تصور میکنن نیستن و یا حداقل خودشون فکر نمی کنند که بیچاره اند .
برای منم ی اتفاق تقریبا مشابه شما افتاده .
فروغ حس میکنم که بالاخره ی روز تو رو میبینم . اون موقع اتفاقی که برام افتاده و به نظرم خیلی هم خنده داره تعریف میکنم .
ولی خوشحال شدم که طرف مقابلم منو بیچاره تر از خودش تصور کرده . خیلی هم خندیدم و خدارو شکر کردم که آدما به خاطر امید و حس خوبی که توی دلشون دارن به وضعیت خودشون آگاه نیستند .
فقط اینو بگم که اون طرفی که منو ببچاره تصور کرده بود تا مدتها توی خونشون اسفند دود می کرده که مبادا من چشمشون بزنم ههههه رعدی که مدتها برای وضع اسفناک اون بنده خدا ناراحت بود هههه فقط یادم بنداز که برات تعریف کنم

فروغی وقتی قضیه رو برای مادرم تعریف کردم گفت که کلوخ میشینه برای سنگ گریه میکنه خخخ به مادرم گفتم مگه منم بدبختم خخخ مادرم گفت بله ولی از بس قدی خبر نداری هههه ولی باز خوبه منو بدبختر از اون خانوم تصور نکرد و الا میرفتم توی دیوار خونه پدری خخخخ

خب با اجازه یه نکته رو هم در مورد افراد ناشنوا و کمشنوا اضافه کنم اونم اینکه: زیاد دچار سوء تفاهم میشند. خیلی باید البته به نظر من در ارتباط با اینطور افراد محتاط بود. با فرد کمشنوا برخورد داشتم. ولی تا کنون شخصا نتونستم با فرد ناشنوا ارتباط کلامی داشته باشم و همیشه نیازمند یه مترجم بودم و هستم. خخخخ. یه نکته هم که شاید براتون جالب باشه، متوجه شدم که زبان اشاره افراد ناشنوا هم گاهی با هم متفاوته. با توجه به همین نکته میشه گفت انتخاب کردن در مورد ازدواج درون گروهی برای نابینایان آسونتره تا افراد ناشنوا.

درود فراوان بر خانم مزاهری و سایر دوستان که در این بحث مشارکت های جدی و شوخی داشتند.
در مورد این پست چند نکته به نظرم می رسد که خدمت شما عرض میکنم. لازم است عرض نمایم که نظرات بنده کاملا شخصی بوده و هیچ دلیلی وجود ندارد که درست باشند
۱- نخست. قبل از همه چیز به این اقناع و نتیجه برسیم که آیا واقعن ازدواج بخصوص برای یک معلول واجب است؟
۲- اگر پاسخ مثبت است و یا معلولی به این نتیجه رسیده است که باید ازدواج نماید سعی کند که با ازدواج با سایر معلولین درد و رنجهایی که هر معلول دارد را در هم ضرب نکند به این معنی هر معلولیت دارای عوارض، پیامدها و رنجهای مختص خود است که ضرب این مشکلات در هم زندگی را خیلی دشوار می کند.
۳- ازدواج معلول با سالم نیز خالی از مشکلات نیست
۴- اکثر دوستان می فرمودند باید درک متقابل داشت اما بدون تعارف این به زبان آسان است و به فعلیت در آوردن درک متقابل بسیار مشکل است بخصوص زمانی که مشکلات زندگی آنقدر حاد می شود که دیگر تصور درستی از درک متقابل نداری. درک متقابل یعنی اینکه واقعا خود را در جای طرف بنشانی و از نگاه و منظر وی مشکلات و دنیای اطراف را درک نمایید که به نظر من عملی ساختن این کار بسیار مشکل است.
۵- چرا اکثر دوستان در مقابل ترحم جبهه می گیرند. مگر ترحم صادقانهترین واکنش عاطفی یک انسان به یک موقعیت عاطفی نیست؟ منظورم این است که کسی که ترحم می کند یک موقعیت را درک نموده است که حس و عاطفه ی فرد به صورت خودکار و بدون هیچ قصدی واکنش نشان می دهد. لابد وضعیت معلولیت و نابیناییی به گونه ای است که قابل ترحم است. گناه طرف چیست؟
۶- به صورت معمول هر ازدواجی از جمله ازدواج معلولین به تولید مثل و فرزند آوری منجر می شود که مساله این است فرزندی که از یک معلول متولد می شود آیا از زندگی و سرنوشت خود در آینده راضی خواهد بود؟ به صورت واضحتر عرض می کنم آیا اخلاقی است که به فردی که خود در به دنیا آمدنش هیچ دخالت و نقشی ندارد، والدین معلول تحمیل نماییم؟ به عبارت دیگر چرا نباید این کودکان حق داشتن پدر و مادر سالم را داشته باشند.
۷- ازدواج معلولین با همدیگر گذشته از تمام مشکلاتی که دارد زمانی مطلوب است که طرفین دارای ایمانی پیامبرگونه و صبر ایوب باشند که مشکلات همیشگی کام آنها یا بهتر است بگویم زندگی آنها را تلخ نسازد. و پیه بسیاری از چیزها را به تن خود بمالند.
یعنی خود را برای پذیرش کوهی از مشکلات آماده سازند.
در پناه او شاد باشید

به نظر من معلولینی که قادر به درک کمبود های طرف مقابلشون هستند، و میتونند روی واقعیت های موجود جامعه ی افراد غیر معلول خط بکشند، معلولینی که مثبت نگرند، معلولینی که از حرف های مردم نمی ترسند و مردم رو یه دله خیار‌شور فرض می کنند، معلولینی که حاضرند بچه نیارند، به هر شکل و عنوانی باشند میتونند باهم ازدواج کنند. حتی یه نابینای مطلق با یه ناشنوایی که کاملا کر و لال باشه.
اما اگه نگرش دیدن بالا دستی ها باشه، غبطه خوردن به واقعیت های مردم غیر معلول باشه، قرار به آوردن بچه با شرایط دشوار دو معلولیت به شدت متضاد یا مشکلساز باشه، اشتباهترین کار، ازدواجه.

سلام خانم مزاهری
من هم با شما موافق هستم که هر یک از ما هم حق داریم که چنین لذت هایی را تجربه نماییم اما به چه قیمتی؟ داشتن فرزند شیرین است اما تلختر از آن سرنوشت ناخواسته ای است که به کسی تحمیل می کنیم. ازدواج بخصوص برای خانمها بسیار مهم و ضروری است طوری که در تامین سلامت روان آنها بسیار تاثیر گزار است. اما اگر بنا باشد همین ازدواج که نقش درمان را ایفا می کند برای ما به یک درد بی درمان تبدیل شود و باقی سلامت روانمان را نیز به مخاطره بی اندازد، قضاوت با شما. یک خانم با ازدواج و مادر شدن بخش زیادی از نیاز های عاطفی خود را تامین می کند اما اگر به جای تامین عواطف مادرانه و غیر چنین ازدواجی بلای جان افراد بخصوص مادران معلول گردد. پس با ازدواج چه نیازی را تامین کرده ایم؟
من نه آدم بدبینی هستم و نه دارای افکار پارا نویا هستم. بلکه تجربه چنین معارف و حقایق نابی را به من آموخته است.
شاید منظورم را در این بیت شعر بهتر تشریح نمایم.
تا سگ نشوی، کوچه و بازار نگردی، هرگز نشوی گرگ بیابان حقیقت
باز هم از کامنتهای تند خودم عضر می خواهم
در پناه او شاد باشید

سلام سلام.
شما که کاملا درست میگین ولی ….
بازم نمیدونم! …….
دلایلتون منطقیه ولی پذیرشش سخته. خخخخخ.
و اینکه اصلا نگران نباشین از نظرم اصلا تند نیست کامنتهاتون، واقعیته از نوع تلخش!!
ولی … ولی! شاید بشه یه طور دیگه هم به قضیه نگاه کرد.
بازم نمیدونم! یعنی نه که ندونم! درگیرم با این قضیه.

درود بر خانم مزاهری عزیز
ببین من در صورت فراهم بودن شرایط مناسب، نه تنها مخالف ازدواج نیستم بلکه بسیار موافق هم هستم.
نکته ی دوم اینکه به قول یکی از دوستان به اندازه ی آدمهای دنیا میشه به این قضیه نگاه های متفاوت از شیرین تا تلخ داشت. بنابراین تصمیم به انجام هر کار از جمله ازدواج کاملا به شخصیت، اعتقادات و باورهای فرد، نظام ارزشی وی، تلقی شخص از معلولیت و معلولین و بسیاری دیگر از متغیرهای ریز و درشت دارد. این است که امر ازدواج معلولین از نظر من دشوار و از نظر دیگری مطلوب و شیرین است.
در آخر هم این شعر تقدیم به شما و هم محله هایی عزیز.
راستی به این بیت بیشتر دقت کنید یکی از عقل می لافد
یکی تا مات می بافد.
شعر از حافظ
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم.
در پناه او شاد باشید

درود بر شما که واقعا نظراتتون به دور از تعصب و منطقی هستند.
واقعا استفاده کردم و در مورد متغیرها هم کاملا موافقم.
مطمئنا در همه ی زمینه ها نگرش افراد متفاوته،
یه دنیا سپاس از حضور ارزشمندتون.
در پناه او شاد و برقرار باشید.

جوابشو بدم؟ دوس داری بدونی از نظر من چرا یه دختر یا پسر معلول نمیتونه لذت مادر یا پدر بودن رو بخواد که بچشه؟ چون عواقب داره. ببین. الان تو نابینایی. میگی خب من نابینام. گناه نکردم که نابینام. گناه کردم؟ دست خودم که نبوده. چرا نباید تجربه ی سوار شدن و راندن یک موتور کاملا عادی رو در خیابان های کاملا عادی بین مردم کاملا عادی داشته باشم؟ چرا نتونم با یه اتومبیل کاملا معمولی توی اتوبان ها ویراژ بدم؟ چرا؟ خب خیلی ساده. یه موتور یا ماشین عادی بردار. بین مردم عادی. توی خیابان های عادی. شروع کن به راندن و تند رفتن. فکر می کنی عواقبی هم داره؟ خودت بگو.
فرزند هم همینه. تربیت کردن، پرورش دادن، مثل یه ماشین می‌مونه که باید بتونی توی مسیر زندگی کنترلش کنی. باید بتونی بچه که در مقام یه مسافر بی تجربه به دنیا مییاد رو به یه راننده ی با تجربه تبدیل کنی.
تجربه ی مسافرت های مستقل با بچه، نقاشی کشیدن با بچه، بازی های سمعی و بصری و حرکتی با بچه، تمرین برای درست نوشتن حروف در دوران پیش دبستانی و دبستان با بچه، آموزش رنگ ها، علائم و اشکال مختلف موجود در رسانه ها و خانه و خیابان و محیط های مختلف به بچه، شرکت در فعالیت های جمعی مثلا سینما و تئاتر رفتن، عکس و فیلم گرفتن، رقصیدن و دویدن های گروهی با بچه، داشتن تماس های چشمی و لحاظ کردن حالت چهره هنگام صحبت با بچه، بررسی تکالیف مدرسه ی بچه، یاد دادن مهارت هایی مثل عکس‌برداری، تیر اندازی و شکار، رانندگی، و فوتبال به بچه، تنها تعداد کمی از چالش هایی هستند که یه نابینا ممکنه در تبدیل مسافرش به یه راننده ی موفق، باهاشون مواجه بشه.
میدونی یه بچه اگه باباش معتاد باشه ولی کاردستیشو باهم رنگ کنند اون بابای معتادش رو بیشتر از بابایی دوست داره که معتاد نیست، نابیناست ولی حاضر یا قادر به رنگ آمیزی همون کاردستی نیست؟
من نمیگم تجربه دارم. و نمیگم نظراتم درسته. صرفا با توجه به صحبت هایی که با تعدادی از والدین فرزندان با آسیب بینایی و با خود فرزندان این والدین انجام دادم، با توجه به صحنه های آزار دهنده ای که خودم شاهدشون بودم، با توجه به مقالات متعددی که توی نشریات مختلف نابینایی خوندم، فکر می کنم اگه پاسخی برای چالش هایی که ممکنه در ازدواج باهاشون مواجه بشیم نداشته باشیم، اینگونه ازدواج ها، دقیقا مصداق همون بی گدار به آب زدنه.

سلام .
به نظرم بازم بستگی به تفاهم دو طرف داره که به لجبازی نکشه خخخخ
اما باید بگم که اگه نابینا هم با هم ازدواج میکنند , باید یه توانایی هایی داشته باشند , از نوعه متفاوت , که بتونند یه جاهایی مکمل همدیگه باشند .
و اینکه هیچ کس , جز نابینا , نمیتونه به درستی نبینی رو درک کنه .
ممنون از میز بسیار گِرد شما .
موفق باشین
خب میتونه گزینه خوبی باشه ,

درود
دیشب از سوپری خرید داشتم به اتفاق همسرم .فروشنده معلم خودم بود و بعد با او همکار شدیم بعدش الان ده سال هست به گفته خودش بازنشسته شده است اما زن نداشته و ندارد حالا شاید رسمی .اما ملک و املاک ارزشمند دارد اما خدائیش تا نیمه شب سوپری اش هست اما هیچی دیگه .حالا من نمی دانم تونستم حرفم را ادا کنم یا باز هم مثل همیشه .اینقدر نابینا و معلول نکنید .ببینید در دسته بندی های دیگر شما در کدام گروه خواهید بود.خودتان را با معلولان دیگر هم اصلا مقایسه نکنید که نابینا هیچ تفاوتی با بینا ندارد مگر در دوربین و مانیتورش ؟ اون اولین مدال هم خیلی با حال نظر داد اصلا گویا در میان نابینا ها ازدواج نباید معنی داشته باشد .خیر نظرشان ارزشمند و قابل احترام اما ذات انسان مبرا از این و انجام آن است .حالا برم امتحان هوشمند سازی بدهم تا دیر نشده که رفوزه نشم .بابا به قول یک پیرمرد در ۲۳ سال قبل که ۷۸ سالش بود و استاد ما بود ، ازدواج معنی ندارد ! بعد دانشجوئی گفت استاد حق با شماست و ما هم به سن شما برسیم حتما نظر شما را انجام خواهیم داد ؟
بدرود و زهره ، دکتر ، دانشجو ، ازدواج ، معلول ، همین ها را جمله بساز .

درووووووددد بر عمو قنبر گرامی که همیشه من از حضورش خوشحاال میشم.
آره واقعا این دفعه گرفتم منظور رو خخخخ.
چی بگم والا!
برم به دسته بندیم بپردازم خخخخ.
جمله هم: یک دانشجوی دکترای معلول برای اینکه شرایط ازدواج و کار را نداشته، درس خوانده است.
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.
فرار رو برقرار ترجیح میدم ولی امیدوارم بخونیدش خخخخخ.
دل عالی پر شادی.

درود
منتظر پاسخ قشنگ همسان ذات قشنگتان بودم .احسنت .جمله زیبا و حقیقی و واقعی بودشششش .زهره همه چیز جمله به خود آآآآآآ هستش .زندگی همه اش تفریح و سرگرمی است .هیچ چیز اغنا کننده نسل بشر نیست .همه اش در حسرت نداشته هایش هست و از داشته هایش استفاده نمی کند .اونیکه شوهرش مرده از خانم ها حسرت داشتن حتی سایه سرد همسرش را دارد و به همسر داشتن همکار زنش حسرت میخورد حتی اگر معلول باشد این همسر بیچاره .دیگری به داشتن ملک بابا معلولی حسادت میکند و اندکی هم به معلولیت او فکر نمی کند .خلاصه دنیای بی اندازه حسود و زیانباری است .اصلا رهایش کنیم .بگذار همینطور که هست به راهش ادامه دهد .بعضی مواقع خیر انسان ها در سردرگمی های موجود است .اسفند را دوست داشته باش .این ماه نوید سپری شدن سرما و نوید رسیدن بهار است .در نفس هایت بهار و شادابی و شادکامی را می بینم .آینده ای بسیار سپید و زیبا و شاد و پر از صفا و صمیمیت را برایت آرزو می کنم که این آرزو بسیار قریب و زود است .زهره منتظر چیزی نباش بلکه از همه انتظارات موجود عبور کن .یک حسی به من خوشبختی و سرافرازی شما را همواره گوشزد میکند .من به این حس ایمان دارم و منتظر سعادت شما و رسیدن اخبار خوب و پر از شادی از سوی شما هستم .شما دختری با همت و ساعی و بسیار منظم و مهربان هستید و تا کنون هم گنجینه ای زا معارف و مصداق های همان خصوصیات مثبت بوده اید .من به بودن دختری مهربان همچون شما در محله مباهات می کنم . همواره هم بخاطر کامنت گذاشتن در مطالبتان با نام کاربری وارد می شوم .

درروووددد ایول.
اومدین اینجا خوندینش!
من که قاصرم از این همه لطف شما.
مطمئن باشین انرژیهای مثبت شما برای من یک دنیا ارزش داره و بهم خیلی کمک میکنه.
ممنووووونم که افتخار میدین و من رو قابل میدونین که کامنت بذارین واسم.
خییییلیی شاد و خوشحااال شدم عمو قنبر مهربون و گرامی.
در پناه حق همیشه شاد و سرافراااز باشین.

درود
آآآآآآررررههههه آره خوندمش .واسه ام مهم است .چی می نویسم و چه می نویسی !
اما دیگه شاید نخوانمش که این یکی رو چی نوشتی که یافتنش سخت شد دیگه .
آنقدر خجالت کشیدم که شناسنامه ات را خواندم و تا این مدت فکر میکردم از کجا تولدت رابگیرم و شما در شناسنامه خودت نوشته بودی اگه یادم نرفته باشد چهاردهم آبان بود .اما من ه ر کاری کنم نمی توانم لطف و محبت شما را در برگزاری جشن تولدم جبران کنم .واقعا لذت و اهمیتی که در آن زمان برایم مسجل و مستولی گشت را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد ..سوای از آن جدیت و مهربانی و دلسوزی شما را در نظراتت نسبت به امور محله مشاهده می کردم و موافق نظرات ارزشمندتان بود .این نکته هم برایم مهم بود و حاکی از درایت و تجربه شما بود. افراد با دیدگاه ها و همت شما در این فرایند بسیار اندک و می توان با عنوان بی نظیر بودن نام برد .رفتارت برای حفظ محله حاکی از اعتقاد عمیق و یک مرام ثابت است که قابل ستودن است .ثابت قدم و با توجه هستید و این برای شما بسیار ارزشمند است .پیروز و سرافراز باشید .

دیدگاهتان را بنویسید