خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مذهبی: نتیجه مسابقه درد دلی با حضرت زهرا و نامه ای به مادر به همراه متن نوشته های ارسالی توسط دوستان

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه دوستان عزیز و خوبم. حتما خوبید و حتما شاد. پس بی مقدمه چون پست طولانی است برویم سر اصل مطلب.
برای مسابقه ای که بمناسبت روز مادر و تولد حضرت زهرا سلام الله علیها برگزار شد 8 متن به ایمیلم رسید. که همین جا از تک تک آنها تشکر میکنم. متنهایی که هر کدام به نوبه خود زیبا بودند و انتخاب بخصوص از بین سه تای آنها سخت بود. همینجا از دوستان خوبم فاطمه سلطان اسفندانی, معصومه اناری, جمشید نصر آزادانی, سمانه کریم زاده, علی اناری, ملیحه فراهانی, راضیه محمودی و بانوی محله تشکر میکنم که زحمت کشیدند و متنهای زیبایشان را ارسال نمودند. در ادامه این پست 6 متن از دوستان را میگذارم که سایر عزیزان بخوانند و تشویقی برای همه باشد.
از نظر من همه این دوستان برنده هستند. طی تصمیمی ناگهانی قصد دارم متن هر هشت ایمیل را بگذارم. همینی که هست. فقط دوستان ببخشند که پست طولانی میشود.
جوایز سه متن اول که به ترتیب میگذارم شارژ ده هزار تومانی تلفن همراه است که طی تماسهایی با آنها هماهنگ خواهم کرد و اهدا خواهد شد.
همچنین از دوست بسیار خوب و نازنین محله, شیطون محله, جناب عدسی عزیز تشکر میکنم که جوایز 5 شرکت کننده دیگر را تقبل کردند و به متن های چهارم تا هشتم هر کدام پنج هزار توامان شارژ تلفن همراه اهدا می گردد.

منتظر سورپرایز متن برگزیده باشید.
و همچنین منتظر اطلاعیه مسابقه شماره دو نامه ای به پدر باشید.

اما متن ها

نامه اول: نوشته ی ملیحه فراهانی

ظاهر یک کلمه است و کدام کلمه را یارای انتقال این همه عشق و شگفتیست!
این که یک روز برای گرامیداشتش اختصاص داده شده بی شک نتیجه ی تفکری باطل است که نمیشود در تقویم هر روز،
روز مادر باشد…!
باز رسیده زمانی که بخواهم از تو بنویسم و دوباره سرشار شوم از ذوقی کودکانه
گرمای خانواده از چه چیز میتواند باشد به جز شعله ی مهری که در دل داری….
مادر شدی و خدا خندید؛عشق بخشیدی و جهان عاشق شد،اما برای تو که دردانه ی خدایی کار به این سادگی ها تمام نمیشد.
خدا برای فرشته هایش قصه میگفت،از آن بندگانی که عشق را در زمین،تجلیگاهند،پیش از آنکه پلک فرشتگان سنگین شود،خدا ماجرای تو را برایشان تعریف کرد و اینگونه آغاز نمود:
مادر بود و در فداکاری بی نظیر،
برای چندمین بار فرزندی نصیبش شد تا از شیره ی جان بپروردش،
عاشق بود و عشق میداد،
ذره ذره آب شد پای چشمانی که گویا مقدر نبود ماندنی باشند،
قلبش ترک برداشت و وسیعتر شد،
نهایت عشق بود اینکه مثلا چشمانش را به کودکش هدیه کند؛
در یک نیمه شب پیکی از سوی مادر به عرش خدا رسید درونش چشم نبود…!مادر کل وجودش را پیشکش کرده بود،چشمهایی که به جای دخترکش ببینند،
دستانی که هدایتگر باشند،پاهایی که برای تمام آرزوها بدوند،
قلبی که عشق در رگهایش بتپد
آن شب تمام عرش من به عظمت چنین محبتی به پا خاست….
قصه ی خدا تمام شد آن شب فرشته ها عاشقانه ترین رویای عمرشان را دیدند و سحر به رسم ارادت سر به سجده ی مادر نهادند.
و حالا من…
همان دخترک قصه ی خدا؛
چگونه میتوانم با زبان قاصرم چیزی بگویم،اکنون خوشحالتر از همیشه برای شادباش روز مادر و زادروزت در آغوش میفشارمت….
هنوز هم در تمام مشکلات دلم به لبخند و دعاهای تو قرص است….
لا به لای تمام پستیها
من ، منم ها و خودپرستیها
یک نفر اهل سوز میخواهم
مادرم را هنوز میخواهم….
هنوز هم بر هم خوردن آرامشت طوفان زندگی من است…. ای کاش نریزد به هم آرامش روحت،
من بند دلم بر رگ اعصاب تو بند است
بخشی از دلنوشته ی من برای مادرم به مناسبت روز مادر
مادر !بی نظیر!عشق!
از مشرق نگاه تو خورشید میدمد.

متن دوم: نوشته ی سمانه کریم زاده

تقدیم به شیرین شیفته تاریخ، مادرم
امشب میان خواب و بیداری حس غریبی داشتم حس بی نهایت دوست داشتن، حس عاشقانه بوسیدن، حس تا اوج پر کشیدن. خواستم جمله ای بنویسم که اندازه ی این حس باشد پیدا نشد حتی خواستم یک کلمه بگویم ولی پیدا نشد. تصمیم
گرفتم سری به کوچه پس کوچه‌های دلم بزنم شاید آنجا جایی بود که میتوانستم پیدا کنم! یک اثر از مهر، از محبت، از عشق گشتم ولی پیدا نکردم، بود ولی
کافی نبود، بود ولی زیبا نبود، بود ولی بهترین نبود. چطور میتوانستم این حرفها، این جملات، این کلمات، این احساسات را نثار کسی بکنم، که خود بهترینه، خود بینظیره، که وجودش تمام جملاته، کلماته، احساساته… تمام عاشقانه ها در برابرش کم بودند، در برابرش بی ارزش بودند، در برابرش به زانو افتاده بودند. مادر عزیزم چه کنم، چه بگویم که کم نباشد، بتواند مادر بودنت را جبران کند… هیچ چیزی پیدا نکردم که بتوانم بیان کنم،
بتوانم فریاد بزنم، تا ارزشت را نشان دهد. هیچ چیز پیدا نکردم، حتی درون کوچه پس کوچه‌های دلم گشتم نبود، با اینکه هوای دلم پر از عطر مادر بود،
با اینکه گوشهای دلم پر از صدای مادر بود، با اینکه چشمان دلم پر از نگاه
مادر بود، با این حال نیافتم چیزی را که بتوانم به مادرم تقدیم کنم. ای
کاش لااقل جمله ای پیدا میکردم ولی کاملتر از این نیافتم مادر عزیزم دوستت دارم و از ته قلبم عاشقانه میبوسمت. میدانم که بزرگی، میدانم که گذشتت را، فداکاریهایت را هرگز نمیتوانم با این جمله جبران کنم، میدانم که نمیشود ارزشت را سنجید و قیمتی برای قلبت گذاشت، میدانم که چه زجرها نکشیدی تا من به اینجا برسم، چه غصه ها که نخوردی تا من به اینجا برسم،
چه اشکها که نریختی تا من به اینجا برسم، میدانم که تمام آرزویت آرامش زندگی فرزندانت است، خوشبختی و عاقبت به خیری فرزندانت است، میدانم که غصه‌ی تو ندیدن من است، میدانم که اشک چشمانت را نذر دیدن من کردی،
میدانم که هر آنچه را که من نمیدانم را با دلت حل میکنی، میدانم که خودت را فدای نداشته هایم میکنی، میدانم که گذشتت قابل بیان نیست، قابل سنجش و تقدیر هم نیست، همه‌ی اینها را خوب میدانم، ولی تنها چیزی که نمیدانم این
است، که چه باید بگویم، نمیدانم چه بنویسم، چه ابراز کنم، چه احساس کنم،
چه فریاد کنم، چه انجام دهم، چه باشم و چه……………اینها را نمیدانم تا بتوانم عشقم را به عزیز عزیزتر از جانم تقدیم کنم…
از کدام آفتاب طلوع کرده ای؟از کدام مشرق نورانی به جلوه در آمده ای که ب هر سمت می ایستم آفتاب تو در مقابل من است؟ هزار بار با خودم کودکی‌هایم
را دوره میکنم. هزار روز در ابتدای خودم می ایستم و گذشته ام را
میشمارم. از هزار رودخانه باکره وضو میگیرم تا به دستهایت که از نماز می‌آیند برسم. شنیده ام بهشت با قدمهای تو آغاز میشود. کدام رود پریشان را
به تماشا بایستم که با نگاه تو آرام نشده باشد. کدام چشمه خروشان را به صحرا دعوت کنم که از چشمهای تو آغاز نشده باشد. کدام واژه را به زبان
بیاورم که در برابر نامت به رکوع نیامده و به سجده نیفتاده باشد. واژه‌ها تنها با زبان تو شیرین میشوند و شیرینها ، فرهادی ات را کوهستان کوهستان نجوا میکنند. آه ای شیرین شیفته تاریخ!مادر!هزار سال است که کودکی ام را بر شانه‌های تو میبارم. هزار سال است که به دستانت میدوم و نمیرسم. هزار
سال است که نامت را نجوا میکنم و جوان میمانم. هزار سال است که زبانم به نامت میرسد سکندری میخورد. باران،لبخندهای تو را به یاد می‌آورد و خورشید،مهربانی ات با که فردایم را روشنتر میکند،فریاد میزند. به باران گفته ام تنها بر جا پای تو ببارد، به چشمه گفته ام تنها به سمت تو بدود و به رودخانه سفارش کرده ام که فقط برای وضوی تو زلال بماند. ابرها از هر طرف که بیایند بر دستهای تو سرازیر میشوند. تا تو با آسمانی ترین آبی که میشناسیم وضو بگیری، آنگاه 2 رکعت نماز عشق به قبله ای که فقط تو میشناسی بخوانی و مادرتر بمانی. کدام روز کدام خورشید؟ در کدام مشرق طلوع کرده که بر ظهر پیشانی تو عمود نتابیده باشد و کدام باد سرگردان است که در کوی تو
به آرامش نرسیده باشد. نمیدانم که تو را با کدام زبان زنده بخوانم. نمیدانم که آفتاب تو را چگونه درآسمان عشق رصد کنم و با بادها چگونه مویه نمایم لبخندت کدر نشود. در نبود تو تنهایی تاریکی دارم و در
کنار تو هزار چشمه زمزم. آه ای زمزمه عشق،با من جز با نگاهی که نشان خدا
دارد مباش و جز با کلماتی که آیه های عشق اند حرف نزن. من دیروزم را در
سایه دستهای تو به امروز رساندم و فردایم اگر خورشید مهربانی ات نباشد معلوم نیست سر به کدام بیابان بگذارد. جاده‌های به سمت تو راه افتاده اند
، کوچه‌های بن بست با قدمهای تو به آسمان میرسند و گلها تنها برای دیدن تو چانه میزنند. نگاه کن مادر، تا بهار در سرشاخه‌های قدم بزند، حرف بزن
تا باران در زمین جریان یابد، تا آسمان به پای زمین بیفتد و لبخند بزن تا کدورت جهان را کدر نکند. با من مادر بمان، در هر لحظه ای از تاریخ که باشم
، در هر نقطه از جغرافیا و به هر قبله ای که میدانم نمی دانم قامت بسته
باشم. با من فقط مادر بمان.

متن سوم: نوشته ی بانو

برای مامان عزیزم:

هرچقدر برایت بنویسم
هرچقدر مهربانیت را فریاد کنمئ
هرچقدر هم که بخواهم
اما نمی‌توانم
به بزرگی تو … به سخاوت تو … به گذشت تو … به صبوری تو …
ذره ای نزدیک شوم
ذره ای در مقابلت صبوری کنم … ذره ای برایت سخاوت مند باشم … ذره ای گذشت خرجت کنم …
بزرگی را که دیگر هیچ …. که من کوچک‌ترینت هستم مادرم …
آخر صبوری‌هایم را پیش تو می‌شکنم … آخر سنگ صبور منی مادر …
عقده های دلم را اگر سر تو خالی نکنم که را دارم که در آن لحظه از من بگذرد و بر من مگذرد مادر…
آرزو هایت را بر باد داده ام و هنوز آرزوها برایم داری مادر
ببخش مرا … ببخش مرا که این همه غم در دل کوچکت انباشته ام …
خدا می‌داند به خاطر تو و فقط به خاطر تو چه اشک ها که می‌خواستم به بارم و چه خنده ها که بجایشان قهقهه زده ام … مادر …
مادر … مادر … مادر …
هرچه قدر تکرارت کنم کم است و باز در هر ثانیه قلبم فریادت می‌زند … مادر … مادر … مادر …
چقدر خنده هایت زیباست …. زود باوریت … شوخ طبعیت …
و من چقدر گاه و بی گاه دعوایت کرده ام که چرا این را گفتی و این را و ..
ببخش که نزدیکی فاصله دوستی‌مان حرمت مادریت را گاه نگه نمی‌دارد …
چقدر برایم خواندی و خواندی و خواندی و خواندی … مادر … چقدر ….
و چقدر خمیازه ها و خواب ها که نگذاشتم بکشی و تسلیمش شوی و چه بی رحمم من …
و چه تشکر ها که از زبان بی‌رحم‌ترینم در پاس لطف هایت در نیامد و آه که کاش حد اقل لال می‌شدم و بر تو درشتی نمی‌گفتم …اگر که سپاست را نمی‌گفتم …
مادر چه بگویم دیگر
از بدی هایم … از مهربانی هایت
از زشتی هایم .. از زیبایی هایت
ولی مادر
من اگر الآن اینجایم
اگر حتی ذره ای هستم
اگر حتی ذره ای موفقم
فقط و فقط و فقط به خاطر توست
برای توست
و خدا می‌داند که دوستت دارم
بیشتر از همه کس … همه چیز …
یه قدم مانده ای به خدایم برسی …
مادر
دوستت دارم …. دوستت دارم … دوستت دارم …
تا همیشه …

متن چهارم: نوشته راضیه محمودی

سلام ای خوب تر از خوبم
سلام ای مشکل گشای زندگیم
سلام ای خورشید درخشان وجودم
سلام
از چی بگم. از کجا شروع کنم
انیس تنهایم

سنگ صبور دلم
واااای اصلا نمیتونم تجسم کنم نبودنتو
نبودنت مساوی با نیست شدنم
مساوی با کم اوردنم
درجا زدنم تو کارا
نمیخام از شب بیداریات از محبتای افراطیت تو خونه سر سفره غذا
تو خریدای سالیانه
تو قانع بودنت ب همه چیز بگم بنویسم
میخام حس بودنتو ب تصویر بکشم
وقتی ب امید بودنت کلیدی ندارم از خونه
وقتی خیالم راحت از بودنت از وعده های غذا
از وقتی که هوس خوردن چیزیو کردم لب تر نکرده
رو سفره آمادس
از وقتی که دیر میکنم تلفن کشم میکنی
یا با چادر رنگی جلو در ایستادی
منتظری
درسته کمکی غر میزنی
اما نمیزاره کسی بفهمه دیر کردنمو
قضیه رو ماس مالی میکنی
وااای که چه مزه ی داره لقمه های مامان پیچ
واااای که چقدر قشنگه صبح که بیدار میشی سماور قبل تو ب قل قل افتاده صبحانه آمادس

چقدر قشنگه بعد رفتن دوستات اینو بشنوی چقدر بهشون خوش گذشته
با غذایی که تو تدارک دیدی پذیرایی که تو کردی
وااااای قربونت برم که دم نمیزنی تو خریدام
چیزی نمیگی وقتی غرغرام شروع میشه
وقتی ازم خطا میبینی
خواب تو چشام نیومده رختخوابم پهنه
سرفه نکرده هر قسمت خونه باشی مهم نیست با لیوان آب بالا سرمی

میترسم برا دیدارم از بهشت ب جهنم بیای مامانی دیگه
مامان خوب خودمی نه تکرار میشن نه تکراری فقط
من ببخش
منو ببخش اگه روزی بی اعتنایی کردم‌
بی حوصله بودم
یا بد اخلاقم

متن پنجم: نوشته ی علی اناری

مادرم عزیز دلم ازت تشکر می کنم که زبانم را گشودی به مهر ، و سخنان دلنوازم آموختی .
ازت تشکر می کنم. که با اشکهایم گریستی و با خنده هایم ، خندیدی.
تو مرا در عین وابستگیم به وجود عزیزت، شخصیتی جداگانه دادی و مرا مشوق استقلال بودی.
تو که ریشه من بودی و وجودم ، چنان مرا جلوه دادی و خود را نادیده گرفتی که فراموش شدی.
ازت تشکر می کنم. که معنی زندگی را در گرمابخشی وجودت ، به من آموختی.
مادرم تو وجود منی، و هرگز نمی توانم تشکر گوی وجود خودم باشم ، آنطور که باید و شایسته.
تو واسطه آفریدن منی ، و من نه از آفریدگار و نه از واسطه او نتوانم که تشکری شایسته کنم.
و اما از تو معذرت می خواهم
ازت معذرت می خواهم که نشناختمت آنطور که هستی.
پنداشتم که با دسته گلی ، یا هدیه ای قدرشناسی ام را به تو نشان می دهم و این اشتباهی بزرگ بود.
تو مرا می خواهی ، تو وجودم را می طلبی ، چون که از وجودت هستم. تو نیازمند گل و شیرینی و هدیه نبودی. تو دوست داشتی که تعلقی که به هم داریم ، برایم روشن باشد.
تو دوست داری که خود را از تو جدا حس نکنم.
تو دوست داری که بدانم وجودمان و روحمان یکی بوده است .
از تو پوزش می خواهم که محبتم فیزیکی شد و در هدیه ای خلاصه شد.
لبخند گرمم را برایت عیان نکردم.
توجه بی واسطه و بی شرط خود را برایت به ظهور نرساندم.
کثرت بارهایی که بر خود تحمیل کردم ، موجب فراموشی یار دیرین مادرم – آن تجلی مطلق عشق – شد.
و امروز تو باز هم غریبی و تنها. در اوج سر و صداهایی که به اسم مادر می شود باز تو در چشمهایم می نگری تا شاید گرمای محبت فرزندت را ببینی. در کلامم دقت می کنی تا عطش قدرشناسی فرزندت را با لبخندت سیراب کنی.
تو امروزهم که خسته تر از گذشته ای ، در پیش فرزند جوانت بر می خیزی و لیوانی آب خنک به دستانش می دهی. و این استعاره را می فهمم که می گویی: ” فرزندم تو همیشه تشنه وجود مادرت هستی”.
مادر جونم منو ببخش که فراموش کردم ؛ تو قبل از اینکه مادرم باشی ، یک زن هستی و قبل از اینکه یک زن باشی ، یک انسانی شریف هستی. تو هزاران رسالت انسانی به جز مادری من بر عهده داری.
پس من اگر بخواهم که امروز قدر تو را بدانم باید قدر زن بودن تو را نیز بشناسم و پیشتر از آن نیز، باید به انسان ارزش نهم.
چگونه می توانم عاشق انسان نباشم ولی مادرم را دوست داشته باشم.
مادری؛ تنها یکی از رسالتهای انسانی به نام زن است. و من اگر بخواهم از تو مادر نازنینم تشکر کنم باید از همه خوبیهایت – نه فقط از مادریت – تشکر کنم.
و وقتی تو مادر خوبم را می بینم و شناخت خود را توسعه می دهم ، می بینم که تو همسر خوبی برای پدرم ، خواهری برای برادرت ، و دوستی خوب برای دوستانت ، شاگرد خوبی برای معلمت ، همسایه وظیفه شناسی نسبت به همسایگان و شهروند محترمی برای همشهریهایت بوده ای.
و اکنون اگر بخواهم که همه خوبیهایت را بر شمرم پایانی نیست و اگر بخواهم از اصل وجودت تشکر کنم ، باید از همسری خوبت ، از خواهری مهربانانه ات و از همه رسالت هایت تشکر کنم.
خلاصه اینکه اگر بخواهم قدر مادر را بدانم ، باید قدر همسرم ، قدر دخترم ، قدر ناموسم و قدر جنس زن و در نهایت قدر و عظمت انسان را بشناسم و احترام بگذارم.
پس مادرم تو با همه انسانها بلکه بالاتر تو با همه آفرینش یکپارچه ای و اگر بخواهم که تو را قدر بدانم باید هستی را قدر بدانم و “هستی بخش” را بپرستم که وجودم و وجودت را با عشق عجین کرد و آفرید.
پس من امروز و روزهای دگر تو را فراتر از روز زن و فراتر از هدیه ها و کادوها می نگرم
من تو را و خود را یکپارچه با هستی می بینم. و وظایفم و رسالتم را نسبت به تو و خودم و هستی به جا خواهم آورد تا وجودت را به واقع قدرشناس باشم.

متن ششم: فاطمه سلطان اسفندانی –

از متنهای خوب و دلسوزانه
مادر عزیزم،
اکنون که نصف جهان بین ما فاصله افتاده است میخواهم بدانی چقدر بفکرت هستم، روزی نیست که بیادت نباشم به یاد کارهایی که کردی تا من آنطوری که هستم بزرگ شوم، بیاد کارهایی که میخواستی انجام بدهی ولی ندادی تا من زندگی راحتتری داشته باشم. چقدر از بیاد آوری این مطالب احساس گناه میکنم و همزمان چقدر به تو افتخار میکنم.
از اینکه مجبورم دور از شما زندگی کنم خیلی ناراحتم، همچنین از اینکه نمیتونم هر روز و هر لحظه با شما در ارتباط باشم ولی روزی را شب نمیکنم بدون اینکه بشما فکر نکرده باشم، به چیزهایی که یادم دادید و برای همیشه از شما برای همه کارهایتان سپاسگذارم.
خنده داره ولی اگه من خیلی هم زنگ نمی زنم بزرگترین دلیلش خود شما هستید که بمن یاد دادین هیچوقت تو زندگی بعقب نگاه نکنم. از موقعی که شما را ترک کردم شاید این بهترین امتحان از صدها درسی بوده که تونستم انجامش بدم. هر روز که چشمانم را باز می کنم برای آنروز زندگی می کنم و هر شب که چشمانم را می بندم به امید فردای بهتری بخواب می روم با این وجود هر کاری که می کنم و هر کاری که انجام نمی دهم سایه ای از شما هستم، از اینکه بیشتر با شما در تماس نیستم از خودم خجالت میکشم با این وجود میخواهم این درس بزرگت را به دو دخترم، نوههایت هم یاد بدهم همانطور که شما بمن آموختید.
امیدوارم روزی که آنان بزرگ و مستقل شوند نیز همانگونه زندگی نمایند که من از شما یاد گرفتم. شاید آنها راه را کمی دورتر هم بروند و حتی تولد من را نیز بخاطر نیاورند ولی برای من مهم نخواهد بود، من ناراحت نخواهم شد همانگونه که میدانم شما از بی خبری من ناراحت نمیشوید. جالب است که ما مادران موقعی احساس موفقیت در زندگی می نماییم که فرزندانمان بی نیاز از ما بشوند و بتوانند مستقل زندگی نمایند. امیدوارم من نیز مانند شما روزی طعم کمی تلخ موفقیت را بچشم.
شما مظهر یک مادر موفق نمونه هستید زیرا توانستید مرا، از هر لحاظ جسمی و روحی، که میتوان فکرش را نمود بسازید. همه آنچیزی که مرا میسازد را شما درست کرده اید و ذره ذره رشد داده اید. همچنین چیزهای کوچکی که بمن یاد دادید و من چقدر در لحظه لحظه زندگیم از آنها استفاده نمودم .. برای همه چیز از شما متشکر و بشما مدیونم ولی اکنون میخواهم به این شش دلیل زیر از شما تشکر نمایم:
بخاطر اینکه همیشه پشتیبان من بودید؛ من هیچوقت نقاش خوبی نبودم، همچنین انشای من خیلی خوب نبود ولی یادم می آید که با چه علاقه ای آنانرا به مشتریان لباسهایی که در خانه خیاطی می نمودید می خواندید و نقاشیهای مزخرفم را با چه حرارتی به آنان نشان می دادید. همین شور و حرارت شما نسبت به همه کارهای کوچکی که من انجام میدادم اعتماد بنفسی در من بوجود آورد که منو تا اینجایی که اکنون هستم کشاند، دفتر یکی از بزرگترین نشریات بین الملل در کانادا. ممنونم!
بخاطر همه فشارهایی که بمن آوردید؛ با وجود عصبانیت شما من کلاسهای نقاشی، شنا، پیانو و فرانسه را ادامه ندادم. میدانم هنوز چقدر از دست من ناراحت هستید و چقدر بمن گفتید آدمی که بخواد موفق باشه تلاش میکنه. این تجربه مشترک شما و من باعث شده که من به نوه های شما فشاری برای انجام کاری که دوست ندارند نیاورم. ما یاد گرفتیم که برای موفقیت انگیزه هم مانند تلاش لازم است. با این وجود شما آنقدر این جمله معروفتان را گفتید که تاثیرش را کامل روی من گذاشت. الان کمتر شبی است که من بدون تماشای قسمتی از سریال محبوبم بخوابم. ممنون!
برای اینکه آشپزی بمن یاد دادید؛ قورمه سبزی و حلیمی که من درست میکنم توی شهر اونقدر طرفدار داره که شوهر یکی از دوستام که یه رستوران معروف داره چند بار پیشنهاد شراکت بمن بده. بیشتر از این لذتی که درست کردن غذا برای دخترانم برای من داره رو با هیچ غذایی تو هیچ رستورانی عوض نمی کنم، اگر بیشتر خوشحالتون میکنه نوههاتون دارن آشپزی شما رو از من یاد میگیرن. شما درست می گفتید مادر جان کیکها با دارچین طعم بهتری پیدا می کنن. ممنونم!
بخاطر اینکه گذاشتید اشکهایتان را ببینم؛ 8 ساله بودم و خیلی شر و شلوغ و خیلی خوب یادم می آید که چگونه شما را عصبانی کرده بودم تا منو تنبیه کردید تا به اتاق خودم بروم و وقتی صدایتان را شنیدم به آشپزخانه برگشتم و شما را دیدم که در حال گریه هستید. آن موقع بود که فهمیدم شما قدرتمند ترین انسان روی زمین نیستید. شکننده، ظریف، زیبا و چقدر تلخ بود دیدن اشکهایتان با این وجود یاد گرفتم که همه انسانها میتوانند روزی بشکنند، غمگین باشند و گریه کنند، کاری که خود من هم بعضی وقتها انجام می دهم. برای من شما مظهر شور و عشق به زندگی هستید. متچکرم!
برای اینکه هم رازهای زندگیم را میدانید؛ هنوز بعضی وقتها از یادآوری بعضی از این خاطرات خجالت میکشم. شما خودت بهتر میدونین وقتی که بخونه می آمدم و ساعتها بغلتون میکردم و گریه میکردم و شما چیزی از من نمی پرسیدی تا خودم بتونم بگم. از شکستهای عاطفیم تا تجربیات تلخ و شیرین زندگی، چگونه میتونم فقط با کلمات تشکر کنم؟
برای اینکه گذاشتید دنیا رو تجربه کنم؛ میدانم چقدر میخواستید دنیا را ببینید و به آنسوی مرزهای ساخته شده مردان بروید و چقدر وجود من مانع شما شد و چطور میتوانم فراموش کنم که در 14 سالگی مرا به دیدار اقوام در اروپا فرستادید تا تجربه ای را که هیچوقت فرصتش را نداشتید بدست آورم. یادم می آید که در روزدهم بغض دوری از شما داشت خفه ام میکرد اما هنگامی که صدای شما را شنیدم غرورم اجازه نداد گریه کنم، چقدر خوشحال بودم که نگذاشتم بفهمید که چقدر دلتنگ شما و خانه شده ام، اکنون اما میدانم که شما میدانستید و میدانم که نگذاشتید که من بشکنم. ممنونم!

متن هفتم: معصومه اناری

سلام ای مادر تمام هستی ،بزرگ بانوی جهان اسلام مادرجان ،بانوی من، میخواهم بگویم سختتان نیست مادر تمام شیعیان بودن؟ غم فرزندان را به تنهایی تحمل کردن؟
آری، مادر بودن سخت است. مادر بودنی که باید در برابر دشمنان ایستاد که مبادا کودکانش را از او بگیرند، کودکانی که روزی بزرگ خواهند شد و همچون حسین (ع) پا در میدان کربلا می گذارد. مادرم شما الگوی محبت هستید، چون میدانم آموختن صفات دیگر به فرزندانتان جز در کلمه حب معنا پیدا نخواهد کرد. محبتی که حسن(ع) و حسین(ع) را در آغوش گرفت تا به آنان یاد دهد درس ایثار و از خودگذشتگی را. محبتی که خاندان علی(ع) را به گونه ای تربیت کرد که جهانیان را مبهوت گذاشته است. محبتی که پیامبر اکرم (ص)درباره آن می فرمایند: هر کس فاطمه دخترم را دوست بدارد، در بهشت با من است، و هر کس با او دشمنی ورزد، در آتش است.
محبت شما مادرم مملو از عشق بود و مشق، عشق به علی و از همه مهمتر عشق به خدا، مشقش شد درس مودت مادر یعنی محبت ،محبت یعنی زهرا(س)

متن هشتم: نوشته ی جمشید نصر آزادانی

سلامی چو بوی آشنائی
بر آن بانوی آسمانی
سلام و صلوات برفاطمه, پِدَر بُزرگوارش رسول الله, شویی و فرزندان طاهرینش باد.
همه جا بیرقها بر افراشته شده, همه جا از شما می‌گویند از بانوی دو عالم از سیده نساء العالمین از دخت گرامی رسول الله, از عفت و کرامت, ازمادری و همسری, از اُمّ اَبیها بودنت؛ ازمعصوم و مظلوم بودنت, ازحوریه-انسیه بودنت. از خطبه فدکیه شما نقمه‌های می‌خوانند و می‌شنوند, برشما, پِدَرت, شوی مظلومت و فرزندان معصومت, درود و صلوات می‌فرستند ؛ ولی,
ای مادر امت اسلامی, ای بانوی بزرگوار, ای اُمّ اَبیها رسول الله, آیا امروز می شنوند صدای شما را,که فرمودید:حال که امر امت اسلامی را به حق آن یعنی؛ علی (علیه سلام) ندادید باشد که ظالمان برشما تَسَلُّت یابند و روزگارتان تیر و تار شود. آیا می‌شنوند که فرمودید: شیطان در شما نفوذ کرده و شما را ازمسیر حق به گمراهی و نادانی کشانده است. آیا می بینند آنان که حق را از حق دار گرفتند, که چگونه بر فیلان و شتران موی سرخ, شیطان سوارند و با گرزهای آهنین و مس و سرب, برمردان و زنان امت پدرت رسول الله, جفا و ستم روا می‌دارند.
آیا می‌بینند که چگونه صدای, (هَل من ناصر ینصُرُنی) پیروان فرزندت حسین (علیهم سلام) زیر سُم اسبان و شمشیران, آهنین آل سفیان و خوارج تار و مار می‌شوند و مثل مرغ سر بریده, بال و پَر می‌زنند.
آیا مشاهده می‌کنند که, علی اصغرها وعلی اکبرهای امت اسلام, چگونه خونشان بر زمین ریخته می‌شود و زمین آغشته و رنگین می‌شود. آیا, چشم بینا دارند که ببینن,چگونه زنان امت, مظلوم وار پهلویشان شکسته و محسنشان سِقط می‌شوند و چادر عفت و کرامت توسط مردان نامحرم نامرد شیطان صفت دریده می‌شود و همچون سمیه همسره عمار بر زمین داغ تفیده و همچون, آسیه همسر فرعون که از حق دفاع می‌کرد به میخ کشیده می‌شوند.
آیا, امروز صدای ناله های شبانگاهیت از حلقوم زنان و دختران شوهر و پدر از دست داده را می‌شنوند یا نه,آیا, صدای ناله‌های غریبم حَسَن و غریبم حسینت را می‌شنوند, یا فقط,خطبه فدکیه‌ای می‌خوانند و بس, عزائی می‌گیرند و بس,برسر و سینه می‌زنند و بس آیا شیعه بودن همین است. آیا,پیروی و تبعیت از رسول الله, علی و شما همین است. آیا نباید داد مظلوم از ظالم ستانده شود, تا کی باید نظاره گر سوختن اصحاب اُحدود بود, تا کی باید نشست,تا ابابیلها با سِجیل بیایند و فیل سواران ابرهه‌ ها را,نابود کنند. تا کی باید نشست, تا خدا باران بفرستد و آتش افتاده به کعبه اسلام خاموش کند. تا کی باید شاهد اشک و ناله های مردان و زنان, فلسطین, لبنان, عراق, افغانستان, پاکستان, بحرین, یمن, مصر, تونس و لیبی بود، تا کی باید, مصیبت دید و مصیبت شنید و برای نجات امت اسلام, کاری نتوان کرد.
تا کی باید, منتظر ماند, ای مادر اسلام, ای جگرگوشه رسول الله, کی, چه وقت, فرزندت مهدی (عجل الله فرجهُ)از جزیرۀ حزن اندوه خروج کنند و پرچم حق وعدالت بربام جهان برافراشته شود. ای مادر ایمان و اسلام, چگونه برای مصیبتها صبر پیشه کنیم, تا کی باید, بسوزیم و بسازیم و همچون افراد ناتوان نتوان کاری از پیش بُرد. ای مادر ایمان ایثار, نظاره کُن بر این امت درمانده پدرت رسول الله, اگر دیروز شما و شوی بزرگوارتان و فرزندان طاهرینت مظلوم عالم بودید امروز همه مردان و زنان امت پدرت رسول الله در همه عالم مظلومند و غریب هستند.

ای مادر ائمه, ای همسر ولایت ای دختر نبوت, اگر مسلمانان عصر ما به دستور الهی در قرآن که فرمود: (کفار و مشرکان, یهود و نصارا را, به دوستی خود بر نگُزینید که آنان خواهان نابودی شمایند.) عمل می‌کردند و عهدشان با خدا را در روز أَلَستُ قالو بلاء, بیاد می‌آوردند که خدا از آنان عهد گرفت که: (او را بپرستند و از شیطان پیروی نکنند که شیطان دشمن آشکار آنان است.) امروز ما شاهد این حقارتها و فجایع بدتر از آتش جهنم نبودیم و دچار خسران مُبین نمی‌شدیم.
ای کوثر کبری, کاش ,کاش خداوند در فرج فرزندت مهدی (علیه سلام) تعجیل بفرماید تا صبح ظفر و پیروزی حق برباطل دمیده شود.آنگاه همه در صلح صفا به عبادت و پرستش الله بپردازیم و همه در شادی سُرور بخوانیم و بشنویم:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست,
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست,
به امید فرا رسیدن صبح ظفر در پناه حق باشید خدا حافظ شما باد ای نور دیده رسول الله

همگی شاد و پیروز باشید. یا علی. التماس دعا

۲۶ دیدگاه دربارهٔ «مذهبی: نتیجه مسابقه درد دلی با حضرت زهرا و نامه ای به مادر به همراه متن نوشته های ارسالی توسط دوستان»

سلام
انصافا همۀ مطالب ارسالی که اینجا منتشر کردید خوب بودند، به همۀ دوستان هم بابت حُسن سلیقه و قلم زیباشون تبریک میگم، ولادت حضرت علی علیه السلام و روز پدر رو به همگی تبریک میگم، عمدا کامنتا رو همین الآن باز کردم، چون میخواستم مدال طلای این پست نصیب خودم بشه! خخخ. شکلک شوخی. راستشو بخوایید برای باز بودن یا نبودن کامنتا مردد بودم، کامنت شما رو که دیدم، و البته و هزاران البته نظرتون برام قابل احترامه کامنتها رو باز کردم.
باز هم شرمنده. موفق و سربلند باشید.

درود!
راستش من پستهایی که کامنتدونیش بسته باشه را دوست ندارم…
با تشکر از تو که کامنتدونی را باز کردی…
اگه کامنتدونی پست قبلی هم باز میبود شاید من به کل افرادی که در پست کامنت میگذاشتند کمی عیدی میدادم…
اما چه کنم که من هماهنگ کننده و صاحب پست نبودم و نیستم
خب چه کنیم که من نظرم با نظر دوستان تفاوت داره
حالا هم به نظر صاحب پست احترام میگذاریم و همانطور که دوست داره عمل میکنیم!

جناب عدسی اگه منظورتون از پست قبلی، پست اطلاعیه خود مسابقه هست، خود جناب خادمی بهم گفتند که کامنتاش بسته باشه. چون قرار بر این شد که مخاطبین گرامی، هرگونه سوال و نظری دارند فقط از طریق ایمیل با نویسنده در میان بگذارند.

سلاام اصلا باورم نمیشه که اسم من هم بین اسامی دوستان تو این زمینه هست !!! چون راستش من نه قلم خوبی برای نوشتن دارم و اصلا خوب و زیبا نوشتن رو بلد نیستم الانم واقعا خوشحالم که اسمم بین این دوستان قرار گرفته و از همه به خصوص آقای بهرامی راد بابت حسن نظرشون نسبت به نوشته ام بسیار سپاس گذارم .

دیدگاهتان را بنویسید