خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اینم آغاز سال 96 واسه ما. بقیش چی میشه, دیگه فقط خدا میدونه.

همین دیروز بود که باهات حرف زدم. همین دیروز داشتیم واسه هم قهقهه میزدیم. همین دیروز. همین دیروز.
چه قد هم رو دوست داشتیم. هنوز هم داریم. چه قد احترام منو داشتی. میدونم هنوز هم داری. چه قد به خانمت تأکید میکردی که هوامو داشته باشه. چه قد غیر از رابطه ی فامیلی رفیقم هم بودی.
هیچوقت یادم نمیره که یه بار دختر بچه تو زدی, فقط واس اینکه به من گفته بود کور. هیچ وقت خاطراتمونو, شوخیامونو, شادیامونو, هوار کشیدنامونو یادم نمیره رفیقم.
با اینکه کم سواد بودی, با اینکه فقط یه کارگر ساده بیشتر نبودی, با اینکه زیاد هم اهل مطالعه نبودی, ولی خدا میدونه جوری احترام منو داشتی که باورم نمیشد تو واقعاً همین باشی.
آره دایی محمدم. سفرت به خیر عزیزم. خداییش خیلی تو این دنیای کثیفو لعنتی اذیت شدی. خیلی سختی و بدبختی کشیدی. خیلی مشکلات و فشارهای زندگی رو تحمل کردی. ولی نه. دیگه بسه. دیگه تموم شد. دیگه آروم شدی. دیگه راحت شدی رفت.
دیگه خیالم راحته کسی دایی جونمو اذیتش نمیکنه. خیالم راحته از همه ی دردها و سختیهای این زندگی که دو ریال هم نمی ارزه, راحت شدی رفت.
واس خودم هم که روز به روز غریبتر میشم اصن به هیچ وجه نگران نیستم دایی جونم.
واس مادر بزرگم هم که شاید از غصهی از دست دادنت ممکنه همین فردا بیاد پیش خودت ناراحت نیستم محمدم.
میدونی چرا. چون مامان بزرگ هم عمر خودشو کرده دیگه. و بالاخره باید این راهو بره.
ولی دایی جونم. تو رو خدا فقط به همین دو سؤالم جواب بده دایی محمدم.
بهم بگو اون دو تا دختر قدو نیم قد که تازه متوجه شدند بابا یعنی چی گناهشون چیه دایی جونم. جواب بده دایی. جواب بده قربونت برم. جواب بده رفیقم.
جواب بده. بهم بگو اون زنی که هیچ کسیو جز تو نداره باید تو این سرمای روزگار به کجا و به کی پناه ببره محمدم. جواب بده. تو رو خدا جواب بده دایی جونم. جواب بده عزیزم.
من فقط واسه اینا نگران و ناراحتم. وگرنه کیه که رفتن از این دنیای کثیف و لعنتیو دوست نداشته باشه.
راستی یه وقت فکر نکنی رفتنتو باور نکردم. نه. باور کردم, خوبش هم باور کردم. تو باید میرفتی. یعنی همه باید بریم. اینجا جای موندن نیست. من فقط نمیتونم متوجه بشم چرا الآن رفتی. چرا الآن. الآنی که باید عروسی خاله جونمو میگرفتیم. الآنی که دو تا دختر قدو نیم قد داری و بهت نیاز دارند. الآنی که یه خانم جوون داری که جز تو هیچ پناهی نداره. چرا الآن؟ چرا؟
آره. تو هم رفتی پیش خاله اشرفم. اونجا با هم حتماً بهتون خوش میگذره. مطمئنم هر جور هم که باشه, حد اقل از اینجا بهتره. مطمئنم. مطمئن.
اونم یه سه ماه قبل از 94 از پیشم رفت. و حالا تو.
تویی که سرگرم تدارکات عروسی خاله بهار بودی, تویی که قرار بود خودت لباس دامادی رو تن بهزاد کنی, تویی که واس عروسی بهزاد و بهار فکر همه چی رو کرده بودی, الآن تو سردخونه ای. و میدونی چیه؟ اینجاست که دیگه حتی غصه هم خجالت میکشه بیاد سراغ من. باید یه چیزی فراتر از غصه رو بخورم.
غصه دوای درد به این بزرگی نیست دایی جونم. غصه واس من کمه. خیلی کم. خیلی.
تو رو خدا حالا که رفتی, حالا که نیستی, حالا که نمیشه همراه خانوادت باشی, فقط مواظب دو تا دخترت باش. اونا خیلی کوچولو هستند. نمیدونند اصن یتیم شدن یعنی چی؟ نمیدونند نداشتن مهر و محبت بابا یعنی چی؟ نمیدونند چه آینده ای در انتظارشون هست. اصن نمیدونند آینده یعنی چی؟مواظب خانمت باش. اون جز تو دیگه کسیو نداره.
فقط هر چه زودتر دست مامان بزرگ هم بگیر با خودت ببر دایی جونم. آخه اون دیگه جا واسه غصه خوردن نداره. فوت خاله یه طرف, فوت تو هم یه طرف, پیری و مشکلاتش هم یه طرف دیگه.
میگند سالی که نکوست, از بهارش پیداست. حالا تو خودت بگو. وقتی شروعش این باشه, آخرش چی میشه به نظرت.
چیز دیگه ای واس گفتن ندارم. جز اینکه ای کاش میشد یه بلیت دو نفره میگرفتی تا با هم میرفتیم. ای کاش میشد. ای کاش.

۸۳ دیدگاه دربارهٔ «اینم آغاز سال 96 واسه ما. بقیش چی میشه, دیگه فقط خدا میدونه.»

اینم یه جورشه دیگه.
یکی از بازیای روزگار که هم به موقعش خیلی نامرده، هم بازی زیاد بلده.

همه ما از غمت غمگین میشیم ولی هیچ کدوممون جای تو و بقیه خونوادهت نیستیم.
آرزو میکنم بتونید صبر کنید؛ بتونید طاقت بیارید و بتونید بازم تو جریان زندگی سر پا شید.

سلام علی. من متاسفانه اینجور وقتا خیلی چیزی به نظرم نمیرسه بگم. فقط ازت میخوام قوی باشی. از چیزایی که به افسردگی یا ناراحتیِ بیش از حد نزدیکت میکنه دور باش، و سعی کن خودتو کنترل کنی.
من مطمئنم تو خیلی محکمی. مطمئنا داییت با اون تعاریفی که نوشتی ازش همه جوره خواهانِ موفقیتت بوده. نا امیدش نکن.
سعی کن از این اتفاق انگیزه برای قویتر شدن و محکم موندن بگیری و این ضربالمثل های بیخودم بریز دور.
پاشو و به داییت ثابت کن که اشتباه نکرده در موردت.
اونم الآن جاش خیلی بهتر از اینجاییه که ماها توشیم. شک نکن!
بهت اطمینان میدم که خدا مراقبِ خونوادش هست.
محکم باش و قوی. همچنان امیدوارم که امسال برات یکی از بهترین و موفقیت آمیز ترین سالهای زندگیت باشه.
برقرار باشی.

درود مسعود عزیزم. من ناراحت نیستم. نه واسه خودم, نه واسه بقیه, و نه هم واس هیچ کس دیگه. من فقط واس اون دو تا دختر کوکاچولو ناراحتم مسعود.
وگرنه که مرگ از قدیم بوده, الآنم هست و بعدها هم خواهد بود.
مرگ که تازه اختراع نشده که من بخوام ناراحت باشم و یا ازش تعجب کنم.
معتقدم هرکی بتونه زودتر بره, شانس اورده و قطعاً جاش هم بهتر از اینجا هست.
فقط امیدوارم خدا خودش هر جور که میدونه, مواظب اون دو تا کوچولوها باشه همین.
ممنونم ازت مسعود. انشا اللاه تو شادیات جبران مافات کنم.

درود شهروز عزیزم. قطعاً تو بهتر از همه میتونی متوجه بشی غم از دست دادن رفیق یعنی چی.
داییم که نبود. رفیقم بود شهروز. رفیقم.
ولی خدا شاهده من واسه خودم ناراحت نیستم.
دلم واس اون دو تا دختر طفل معصوم میسوزه که هیچ کسیو ندارند.
وگرنه که این راهو همه باید بریم, همون طوری که اجدادمون رفتند.
خدا رفتگان تو رو هم مورد رحمت و آمرزش خودش قرار بده.
انشا اللاه تو شادیات جبران کنم.

درود خانم مظاهری. ما رو از واقعیات مُسَّلَمِه دنیا که گریزی نیست.
مرگ هم چیز جدیدی نبوده, همون طوری که تولد هم چیز جدیدی نیست.
ناراحتی من فقط اون دو تا دختر کوچولو هست که باید با نامردیهای دنیا دستو پنجه نرم کنند.
فقط واس اونا ناراحتم همین.
وگرنه والا من خودم شخصاً از فوت هر کسی که بشناسم, ناراحت که نمیشم هیچ, تازه خیلی هم خوشحال میشم.
چون مطمئنم بعد از مدتها راحت میشه و یه نفس راحتی میکشه.
هر چی زودتر آدم از دست این دنیای متلاطم و ناهموار و ناپایدار خلاص بشه, والا خیلی به نفعشه.
مرسی که هستی.

سلام علی جان ما هم محلیها را در غم خودت سهیم بدون پاشو پسر محکم باش سعی کن علاوه بر اینکه خودت روحیت را حفظ کنی به اطرافیان و همسر و فرزندانش هم روحیه بدی سخته میدونم اما باید تحمل کرد و همگی خودمون رو برای این اتفاق آماده کنیم همین منی که الآن دارم این کامنت را مینویسم ممکنه فردا پیش دایی تو باشم متاسفانه شاید نتونم درست حرف بزنم اما برای خودت>خانوادت و همه هم محله ایها سلامتی را آرزومندم و در آخر مجددا تسلیت عرض میکنم

درود مهدی. قطعاً مرگ در یه قدمی ما هست و هیچ کسی هم نمیتونه ازش فرار کنه.
مرگ اطرافیان و نزدیکان یه لطف و فرصت مجددی هست که خدا میذاره در اختیار ما تا امور زندگیمونو اصلاح کنیم. امیدوارم همگی از جمله خودم این پیام رو درک کنیم که مرگ نزدیکه.

درود. قطعاً این اتفاقات نمیتونه غم آخر باشه, همون جوری که تولد شادیه آخر نیست.
اینا واقعیاتند, هر چند تلخ باشند.
فقط میتونیم امیدوار باشیم که حد اقل از این اتفاقات تلخ کمتر واسه مون پیش بیاد. و اگرم خدایی ناکرده پیش اومد, بتونیم واکنش درستی داشته باشیم.

درود. منم بهت تسلیت میگم: شرمندم که ناراحتت کردم.
ولی محمد فقط داییم نبود. رفیقم بود. یه رفیق که هر چی از رفاقتش واست بگم: کم گفتم.
نمیتونم بگم امیدوارم دیگه هیچ وقت ناراحت نشی, چون تا انسان و آدمیت هست, قطعاً ناراحتی هم خواهد بود.
ولی آرزو میکنم حد اقل کمتر ناراحت بشی و اگرم ناراحت شدی و ناراحتی واست پیش اومد, بتونی تحمل کنی.
مرسی از همدردیت.

سلام. اولا بهت تسلیت می‌گم. بعدش این که فکر کنم بتونم تا حدی درکت کنم چرا که دختر خالم که خیلی هم جوون بود در واقع متولد ۶۵ بود متأسفانه همین قبل از عید فوت کرد و همۀ ما رو عزادار و غمبار کرد. تازه یه بچۀ ۴ ساله هم داره. خلاصه دنیا همینه. کاریش نمیشه کرد. روان دایی تو و دختر خالۀ خودم هر دو‌شون شاد.

درود. روحش شاد. در اینکه دنیا همینه شکی نیست. ولی واس اونایی که کوچیکند فقط همین نیست.
واس بچه هایی که تازه متوجه شدند پدر یعنی چی همین نیست مرتضا. ای کاش فقط مشکل همین بود که ما میتونستیم صبر کنیم. ای کاش فقط همین بود.

سلام علی. چی شده علی جان؟ آخه واسه چی؟ بیمار بود یا۱دفعه اتفاق افتاد؟
علی نمی دونم چی بگم. این رسم روزگاره و چه رسم بدی هم هست. واقعا حس می کنم هیچ جمله ای بلد نیستم که بتونه بهت آرامش بده. پس فقط بهت تسلیت میگم، واسه روان دایی محمد و باقیه رفته ها فاتحه می فرستم، و سعی می کنم که هم دردی و هم دلیم رو بریزم در ظرف کلمه های محدود۱کامنت بلکه حس بودنم رو بهت منتقل کنم شاید کمی آرامش بگیری. از حضور من و حضور باقیه بچه های محله که اومدن داخل پستت تا بهت بگن ما هستیم. علی نمی دونم چی دارم میگم واقعا این لحظه بلد نیستم. تحمل داشته باش! می گذره. این هم می گذره! خدا به خونواده دایی محمد صبر بده و به دل تو و اون ها آرامش بفرسته!
قوی باش علی! شکستن چاره کار نیست! یادگاری های دایی نگاهشون به شما هاست! سخته ولی سفت باش!
روحش شاد!

درود پریسا. خدا رو شکر من حالم خوبه, مشکلی هم نیست و آروم آروم هم هستم.
ولی پریسا. چی بگم آخه.
اون دخترش که یه کمی بزرگتر بود, میگفت منم میخوام برم پیش بابایی.
بهش گفتیم بابایی رفته پیش خدا.
میگفت خودش رفته یا خدا بهش گفته باید بیای.
بهش گفتم مهدیه خدا بهش گفته.
گفت چرا به من نمیگه؟ چرا منو هم نمیبره؟ گفتم مهدیه تو باید بزرگ بشی تا بری.
وای نمیدونی پریسا. میخواست خودشو بندازه تو قبر. چی بگم واست پریسا. چی بگم.
والا هیچیش نبود. هیچ مشکل جسمی هم نداشت.
سنش هم حدود ۳۷ سال بود.
یه مَرد قوی, با یه هیکل درشت و تنومند, با یه قد نسبتاً بلند, کاملاً سالم و سر حال, حتی به جرأت میگم اگه بگم یه تنه ده نفر رو حریف بود, گزافه گویی نکردم پریسا.
ولی عزرائیل که کاری با سن کم و یا قوی هیکل بودن کسی نداره آخه.
وقتی قرار شد ببره, میبره دیگه.
همون روز قبل از فوتش از همه خداحافظی کرد و حتی به مامانم هم گفت تهران نری. میخوام بمیرم. از همه حلالیت گرفت.
تو خونه نشسته بود که یه دفعه گفت سَرَم. تا رسوندنش بیمارستون تموم کرده بود.
ولی دکتر گفت که علت مرگش مشخص نیست. نه سکته ی مغزی کرده, و نه هم سکته ی قلبی.
بعد فوتنامه هم واسش صادر نکردند.
جسدش رو فرستادند مرکز استان تا نمونه برداری کنند.
بعد از نمونه برداری جسد رو اوردیم و دفن کردیم.
حتی بعد از مرگ رنگش هم پریده نبود. اصلاً نمیدونم چی بگم. یه چیزی میگم: یه چیزی میشنوی.
روح رفتگان تو هم شاد و قرین رحمت الاهی پریسا. مرسی که اومدی.

من واسه رفتنش ناراحت نیستم. فقط میگم تو بد موقعی رفت. همین. تو بهترین روزای سال, تو موقعی که همه آماده ی عروسی خالم بودیم, تو موقعی که بچه هاش تشنه ی محبتش بودند رفت.
وگرنه همه باید بریم پریسا. فقط ناراحتیم از اینه همین.

سلام آقای کریمی.
تسلیت عرض میکنم.
بله، همه از خدا هستیم، همه و به سوی او بازگرداندگانیم.
ان شا الله خداوند روح مرحوم مغفور دایی محمد‌تون رو با اولیای الهی محشور کنه و به شما و خانواده ی محترم هم صبر و اجر بده/قوی باشین پسر و بدونین الآن و تو این موقعیت همه به هم احتیاج دارین؛ پس مبادا سنگینی مصیبت وارده اختیار شما رو ازتون بگیره/یا حسین شهید علیه السلام.

درود علی آقا. خیلی خیلی ناراحت شدم واقعاً. امیدوارم روحِ ایشون قرینِ رحمتِ ایزدِ یکتا باشه و غرق در آرامش.
اینم هدیه ی من به روحِ این عزیز با حجمِ تقریبیِ ۸ مگابایت.
اینم هدیه ی من به روحِ این عزیز.
تنها کاریه که در حالِ حاضر ازم بر میاد.
بعیده، سخته، ولی امیدوارم خیلی زود از نظرِ روحی ریکاوری کنی و برگردی به حالِ سابق.
آرام باشی دوستِ با معرفت.

علی جان منم این ضایعه رو به تو و خانواده آن مرحوم تسلیت عرض میکنم. برای همهتون آرزوی صبر و بردباری دارم. ولی اون سؤالهایی که از دای محمد درباره خانواده اش و بچههاش پرسیدی هرچند هیچ چیز نمیتونه جایگزین پدر و مهر پدر و مادر بشه ولی در یک جامعه با نظام تامین اجتماعی پیشرفته و کارا حداقل از نظر مادی و تامین معاش نباید برای خانوادههایی که سرپرستشون را از دست میدند جای نگرانی باشه چون تامین اجتماعی و بیمه خیلی سریع آنها را تحت پوشش خودش قرار میده و زندگیشون رو تامین میکنه ولی خب شوربختانه ما فاقد چنین نظام اجتماعی هستیم و قطعا نگرانی تو درست و بر حق میباشد. امیدوارم که دای محمد بیمه باشه و الآن خانواده اش بتونند از مزایای بیمه بهره ببرند که لااقل قُوت لایموتی براشون تامین بشه. بازم تسلیت دوست خوبم.

علی جان سلام، کلمات برای بیان همدردی بسیار حقیرند ولی فراتر از این کلمات راه دیگری برای تسلیت به شما سراغ ندارم، همان خدایی که دایی را برد مواظب خانواده اش هست. خدا رحمتش کنه و به شما و بازماندگان صبر تحمل و پذیرش این مصیبت را بده.

سلام.علیجون خاک بر سر من. من به خدا نفهمیده بودم که داییتون فوت کردند. باید زودتر کوچکی به خرج داده تسلیت عرذ میکردم. آخه میدونی والا دیگه حتا حس و حالش نیست که حتا توی کامپیوتر و اینترنت بیام. به خدا علیجون اومدن توی سایت من هم موسمیه. یه وقت خیلی زیاد میام گاهی اوقات اصلا نمیام. به هر حال ببخشید منو به بزرگواری خودتون. امیدوارم منو هم در غم خودتون شریک بدونید. موفق باشید.

سلام علی جان.
من الآن پستت رو خوندم خیلی ناراحت شدم.
خدا شاهده که داشتم میخوندم خیلی بهم ریختم خدا بهد صبر بده.
نمیدونم چجوری باید باهات همدردی کنم خداییش ناراحت شدم.
علی سعی کن قوی باشی زندگی ادامه داره متأسفانه یا خوشبختانه . حد اقل تو سعی کن ی تکیگاه یا سنگ صبور برای خونوادش باشی.
امیدوارم هرچی خاک اون مرهومه بقای عمر تو باشه عزیزم کاش زودتر میفهمیدم خداییش میومدم پیشت.
درکت میکنم
امیدوارم منو لایق همدردیت بدونی و دیگه هیچ وقت غم نبینی بعد از این اتفاق.

سلام
ببخشید که دیر رسیدم
تسلیت میگم
این اتفاق یه بار برا ما افتاده زنداییم و دوتا دختراش روز عروسی داداش زنداییم دچار گاز گرفتگی شدن و عروسی داداش زنداییم تبدیل به عزا شد
خیلی تلخ بود به همون دلیل کاملا خوب درکتون میکنم
امیدوارم بعد از این خبرهای خوش از طرف شما بشنویم

دیدگاهتان را بنویسید