خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

در انتهای گوشکن! قسمت سوم

هوای محله سنگین شده، نفس کشیدن کاریست بس دشوار. همه دچار سرگیجه و تهوع شدند. از چشمها خون می‌ بارد.
دنبال راهی برای فرار از هر آنچه که اسمش زندگی است می‌ گردند. یکی داد می‌ زند ” عصای لعنتی، کجایی؟ به لطف تنهایی و انزوا، هنر سخن گفتن با اشیاء را آموخته اند.

دنیا را پوچ‌تر از هر زمان دیگر یافته و داوطلبانه، به استقبال نابودی می روند.
امواج خروشان نا امیدی به صورت خشم خود را نشان داده و روح افراد را تسخیر کرده است.

دیگر کسی شعر نمی گوید، حنجره ها برای گفتن دکلمه خشک شده، انگشتان عاجز از نوشتن و سست شده اند.
اکنون حافظه‌ی بیشتر افراد، همانند لوحی سفید، خالی از هرگونه خاطره، پاک شده است.

به دنیا آمدن، رنج کشیدن، تحقیر شدن، تشنه‌ی محبت بودن و تبعیضات اجتماعی همه و همه فراموش شده اند.
مردگان متحرکی که در کوچه پس کوچه های محله، بی‌ هدف می‌ چرخند و تخم وحشت را در دل عابرین می کارند.
تنها بلایی طبیعی مانند زلزله یا سیل می تواند این زامبی های زخمی و خسته را از صحنه روزگار محو کند.

اجحاف انسان به خودش، بذر کینه را در قلب اهالی محله کاشته و در سدد انتقام از یکدیگر برآمده اند.
در اندیشه‌ی خود، یک‌دگر را محکوم می کنند، حکم صادر می کنند و سر همدیگر را می‌ برند.

نازنین از مستعفیان گوشکن است که حقیقت سخنانش، آتش در دل دروغگویان و ریاکاران می‌ افکند و بر راه و روششان، خط بطلان می کشد.
او نه از حسینیان است نه خادمیان. افراط و تفریط را در هیچ کاری بر نمی‌ تابد.

با خشونتی افسار گسیخته داد می زند ” ای فریب خوردگان زمینی به خود آیید که این دنیا فانیست.”

خائنین حتی اربابانتان هم به اکراه مزد خیانتتان را می دهند پس وای به حالتان.

وقتی متوجه شد کسی قدرش را نمی داند، قلبش شکست اما دم نزد.

سیگار برگ کوبایی می‌ کشد، با دود غلیظ، حلقه درست کرده و خیره به آن می‌ نگرد.
گویی زندگی تباه شده انسان را جستجو می‌ کند.

اتاقش را قفل کرده، بر روی در آن نوشته: در این واپسین لحظات زندگی، تنهایم بگذارید تا آسوده به استقبال مرگ بروم”.
استعفا داد تا کسی فکر نکند خود را مالک گوشکن می‌ داند.

152 بار در مقابل زلزله های شهروزی، بسان کوهی ایستادگی کرده و محله را از سقوط نجات داده است.

کارنامه ای رنگین همراه با افتخار در دستان پیرزنی که از هیچکس انتظاری جز محبت نداشت اما افسوس.
دیگر مغلطه های مجتبوی را به درستی تشخیص می دهد و حرفش را باور ندارد.

” تا کی ظلم هم نوع به خودش را تحمل کنم؟ کامبیز! به من که می رسی، طنز گفتنت خشک میشه. انگار حرف من که پیش میاد، جز با زبان تلخ و آتشین نمی‌ توان نوشت.”

۹۳ دیدگاه دربارهٔ «در انتهای گوشکن! قسمت سوم»

سلاااااام و دروووود بر داااش کااامی
خوفی یا چطوری آیا
وووواااایییی چی سیگار برگ کوبایی اونم با دود حلقه کرده چی زلزله ی شهرووووزی اون وقت چند ریشتر هست این زلزله خخخ یعنی یه چی نوشتی اتیقه در حد لالیگا یعنی محله رو تبدیل کردی به خونآشام ۲ خخخ
مرسی داش جالب و عجییییییب بوووود
دمت جیییییز سرت خوش و سلامت روزت خوش و خدا نگهدار

شکلک آهنگ پلنگ صورتی همراه با ضرب آهنگ در حال شدید تر شدن!
دیرین دیرین! دیرین، دیرین، دیرین دیرین دیرین دیرین دیرین دیریییییییننننننن!
به جان خودم صحنه رو تصور کردم دلم از هیجان عشقش نه یعنی عشق هیجانش ضعف رفت. میمیرم واسه صحنه های ترسناک اصلا بیمار مدل های وحشتم! راستی آهایی کی گفته حنجره ها خشکک زدن می خوایی واست آواز بخونم سردرد های ابد الویرانی بگیری آیا؟

شلاااامی،که خوبی کامی،میگم خخخخخ،فقط همین،ولی کلا سیگار از مدل کوبایی رو خوب اومدی،حالا من نازنین رو در حال کشیدن سیگار کوبایی مجسم میکنم،خخخخخ نازنیییین،زلزله هم که کلا عالی بود توصیفش خخخ،یعنی که کلا بگم که گوشکن انتها نداره،نداره نداره،گوشکن بی انتهاست،عالی مینویسی کامی،هوم هوم هوم هوم،خدافسی

پیر خودتی! می خونم حسابی هم۲۰می خونم چی خیال کردی! من تمام موجودیتم چسبیده به زندگی اگر شنیدی فوت کردم مطمئن باش حسابی سخت رفتم چون اصلا دلم نمی خواد. اصلا ها! دیگه چیچی بود گفتم بیام بگم یادم رفت! ولش کن من رفتم کار دارم می خوام آواز بخونم حسش الان هست آوازم گرفته!

میمُردی میذاشتی پست من یه چند ساعتی در صدر باشه!؟ خخخخ. میترسم تا میاد شب بشه یه شصتایی پست دیگه روش آوار بشند خخخخ. توصیفات خوبی بود، امیدوارم استعفای نازنین درست نباشه. من که به این کارا کاری ندارم یه تماشاچی بیش نیستم ولی نمیدونم بالاخره کسی رفت اعلام کنه که آقا من بودم که خرابکاری کردم فتنهگری کردم خب حتما رفت گفت و حتما هم مدیرا از سر تقصیراتش گذشتند و هیچی به هیچی نه خانی اومد و نه شاهی رفت. مرسی بقول آقا مدیر کام بز خخخخخخ.

درود! آقا ما اعتراض داریم به تعریف نیاز داریم… تو چرا درباره ی پست پرپری پروازی من پست نزدی؟… راستی کامپز یعنی دهان بز… حالا کام یعنی دهان خب بز کوهی یا بز نائینی یا بز کلی یعنی بز بیشاخ… دهانبز حالت خبه… من از کنار یه مادی نزدیک پارک ناژوان نزدیک کوه آتشگاه در خدمتتون هستم… راستی من یه بادکنک خرگوشی باد کردم و به شاخه درخت آویزان کردم و یه پرنده که کسی ندیدش از بالای درخت چلقوز کرد و افتاد به گوش خرگوش و چلقوز دیگری افتاد روی دست مامان محمد کوچولو… ای کاش دهان کامبز باز بود و می افتاد و حسابی میخندیدیم… چقدر این پرندگان در پارکیا خوب از مردم پذیرایی میکنند و چلقوز از بالای درخت پایین می اندازند!

درود! حالا داریم تجزیه و تحلیل میکنیم که اون پرنده روی بالاترین شاخه ی درخت که سه متر اونورتر از ما قرار داره و ارتفاعش حدود پانزده متر است نشسته و چلقوز کرده و چلقوز از بین تنه و شاخه های درخت پیچ و خم خورده و هزار بار چرخیده تا بتواند به یه نفر برسد و پذیرایی کند… به نظر شما کلاغ هنرمند است یا چلقوزش… یعنی تنه ای وجود نداشت که چلقوز رویش بنشیند و استراحت کند و پایین تر نیاید… به نظر من چلقوز کلاغ از دهانبز یعنی کامبز هنرمندتر است!

درود! ما یه ساعت پیش رسیدیم پارک ویلاشهر و رفتیم طالار اندیشه و محمد و مریم کوچولو را بردم سرسره بادی و مریم سرش گیج رفت و محمد بجای بلیت مریم هم با هیجان داره بازی میکنه و لذت میبره… ولی اجازه ندادند منم برم بالا و سرسره بازی کنم!

خب ما اسم کامبز رو ثبت رسمی کردیم واست. دیگه چی میخوای. هدیتم از مجی گرفتی. اسم خوبیه, قطعاً برازندت هم هست.
بعدشم بهتره عنوان پستهاتو میذاشتی نهایت حرفای مفت و بعدشم قسمتبندیشون میکردی.
به هر حال مرسی از خریتت عزیزم. اگه تو نباشی, پس من از سختیهای روزگار به کی پناه ببرم. پس همچنان به کامبز بودنت ادامه بده که بیمصرف نمونی. آخه به هیچ درد دیگه ای که نمیخوری. پس حد اقل همین کامبز بودنو ادامه بده.

سلام کامبیز جان. خوبی؟
زیبا بود. مرسی. به یاد فیلم پدرخوانده افتادم. با اون سیگار برگی که میکشید و با یک دستورش یک باند منهدم میشد. خخخ. یعنی نازنین نقش پدرخوانده رو داره؟ خخخ
یا دستهای پشت پرده ای در کار است که نازنین را به آن خلوت تنگنا کشانده؟ اعتراف کن کامبیز.زود اعتراف کن. خخخ
موفق و شاد باشی. منتظر بقیش هستما

من از دست همتون شکایت میکنم! از کامبیز خان که این مزخرفاتو سر هم کرده داره تحویل شما میده. از این ویرایشگری که این پستو منتشر کرده. از مدیر که سکوت کرده. پس ناکجا آباد همو میبینیم! خخخ. حالا پیرزن هم شد کلاس؟ خخخ. جدی کلی خندیدم. خخخخ.

با عرض سلام خدمت عزیزان.
بنده قصد هیچ گونه اظهار نظری در خصوص این پست منتشر شده نداشتم.
لیکن بنا به اصرار, خواهش و التماس نویسنده این سطور (جناب کامبیز شاه اسدی صادره از سنندج) مبتنی بر لازم بودن نظر بنده و ذکر این موضوع از جانب ایشان که {با تو عمری, بی تو عمراً} و هم چنین به دلیل دوستی دیرینه ما دو نفر,
بنده عرض می نمایم:
توصیفات خیلی به جا و مناسب بود.
تنها ای کاش این قدر پایان ناهنجار رقم نمی زدی.
توی پست بعدی یه کَمَکی پفک نمکی رو بیشتر کن. اون کتابی رو هم که بهت گفتم خوندنش رو شروع کن که خیلی به کارت می یاد. سیگار برگ کوبایی رو که تا حالا نکشیدم ولی عاشق وینستونم.
باید قول بدی بیشتر بنویسی که دوست دارم و دوستت دارم.
اگه چیز دیگه ای بنظرم رسید بهت میزنگم.راستی این اسم کامبُز را اصلاً نمی پسندم.همین کامبیز سجاد فداکار اینا مگه چشه؟!!!!!؟

سلام عزیزم.
التماس نکن! این یکیو دیگه نمیفروشوم.
گوشتا ببروم خین بیاد؟
ببین آخرش نمیدونم چطور هنجار نداشت!
از این به بعد همه باید بگن آقا کامبیز شاه.
چشم این کتاب رو میخونم تا بتونم اصولی برم توی کارش.
شاید رفتم ادبیات هم خوندم تا بهتر بهم کمک کنه.
مرسی از نظرت.
تو یکی از بهترین کتابدارها هستی دوست عزیزم

ولی یک نصیحت هم برای تو دارم.
هر چند در حدی نیستم که این رو بگم به تو که بزرگمی.
وقتی موضوعی بوده و هر دو طرف درباره اش سکوت میکنند یعنی چی؟
یعنی این که هر دو طرف نمیخوان ادامه داشته باشه.
حالا به ما چه که چی شده و چی گفتن.
ما زندگیمونو ادامه بدیم.

سلام کامی طلا
باز هم گل کاشتی اما از نوع دیگرش به نباتاط معروف است
و این نباط هم دارای ایهامی است از این نوع که نباط به معنای شیرینی و با شیرین کاری های تو مرتبط بوده و یکی به معنای جان بخشی و کلا در معنای حیات است که این هم با نوشته ی تو بی ارتباط نیست یا جان را می گیری و یا به بعضی اشیا, پدیده ها و یا افراد جان داده یا جان دوباره می بخشید.
باز هم بیا اما نه در انتها بلکه از ابتدا خلق نما.
در پناه یکی بهتر از خودت خرم باش

پاسخ دادن به محمد ملکی لغو پاسخ