خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تخیل؟ یا واقعیت؟

توجه: با ادامه دادن به خواندن مطلب زیر، شما موافقت می کنید که قبول دارید این نوشته، صرفا یک نوشته ی تخیلی هست. شباهت احتمالی نام و هویت اشخاص، رویداد ها و باور های موجود در این نوشته با آنچه در واقعیت موجود است، کاملا تصادفی بوده و خارج از کنترل نویسنده می باشد. شما می پذیرید این نوشته، سعی بر تحمیل یا ترویج هیچگونه مکتب فکری ای را ندارد و کاملا زاییده ی تخیل نویسنده می باشد. در غیر این صورت، سایت را ترک کنید یا از خواندن این مطلب، خودداری فرمایید:

آیا موجوداتی که ما خلق می کنیم، میتونن به یه زبون خاص، حتی شاید توی یه بُعد دیگه ای فراتر از زمان و مکان، با هم صحبت کنن؟ مثلا فکر کنید زبانی به نام زبان سواری ها، وجود داشته باشه. زبانی مخصوص ماشین های سواری سبک، که لهجه های مختلف توش پیدا میشه. لهجه ی پیکانی، لهجه ی سمندی، و… زبان اتوبوس ها. زبان قطار ها. زبان تلویزیون ها. فکر کنید! واقعا اگه دست ساخته های بشر، مشغول تبادل اطلاعات با هم باشن، اگه در حال صحبت با هم باشن، اگه در خصوص کار کردن یا کار نکردن از هم نظر خواهی کنن، فقط و فقط چون ما با خودمون تصور می کنیم این ها همه وهم و خیال هست، نمیتونیم کشف کنیم چیا به هم دیگه میگن. چقدر جالب، عجیب و در عین حال کنجکاویت بر انگیزه این قضیه! مثلا فکر کنید ماشین ها وقتی یکیشون توی تصادف داغون میشه، برای سلامتیش بی تابند، یا اگه ماشینی نابود بشه، یه عده ماشین به خاطر مرگش ناراحت میشن. ولی میدونید چیه؟ چون ما فکر می کنیم همچین چیزی غیر ممکنه، پس هیچ وقت هم دنبال این قضیه نمیریم که سطح رویین دنیای کنونی رو بشکافیم، پوسته ی سطح فلسفه ی افکارمون رو سوراخ کنیم و زیر پوستی نفوذ کنیم به لایه های عمیقتر تفکر که الزاما تخیل نیست.

ورود به زیر پوست دنیا. ورود به صحنه ی زیرزمینی صحبت اشیای همجنس با هم دیگه:
ساندویچ همبرگر:
هی فلافل؟ الان یارو تو رو چطوری داره میخوره؟
ساندویچ فلافل:
چی بگم. خودت که میدونی این بنده خدا برعکس دیگران، از من خوشش نمییاد. فقط چون پول نداره منو خریده. با عصبانیت و بی میلی هرچه تمامتر دندوناشو فورو کرده تو بدنم و تلاش می کنه تیکه های منو از گلوش پایین بده. خاک تو سرش. با من دوغ می خورند آخه؟ احمقه! واس ارزونیشم که شده باشه، دوغ خریده داره بام میخوره. دوغه نمک داره و این نمک دوغه بدنمو به خارش انداخته. حالا منم واسش نقشه دارم. با یکی از گوجه هام که پر از سس هست صحبت کردم. قرار شد به زودی خودشو بندازه روی لباس یارو.! ههه
ساندویچ همبرگر:
گناه داره. اذیتش نکن! خوبه یه مشت نخود بیشتر نبودی الان با کلاس شدی بهت میگن فست فود! خخخ. شوخی کردم. هر کاریش خواستی بکن! خخخ. حالا اتفاقا برعکس تو، اونی که داره منو میخوره، انگاری که عشقش باشم. چنان نوازشم می کنه، چنان دندوناشو با عشق و ولع فورو می کنه توی بدنم، چنان با عشق و سس فرانسوی در من آمیخته، که نمیتونم درست وصفش کنم. این حسی که الان دارم، دقیقا حسی هست که پسر عموت. همون ساندویچ فلافل نون کوچیکه ی دیشبی، نسبت به خورنده اش داشت!
خروج از زیر پوست دنیا. خروج از صحنه ی زیرزمینی صحبت اشیای همجنس با هم دیگه

به نظرم همونطور که ما دست ساخته هایی به وجود آوردیم، مثل خودرو ها، ماهواره ها، ماشین آلات صنعتی، عروسک های خوشگل، بازی های کامپیوتری، فرش و موکت و رخت خواب، گجت های ریز و درشت الکترونیکی از موبایل و ضبط صوت گرفته تا پخش کننده ی موسیقی و ربات های هوشمند دستیار، این احتمال وجود داره که ما خودمون هم دستساخته های کسی دیگه باشیم. شاید اصلا کل این دنیا، تمام کهکشان ها و کیهان، تمام اون چیزی که ما هستی بی نهایت تصورش می کنیم، تمام اون چیزی که با تلسکپ ها مثل دیوانه ها دنبال سیاره ها و ستاره ها و حیات توش می گردیم، تمام این ها یه کاردستی باشه. این احتمال وجود داره که تمام ما، کاردستی یه بچه ی ده دوازده ساله، توی یه مدرسه ی پیشرفته باشیم. شاید تمام این دنیا، روی یه کارت حافظه ی ده یا صد گیگی ذخیره شده و ما در حال زندگی داخل بُعدی خاص از خونه های صفر و یک یه حافظه باشیم. شاید ما توی یه حافظه ی کامپیوتری، در حال خاک خوردن توی قفسه ی تکالیف درسی یه بچه ی پیشرفته باشیم. بچه ای که متعلق به دسته ای از موجودات پیشرفته هست. موجوداتی که علمی صد ها هزار برابر علم ما دارند، موجوداتی که خوشحالند از اینکه بچه هاشون به جایی رسیدند که میتونند یه دنیا با تیلیارد ها جنبنده و غیر جنبنده رو بسازند و اگه دلشون خواست، نابودش کنند. شاید بی نظمی های دنیا، جنگ ها، پارگی لایه ی ازن، تغییر ناگهانی دمای زمین، انقراض موجودات قدیمی و به وجود اومدن بیماری های فراگیر و مرگبار، به خاطر اینه که خالق ما، اون کسی که ما رو ساخته، خیلی وقتی میشه به کاردستیش سر نزده. همینطور یه چیزی ساخته و رهاش کرده. شایدم این سختی ها رو خود همون سازنده ی کاردستی طرحریزی کرده تا ببینه واکنش موجوداتی که خودش ساخته به سختی هایی که به وجود آورده چیه. و میدونید مسئله چه وقت جالب میشه؟ تازه فکر کنید دنیای اون هایی که ما رو ساختند آیا کجاست و چقدر میتونه دنیاشون پیشرفته باشه! فکر کنید اگه همه ی ما و جهان هستی خلاصه شده باشیم توی یه مموری کارت که از یه ناخن کوچیکتره، آیا ارزش داره توی دنیا جنگ راه بیفته، سر اعتقادات هم دیگه رو بکشیم، سر به سر هم دیگه بذاریم، همو اذیت کنیم، خیلی از کار های لذتبخش رو انجام ندیم، از انجام خیلی از کار ها بترسیم، به خودمون و دیگران سخت بگیریم، و لذت نبریم از لحظه، در حالی که شاید در سطح چندم و درونی دنیای واقعی بازیچه ی دست یه بچه مدرسه ای توی یه برنامه ی کامپیوتری باشیم؟

یعنی آیا دنیای اونا چه سازنده ای داره. یعنی آیا اون ها هم باز ساخته ی دست یه موجود قویترند؟ یعنی آیا ممکنه سازنده ها تا بی نهایت ادامه داشته باشند؟ آیا جایی این زنجیر قطع میشه؟ آیا قطع نمیشه؟ شاید عامل ایجاد هستی اگه به بی نهایت هم میل نکنه، ولی احتمالا چندین سطح بالاتر از این دنیا و تصورات محدود ما قرار گرفته باشه. نه؟

من که شب ها قبل از خواب، به خیلی از این احتمالات فکر می کنم. شاید یکی از ده ها یا صد ها فکری که از بچگی تا حالا مرتب با خودم داشتمو اینجا گفتم ولی ذهن من و شما محدود به همین ها نمیشه. شاید خیلی چیز های دیگه هم هست که میتونه احتمال داشته باشه و شاید اصلا خیلی از مسائلی که بهشون فکر می کنیم، واقعیت داره در حالی که خودمون فکر می کنیم نداره. بسه دیگه. اینجا تخصصیه! باید یه چیزی مربوط به نابینایی یاد هم بدیم ولی متأسفانه دست نوشته ها، اشعار، پست های غیر مرتبط، فعلا توی این محله آزاده. و به همین خاطره که من، تونستم با دست نوشته ای غیر تخصصی و چِرت، کمی مزاحمتون بشم!

به امید تخصصی شدن اینجا

خوش باشید تا همیشه

۴۱ دیدگاه دربارهٔ «تخیل؟ یا واقعیت؟»

چرا ما باید این کلمه را تو این سایت عمومی و به قول مجتبی تخصصی چند بار به زبون بیاریم؟
اگر خودمون به خودمون اینجوری بگیم چه توقعی از مردم داریم؟
حالا هم خود کلمه, تازه دنباله هم داره؛
بدبخت؛ بدبخت, بدبخت
راستی چرا دوست داریم خودمون را بدبخت نشون بدیم
من اصلا حاضر نیستم ببینم ولی مثل اون کسی باشم که قطع نخاع رو تخت خوابیده و باید دیگران کارهاشو انجام بدند
به نظر من این یه ناشکری واضحی هست که اگر خدا را قبول داشته باشیم نباید ناشکری کنیم.
من روی کلمه حساس نیستم بین دوستان تو جمع خودمون اگر بگیم طوری نیست ولی توی سایتی که به قول خودتون اینقدر بازدید داره جالب نیست
من که خودم را بدبخت نمیدونم
تازه شما با این جمله هایی که به کار میبرید بچه های کم سن و سال را هم نا امید میکنید و باعث میشید که بچه ها بیشتر منفی های زندگی را ببینند و اصلا مثبت ها را نادیده بگیرند
من جواب نمیدم ولی این را بگم که خیلی از به زبون آوردن این کلمه بدم میاد مخصوصا تو سایتی که معروف شده.
خدایا تو را شکر و سپاس.

من مطمئنم همه چیز خیلی پیچیده تر از اینایی هست که گفتی.
متوجه شدید یه وقتایی خودمون یا کسی یه کاری میکنه یا حرفی رو میزنه و ما تو یه لحظه تصور میکنیم دقیقا همین صحنه، همین رفتار، همین حرف از همون شخص و دقیقا همون سیکلی که الان داره اتفاق میفته، برامون اینقدر آشناست که انگار قبلا اتفاق افتاده و الان داره تکرار میشه؟!
شاید باورتون نشه! اما برای من اتفاق افتاده که این سیکلهای تکراری بیش از چند لحظه دوام داشته و مثلا میتونستم حدس بزنم بعدش چی میشه!
یا در مورد خواب دیدن فکر کردید؟!
تا به حال هزار جور تفسیر و تحلیل علمی از خواب دیدن شده و هیچ کدومش هم اثباتش برای همه پذیرفتنی نیست!

چه معلوم؟! شاید تو بازیهای کامپیوتری هم که آدما میسازن، کاراکتر هاشون دارن زندگی میکنن و مثل ما فکر میکنن کلیت زندگی همینیه که اونا میبینن!
اونا یه مشت داده هستن و هیچ بعید نیست که ما هم داده برای بازیهای یه گروه پیچیده تر باشیم!
با این همه بی عدالتی توی دنیا و این که هیچ کاریشم نمیشه کرد، همچین فکرایی واقعا اون قدرم نمیتونه بعید باشه!
مثلا به نظر شما کاراکترهایی که تو بازیها توسط ما کشته یا اذیت میشن، فکر میکنید از این وضعیت راضین؟!

میدونی واسم چی جالبه؟ اینکه یه عده ای مون اونقدر شهامت داریم که بگیم فعلا علت واقعی همه چی رو نمیدونیم. یه عده ای مون با اینکه میدونیم نمیدونیم، اصرار می کنیم که میدونیم! خخخ قضیه ی خدا باور ها و خدا ناباور ها و بی طرف هاست! من نگفتم کودوم طرفم فقط گفتم واسم جالبه. همین.

وای شبیه یه فیلم علمی تخیلی بود.
من هم چند تایی از این فکر ها دارم. ولی نه به این تفاسیر.
واقعا که اگه کره زمین رو نسبت به جهان دور و برش مقایسه کنی چقدر که ما کوچیکیم.
و درضمن که اگه ما خالقی داشته باشیم این خالق چقدر باید دانا و باهوش و غیر قابل درک باشه.
راستی فلسفه معلولیت و بیماری ها توی این دنیا چیه؟

الان کامپیوتری که ما ساختیم، قدرت محاسباتیش میلیارد ها برابر از ما بیشتره! شایدم لزوما خالق نباید باهوشتر از مخلوقش باشه! هان؟
شاید فلسفه ی معلولیت و بلایای طبیعی به مشکلی بر بخوره که هنوز علتشو کشف نکردیم.

میشه گفت جهان پر از کاراکترهاست!
همون طور که ما تو بازیهامون با یه سری کاراکتر سرو کار داریم و کنترلشون میکنیم، خود ما هم توسط کاراکترهایی بالا دستی کنترل میشیم که اونا هم باز یه سری کاراکتر پیچیده تر کنترلشون میکنن!
حالا هر کاراکتر باید شانس بیاره و کنترل کنندهش بازیکن خوبی باشه!
اون جوری اینم تو زندگیش شانس میاره، پولدار میشه، تفریح میکنه و خلاصه حااااااال میکنه!
اما اگه طرف بازیکن خوبی نباشه، ممکنه همون اول کاراکترشو بزنه تو درو دیوار و مثلا عین ماها چشاشو کور کنه خخخخ!
اینم فلسفه معلولیت! دیگه چی رو میخواید تو دنیای کاراکتری براتون ثابت کنم؟!

این رو بخ‌ونید تا به بزرگی دنیا و کوچیکی ما و دنیامون پی ببرید.
[Forwarded from سروش]:
? برشی از یک کتاب ??

من آدم حساسی نیستم.
وقتی خانه‌ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم، وقتی گربه‌ام مرد گریه نکردم، وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم، و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم، اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم، بغضم گرفت. با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می‌کردم. از ان فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود. ما بودیم و یک خانه ‌ی گرد آبی .با خود گفتم انسانها برای چه میجنگند؟…شصت دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام دارایی ام و کره زمین با آن عظمت پشت شصتم پنهان شد و من اشک ریختم.

? نیل آرمسترانک . خاطرات

درود برمدیر
ضمن لایک پیام و محتوای پست، خدمت شما عرض می کنم که کتاب راز فال ورق نوشته ی یوستین گوردر مترجم عباس مخبر گویا شده در حسینیه ی ارشاد توسط هانیه معینی، دقیقا آخرهای کتاب چنین موضوعی را طرح می کند و نویسنده معتقد است که شاید دنیای انسانها هم مانند دنیای کارتهای ورق باشد و همانطور که یک نفر ورق را برای سرگرمی ساخته است، یک جادوگر بزرگ هم انسان ها را برای سرگرمی خویش آفریده و گاه آنها را مانند کارتهای ورق با هم بر می دهد و مثلا من و مجتبی با هم در یک گروه کارت، دست یک نفر قرار می گیریم. و مثلا کامبیز با بی ادعا بر می خورد و دست رقیب ما قرار می گیرند. حالا ممکن است که کاملا به صورت اتفاقی افراد خوبی در کنار هم بر بخورند و یا اصلا این اتفاق نیافتد و افراد ضد و نقیض کنار هم قرار بگیرند. درست مانند دو لو و آس در بازی حکم.
به هر حال مجتبی جان زیاد بعید نیست که افکار و قلیان فکر شما قرین حقیقت نباشد.
نمیدانم چرا با این پست به یاد این رباعی افتادم که تقدیم به شما و دوستان
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من

وای دکتر!
فکر نمی کردم مثل شمایی این کوچه سر بزنه و تازه کامنت هم بده و تازه به این قشنگی چیزای مرتبط بنویسه.
راستیاتش فکر می کنم هنوز خیلی باید بیشتر بخونم تا بفهمم هیچی نمیدونم! از جمله کتابی که اشاره کردی!

سلام من فکر میکنم اگه الان هم اینطوری نباشه در آینده ی نزدیک شاید شاهد هوشمندتر شدن رباتها و گجتهای هوشمندتر باشیم و این اینترنت اشیاء هم یه نوع از تبادل باشه فرض کن یه شرکت در اون صورت اگهبخواد مثلا میتونه همهی فریزرهای یک منطقه رو از کار بندازه یا فرز کن یه گازه یه روز چون کثیفه دلش نخواد روشن بشه و کار کنه و ما رو مجبور کنه تا تمیزش کنیم خخ

ولی واقعا من به این نتیجه رسیدم که رشته ی تحصیلی افراد روی سبک تفکرشون تاثیر زیادی داره مثلا من که انسانی خوندم با کسی که فیضیک خوندهواقعا متفاوت به دنیا نگاه میکنیم ولی نمیدونم این تفاوت به خاطر مطالبی که سعی کردن تو کلههای دانشآموزها فرو کنن یا فهم دقیق اونهاست البته میتونه بینابین باشه و برام جالب بود تو کامپیوتری به این دنیا نگاه میکنی ولی به نظر من اگه اینجوری باشه ما میتونیم این دنیا رو ویروسی کنیم یا کدهای تقلبش رو به دست بیاریم و این سرنوشت تعیین شده رو به هم بریزیم خخخخ

همیشه هم نمیتونیم کد تقلب رو با این جبری که توشیم به دست بیاریم ولی خیلی وقتا میشه. با خودم میگم اکثر ما مردم مثل موشی می مونیم که توی دایره ی عادت ها، روزمرگی ها، بردگی، و زندگی بخور و نمیر گیر کردیم. اگه زرنگ باشیم بتونیم از دایره بپریم اون طرف، که اکثر حاکمیت ها سعی در جلوگیری از تحقق این مهم دارند، کد تقلب خوشبختی یکی دو متر بیشتر با ما فاصله نداره.

دیدگاهتان را بنویسید