خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک قرار عاشقانه!

سلااام بچه هاا! میدونم همگی مثل من عالی هستین پس نمیپرسم خوبین.
همین اول کار یه اعتراضی بکنم. این اصلا عادلانه نیست که عمو رضای من الآن توی سالن رودکی مشغول اجرای کنسرت باشه و من اینجا مشغول پست نوشتن. به هر حال چه میشه کرد!
اما بذارین یه خاطره واستون بگم. من یه دوستی داشتم که از سال 89 تا 92 با هم بودیم. خیلی هم با هم صمیمی بودیم، اونقدر که نمیشه اینجا گفت و نوشت. فقط بدونین که همه به رابطه ی ما حسادت میکردن، این رو بارها از زبون خیلی از دوستام شنیده بودم: (فلانی خیلی با همه سرد و با غرور خاصی رفتار میکنه ولی به تو توجه ویژه ای داره). منم خیلی از این قضیه خوشحال بودم و به خودم میبالیدم، چون میدونستم اون آدم چقدر مورد توجه همه هست.
کم کم متوجه علاقه شدید من به عمو رضا شد و خیلی در این مورد کنجکاوی میکرد، اونقدر که یه بار که توی کلاس باید لکچر میدادم و موضوع جالبی پیدا نمیکردم بهم پیشنهاد داد از عمو بگو. گفتم آخه اینکه موضوع نمیشه، گفت چرا خیلی هم جالبه. خلاصه موضوع لکچر من شد داستان زندگی عمو و نه تنها توی کلاس خودمون، بلکه توی آموزشگاه حسابی سر و صدا کرد. اما این دوستم وقتی فهمید من حتی ساعت تولد عمو رو هم میدونم خیلی تعجب کرده بود. این قضیه واسه یکی 2 ماه اول آشناییمون بود.
میدونین چیه بچه ها، من کلا آدمیم که زیاد اهل رفتن خونه دوستام و اینکه دوستام بیان خونمون نیستم، ولی این دوستم تنها کسی بود که تقریبا یک روز در میون خونه ما بود و هر بار من با کلی هیجان و لبخند به استقبالش میرفتم.
یه روز بارونی زمستونی بود، از همون یک روز در میونهای معمول که وعده ی دیدارمون بود. داشت دیر میکرد و منم کم کم نگران میشدم، آخه هر روزی که میخواست بیاد احساسم بهم میگفت. واسه غلبه به این نگرانی، بهترین انتخاب عمو بود.
رفتم پای میز کامپیوتر و یه آهنگ پلی کردم:
نم نم بارون دلمو به اوج رویا میبره مثل پرنده،
بارون نوازش میکنه، با گلها سازش میکنه، با من میخنده.
گرم گوش دادن به این آهنگ بودم که.
.
.
.
.
صدای زنگ! خودشه!
با تمام انرژی که داشتم رفتم استقبال. توی اتاقم که اومد هنوز آهنگ داشت میخوند:
-از آهنگای قدیمی عمو هست؟
-آره
-چقدر قشنگه! چه سوزی داشته اون موقع صداش! زیادش کن گوش بدیم!
منم زیاد کردم و از اون روز هرکس ازش میپرسید آهنگ مورد علاقت کدومه همین آهنگ رو میگفت.
اون روز دوشنبه بود، یه دوشنبه ی بارونی.
دوستی ما خیلی خوب و محکم داشت پیش میرفت، تا اواخر سال 91 که یه فرد حسود و پلید به عنوان ثالث میخواست خودشو وسط ما قرار بده و ما رو از هم دور بکنه، با صورتی کاملا موجه!
هر دوی ما قصد شومش رو فهمیدیم و نذاشتیم رابطمون رو خراب کنه، اما با کاراش داشت بین ملاقاتای ما فاصله مینداخت. کاری میکرد که با اینکه با هم توی یه کلاس بودیم، اما امکانش پیش نیاد جز یه سلام و خداحافظی حرف دیگه ای به هم بزنیم. فاصله انداخته بود بینمون، فاصله ای که داشت هر دوی ما رو اذیت میکرد!
از این فاصله خسته شدیم، یه روز تصمیم گرفتیم همدیگه رو ببینیم و حسابی حرف بزنیم با هم. بازم یه دوشنبه ی بارونی بود، اما این بار یه دوشنبه ی بارونی بهاری!
بازم هر دومون هوس کردیم همون آهنگ رو گوش بدیم. از توی گوشیم پلی کردم:
نم نم بارون دلمو به اوج رویا میبره مثل پرنده…
توی اون دیدار خیلی حرفا به هم زدیم و آخر تصمیم گرفتیم واسه جلوگیری از خراب شدن رابطه، دیگه هیچوقت همدیگه رو نبینیم، و اون آهنگ هم شد قرار عاشقانه ی دوشنبه های بارونیمون.
نمیدونم تصمیممون درست بوده یا نه، ولی مطمئنم اگر میموندیم رابطمون شدید به هم میریخت.
امروزم اینجا یه دوشنبه ی بارونیه و من دارم قرار عاشقانمون رو به جا میارم: نم نم بارون دلمو…
اما من نمیفهمم، کسایی که این کار رو میکنن آیا اصلا تو زندگیشون آرامشی دارن؟ شاید یکی باشه که با این آسیب دیگه نتونه به زندگی برگرده، واسه خودمم 3 سال طول کشید تا برگشتم، توی این وضعیت اون آدم چطور میتونه خودشو ببخشه؟
شما چطور، تا به حال چنین تجربه ای داشتین یا دیدین؟ یا اصلا قرار عاشقانه ای از جنس قرار من و دوستم، یا هر جنس دیگه ای دارین؟
دوستون دارم و این یه تعارف نیست، همه ی زندگی منه
لحظاتتون سرشار از لبخند خدا!

۲۷ دیدگاه دربارهٔ «یک قرار عاشقانه!»

درووووود. چی بگم والا. بنظرم که سخت نباید گرفت. همین. حالا هر جور هم که حسابشو بکنی, اگه زیادی بخوایم سخت بگیریم فایده نداره.
ولی یه چیز دیگه ای هم بگم. اگه یه رابطه ی دوستی قرار باشه که به دست یه کس دیگه ای خراب بشه و کلاً کسی قرار باشه بین دو دوست فاصله بندازه, بنظرم اون دوستی هیچ ارزشی نداره.
برای همینم هست که اگه کسی بهم میگه فلانی فلان حرفو بهت زد, منم بهش میگم خب تو نظرت در موردم چیه؟ خلاصه که اینجوریاست که اونجوریاست.
باز هم میگم. اگه دوستی بخواد تحت تأثیر رفتار و حرفای دیگران دوستیشو با من یکی به هم بزنه, اون دوستیش بهتره که بخوره تو سرش.
مرسی از پست که باعث شدی من یه کمی حرف چرند بزنم.

درووود. البته به نظر من به این راحتی هم نیست، چون دوستی که هیچی، بعضی وقتا یه نفر یه زندگی رو به هم میریزه و این به هم ریختن فقط با بدگویی نیست بلکه راههای خیلی زیادی داره. در ضمن، ما اصلا رابطمون به هم نخورد، فاصله بینمون آزارمون میداد

رابطه ای که محکم شکل گرفته باشه و بنه و اصول محکمی داشته باشه, شاید سرد بشه و تو یه مدت کوتاهی دچار سردی بشه. ولی هرگز این رابطه از بین نمیره, مگر اینکه خودمون عاملش باشیم. و رابطه ای هم که قراره از بین بره و یا کسی غیر از خودمون بتونه اون رابطه رو از بین ببره, بهتره که قید چنین رابطه هایی رو به کل بزنیم.
من که نظرم اینه.
کلاً رابطه ای که قرار باشه با حرف و رفتار و کردار دیگران از بین بره و بین دو دوست فاصله ایجاد کنه رو فاقد هر نوع ارزش و اعتباری میدونم.

دیوونه بودین شما که میدونستید باید راهی واس نزدیک شدن پیش میبردین نه دور شدن. برام زیاد پیش اومده چون دوستای بهتری داشتم دوستام برام مهمن ولی سرنوشت دور کرد نه اینکه بیخبر باشم ولی کم رنگه هههخ از گذشته یادم اومد که اینجا جاش نیست امیدوارم بهش برسی
دوست قدیمی طلاست باید نگهش داشت!

سلام و عرض ادب
راستش من جزییات دوستی شما و دوستتان را نمی دانم. چون قطعا مسائلی بوده که تصمیم گرفتید قطع دوستی کنید و از ظاهر امر معلومه که هر دو خیلی اذیت شدید. ولی میتونستید دوستی تون رو خارج از آموزشگاه, جایی که اون نفر سوم نفوذ نداره ادامه بدید. جوری برنامه ریزی میکردید که نفر سوم حذف بشه. من تجربه ای مثل شما نداشتم. فقط گذر زمان و مهاجرت دوستان صمیمی ام بخاطر زندگی به شهرها و کشورهای دیگر موجب دوری من از دوستان بسیار صمیمی ام شده و نفر سوم مزاحمت در این امر را روزگار میدانم. البته این را هم قبول دارم که بعضی ها ذاتشون بد و حسادتشون خانمان سوزِ. واقعا باید با این افراد قطع رابطه کرد و چندین بار از این افراد ضربه خورده ام. افرادی دورو و چنان حرفه ای در بهم زدن رابطه ها که شیطان باید پیش آنها درس پس دهد. ولی شما دو نفر دوست بودید و نیت شوم اون شخص رو هم فهمیده بودید. حیف بود قطع رابطه کردین. به نظر من همین دوشنبه را بهانه قرار بدید و بمناسبت این سال جدید رابطه دوستی تان را مجدد شروع کنید. موفق و پیروز باشید

سلام! امیدوارم که خیلی زود این فاصلهها کنار بره و مثل قبل هم دیگه رو داشته باشین.

برعکس یکشنبه ها که شدیدا ازشون متنفرم، دوشنبه ها رو یه جور خاص دوست دارم. بچه که بودم، بیشتر از این که منتظر جمعه و تعطیلی این روز باشم، منتظر ۲شنبه و برنامه ی ۹۰ بودم. ولی حالا فقط ۹۰ نیست که ۲شنبه های من رو دوست داشتنی کرده

سلام غزل. بله من از این تجربه ها داشتم و شاهد از این تجربه ها در مورد افراد دیگه هم بودم. تلخ بودن خیلی تلخ! به نظرم این اشخاص تصور می کنن که آرامش دارن و تصور می کنن که برد کردن! ولی غزل! هیچ حسابی نیست که از صاف شدن در بره! قاعده جهان اینه. سیاه کار دیر یا زود حساب سیاه کاری هاش رو پس میده. خیلی هم بد پس میده. در مورد سؤال دیگهت هم، البته شاید۱کسی این وسط تا دل خاک هم بره ولی به نظرت عامل این ویرانی اگر بدونه چی میگه!
خوب رفت که رفت! داغون شد که شد! مُرد که مُرد! بجنبه! سریع تر. به من چه!
کاش به جای اینکه دست هم رو واسه همیشه رها کنید واسه پاک نگه داشتن خاطرات، چنان سفت دست های هم رو می گرفتید که هیچ دیواری نتونه بینتون فاصله ایجاد کنه! کاش دست در دست هم واسه نگاه پلید سیاه کاره خشم می فرستادید. یا نه! کاش فقط بهش بی اعتنا می شدید و فراموشش می کردید. این ها بد ترین دردشون اینه که دیگه دیده نشن! اگر نتونن نیش بزنن چیزی واسه ادامه حیات ندارن. کاش این مدلی تمومش می کردید!

سلام پریسا جون. دقیقا همینه که میگی، بارها و بارها دیدم کسی که نیش میزنه چطور از همونجا گزیده میشه، ولی پریسا کاش بفهمن حساب کاریه که در گذشته کردن. منم اگر مشکلی پیش نیاد تصمیم دارم برم ببینم دوستمو

سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا خوش میگذره آیا
خب ببین با تعریف کردن این ماجرای عجیب منم یاد یه دوست افتادم که خیلی وقته ازش خبر ندارم نمیدونم چی میکنه کجاست اصاً یاد من هست یا نه من که خععععلی دلم واسش تنگ شده و الآن هم یاد یکی از خاطرات خوبم با اون افتادم
به هر حال هر جا که هست امیدوارم که خوب و خوش باشه
به هر حال بعضی مواقع این قدیمیها راست گفتن که دوری و دوستی
به هر حال امید که همه ی دوستیات مستدام و ادامه دار باشه
شبت خوش و خدا نگهدار

سلاام بر فرزانه خانمی عزیزم
خب واقعیت من که خخخخخخ یعنی شکلک خیلی برفی تر از این حرفام
ولی از خوندن پستت لذت بردم یه حس قشنگی داشت و اما نمی دونم راجع به اون آدم هایی که گفتی چی بگم ان شا الله خدا به راه راست هدایتشون کنه باشد که رستگار شویم همگی با هم

دیدگاهتان را بنویسید