خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

این روز ها، من، زندگی!

سلام. از اون سلام های بی جواب و بی هدف که از جنس همین طوری های بهاری می فرستی آسمون و منتظر جواب هم واسش نیستی! از اون سلام ها! دلم1عالمه از این سلام ها خواست که بفرستم آسمون تا بره و بره و به هر جا دلش می خواد برسه!

دلم امروز خیلی چیز ها خواست. دلم خواست سر صبحی پنجره رو باز کنم و برخلاف زمزمه هر صبحم این دفعه بلند بگم سلاااام صبح! و به اون هایی که می بینن و می شنون و به دیوونه بودنم تأسف می خورن بلند و بلند بخندم. دلم خواست1موزیک شاد که خیلی زمان بود دنبالش می گشتم و2شب پیش تصادفا با واتساپ رسید دستم رو با صدای بلند و بلند بشنوم و همراه شادی های داخلش عشق کنم. دلم خواست دست هام رو باز کنم و خودم رو بسپارم به باد تا از1جاده صاف و سراشیبی ببردم و اونقدر سبک باشم که در جریان دویدن هام از زمین جدا شم و برم بالا.

بالا، بالا، بالاتر!

دلم خواست پرواز کنم و با باد مسابقه بذارم و آخر کار با هم مساوی بشیم! دلم خواست مو هام رو ول کنم تا باد پخششون کنه و از دستشون کلافه بشم. دلم خواست همراه چلچله هایی که دسته دسته دارن میان1نفس آواز بخونم و همه با هم قشنگ ترین تحریر های بهاری رو بریم! دلم خواست از وسط این پنجره باز پر بزنم تا آسمون، اونقدر بالا که نفسم به خورشید برسه! دلم خواست زندگی رو با تمام اخم ها و لبخند هاش بغل کنم و قلقلک بدمش تا اخم هاش باز بشه و بهش بگم می دونی دوستت دارم! بخند بهم! باید بخندی باید! دلم خواست امروز آواز بخونم! با تمام صدام آواز بخونم! با تمام وجودم بخندم! با تمام حس و حالم همراه موزیک شاد برقصم. دلم امروز در هوای بهار نوجوونی ها سیر می کرد! زمانی که معصوم از تاریکی های فردا هایی که متفاوت می دیدمشون، سبک و مطمئن به همه چیز و همه چیز، و بیخیال ترس ها و پایان های واقعی وسط رؤیا های رنگی بهشت رو زندگی می کردم! و به خیال خودم با دست های آماده واسه کنار زدن بنبست ها منتظر فردا هایی بودم که تردید نداشتم همون رنگی هستن که من می خوام. چه حس قشنگی!

امروز همه چیز اون رنگی بود انگار! این روز ها این لحظه ها دلم زندگی کردن می خواد!

امروز شبیه سال ها پیش بود. همه چیزش. زمانی که من با1مدل بیخیالیه عجیب تکاپوی بی توقف اطرافم رو تماشا می کردم و واسه خودم اون وسط می چرخیدم و بهم خوش می گذشت. نه کسی برام توضیح می داد چی داره میشه نه کسی کنارم می زد که بابا بکش کنار کار داریم دیگه! من هم نمی پرسیدم. فقط بودم. خوش می گذشت بهم! شاهِ زندگی بودم اون روز ها! چه شادی های بی خط و معصومی!

امروز، امشب، این روز ها به نظرم هوای تکرار دارن! حالم عجیبه! توضیح نداره فقط اینکه دلم زندگی می خواد! از نوع شادش!

حال اطرافم هم این روز ها عجیبه. همه چیز شبیه اون روز هاست و من برخلاف تصورم این دفعه هم نمی پرسم و باز مثل دفعه پیش بیخیال و رؤیازده تماشا می کنم و وسط این تکاپوی آشنای ناشناس واسه خودم تاب می خورم و شاهِ زندگی هستم انگار! خدایا من مطمئن بودم اگر1دفعه دیگه این روز ها رو زندگی کنم این دفعه می پرسم چی داره میشه! این دفعه دستم رو بالا می برم و هوار می زنم1لحظه متوقف بشید! به خاطر خدا1کسی توضیح بده برام! می خوام1کسی بپرسه از خودم! من می خوام حرف بزنم! شاید دلم بخواد1چیز هایی عوض بشه!

مطمئن بودم این دفعه متفاوت میشه و میشم! شبیه کسی که واسه امتحان تجدیدی درس خونده باشه با اطمینان می گفتم خدایا1دفعه دیگه تکرارش کن تا این دفعه با نمره بالای18ازش رد بشم. خدا شنید، پذیرفت و مثل اینکه دیروز های من تکرار میشن و خدایا من درست شبیه دیروز های بیخیالم بیخیال و سبک وسط این هنگامه دارم می چرخم! چه حس خوبی!

حس می کنم1دفعه دیگه بعضی صحنه های عمرم رو این روز ها دارم زندگی می کنم. بدون هیچ اخطار قبلی شروع شد و ادامه داره! من این تکرار عجیب رو تماشا می کنم با رضایتی از جنس نوجوونی های سپری شده و البته همراه1خورده دلواپسی ته دلم. و در کمال صداقتی شرمگین، با لذتی از جنس رؤیازدگی. درست همون مدلیه. حتی حیرت شفافی که لبخند هام رو بغل می کرد. چیزی عوض نشده انگار جز اینکه، … نه! چیزی عوض نشده. هر زمان شاد باشی بهار همونجاست! درست همراهت! توی دلت! قاطیه لبخندت! قاطیه زندگیت! چیزی عوض نشده و من این تکرار رو دوباره زندگی می کنم. این روز ها شبیه دیروز هام می خندم، آواز می خونم، بیخیال اطرافم قاطیه شلوغی های1دفعه ایه پیشبینی نشده اطرافم میشم و

حیرت!

-چی شده پریسا! عاشق شدی؟

حقیقت!

-خوب، به نظرم، آره شدم! مثل اینکه1خورده اینکه گفتی شدم! خیلی مسخره هست ولی شدم انگار!

-توضیح میدی؟

-نه! نه! نه!

هشدار!

-حواست هست کجای کاری؟ می دونی همیشه میشه اشتباه رفت؟

یقین!

-بله می دونم. گاهی لازم نیست پایان ها الزاما شیرین باشن. فقط همین اندازه که می دونی قدرت شروع درت هست کلی مایه عشق و حاله! اینکه برخلاف تصوری که از خودت داری بفهمی1چیز هایی در وجودت هست. ازت بر میاد. حسشون می کنی. می فهمیشون. می تونی درکشون کنی که هستن و ازشون خالی نیستی! بذار عامل این کشف1حس اشتباهی باشه ولی بدونی که ازت بر میاد!

-پریسا  تو عوض نمیشی! تا ابد عجیب و دیوونه ای!

-می دونم! چه عالی! آخ جون!

آخ خدایا چه شادیه عزیزی! دوست دارم این حال و هوا رو! دوست دارم این روز ها رو! خدایا دوستت دارم! خیلی زیاد!

این روز ها شبیه بهارم! گاهی آرومم، گاهی توفانی! گاهی هوام آفتابیه، گاهی بارونی میشم! گاهی هم1دفعه با1تلنگر چنان از جا در میرم که خخخ! چند روز پیش با چنان شدتی از جا در رفتم که خودم از خودم باورم نمی شد. ولی خیلی طول نکشید! نیم ساعت بعد دوباره همه چیز آروم بود. به عامل خشمم لبخند زدم، دستی واسش تکون دادم که یعنی بیخیال تو هم بپر، و رفتم پی کارم! الان هم موندم واقعا اون روز واسه چی از1همچین جریان اسمش رو نبری اونهمه حرصی شدم؟ دفعه اول نبود که از این چیز ها می شد و کلا اصلا چیزی نبود که بخوام حرص صرفش کنم! به هر حال گذشت و بعدش مثل برق رو به راه شدم و امشب اگر این نوشتن ها نبود فراموش کرده بودمش! باید هرچی بیشتر تمرین کنم. که کمتر حرصی بشم. که بیشتر شاد باشم. که زندگی کوتاه تر و در عین حال با شکوه تر از این هاست که لحظه های بی تکرار و ارزشمندش رو صرف تمرکز روی خشم های کاغذی کنم. باید مشق بنویسم از روی سرمشق های زندگی که به نام تجربه روی صفحه خاطرم ثبت شدن. ولی فعلا دلم زندگی کردن می خواد! دلم می خواد هوای نا آروم ولی شاد رو نفس بکشم. دلم می خواد شبیه دیروز ها در رو به شدت باز کنم و جلو تر از باد بارون زده بپرم داخل و هوار بزنم که سلاااام من اومدم و داد اطرافیانم رو در بیارم که ای بابا یواش مگه سر می بری دختر دیوونه شدی؟ دلم می خواد به حیرت اطرافم از حال و هوای زیادی شلوغم بخندم و زمزمه های دلواپس رو که خدا به خیر کنه باز از1چیزی استرس گرفته اینهمه شلوغه یا ما باید از1چیزی استرس بگیریم که تقِش معلوم نیست کی در میاد زیر جلدی بخندم و بعد بلند بخندم و بیشتر شلوغ کنم. دلم می خواد بهار باشم این روز ها. از اون بهار های همه فصل که4فصل سال رو با هم دارن ولی تمامش پیچیده در برند بهاره بدون تقلب. دلم می خواد با تمام وجودم زنده باشم و بودنم رو حس کنم، لمس کنم، زندگی کنم!

دلم می خواد همچنان پراکنده و اعصاب خورد کن هرچی عشقم می کشه بنویسم ولی وجدانم میگه ملاحظه هم بد چیزی نیست و باید مراعات اعصاب شما ها رو کنم. پس من رفتم جهان واقعی اطرافم رو به هم بریزم. شوخی کردم. دیر وقته. باید آماده باشم که فردا سریع تر از تصورم می رسه و اگر خواب بمونم خوابیده جام می ذاره و میره. این رو دلم نمی خواد. پس فردا رو عشقه که با حواس جمع منتظرشم!

بچه ها! زندگی قشنگه! تمامش، سیاه و سفید، تلخ و شیرین، شب و روزش، همه با هم قشنگه! حسابی دوستش دارم!

زندگی به کامتون!

شاد باشید تا همیشه!

۴۸ دیدگاه دربارهٔ «این روز ها، من، زندگی!»

سلام دوست عزیز! دلم خواست از ته دل، از ته ته دل بگم که چه قدر خواهان شاد بودن شما و بقیه هستم! دلم خواست که امشب، همین امشب، واسه شما۱اتفاق خیلی مثبت بی افته که به شدت غافلگیر و به شدت شاد بشید! همین طوری فقط چون حس و حالش قشنگه، دلم این رو واسه شما خواست! ممنون از حضور عزیز شما!
پیروز باشید!

سلام پریسا. زندگی قشنگِ ولی جنگ جهانی سوم در راه است.
به زودی میمیریم.
ترامپ و کیم چون بستنی! رهبر کره شمالی نمیذارن راحت باشیم.
میگم منم خیلی شادم. راستی عاشق شدی؟
مواظب حرف‌هات باش دوباره واتساپ برات مسج نیااااد.
البته من دو سه روزه از این جریان خبردار شدم خخخ.
راستی چیکار کنیم همیشه شاد باشیم؟
میگن ماریجوانا بد نیست. شاید امتحان کردم.

سلام کامبیز! می دونی چیه؟ گور پدر جنگ جهانی سوم و چهارم و بقیه هاش! زندگی لحظه هست و من الان زندم پس این لحظه رو عشقه! واتساپ هم، جز اون بخش هاییش که خودم موافقشم، گور پدر بقیهش! مختصر و مفید! عشق هم عشقه به خصوص اینکه تمام انواعش از اون مسخره های تقلبیه دردسر ساز نیستش! میشه عاشق هر چیزی باشی! عاشق زندگی، عاشق صبح، عاشق طلوع، عاشق عشق و عاشق دیوونه بازی های مخصوص خودت که کیف می کنی ازشون! من کلا عاشق این لحظه ها و این حس و حال و این دیوونگی های بی سر و ته خودمم بذار واتساپ هرچی دلش می خواد چهچه بزنه دیگه خیالم نیست! تو هم با هرچی دلت می خواد حالش رو ببر که زندگی تکرار نداره!
شاد باشی!

سلامتی کسی که میگفت من علفی میزنم بر بدن تا شاد و با خوشی زندگی کنم
گفتم که بدونی
که میدونم کی را میگی
خخخخخ
علفی که من او زمان فکر میکردم همون علف علفی هست که گوسفند میزنه بر بدن
خخخ
والا
منم بهش میگفتم با من بپر بدونی که چیز میز بزنی شاد بودن را بهت یاد بدم
خخخ
حالا ترامپ و کیم
فقط احمدی نژادشون فقط کمه
تا دنیا را بترکونن

سلام محمد! ولی خودمونیم شاد بودن بدون جیغجیغ و شلوغ کاری شبیه آشیه که نمک نداره! من دلم جیغ و هوار و شلوغ کاری و ای خدا من دلم از اون سفر شاد شلوغ ها می خواد! کاش بشه که بشه!
ممنونم از حضورت!
همیشه شاد باشی!

سلااااام پریسا جان, داشتم با نهایت هیجان و با صداااای بلند تو ذهنم میخوندم.حس کردم داری داااااد میزنی و بالا و پایین میپری ک خخخ وای چقدر این مدلی شدم و این مدلمو دوست دارم.شااااد باش و پرانرژی ک دقیقا معلومه چه حال خوبیه چون همه داشتیم و بابد داشته باشیمش این احساس نابو.

سلام لنا جان! ایول که اینجایی! آخ جون! لنا از دیروز به این طرف نفسم گرفته از دست خودم! زده به سرم و ای کاش این حس تموم نشه! لنا! چه ذوقی کردم چون حس می کنم دقیقا همون حال و هوایی که دلم می خواست رو بهت منتقل کردم! ای کاش می شد حس و حال رو هم شبیه۱دسته گل، شبیه۱خوراکی، شبیه۱چیزی که می گیری توی دستت، بین اون هایی که دلت می خواد تقسیم کنی! اون زمان من تمام حس مثبتم رو می پاشیدم هوا تا همه عزیز هام از جمله شما ها درش غرق بشید و با هم حالش رو ببریم! خوشحالم و ممنونم که هستی لنای عزیز! همیشه شاد باشی!

سلام.
از نوشته ات خیلی خیلی خوشم اومد.
طبق معمول بیشتر نوشته هات شبیه حال و هوای منه.
چه قدر خوبه که حس می کنم من پیر نشدنی هستم و همیشه مثل نوجوونی و اوایل جوونی منظورم هفده هجده سالگیه چه قدر عالیه که من هنوز هم می تونم در خودم همون انرژی ها رو حس کنم و آرزویی رو که الآن دارم یادمه توی یک مصاحبه که با خانم شوکت حجت که جای ایشی زاکی در فوتبالیست ها صحبت کرده به عنوان حرف آخر مصاحبه اش گفت:
زندگی را عشق و عشق را زندگی کن.

سلام دوست من! دقیقا! زندگی را عشق و عشق را زندگی کنیم! به نظر خودم من الان دارم همین کار رو می کنم! خوشم میاد! از عشق زندگی، از زندگی کردن عشق، از حال و هوای عجیب و غریب خودم که هر مدلی بخوام توصیفش کنم می بینم بلدش نیستم، و از اینکه می بینم هنوز روح۱نوجوون دیوونه در اعماق موجودیتم زنده هست و آماده انفجاره تا بهم از این حس و هوا های این روز ها رو بده! ممنونم که هستید!
همیشه شاد باشید!

دلم خواست نق بزنم ولی انگار فقط خدا نق زدن رو واس خود خودت خلق کرده.
دلم خواست اینجا کامنت بذارم ولی انگار چیزی ندارم بگم جز لایک پستت.
دلم خواست بهت بگم چرا نگفتی دلم میخواد نق بزنم.
دلم میخواد باز هم بخونمت, پس تو رو خدا باز هم بنویس.

سلام علی! ببین خودت رو خسته نکن نق زدن فقط امتیاز انحصاریه خودِ خودمه. هیچ کی شبیه من نمی تونه نق بزنه پس نق رو هم عشقه! جدی یادم رفت این رو بگم خخخ! ولی نه بیخیال نق رو که کلا همیشه می زنم گفتن نداره دیگه! من و نق با هم یکی هستیم هر جا باشم نق هم هست یادآوری نمی خواد که! تو هم هرچه می خواهد دل تنگت بگو جز نق زدن که مال خودمه و کار تو نیست! ممنونم از لطفت و از حضورت و از یادآوریت خخخ!
موفق باشی و شادکام از حال تا همیشه!

سلام پریسا. واقعاً نوشتت عالی بود، چه قدر قدرتِ توصیف و تشبیهِت بالاست. خدایی تو کف می مونه آدم که از کجا آوُردی این همه استعداد رو.
امیدوارم همیشه قسمتِ توفانیِ بهار رو مغلوبِ قسمتِ آرامِشِش کنی و بی دغدغه و راحت روزات رو به شب بِرِسونی.
درست برعکسِ من که این روزا بر اثرِ سنگینیِ شکست های پی در پی، چه مالی، چه عاطفی، دوست دارم بشم خودِ زلزله و زمین و زمان رو بلرزونم.
اگه یه امتحانِ انشا از کلِ بچه های محله گرفته بشه، هیچ کی به گردِ پات نمیرسه، این رو بی تعارف میگم.
شما و آقای خادمی بی نظیرین تو چیدَنِ کلمات کنارِ هم.
منم دلم مثبت اندیشی می خواد، دلم می خواد دوباره برم سرِ کِلاسا. اما حیف که فعلاً حِسِّش نیست.
همیشه شاد و پیروز باشی

سلام پوریا. در مورد تعریف ها بی نهایت ممنونم. شدیدا خجالت کشیدم جدی میگم! انشای من اون قدر ها هم خوب نیست پوریا. داخل همین محله اگر بین پست ها بگردی قوی دست تر از من کم نیستن. افرادی که کلمات میشن برده هاشون! کاش اون مدلی گفتن و نوشتن رو بلد می شدم!
پوریا از این منفی ها که گفتی واسه من هم بود! هنوز هم هست! هنوز هم با وجود حس و حالی که دیشب اینجا از خودم توصیف کردم از این ها اطرافم کم نیستن! شبیه دریایی که عصای موسی کنارش زده باشه بالای سرم و در اطرافم نعره می زنن و آماده هستن که۱لحظه وا بدم تا فرود بیان روی وجودم و لهم کنن. من سر هیچ کلاس مثبت اندیشی نمیرم پوریا. من فقط لمس کردم که به چه سادگی میشه از مرز بین مرگ و زندگی رد شد و رفت بدون اینکه زندگی کرده باشیم! و این رو دلم نخواست! اصلا ابدا این رو دلم نخواست! این شد که با تمام این منفی های مادی و عاطفی که گفتی و گفتم، سعی کردم و سعی می کنم فراموشم نشه که هنوز مهلت هست زندگی کنم. بخندم. آواز بخونم. نفس بکشم و بنویسم و خیال بپردازم و منتظر شادی های کوچیک و بزرگی باشم که یا می رسن یا نمی رسن! باز هم حرف دارم ولی این فقط۱کامنته و زیاد طولانی شده.
پس سخن کوتاه باید والسلام.!
ممنونم از لطفی که به خودم و به نوشتن هام داری! من هنوز منتظر شاد نوشت هات هستم که از دلت بیاد! واقعا منتظرم و امیدوار!
موفق باشی!

سلام محمدرضا. کابوس رو من هم می بینم! از اون وحشتناک هاش رو هم می بینم! ولی واقعیتش بیدار که میشم با خودم میگم کاش می شد این ها رو هم واسه مبادا۱گوشه ای از هارد مغز داخل۱پوشه مخفی زخیره کرد واسه زمان های دلتنگی. زمان هایی که حتی کابوسش رو هم نمی بینی و دلت وحشتناک تنگ میشه! دلم یواشکی۱خورده کابوس دیدن می خواد! چندان خیالم نیست که این ها رو نباید اینجا و هیچ کجا بگم. ترجیح میدم صادق باشم. حس شعر و شعار و لبخند های جوهری نیست! این مدلی راست و صاف بهتره!
کاش این دفعه رؤیا ببینی از اون خوش تعبیر هاش!
پیروز باشی!

سلام وحید! بذار کنار کمربندت رو شبیه این داداش بزرگ ها چشم گشاد کرده کمربند می کشه وایمیسته این وسط! من زدن دارم آخه؟ شکلک در حال گفتن عقبکی رفتن و پشت سرم دنبال دستگیره گشتن که دره رو باز کنم و حالا من الفرااااار!

سلام و درود بر پریسا خانم
خوبید یا بهترید آیا
خب من راستش خیلی وقته که نوشته های شما رو نخوندم
این یکی رو هم نخونده دارم کامنت میدم
فقط خواستم عرض ادبی کرده و جویای احوالات بشم
امید که همیشه پر نشاط و پر از انرژی باشید
شبتون زیبا و آروم به زیبای گلهای نرگس و یاس
شب خوش و خدا نگهدار

بَهبَه وکیل مهربون محله! احوال شما! خوبید ایشالا؟ چه خبر از درس و پایان نامه و دیگه چی بود یادم رفت! امیدوارم همه دردسر ها با موفقیت تموم شده باشن و اگر هم نشده در آستانه پایان های خوش باشن!
شما هر مدلی که تشریف بیارید مایه افتخاره واسه من! ممنونم از حضور و محبت شما دوست عزیز!
موفق باشید و شاد از حال تا همیشه!

سلام خیلی دوست دارم که شادی میشد یه ویروس تا با یک
عتسه
مبتلا بشم ازش و این روز های دلگیرم به پایان برسند تلاش می کنم برای مریزی از نوع شادش ولی
افکارم مدام داد میزنن سرم و استرس روانم رو هم چون تار های عنکبوتی زهراگین در بر گرفته
و باورم برایم شده دزد گیری که به محز در زدن شادی او را رسوا و فراری میدهد
این را خوب میدانم
که از مکافات عمل خویش غافل مباش
که گندم زِ گندم روید جوع زِ جوع
و عاقبت افرادی که باعث این حالم هستن به عاقبتی بد دوچار میشن ولی
صبر ارزو هام طاق شدن منم دل دارم و دلم می خواهد
خدا کجایی
ممنون پریسا جان
به بخشید این درد و دل بود تا کامنت برای نوشته زیبای شما

سلام شادمهر. می دونی؟ من به۱چیزی باور دارم. اگر تا الان نداشتم تجربه های این اواخرم بهم یاد داده باورش کنم. اینکه هیچ شبی بدون صبح نیست! کار جهان قاعدهش خیلی دقیقه خیلی! حتی۱تار مو از قاعده جهان در نمیره. اگر کسی زهری بزنه تردید نکن عوضش رو می خوره. اگر به ناحق خوردی مطمئن باش مطمئن باش دستی که زده بی جواب نمی مونه. به خدا دلداری نمیدم دیدم که میگم. خوب کردی درددلت رو اینجا نوشتی دوست عزیز! هم محلی بودن واسه همین چیز هاست دیگه! اینکه با هم حرف بزنیم! از درد ها و از شادی هامون به هم بگیم. شما الان از دردت گفتی ایشالا به همین زودی از شادی هات میگی. سعی کن صبور باشی و تردید نکن که حساب جهان خط بردار نیست و یقین داشته باش که قصه تو هنوز تموم نشده. منتظر باش تا شاهد پایان ماجرا باشی!
به امید شادی هات دوست من!

سلام پریسا خانم بله خط به خط جملات شما رو قبول دارم خیلی هم تا حالا دیدم خشم خدا رو در برابر نا حقی و نا مردی ها
ولی تو این مورد واقعا دارم از لحاظ روحی اسیب شدید میبینم و فشار هایی رو که به قلبم میاد حس می کنم ترسم از اینه که تاب نیارم
خیلی تلاش می کنم ولی افکارم دست از سرم بر نمی دارن
به هر صورت ممنون از هم دلیه شما

اینجا زیاد گفتم ولی شما اون زمان نبودی پس واسه شما تکراری نیست این گفتن هام. منفی های زندگی شبیه موج های توفانِ دریا هستن. میان و میرن. اگر لحظه ای که موج میاد و می زنه بهمون نیفتیم و بتونیم وایستیم اون ها رد میشن و میرن. اگر بیفتیم غرقمون می کنن. با خودشون می برنمون و می کوبن به سنگ و صخره ها و خوردمون می کنن. سعی کنید وایستید. این موج موندنی نیست دوست من! رد میشه و میره! به کف و غرشش نگاه نکنید. با تمام شلوغ کاری هاش رد میشه و می گذره! فقط ضربهش نشید. این روز ها واسه شما تموم میشن. تردید نکنید!

تردید ندارم انسانی هم هستم که از سن کم سعی کردم خود ساخته بار بیام و
از لحاظ کاری و مالی با وجود بد نبودن شرایط مالی پدرم
سعی داشتم که از ۱۲ سالگی استقلال مالی داشته باشم
شاید کمی زمان و اشنایی با یه شخص خوب و یا
یه موجزه از طرف خدا
بتونه صفحه رو عوض کنه
ولی من تمام باور هام تمام اعتمادم
تمام شخصیتم
تمام غرورم
و تمام دنیام
روی سرم خراب شد یه هو
شاید یه روزی تایپشون کنم و به عنوان چند پست دنباله دار بزارم برای شما عزیزان
البطه تو هیچ مشکلی صد در صد یک نفر مقصر نیست به طبع هر دو ایراداتی داشتن
ولی موضوع من یه تراژدی هستش که هنوز
باورش برای خودم هم سخته امید دارم که در برابر این موجی که موج نیست یه ثُنامی هستش دووم بیارم و به ایستم توکل به خودش که رقم زننده صفحات خوب و بد هستش

زمان لبه های تیز حوادث رو کند می کنه دوست من. زخم ها شاید درمون نشن ولی کهنه میشن. بسته میشن و میرن داخل دفتر تجربه ها. تلخ ولی آموزنده. این موج، سونامی، یا هر چیز دیگه ای که هست، اگر تا حالا از فشارش زمین نخوردید مطمئن باشید از حالا به بعد هم می تونید وایستید و ردش کنید. هرچند خیلی سخت. معجزه ما هستیم. معجزه خود شمایی! شمایی که الان می تونی از درد این ضربه فریاد بزنی و سال آینده این موقع شاید فقط۱آه خیلی عمیق از یادآوری ها بکشی و بلند شی بری دنبال ادامه زندگی. اینه بشر! معجزه ماییم که کوهی هستیم و نمی دونیم!
به امید روز های روشن و شاد برای شما!

سلاااااام یکی از مااااا! ایول! ایول که هستی و ایول به انرژی مثبت و انرژی گرفتن و انرژی فرستادن و کلا ایول به کل حضورت! واسه چی خیال کردی پریسا جواب نمیده؟ از دست پریسا در نمیره و در نمیری عجب جایی حالا۱دفتر سؤال کنم ازش خخخ!
یکی از ما جدی۱عالمه ذوق کردم اینجایی! دلم تنگ شده بود واسه حضور های آشنای دیروزی هایی که مدت هاست ندیده بودمشون! کاش باز باشی و باشید و باشیم تا بهار اینجا موندگار بشه!
ممنون که اومدی! خیلی خیلی ممنون که اومدی!
همیشه شاد باشی!

من کلا تمام موجودیتم انرژی مثبته. البته جز شعر ها و متن ها و پست ها و نوشته ها و خخخ بسه یا بگم باز؟ به نظرم بسه دیگه نگم! خدا کنه بهار بیاد و بمونه! راستی یکی از ما! پست نمی زنی واسمون من بیام داخل کامنت هاش ازت سؤال بپرسم فرار کنی آیا؟ خخخ!
همیشه شاد باشی!

دیدگاهتان را بنویسید