خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تسلیت به جناب خادمی به مناسبت درگذشت پدر گرامیشان

گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود / گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود / گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود.

بسمه تعالی

متأسفانه مطلع شدیم دقایقی پیش، پدر جناب خادمی دار فانی را وداع گفتند.

از طرف تیم مدیریت محلۀ نابینایان به ایشان و خانواده محترمشان تسلیت عرض نموده، و از خدای متعال برایشان طلب صبر مینماییم.

روحشان شاد، و یادشان گرامی.

۱۴۴ دیدگاه دربارهٔ «تسلیت به جناب خادمی به مناسبت درگذشت پدر گرامیشان»

دیگه بهت زنگ نمیزنم. همین جا تسلیت میگم. سخته تو این لحظات هی آدم بخواد جواب تلفن هم بده.
دیگه حسابی تنها شدی خادمی. خدا به همه خانوادتون صبر بده. امیدوارم دفعه بعد پست عروسیتو خودم برات بزنم.
امیدت به خدا باشه. خدا خیلی مهربونه.

سلام آقا مجتبای عزیز و گرامی واقعاً نمیدونم تو این لحظات چی باید بگم زبونم و کلمات قاصرند فقط مثل همه دوستان میتونم بگم از صمیم قلب بهت تسلیت میگم امیدوارم این مصیبت رو هم مثل مصیبت درگذشت مادر بزورگوارت بتونی پشت سر بذاری هرچند خیلی سخته میدونم خیلی سخته ولی با روحیه ای که ازت سراغ دارم مطمئنم که بزودی خودت رو پیدا خواهی کرد صبور باش رفیق صبور بازم بهت و خانواده محترمت تسلیت میگم یا حق

سلام
من هم خدمت مجتبی ی عزیزم تسلیت میگم
مجتبی جان خداوند صبر بده و ایشالا بازماندگان این عزیز تازه درگذشته سلامت بمانند.
من در واقع شکه شدم. نمیدونم چی بگم
فقط میگم که داداش مجتبی از خدا برای پدر بزرگوار شما رحمت و مغفرت طلب میکنم. و برای خودت و خانواده سلامتی و صبر.

سلام
من هم به سهم خودم این مصیبت وارده رو به آقای خادمی گرامی و خانواده محترمشون تسلیت و تعزیت عرض میکنم و از خداوند متعال برای آن عزیز سفر کرده غفران و رحمت الهی و برای بازماندگان ایشان و از جمله آقای خادمی عزیز صبر مسألت میکنم.
خادمی عزیز: ما رو هم در غم خودت شریک بدون. التماس دعا. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

درود. چیزی واس گفتن ندارم. یعنی چیزی نیست که بخوام بهت بگم: جز اینکه تسلیت بگم: و امیدوارم هر چه زودتر بتونی با واقعیت کنار بیایی.
از دست دادن عزیز سخت نیست, وحشتناک عذاب آوره, واقعاً درک میکنم, و واسه همینم میگم چیزی ندارم واس گفتن.
باز هم تسلیت بهت میگم رفیق. ما رو هم تو غم خودت شریک بدون.

درود. خدا رحمتشون کنه. درسته که شما به سنی رسیدید که نبودِ پدر و مادر آنچنان تأثیری تو زندگیتون نمی تونه داشته باشه، اما به لحاظِ عاطفی واقعاً تحملش سخته. امیدوارم حالتون خوب بشه.
دیگه واسه شما هدیه نمی ذارم چون می دونم اهل گوشیدن به قرآن نیستین. ولی از همین جا فاتحه نثارِ روحشون می کنم.
خوب باشید آقا مجتبی

سلام و درود.
واقعاً که منم خیلی ناراحت شدم
منم به نوبه خودم درگذشت پدر گرانقدر داش مجتبای عزیزم رو بهش تسلیت میگم
و امیدوارم که هر چه خاک ایشون هست بقای عمر مجتبی و خانواده بزرگوارش باشه و ایشالله که پدرشون هم با اولیا الله محشور باشند
داداش مجتبای عزیزم منِ احمد رو هم در غمت شریک بدون
روز خوش و خدا نگهدار

درود بر جناب خادمی و تسلیت به مناسبت درگذشت پدر بزرگوارشان انشالا روحشان با بزرگان محشور بشه
و شما هم صبر تحمل این مصیبت را داشته باشید.
یک چند به کودکی باستاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
در پناه یگانه ی جاودان آرام باشید

سلام واقعا خیلی متاسر شدم
ایشالا خدا صبر بده واقعا سخت هست
از درگاه خداوند احدیت برای این درگذشته طلب مغفرت می کنم
سلام واقعا خیلی متاسر شدم
ایشالا خدا صبر بده واقعا سخت هست
از درگاه خداوند احدیت برای این درگذشته طلب مغفرت می کنم

سلام مجتبی.
از دست دادن مادر و پدر اون هم در یک فاصله زمانی کوتاه خیلی درد آور هست.
صمیمانه بهت تسلیت میگم. امیدوارم خدا به خودت و خانوادت صبر بده.
ما را هم در غم خودت شریک بدان.
خداوند پدر و مادرت را بیامرزه
انشا الله روحشان شاد و آرام باشه.

سلام واقعا خیلی سخته از دست دادن یک نفر از عزیزان من تا قبل از این که داداشم رو از دست نداده بودم درک نمی‌کردم که چه قد سخت باشه از ته دلم باهات همدردی میکنم مجتبی جان تصلیت میگم امیدوارم هرچه زودتر آرامش روحی رو به دست بیاری

و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،
جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید
مجتبی درگذشت پدر گرامیت را به شما و خانواده محترمت تسلیت عرض نموده برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت،
برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل خواهانم

درود و وقت به خیر خدمت تمومی شما خوبان و با عرض تسلیت و تعزیت به جناب آقای خادمی و بازمونده ی مرحوم نوگذشته. از خداوند متعال صبر به تمومی بازمونده های مرحوم و رحمت و مغفرت به مرحوم نوگذشته و همچنین همسر عزیزشون والده ی مرحومه ی جناب خادمی رو خواستارم. شرایط شرایط سختیه. نمیشه چیزی گفت. ایشون رو کسانی میتونن درک بکنن که در این شرایط قرار گرفته و این شرایط رو درک کرده باشن. وگرنه ما هیچ کدوممون نمیتونیم حال و روز ایشون رو درک بکنیم.

واییی خدای من،تو شوکم،مات و مبهوت،همین دیروز داشتم با مجی حرف میزدم،هیچوقت فکر نمیکردم که …..،سخته بخدا سخته،مجتبی جون بهت تسلیت میگم و خدا رحمتشون کنه و اون دنیا رو واسشون آسون بکنه،به تو و خانواده محترمت هم از خدا میخوام که صبر عنایت کنه،و بتونید با این غم سنگین و بزرگ کنار بیایید،
روحش شاد یادش گرامی باد….

سلام مجتبی. پدر بزرگ من برام کمتر از پدرم نبود. پس میفهمم الآن چه حالی داری. بهت تسلیت میگم و برای روح پدر محترمت آرزوی آرامش ابدی دارم. پدرها حتی اسمشون هم به آدم این حس رو میده که حامی و پشتیبان داری و وقتی نیستن نبودشون به شدت حس میشه.
ما رو تو غم خودت شریک بدون.
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

سلام. مجتبی هر چی از سختی این اتفاق دردناک بگم میدونم که کم گفتم! اما به همون اندازه هم خدا بزرگ و مهربون و میدونم که بهت کمک میکنه و خودش غمو اندوه فراوونتو برات پذیرفتنی میکنه. مطمئنم که هیچ اتفاقی دیگه نمیتونه تو رو به این حد از ناراحتی برسونه چرا که تو با سختترین دردها مواجه شدی! صمیمانه بهت تسلیت میگم و براتون صبر و برای پدر تازه درگزشتت و مادر مرحومت جایگاه رفیعی رئو تو بهشت خداوندی آرزو دارم.

سلام بگذار تا بِگِریَم روز وداع یاران
درگذشت پدر بزرگوارتان را خدمت شما و خانواده ی محترمتان تسلیت عرض میکنم و از درگاه پروردگار مهربان برای آن درگذشته علو درجات را و برای شما و کلیه بازماندگان صبر جمیل آرزومندم

سلام بچه ها
اول از همه تعجبم رو ابراز کنم از اینکه معمولا ما ایرانی ها موقع غم و شادی فقط دور هم جمع میشیم. شاید حتی اتحاد هم نشه اسمشو گذاشت و بشه گفت یه حضور. به هر حال، ای کاش بتونیم مواقعی مثل زمان هایی که به کمک نیازه، زمان هایی که به اتحاد نیازه، زمان هایی که به جنبش و شروع یه حرکت نیازه هم همینطور به همین تعداد دور هم جمع بشیم! بگذریم.
قبل از هر چیز، از همه ای که حضور داشتید و احتمالا خواهید داشت تشکر می کنم بابت روحیه ای که با جملاتتون و با حضورتون به من بخشیدید. افتخار می کنم که توی این محله با هم هم محلی هستیم.
راستیاتش آره. درسته. امروز پدرم پس از حدود یک هفته که در کما بود، برای همیشه رفت! 
رفت و راحت شد. از سختی هایی که می کشید و از ناملایمت هایی که خواسته یا ناخواسته باید تحمل می کرد. 
از آن مرد های قدیمی، خشک، بد اخلاق، و خوشگذران بود که دوست داشتنش به جای خود، ولی هرگز به خاطر مرگش ناراحت نیستم. شاید دروغ نگفته باشم اگر بگویم پدرم در جوانیش بیش از بیست جوان امروزی از زندگیش لذت برده است، و همین کافیست تا احساس کنم با تمام سختی هایی که در طول زندگیش تحمل کرد، نهایتا از زندگیش پشیمان نبود. 
اخیرا مغزش آب آورده بود. پزشکان دو سوراخ در جمجمه اش ایجاد کردند و آب مغزش را کشیدند تا بهتر شود ولی به کما رفت و امروز جان سپرد. 
البته در خصوص پدرم که کمتر خانه پیش ما بود، محبت زیادی نداشت، و متأسفانه از پول و اخلاق خوش هم چیزی نصیبش نشده بود، فقط نیمه ی خالی لیوان را نمی بینم. با اینکه نصف بیشتر لیوان خالی بود، ولی آن مقدار کمی که ته لیوان بود، برای من زیاد هم بود. مثل این است که ته یک لیوان را برای نوشیدن با آب برای شما پر کنند که یک ماده ی به شدت نیروبخش، با کیفیت، و بهتر از شربت و دوغ و نوشابه است. پدرم ته لیوان زندگیم به جای نوشیدنی های مضر و بی خاصیت، آب زندگانی گذاشت. اگر امروز استقلال دارم، نقش افکار و باور های پدرم است. پدری که می گفت و باور داشت من اگر کور هستم مهم نیست. مهم این است که باید از حواس دیگرم تا جایی که می شود برای جبران کوریم استفاده کنم و هرجا نشد، بپذیرم. به دروغ نگویم توانایی هایم از یک فرد بینا کمتر است یا بیشتر. یا با او مساویست. پدرم به من آموخت که هرچه هستم، همان را بپذیرم و از پتانسیل هایی که دارم حد اکثر استفاده را ببرم. او به من یاد داد به پتانسیل هایی که ندارم اصلا فکر نکنم. پدرم به من معمولی بودن و معمولی زندگی کردن در لحظه را یاد داد. بچه که بودم، مثل برادر های دیگرم در صحرا و زمین های کشاورزی از من کار کشید. از درو کردن محصولات کشاورزی با داس، تا آب آوردن از سر چشمه، تا درست کردن یک چای آتشی کم‌نظیر، تا هر کاری که می شد با چشم بسته انجام داد. پدرم از من خواست که سوپر مارکت و رفت و آمد در محله را یاد بگیرم تا هم مثل دیگر برادر هام بتوانم فرمانبر خودش باشم و هم فرمانبر خودم. تا بتوانم مستقل باشم. به من یاد داد خودم را با دیگران مقایسه نکنم. او همیشه از من می پرسید: مجتبی؟ آیا واقعا به تو مربوط است اینکه یک نفر حقوقش، شخصیتش، درآمدش، طرفدار هایش، لحن کلامش، تیپش، همه چیش از تو کمتر یا بیشتر، بدتر یا بهتر است یا با تو مساویست؟ بعد خودش جواب سوالی که از من می پرسید را با خنده می داد: “معلوم است که زندگی دیگران به تو مربوط نمی شود و زندگی تو هم نباید به دیگران مربوط باشد. این با به فکر کسی بودن فرق می کند. از زندگی دیگران تأثیر منفی نگیر. تو راه خودت را برو. هرچه خوب بود از دیگران یاد بگیر و بد هاش را کنار بگذار”. 
بعد اضافه می کرد: “از فقر و بی پولی شاکی نباش. راه حلش پیش من است. برای اینکه هیچ خرجی نداشته باشی، بهترین کاری که می توانی بکنی این است که ساکت و ساکن گوشه ی خانه بنشینی. مجتبی؟ باورت می شود اگر گوشه ی خانه بنشینی غیر از خورد و خوراک مختصرت هیچ خرج خاصی نخواهی داشت؟ مطمئن باش می توانی با یک وعده خوراک در شبانه‌روز، تا سالیان سال زنده بمانی، و البته که این کار، با زندگی کردن فرق دارد پسرم. و اگر زندگی کردن خواستی، مجلل یا مرفه خواستی، یادت باشد دیگر نمی توانی گوشه ی خانه بنشینی و هیچ کاری نکنی. باید کار کنی، پول در بیاوری و بهای زندگی مرفهی که انتظار داری داشته باشی را بپردازی. نه بیشتر از حد نیازت کار کن و نه کمتر. به خودت سخت نگیر. هرچه قدر از زندگیت انتظار داری، همانقدر تلاش کن. خدا و جبر و هستی و زندگی، همه پدیده ها و مفاهیمی که به باور بعضی نیستند و به باور بعضی هستند، تغییر ناپذیرند. تو فقط می توانی خودت را تغییر بدهی نه دیگران را. یا با سرنوشتت بساز، یا از هستی فرار کن به جایی که متفاوت باشد. و اگر نتوانستی جایی غیر از هستی را پیدا کنی که سرنوشتت در آنجا عوض شود، همینجا باش و با سرنوشتت بجنگ. هرجا بروی آسمان همین رنگ است. یادت باشد تو آنجا خوش هستی که دلت خوش باشد. پس خودت را آنطور که بیشتر و بهتر به تو خوش می گذرد تغییر بده. خودت که تغییر کنی، دیگرانی که از تغییرات تو خوششان بیاید هم تغییر خواهند کرد. و میدانی چیست؟ حتی از تغییر کردن یا نکردن دیگران به واسطه ی خودت نیز تأثیر نگیر. کوچکترین تأثیری نپذیر. بگذار ملت خودشان باشند و تو خودت باش. نیاز نیست همه جا خودت بودن را داد بزنی. خوش باش و لذت ببر از زندگی”!
باورتان بشود یا نشود، بی خیالی را از پدرم و خوش‌خرجی را از مادرم به ارث برده ام. دو فاکتوری که باعث شده کم و بیش مثل کودکان در لحظه زندگی کنم و مفاهیمی نظیر پس انداز، آینده، دور اندیشی، و هرچه به این ها مربوط است برایم کمرنگ باشند. حالا باید واقعیت را بپذیرم. که دیگر غیر از مادرم که ۲۱ آبان ۹۴ رفت، پدرم نیز ۲۸ فروردین ۹۶ به او پیوست. دو نفری که توی دنیا تنها دو نفری بودند که یک جور هایی کم یا زیاد می شد واقعا رویشان حساب کرد. روی حمایتشان. روی دوست داشتنشان، و روی محبتشان. حال که رفتند، به این نتیجه نرسیدم. بلکه در دوران نوجوانیم متوجه شدم هیچ کس، هیچ کس را به غیر از این دو نفر نمی توانم حامی یا دوستدار واقعی خودم بدانم. و؟ هنوز بعد از رفتنشان هم به باورم محکمتر خواهم چسبید. 
اگر بخواهم ته ذهنم غصه بخورم یا ناراحت باشم، به خاطر خودم باید باشد که حامیانم را از دست دادم و به خاطر خودشان باید باشد که چرا فرصت نصیب من و خودشان نشد تا زندگی قشنگتری برای یکدیگر رقم بزنیم. و از آنجا که با غصه خوردن راه به جایی نخواهم برد، پس حتی غصه نخواهم خورد!
امروز شاد، بی خیال، با پذیرش این واقعیت که هرچه و هرکه در این دنیاست محکوم به نیستیست، و اینکه باید لذت برد از زندگی در لحظه، به ادامه ی زندگی ادامه می دهم و می روم تا هرجا پا بدهد. لذت می برم از زندگی و آرزو دارم و امیدوارم شما نیز در استقلال، در رفاه، به یک زندگی که از آن راضی باشید مشغول باشید یا به سمتش سوق پیدا کنید.
خوشحالم بگم من حال روحیم کاملا مساعد هست، واقعیت رو پذیرفتم، و غمگین یا گریان نیستم. فعلا فقط کمی سردرگمم.
اگر منطقی دونستید، به خواست و باور پدر و مادر دوست داشتنیم
بیایید به هم خوبی کنیم، هرچی بلدیم به هم یاد بدیم، دنیا رو سخت نگیریم، و لذت ببریم از زندگی!

سلام مجتبی عزیز،
متنت دید دیگری از زندگی را پیش رویم گذاشت.
اگر واقعاً این متن نمایانگر باور هایت باشد حتی دیگر تسلیت هم جایز نیست.
وقتی انسان حقیقتی را پذیرفت و آن را با دیگران به اشتراک گذاشت مطمئناً انتظار دارد که دوستان مقابلش هم بر اساس باور هایش عمل کنند.
تو محکمتر از آنی هستی که فکرش را می کردم و از این موضوع خوشحالم.
به قول خودت نیمه ی خالی لیوان آنقدر هم که از اول متنت معلوم بود خالی نبوده.
بر اساس آنچه گفتی باز هم یکبار دیگر به من ثابت شد که کیفیت بر کمیت ارجعیت دارد.
این متن را در مغزم ذخیره می کنم تا هر وقت با چنین حوادثی رو به رو شدم باور های حقیقیم جلوی چشمم باشد و به خاطر اصل حادثه باور های خود را قربانی نکنم.
خوشحالم که عقاید مشترک پنهان زیادی داریم که با هر حادثه هویدا می شود.
من هم متقابلاً به عنوان یک دوست افتخار می کنم که در زمان حیات دوست خوبی مثل تو دارم.
پیروز و بهروز باشی

درود!
همه از خداییم به سوی خدا برویم…
ِنا لِ الله و انا علیه راجعون… درگذشت شادروان حاج آقا خادمی تسلیت باد…
دوست گرامی ما را هم در غم از دست دادن پدر گرامیتان شریک بدانید…
روحشان شاد و برای بازماندگان صبری عظیم آرزومندیم!

سلام نمیدونستم چی بگم وقتی این خبرو خوندم خیلی دلم گرفت همیشه اینطور موقعها نمیدونم چی باید بگم رفتم کامنتهارو خوندم که وقتی به کامنت خودتون رسیدم خیلی لذت بردم واقعبینی خیلی خوبی دارین این که بتونین در برابر نقاط منفی مثبتهاشرو هم ببینین خیلی ستودنی هست به هر حال بهتون تسلیت میگم و امیدوارم زندگی زیباتر و زیباتر بشه براتون رد آینده

ضمنا ضعفران رو توی غذاتون زیادتر کنین.
همچنین قرآن خوندن مخصوصا آیات امیدبخش هم برای آرامش خیلی عالین. اگه روزی دو صفحه (بینایی) قرآن بخونین، حتما آرامش خواهین داشت!
البته با معنا و اینا دیگه کلا! اینم سومیش!
به قول خانم جهانشاهیبرم تا دسته جاروها نیومدن به سمتم!
الفراااااااااااااااااااااار!

درود
امیدوارم اگه زندگی ابدیی هست، پدر و مادرت بهترین اون زندگیها رو بعد از مرگشون هم تجربه کنن.
امیدوارم خودت از این سر در گمی در بیای و تو همین زندگی پیش از مرگ تا میتونی خوش بگذرونی.
امیدوارم اعضای خونوادهت هم بر مبنای باور خودشون بتونن با این موضوع کنار بیان.
بی خیالی و خوش خرجی از بزرگترین موهبتهایی هستن که نصیبت شدن و به نظرم پدر و مادر اگه تونسته باشن همین دو تا موهبت رو برای آدم یادگار گذاشته باشن یعنی کل لیوانی که گفتی پر بوده که هیچ سر ریزم کرده.
اتفاقا سر ریز کرده که باعث شده از تو آدمی در بیاد که تا الان بیشتر از ۶۰۰ نفر رو اینجا جمع کنی و هیچ کدومشونم دلشون نخواد با تمام اتفاقاتی که می افته از اینجا دل بکنن.
آرزو میکنم پاداش باور هات برات زندگیی که دوست داری رو رقم بزنه.

سلام. متاسفم که اولین نوشتم تو محله مختص همچین مورد رنج آوریه! به هر حال وظیفست با همه تلخی ها بهت تسلیت بگم! می دونم که اونقدر قوی شدی که زود سرپا وایستی. با شناختی که ازت دارم بهترین راه اینه که به حال خودت بذاریم. زود برگرد پیشمون.

بنده هم به نوبه ی خودم تسلیت عرض میکنم خدا رحمت کند که این چنین پسری یعنی مجتبی را یادگار گذاشت که کارش خیر و اعمالش مثبت است.
مجتبی جان، برادر غم آخرتون باشه.
ایشالا دوباره این چنین براتون رخ ندهد همیشه موفقیت برات تو زندگی پیش بیاد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.

با نهایت تأسف مصیبت وارده را به کانون خانواده خادمی و همچنین دوست گرامی جناب مجتبی خادمی تسلیت عرض نموده و از خداوند برای آن عزیز سفر کرده طلب غفران و مغفرت را از خداوند خاستاریم باشد که روح ایشان سر سفره صاحب این ماه حضرت مولا علی ابن ابی طالب میهمان باشد و همچنین برای بازماندگان طلب صبر و شکیبائی را خاستاریم .روحش شاد

درود
همه به سوی او بازگشت داده خواهیم شد .
با عرض تسلیت خدمت شما مدیر ارجمند و دوست باوفا و توانمند .این مصیبت را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض می نمایم .کامنت شما را خواندم و پیش تر از آن حال و هوای نامطلوب داشتم اما با خواندن کامنت شما و مشاهده نگرش مثبت شما در این شرایط سخت حالم به نحو متفاوتی گشت که من با داشتن پدر که روز یکشنبه از سفر کربلا بازگشت و علی رغم تاکیدات عمو هایم و دائی حاضر به دیدار با او نشدم .نامهربانی هائی که بعد از فوت مادرم بر من روا داشتند مانع از این دیدار گشته است .خلاصه اینکه با داشتن پدر نداشتنش را تجربه کرده ام .نداشتن پشتوانه محبت و مهربانی پس از مرگ مادر که همه چیزم بود مرا سخت آزرده ساخته تا حدی که می توانم بنویسم که مردان اصلا ویژگی مثبت ندارند در هر سن و سالی .شرایط را درک نمی کنند .اما نوشته های شما بد جوری تکانم داد . زبانت و عملت متفاوت از یکدیگرند .تقدم و تاخر آن متفاوت از هم ولی یک جوری موازی و تعریف هستند .واقعیت ها را با انکار بیان کردی هم واقعیتش را تائید و هم با واقعیات خودت مساوی دانستید اما باز هم یک جورهائی این صفحه خوان ها آن را می خواند که مغایر و متفاوت هستند .اما واقعا نگاهتان قشنگ بود .شاید الان آن را درک نمودید .به هر حال من بارها به آن زمان دیگر می اندیشم و چه جالب شما آن را نوشتید و توصیف نمودید .فقدان مادر و پس از آن پدر بسیار سخت است و من سالهاست تجربه کرده ام و الان خیلی امر عادی به حساب می آید .
مجتبی عزیز
خداوند والدین شما را رحمت کند با کامنتت درسهای بزرگی را به ما آموختید .
در نهایت از اینکه با تاخیر آمدم به خاطر بد حالی خودم و همچنین ندانستن ورود با گوشی به محله بوده که دیشب تیتر را خواندم اما امکان مراجعه تا اکنون و دقایقی قبل برایم مهیا نبود.
از روابط عمومی هم که موجبات حضور اهالی را فراهم ساختند بسیار سپاسگزارم .نسب دوم مادری ام

سلام مجتبی
از دوستان شنیدم خبر فوت پدرتونو و متاثر شدم
من چند بار بیشتر نرفتم مراسم ختم و این حرفها و خوندن این نوع پست ها و کامنت ها واقعا ناراحتم میکنه.و اصلا نمیدونم چی بگم.یه بار هم مراسم ختم پدر دوستم رفتم لال مونی گرفته بودم فقط بغلش کردمو اشک ریختم.
کامنت شما را الان کامل خوندم و میدونم که هر چقدر هم آدم خودشو بی خیالی بزنه لحظات سختی داره که جز خودش هیچ کسی توش نیست و درک نمیکنه.
فقط برای اون لحظات برات آرامش میخوام.
خدا هر دوشونو رحمت کنه.امیدوارم این دفعه برای خبرهای خوش بیام محله ببینمت.خوب باشی.

سلام
من هم حقیقتا متأثر و ناراحت شدم
ان شا الله خدا رحمت شون کنه و قرین لطف و کرم خودش قرار شون بده.
سخت هست خیییلی اول مادر و بعد پدر ….. سخته ……
ان شا الله از این به بعد زندگیتون سرشار از شادمانی بشه و خوشی …..
مطمئنم خدا هواتون رو خواهد داشت
هم شما رو و هم خواهر عزیزتون رو

تسلیت میگم

دیدگاهتان را بنویسید