خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از هر دری1فصل پراکنده! دلم تنگ شده بود واسه پر حرفی!

سلام به همگی. چیه چشم چپ کردی زیر جلدی نق می زنی! زیاد این طرف ها میام که میام دلم می خواد بیام تو معترضی آیا؟ بی خود معترضی میندازمت داخل حوض وسط محله خنک بشی حالت جا بیاد ها! خوب بیخیال راحت باش چیکار کنم دلم از بس مهربونه رضایت نمیده اذیت کنمت که!

آقا چه حال چه خبر خوبید خوشید سالمید شبیه من شبکه عاقل بودن هاتون پارازیت نداره همه چی رو به راهه دیگه چی بپرسم ولش کن هیچ چی خسته شدم. قربون دستت1لیوان آب زرشک بده حالم جا بیاد! بچه ها این روز ها شلوغ کردن هام درصدش ناخالص شده. شما که خودی هستید بگم دیگه! واقعیتش1عادت زشتی پیدا کرده بودم چند ماهی مشغولم کرده بود به کسی هم نمی گفتم هنوز هم نگفتم فقط خودم می دونستم و خودم و گوشیم که بیچاره شده بود از دستم خخخ از بس به صفحهش سیخونک می زدم و خلاصه داستانی بود. از شما چه پنهون، عادته بد مدلی رفته بود به خوردِ روانِ ناحسابم و حسابی گرفتارش بودم و باز هم از شما چه پنهون، این روز ها و شب ها در حال ترکشم ولی عجیب سخته خخخ. اصلا تصور نمی کردم اینهمه به انجامش عادت کرده باشم به خیالم هر زمان دلم می خواست می شد بذارمش کنار ولی مثل اینکه غلطی اشتباه کردم و به این سادگی هم نیست. خلاصه بد کلافه هستم ها! اطرافم میگن واسه چی این روز ها این مدلی هستی بی حالی کفری می زنی حس جواب دادن نیست1کلمه میگم طوریم نیست و بیچاره مادرم! ولی بخش مثبتش اینه که پیشرفتم بدک نیست و تا حالا در راه ترک عادت همچین بد هم پیش نرفتم. با خودم قرار گذاشتم هر زمان انجامش دادم1000تومن جریمه بدم. آخجون از زمانی که این دوران ترکه شروع شد فقط1دفعه مجبور شدم جریمه بدم. فقط1000تومنی گذاشتم کنار خخخ! البته هنوز واسه ژست موفقیت گرفتن خیلی زوده هنوز1هفته نشده که شروع کردم. دقیقا از صبح5شنبه گذشته. اما1خورده به خودم روحیه بدم به جایی که بر نمی خوره می خوره آیا؟ اعتراف می کنم گاهی وحشتناک سخت میشه و مجبور میشم واسه اینکه انجامش ندم گوشیم رو خاموش کنم که البته روشن کردنش بیچارهم می کنه و، … بچه ها کاش از سرم بپره واقعا لازم می بینم دیگه تموم بشه. پیش از این هم اقدام کرده بودم چندین هفته هم موفق بودم ولی1دفعه1چیزی شد تمامش پرید خخخ و البته اعتراف می کنم که اون روز هم به شدت جا خوردم هم از شما چه پنهون تا دلتون بخواد از ته دل ذوق کردم اما به نظرم یعنی واقعیتش به هشدار چند تا از عاقل تر ها که در جریان این عادتم نیستن ولی کم و بیش می بینن در چه حال و هوایی بودم و هستم و کفرشون از دستم در میاد، این به شدت اشتباهه نباید تکرارش کنم و نباید ادامهش بدم. خلاصه اینکه اگر به کسی نگید یواشکی حالم1خورده چیزه. کاش گذشت زمان اثر کنه و اثرات عادات نباید رو از سرم بپرونه آخ از دست من که عادت هام هم به آدمیزاد نرفته آخه1کسی نبود بهم بگه این هم شد کار؟

بچه ها! من حرف خودم وسط دلم جا نمیشه ولی در مورد این1قلم با هیچ زنده ای صحبت نکردم. گاهی دلم می خواست واسه1کسی بگمش ولی نگفتم. جز خدا و گوشیه بی زبونم کسی نمی دونه و این روز ها گاهی حس می کنم در این جنگ با خودم بد جوری تنهام. از اینکه از پسش بر نیام می ترسم. به نظر شما موفق میشم آیا؟ یعنی اینقدر قوی هستم که1عادت ناحسابِ بی قاعده رو تکی ترکش کنم؟ کاش بتونم! دلواپسم. کاش موفق بشم!

این از این!

بچه ها داره تعطیلات شروع میشه و آخ جون! یعنی آخ جون ها! عجیب امسال دلم تعطیل شدن می خواد. نمی فهمم انگار توانم رسما ته کشید حس1لحظه بیشتر رو هم ندارم. مدیر محل کارم به نظرم از دستم حرصیه. داستانش هم طولانیه. داخل بهشت ما خخخ هفته معلم خونواده ها دسته جمعی پول می ذارن وسط واسه معلم ها کادو می خرن و طی مراسم روز معلم میدن بهشون. مادر پدر ها به بچه ها نامه میدن که پول بیارید واسه روز معلم. به نظرم2سال پیش بود که در جریان اجرای این برنامه شنیدم که اتفاق های بدی می افتاد. مثلا1خونواده به شدت دستشون تنگ بود اون قدر که15000تومن رو هم نداشتن بدن ولی بچه کم توان مگه پول ندارم سرش می شد! مادره زنگ زده بود به یکی دیگه از مادر ها طرف که گوشی رو برداشت خیال کرده بود وسط خونه بمب مصیبت ترکیده. بچه با تمام جونش ضجه می کشید و مادره پشت خط گریه می کرد که فلانی تو رو به خدا به جان این بچه من الان پول ندارم داری به جای من بدی بعدا بهت میدم این بچه دلش داره پاره میشه میگه پول بده من پول ندارم. این یکیش. دومیش هم این بود که شنیدم طرف پول رو زد روی میز گفت بیا من که راضی نیستم مگه واسه بچه من چیکار کردن باشه بگیرید این هم پول. خلاصه ماجرایی بود. شکر خدا این ها به من رسید و اون سال گفتم اگر این سقف روی سرم پایین بیاد من از اینجا چیزی خونه نمی برم. نمی دونم نیم سکه بود ربع سکه بود چیچی بود که من نگرفتم بردم دادم تحویل مشاور گفتم این مال خودتون من نمی خوامش. پارسال دوباره آوردنش کلاس دادنش دستم که ببین این به نامت خورده و دیگه مال خودته و از پارسال مونده اینجا و باید بگیریش و از این چیز ها. کشیدم عقب گفتم دستم بهش بخوره آتیش می گیرم ببریدش این رو بیرون من نمی خوامش. کادوی پارسالم رو هم بخشیدم به خاطرم نیست کی و نبردم خونه. امسال هم روز اجرای این برنامه کزایی اصلا سر کار نبودم. هفته بعدش مدیر خواستم دفتر و بهم تفهیم کرد از این رفتارم رضایت نداره و باید امسال کادوی خونواده ها رو ببرم منزل و شبیه همیشه بگم چشم. خداییش من سر کار خیلی فرمان می برم. کار بزرگی نمی کنم وظیفهم اینه. که مثبت باشم و مثبت عمل کنم. نق البته گاهی می زنم ولی یواشکی و در هر حال کاری که بهم میگن توقع میره انجام بدی رو انجامش میدم. و این دفعه برخلاف همیشه سفت ایستادم و گفتم نه! از همون نه های مدل پریسا! مدیر می گفت و من می گفتم. مدیر می گفت توقع دارم انجامش بدی و من می گفتم این دفعه رو معذرت می خوام به هیچ عنوان این توقع شما رو برآورده نمی کنم هر مدلی لازمه توبیخم کنید من این بسته رو از اینجا بیرون نمی برم. میدم به بچه ها. می گفت به بچه های من نباید بدی. گفتم شما این رو به بچه های مدرسه روا نمی بینید چه طور حاضرید واسه اینکه برنامه اینجا خط برنداره این آتیش رو بندازیدش بغل من! ایشون سعی کرد متقاعدم کنه که همه رضایت داشتن و اون سال اصلا ماجرا اون مدلی که من تصور کردم نبود و حالا مشکلات رفع شده و و و ولی مگه من به کتم می رفت؟ عاقبت هم نرفت. بسته رو برداشتم از دفتر زدم بیرون و بلافاصله رفتم دادمش به یکی از خدماتی ها و گفتم عزیز جان این مال تو باشه من نمی خوامش. خلاصه واسه اولین دفعه در طول اگر اشتباه نکنم9سال کاری در اینجایی که هستم سفت و مستقیم سر حرف بالا دست نه آوردم و عاقبت هم فرمان نبردم. به کاری که کردم افتخار نمی کنم. نافرمانی اون هم در محل کار قهرمانانه  نیست که بخوام از یادآوریش لبخند بزنم. ولی واقعا نمی تونستم انجامش بدم واقعا نمی تونستم. حالا که صحبتش شد، اگر من کاره ای در این مملکت بودم، کادوی روز معلم از طرف خونواده ها رو به شدت ممنوع اعلام می کردم و به هر کسی که این ممنوعیت رو ندید می گرفت حسابی توبیخ و جریمه کادو می دادم تا این رسم جمع بشه. به مدیر هم گفتم که ببینید من حقوقم رو از اداره دریافت می کنم بابت4ساعتی که در روز در اختیار اداره هستم. اضافه بر وظیفهم کاری نمی کنم که کادوی اضافی دریافت کنم. این کار از نظر من بد جوری باطله. برای من قابل احترامید ولی این رو نمی تونم بپذیرم و نمی پذیرم به خصوص بعد از اون افتضاح2سال پیش که شاهدش بودم. اصلا گفتار و دلایل هیچ کدوم از ما2طرف به ذهن طرف مقابل کاری نشد و عاقبت هم ماجرا اون مدلی تموم شد. خلاصه حس می کنم ایشون ازم به خاطر حرفی که ازش نشنیدم دلگیره. ایشون بسیار بسیار واسه من قابل احترامه و متأسفم از اینکه از خودم مکدرش کردم اما مطمئنم که اگر باز هم پیش بیاد باز من همون کار رو می کنم. به خدا نه واسه اینکه بخوام حرف حرف من باشه و دلم این رو بخواد. این طوری نیست واقعا نیست. فقط به این خاطر که در این مورد جز این که کردم نمی تونم عمل کنم. کاری که از صمیم دل به نادرست بودنش باور دارم رو نمی تونم انجامش بدم. حالا هرچی می خواد بشه بشه. خواستم این رو1پست جدا کنم بزنم اینجا و بگم نظر شما چیه دیدم اولا حسش نیست دوما دلم بیشتر از این ها حرف زدن می خواد پس بیخیالش شدم و نوشتمش همینجا داخل باقیه وراجی هام.

آخیش سبک شدم به خدا راست میگم خیلی روی دلم روی شونه هام روی خاطرم داشت سنگینی می کرد الان که به شما گفتمش و باهاتون در موردش حرف زدم انگار حالم خیلی بهتر شد.

خوب این هم از این.

بچه ها دلم باز دوباره سفر می خواد. به اطرافم میگم نیمه خرداد به اون طرف1جایی بریم هیچ چی نمیگن و حرصم در میاد. خونواده که میگن گرفتاریم و چه و چه، رفیق ها هم که وایی شکلک حرص شکلک حرص شکلک2قدم مونده به انفجار از دستشون! به من چه من سفر می خواااآاااآاااآاااآااام1کسی بیاد1خورده درکم کنه من بهش نق بزنم حالم بهتر بشه!

بچه ها دلم اندازه1اتم شده واسه مهره بافتن. از عید به این طرف تقریبا اصلا نمی بافتم الان چند روزه که خیلی خیلی محدود دوباره شروعش کردم روزی1ساعت هم نمیشه فقط زنگ های تفریح می بافم. داخل خونه دست بهش نمی برم و زنگ های تفریح هم خیلی کوتاهن. شکلک دلتنگی شکلک گناهی شکلک مظلوم مظلوم سر کج کردم داخل دستم مهره نیست قیافهم شبیه روان به دیوار خورده هاست. چه توصیفی الان اشکم در میاد. جدی این روز ها1خورده زود تر از پیش اشکم در میادش نمی دونم واسه چی. یعنی می دونم شاید واسه ترک اون عادت کزاییه باشه که1خورده همچین بگی نگی بد رفتار تر از گذشته شدم و گریهم سریع تر در میاد. البته اگر از جا در رفتن هام رو ندید بگیریم. نه خداییش زیاد نیست دیگه از جا در رفتن هام خیلی کمتر شده یعنی زهرش خیلی کمتر شده. اوایل وحشتناک شدید بود. بد می جنگیدم و طفلک اطرافیانم که به چه ضربی از حادثه های حاصل دیوانگی های برند خودم عقب نگهم می داشتن! چه ها که بر سرشون نمی آوردم و آخ آخ آب شدم از خجالت صبوری هاشون خخخ! این روز ها از جا کمتر در میرم. هوار کمتر می زنم. نمی دونم آروم تر شدم یا خسته تر. بحث نمی کنم، از اون نه های معروفم خیلی نمیگم، از جا در نمیرم یعنی خیلی در نمیرم، اگر حرصی بشم یا سکوت می کنم یا انفجارم اشکیه، و نمی فهمم واسه چی تقریبا همیشه به طرز واضحی خستهم. خستهم بچه ها خیلی زیاد خستهم. دیروز عصر که از بیرون بر می گشتم حس می کردم تمام سلول هام از خستگی نافرمان شدن. جسمم و روانم همه با هم داشتن وسط خیابون از ادامه روز انصراف می دادن. خوبیش این بود که شب به محض ولو شدن خوابم برد و دردسر های نصفه شبانه نداشتم. کاش این خستگی بره هیچ خوشم ازش نمیاد!

بچه ها داشتم1داستان می نوشتم ولش کردم. اعصابم سرش خط خطی شد. داستان1باغی بود که1پروانه وسط شب راهش رو گم کرد و گذرش بهش خورد. باغه1خورده عجیب بود. شب هاش با روز هاش فرق داشت و پروانه بعد ها این رو فهمید. بهش می گفتن باغ شاپرک ها! داخلش پر بود از شاپرک های رنگی رنگی و1شمد مشکی و عجیب با1مترسک خیلی خیلی زیادی زنده و طبیعی که با چشم های بسته زیر شمد مشکیِ عجیب خواب بود. همیشه خواب بود و کسی اجازه نداشت بهش نزدیک بشه. ولی پروانه بالای سرش چرخ زده بود و به تمام شکوفه های بهاریه جهان قسم می خورد که اون موجود نفس می کشید. خواب بود خوابِ واقعیِ1موجود زنده نه سکونِ1مترسکِ بی روح. بعد تر ها هم فهمید که اون موجود اصلا مترسک نیست بلکه باغبونِ همون باغه که… باغه چیزی از بهشت کسر نداشت فقط شب که می شد، … تقریبا تمامش رو نوشته بودم که فهمیدم نمی تونم به انتهاش برسم. نتونستم پایانش رو بنویسم. نمی دونم چی میشه. بلدش نیستم. بهش که متمرکز میشم سردرد میاد. گیجی میاد. گریه میاد پریشانی میاد خیلی چیز های دیگه هم میاد که نمی خوام بگمشون. پایانش رو نمی دونم چی باید بنویسم. فعلا فقط دعا می کنم. واسه داستانم. واسه پایانش. خدایا پایانش تاریک نباشه. خدایا پایانش تاریک نباشه!

بچه ها دلم کلاس گل سازی می خواد کاش بشه برم! استاده میگه بعضی مدل هاش رو میشه یاد بگیری. فقط بعضی مدل هاش رو؟ آخه واسه چی؟ خوب معلومه واسه چی دیگه! واسه خاطر چشم هام. ولی من تمامش رو دلم می خواد. رنگ های بدجنس بد ذات لعنتی! بیخیال اگر روی رنگ ها با برچسب بریل بنویسم، اگر شکل گل ها رو و رنگ هر نقطهش رو جزئ به جزئ یادداشت کنم، اگر به ضرب چکش ترکیب اون رنگ های لعنتی رو داخل ذهنم فرو کنم، باید بتونم باید بتونم باید! من پریسا هستم. از چند تا برگ کریستالیه رنگی رنگی نمی بازم. سر مهره بافی هم همین رو گفتم. من پریسا هستم. به چند تا مهره و مدل نمی بازم. رفتم و تکمیلش کردم و الان حسابی داخلش برنده هستم. حالا هم میگم. من این کلاس جفنگ دوست داشتنی رو میرم کاملش هم می کنم. شاهد باشید ببینید کی گفتم. این وسط1مانع دارم که به هیچ عنوان حاضر نیستم به روش های ضربتیه خودم باهاش مقابله کنم. مادرم خیلی موافق نیست. میگه کار هایی که بیشتر به کار میاد رو ادامه بده. از نظرش گل ساختن بد نیست ولی چندان به دردم نمی خوره. مادرم معتقده که من باید کلاس های بهتر و مفید تر رو سفت تر بچسبم. مثلا زبانم رو محکم تر ادامه بدم. میگه اینهمه مرواریدی بافتی کردی داخل جعبه گل ها که داخل جعبه جا نمیشن داخل1وجب خونه این ها رو کجا می خوایی بذاری. بنده خدا درست هم میگه ولی آخه من این مدل کار ها رو دوست دارم. یعنی باید به مادرم گوش کنم و بیخیالش بشم آیا؟ وایی دلم نمی خواد. اصلا دلم نمی خواد. اگر مادرم نتونه متقاعدم کنه اون رنگ های شیطون هم نمی تونن متوقفم کنن. مطمئنم.

بچه ها خواستم کتاب بیارم آماده نبود. شعر هم نداشتم. حرف ولی از هر دری1دفتر داشتم هنوز هم دارم. واقعیتش این نوشتهم خیلی از اینکه الان اینجاست دراز تر بود اما در لحظه آخر نصف بیشترش رو برداشتم. دلم می گفت تمامش رو بفرست روی آنتن بره ولی منطق گفت نکن. فقط وراجی کن شلوغ کن نق بزن1خورده هم زیر جلدی درد و دل کن باقیش رو هم بیخیال شو. دیدم بد نیست گاهی من حرف گوش کنم پس گوش کردم و خلاصه نصف نوشتهم رفت به ناکجا.

اجازه بدید ببینم دیگه چه موضوعی رو بهش گیر بدم با پیش در آمد کلمه بچه ها شروعش کنم و در موردش نق بزنم؟ موضوع که زیاده ولی آخ از دسته جارو ها که1ست کاملشون به هدف کله من داره میاد این طرف. پس باقیش باشه واسه دفعه و دفعات بعد و من فعلا با اجازه همگی فرار می کنم. ولی در آخر،

بچه ها! دوستتون دارم حسابی! هر مدلی هم که باشم، خیلی نق نقو، خیلی منفی، خیلی هر چیزی که در هر ذهنیتی تصور میشه، هرچی که باشم، تکی تکی تون رو، اینجا رو، این حال و هوا رو، حسابی دوست دارم!

بچه ها! شاد باشید تا همیشه!

۳۶ دیدگاه دربارهٔ «از هر دری1فصل پراکنده! دلم تنگ شده بود واسه پر حرفی!»

سلام پریسای عزیز

وااای خدای من نمیدونم چقد از موضوعات موند تو ذهنم. اما خب مواردیو مینویسم ببینم چی میشه!

ترک عادت خدای من! خیلی سخته . در این خصوص واقعا حرفی ندارم. شدیدا تو برخی موارد ضعیف عمل می کنم!

هدیه روز معلم: مطمئنا اگه جای شما بودم همین تصمیم رو میگرفتم .

مهره و گلسازی: علاقمندیهای جالبین اما نمیدونم چرا نمیتونم با این چیزا ارتباط برقرار کنم در یک کلام هنرمند نیستم

داستان: امیدوارم پایان خوبی داشته باشه و اگه بشه اینجا منتشر بشه ما هم بخونیمش . شاد باشی

سلام ریحان عزیز. عادت ها خطرناکن. ترکشون هم گاهی وحشتناک میشه. اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون هفته به خودم اومدم دیدم باید بجنبم.
اون کادوی لعنتی. خدا نصیب نکنه اون روز از بس در جریان بحث حرص خوردم دست هام می لرزیدن ولی ظاهرا این حال و هوام واسه بیننده محترم خیلی مهم نبود فقط باید کار انجام می شد که به لجبازی های من انجام نشد و خدا رو شکر که نشد.
مروارید و گل و هنر. این چیز ها حس می خواد. تا حس و حالش نباشه نمیشه عزیز. خیلی ها حس و حالش رو ندارن. خوب زور که نیست حسش نمیاد کاریش نمیشه کرد. آخ ولی من حسش رو دارم کاش بشه برم کلاسش و بسازم اون گل های بی ریخت رو خخخ.
داستانم داشت زورم رو می کشید فعلا ولش کردم هر زمان می نشستم سرش استرس می گرفتم خخخ هرچی به خودم می گفتم بابا۱داستان در پیتی که بیشتر نیست این چه وضعشه حالم رو به راه نمی شد که نمی شد عاقبت هم دیدم فعلا جنبهش رو ندارم بیخیالش شدم تا ببینم بعد ها چی میشه.
و در آخر، ممنونم که هستی دوست عزیز من!

سلام.
واااااااااای که چه قدر طولانی و در هم بود ولی خب من چون از این نوع نوشتن ها که دقیقاً مثل جریان به ذهن رسیدن افکار هستند خیلی خوشم میاد تا آخر خوندمش.
نوشته هایی که موضوع و روند دقیق و مشخصی ندارند و همین طوری که به ذهن میان روی کاغذ آورده میشن.
در مورد روز معلم و هدیه اش من کاری که انجام شده رو کاملاً تأیید می کنم و اگر من هم بودم حتماً چنین کاری می کردم.
مطمئنم هدیه هایی که بچه هایی مثل امیر که زمانی ازش خوندم به معلمشون میدن صد ها هزار بار شیرین تر از چنین هدایایی که در متن اومده هستند.
همون جریان پیدا کردن مروارید گم شده رو میگم.

سلام دوست من. دقیقا همون مدلی نوشتم هرچی در لحظه به سرم اومد نوشتم و نتیجه شد این آش شعله قلمکار که خدا نصیب نکنه خخخ! حالا علی اکبر بیاد بگه باز کوتاه بود!
امیر آخ از دست این امیر به جان خودم افسردگی گرفتم از دست ادا اصولش خدایا واسه خاطر این هم شده امسال رو سریع تر تمومش کن دیگه واقعا تحمل ندارم!
کادوی روز معلم از نظر من بد جوری غلطه. ای کاش می شد این رسم برداشته بشه! اینهمه رسم نادرست کنار میره نمی فهمم واسه چی کسی برای این اقدامی نمی کنه.
ممنونم که اومدید دوست من!
شاد باشید تا همیشه!

سلام
یادش به خیر زمانی که دانشآموز بودیم، فقط تا پنجم ابتدایی برای معلمام هدیه میبردم. این هم لطف پدرم بود. چون خودشون اهل مطالعه بودند، طبیعتا هدیۀ فرهنگی یعنی کتاب بهم میدادند که به عنوان کادو به معلمم تقدیم کنم. من اصراری برای کادو بردن نداشتم. چون معلمهامون هم بارها بهمون گفته بودند که همین که درسخون و منضبط باشید برامون بهترین هدیه است. با این شرایطی که شما توضیح دادید، به نظرم درستترین کار رو انجام دادید. قصد جسارت ندارم اما، به نظر میرسه دورۀ الآن معلم خوب و متعهد مثل شما نسبت به گذشته کمتر شده باشه. متأسفانه الآن خیلی ریا و تزویر در جامعه زیاد شده که بعید و دور از انتظار نیست به مکانهایی که برای اهداف مقدس ساخته شدند، مثل مدرسه و دانشگاه سرایت کرده باشه.
در مورد هنر گلسازی مروارید و مانند اینها هم، نظر مادرتون برام قابل احترامه و تا حد زیادی هم با نظرشون موافقم. به نظر من شما بیشتر وقت و انرژیتون رو صرف کارهایی بکنید که مفیدتر هستند، در کنارش به این علاقه مندیهاتون هم برسید.
مادرها حق دارند که نگران آینده فرزندانشون باشند. ولی وقتی ببینند فرزندشون با یه برنامه ریزی صحیح داره پیش میره، و بیشتر وقتشو صرف کار یا کارهایی نمیکنه که بیشتر سرگرم کننده هستند، به نظر میرسه شدت مخالفتشون کمتر بشه. اینم یواشکی بگمو در برم. لالایی بلتم ولی خودم خوابم نمیبره خخخ.
بازم اگه نکته ای به عقل ناقصم رسید مزاحم خواهم شد.
موفق باشید.

سلام نازنین جان. خوبی آیا؟ میگم از تمام کامنتت آخرش رو عشقه. لالایی و خواب و از این چیز ها خخخ! نازنین اولش نق بزنم واسه چی اینهمه رسمی نوشتی واسم؟ ببین تماشام کن به خدا من خودمم الان یعنی من هم باید اذیتت نکنم آروم و مثبت بنویسم آیا؟ عمراً. شکلک قلقلک دادمش تا یخش بشکنه و بشه نازنینِ نازنینِ خودم. خوب حالا باقیش. یاد دوران خودمون به خیر. یادمه۱دفعه در روز معلم یکی از هم کلاسی ها در زمان ابتدایی۲تا کادو داشت یکیش۱قرآن کادو پیچ شده یکیش هم۱دسته گل بزرگ. عوضش یکی دیگه از بچه ها هیچ چی نداشت. من رفتم مخ اولی رو زدم دسته گلش رو بده به دومی. خخخ. موفق هم بودم و اوضاع جفت و جور شد. البته طرف رفت به خونوادهش گفت و بعد شنیدم که مادرش داشت واسه مادرم تعریف می کرد که این بچه با فلان کلمه ها بچهم رو راضی کرد دسته گلش رو بده به فلانی و کلمه هاش که از زبون بچهمون شنیدیم ما رو هم راضی کرد که اون دسته گل باید به دست فلانی می رسید به معلم این کلاس. خلاصه اتفاق خوبی بود. به نظرم کلاس پنجم بودم. یاد اون روز ها و اون کادو ها به خیر. کادو هایی که کوچیک بودن ولی اخلاص داشتن. از این اوضاع و این خیمه شب بازی ها متنفرم نازنین. اون سال ها واسه معلم هامون برنامه جشن و آهنگ نداشتیم. کادو های دسته جمعی و هماهنگ نداشتیم. گاهی اصلا کادو نداشتیم. فقط۱تبریک از جنس کودکی بود و بس. ولی خوش می گذشت. نازنین به خدا بیشتر خوش می گذشت. اینهمه ماجرا از کجا پاشید به تمام زندگی هامون از جمله تبریک های روز معلم؟ چه قدر از تمامش خسته شدم! مروارید و گل و هنر هم، … نازنییییین تو الان باید طرف من باشییییی من هنر دلم می خوااااد شکلک حرص شکلک هواااار شکلک قلقلک. بنده خدا مادرم هم اصرار نداره چون دیگه از پس گیر دادن های من بر نمیاد خخخ. فقط نظرش رو میگه و واقعیتش واسه من۱خورده سخته از چیزی که دلم انجامش رو می خواد صرف نظر کنم و از طرفی هم می بینم داره درست میگه و خلاصه گیری کردم حسابی! اوخ خودش۱پست شد معذرت. نازنین تو همچنان نازنینِ نازنینِ محله ای واسه من. واسم خودی تر بنویس. ممنونم که اومدی دوست من.
همیشه شاد باشی!

بادرود@
خب حالا برو اون پولهای جمع شده از شکستن عهد و پیمانت را بده به خانواده هایی که پول ندارند بدهند به بچه هاشون برای روز معلم—
بهتر بود اون هدیه روز معلم را میگرفتی و به عنوان کادو میدادی به بچه های درس خون کلاست— خب مگه مجبوری در گروه های مختلف واتساپی حضور داشته باشی و دائم عهد بشکنی—
راستی اون عروسک نازت کجاست و ازش چه خبر—
اون عروسک خودکاریت چیکار میکنه و حالش چطوره خخخخخ—
سلام مخصوص منو به عروسکهای نازت برسون و حسابی ببوسشون!

سلام عدسی. عدسی خوابم میاد خواااااابم میاد گفتم حالا که پریدم بیام اینجا ببینم چه خبر هاست دیدم تو بیداری. اصلا مگه میشه عدسیه محله بیدار باشه بقیه بخوابن آیا؟ شکلک گیجی از خواب. عدسی باور کن۱دونه۱۰۰۰تومنی بیشتر نیستش خخخ. بیچاره واتساپ چه ربطی به داستان های من داره؟ واتساپ هیچ کجای ماجرا های من نیستش عدسی خخخ گفتم گوشیم نه واتساپ. باور کن من عضو گروه های مختلف نیستم. گروه هایی که من داخل واتساپ عضوشون هستم فقط۲تان. یکی گروه واتساپیه شرکت نماد فناوریه که عضوش هستم اونجا هم با موضوعات غیر مرتبط برخورد میشه و در نتیجه فقط در مورد تجهیزات نابینایی و اخبار نابینایان بحث میشه و بس، یکیش هم۱دسته کوچیک بچه هاست که افرادش۱۰تا هم نیستن. گروه هایی که من عضوشون هستم فقط همین۲تا هستن عدسی جای دیگه نیستم به خدا خخخ! بعدش هم اون کادوی منحوس رو می خواستم بدم به بچه ها ولی مدیر اجازه نمی داد می گفت به بچه های من دقیقا گفت به بچه های من نباید بدیش. عروسک هام هم جفتشون خوبن سلام اختصاصی بهت می رسونن. خیلی کم میرم سراغشون. به خدا راست میگم. حسابی بهشون خوش می گذره چون حسابی کم ازشون کار می کشم. میگم کم یعنی واقعا کم ها! دیگه چی بود فراموش کردم. آخ نمی دونم عدسی خاطرم نیست خوابم میاد من رفتم بخوابم تو هم حالش رو ببر.

درود. حالا اگه بگم بهت افتخار میکنم, پیش خودت میگی داره ازم تعریف میکنه.
واقعاً ایول و ایول ها فقط به خودت.
ولی بنظرم ورزش و بدنسازی رو سفت بچسب تا هم هیجاناتت تخلیه بشند و هم خستگیت در بره.
حرف مامانتو هم گوش کن. دختر خوب که حرف مامانشو رد نمیکنه خَخ.
ترک عادت هم داستانیه واس خودش.
تو چند روز به یه عادت مبتلا میشی, بعدش شاید ماها و شاید سالها هم طول بکشه تا باز هم شاید بتونی ترکش کنی.
خلاصه که ترک عادت موجب مرضست خَخ.
مستدام باااااشی.

سلام علی. رو به راهی آیا؟ علی به خدا این دفعه بحث لج بازی نبود واقعا از سر لج اون نه ها رو نگفتم. به خدا راست میگم. نتونستم چیزی که از نظرم درست نبود رو بپذیرم. هنوز هم پشیمون نیستم. من بد هستم علی. نه هام گاهی زیادی سفت میشن. گاهی با این نه گفتن هام به جا های باریکی رسیدم و خیلی چیز ها رو از دست دادم که بعد ها دیدم و فهمیدم بد نبود۲قدم می کشیدم عقب که این مدلی نشه. ولی این دفعه واقعا متفاوت بود. این رو باید می کردم باید. حالا هرچی می خواد بشه. باز هم پیش بیاد باز هم میگم نه و باز هم پشیمون نخواهم بود. ورزش. باید سفت تر بچسبمش. درش تنبلم علی خیلی تنبلم. دختر خوب خخخ. مشکل اینجاست که من معمولا دختر خوبی نیستم علی. بد میشم خیلی بد. دارم تمرین می کنم دختر خوبی باشم ولی هنوز خیلی سخته واسم. عادت هم آخ علی سخته ترکش سخته پدرم در میاد خیلی خیلی سخته دعا کن بتونم خخخ!
ممنونم از حضورت، از تشویقت، از توصیه هات، ممنونم که هستی علی!

سلام پریسا. میگم بیا در گوش من بگو اون عادتی که داری ترکش میکنی چیه؟؟ شکلک مردم از فضولی. خخخ.
وای ۱۰۰۰ تومان جریمه. زیاد نیست آیا. ورشکست نشیااا. خخخ شکلک شوخی.
نه واقعا ارادت خوبه. ۱ هفته ترک ۱ بار خطا. تو میتونی خخخ.
در مورد روز معلمم باهات موافقم.
گل کریستالم کاری نداره من بلدم فقط باید گلبرگا رو با سیم بهم بپیچی و حالت بدی..
دیگه یادم نمیاد چی گفتی خخخ. شاد باشی

سلامخورشید خانم. عادت رو خخخ باشه در گوش خودت شاید بگم خخخ ولی به کسی نگی ها! نه بابا نمیگم بذار فقط پیش خودم ضایع باشم خخخ!
روز معلم و جنگولک بازی هاش رو دوست ندارم خورشید خانم. مخصوصا این مورد آخریش رو که امسال حسابی رفت روی اعصابم. گل کریستالی آخ جون خیلی دلم می خواد بلدش باشم خیلی.
جدی می تونم آیا؟ خوب۱دفعه دیگه امتحان می کنم بلکه این دفعه زد و ترکم موفقیت آمیز بود.
ممنونم که هستی دوست عزیز.

خخخ. خودم هم نمیدونم چرا نوشتم اینطوری رسمی شد. آخه اظهار نظر اینطوری رو نمیشه غیر رسمی نوشت. یه چی بگم با هم بخندیم. بعضی وقتا تلفنی که با خانوادم حرف میزنم، همون سلام و احوالپرسی اولش قدری رسمی میشه خخخ. باید یه راه علاج واسش پیدا کنم خخخخ.
میگم حالا روز معلم هیچی. متأسفانه جشن تولدهای مهد کودک مدرسه و اینا، جشن تکلیفها هم همین مدلی شدند.
اصلا درس خوندن و مدرسه رفتن بچه ها هم، از روی چشمو همچشمی و این مدلی شده. هعی روزگااااااااااااااار!

نازنین۱چیزی بهت بگم؟ تو رسما عزیزِ دلی. خخخ هر مدل دلت خواست باش حضورت رو عشقه! هر زمان این مدلی دیدمت قلقلک میدمت هم حال من جا بیاد هم تو رسمیتت ترک برداره خخخ آخ جون.
باهات موافقم. جشن های ما رو پیچ و خم ها کثیف کردن. حتی معصومیت بچه ها هم از این افتضاح در امان نمونده. چه قدر حیف شد. کاش این مدلی نمی شد! ای کاش نمی شد!
نازنین ممنون از حضورت!

غزل علیک سلام. ببین نه اصلا خجالت نمی کشم این لحظه ابدا خجالت نمی کشم به هیچ عنوان. بعدش هم ایول که دوست نداری اگر الان موافقم نباشی می زنم نصفت می کنم عصبانیم فقط باید باهام موافق باشی تا نیست نشی. بعدش هم خوب می کنم۱کامیون دیگه هم میگم بچه ها اصلا خیلی بچه ها اصلا بچه ها به توان۲اصلا خودتی نمی دونم چیچی خودتی کلا تمامش خودتی وویی غزل کفریم شدید بیا بزنمت شاید حالم جا بیاد عه کجا در رفتی بیا اینجا ببینم بیاااا!

سلام پریسا وایی تو چقدر حرف میزنی!!!
پاشو پاشو برو تا نهم مهر سال ۱۴۵۷۶۴۵۳۵۸۹۰۹۸۹۷۷۶۵۴۲۱ اینجا نیا!!!
در باره ی کادو عین همیشه به وجودت افتخار میکنم و بدون که پریسای ما تکِ تکِ!!!
اون هزار تومنی ها رو هم جمع کن بعدا خودم بهت شماره حساب میدم ۴ میلیون بریز به حسابم آفرین!!!
دنیا دنیا برات شادی آرزو مندم

سلام ابراهیم بابا کجایی تو جدی گفتم یا اینترنت نداری یا امتحان ها خوردنت غیب شدی. وایی کجاش رو دیدی من این قدر حرف می زنم می زنم میزنم میییی زنمممممم که خخخ! این که چیزی نبودش که! چی۴۰۰۰۰۰۰یعنی اینهمه در ترک۱عادت ناقابل ضعیفم آیا؟ ابراهیم وایستا اول می کشمت بعد می کشمت بعد خودم رو می کشم. شکلک بن بست روانی شکلک فرا افسردگی شکلک نا امیدیه فوق محض شکلک انتها شکلک نمی دونم دیگه چیچی. خخخ ممنونم از حضورت و از دعای قشنگت. من هم واست همین رو از خدا می خوام.
همیشه شاد باشی!

میگم جریمه؟ اون وقت چریمه هاتو به کی باید پرداخت کنی غیر از مستحقی مثل من که جریمه ی دوم رو از بدبختی با چه مینویسه؟
اعتیاد به هر چیزی بد هست حتی به خوشی. می گفت اندازه نگه دار که اندازه نکوست. هم لایق دشمن استو هم لایق دوست!
در خصوص کادو؟ خاک تو سرت!
یه کم خلاقیت داشته باش ای به اصطلاح معلم!
من بودم همون سکه ی ربعی یا نیمی یا هرچی رو می گرفتم واس کل بچه هایی که توش شریک شده بودند با پولش یه شهر بازی ای، پیزتایی، چیزی راه می انداختم!
بعدشم به نظرم کادو دادن نفسش اصلا کار بدی نیست که خوب هم هست ولی به قول خودت در صورتی که با رضایت باشه.
من در دوره ای که فرصت نصیبم شد با دانش آموز ها بودم و بهشون درس می دادم، اونقدر دوستم داشتند که نه روز معلم بلکه هر هفته با اینکه ۴۵ دقیقه هم بیشتر کلاسم طول نمی کشید، کلی خوراکی، محبت، و تعامل خوب ازشون دریافت می کردم تا جایی که حسادت معلم های فول تایم رو باعث شده بود.
بچه ها هم با رضایت خودشون و هم به توصیه ی والدینشون واسه من قدردانی و محبتشون رو جمع می کردند توی یه ساندویچ نون و پنیر یا هر خوراکی دیگه ای و واسم می آوردند مدرسه.
به نظرم این واقعی بودنش روی کم یا زیاد بودنش رو کلا می پوشونه و همین واقعی بودن تشکری که ازت بکنند کلی ارزش داره.
پس ممنوعیت در خصوص کادو های اجباری رو موافقم ولی در خصوص کادو های دلخواه رو باهات مخالفم شدیییید.
سفر هم تنبل نباش و به عنوان یه بانوی نابینا، تنهایی هم که شده سفر کن. فقط با جا های امن شروع کن که ترست بریزه.
مهره هم ازش سر در نمیارم استعفامو بقبول.
بعد اینکه نصف بیشترش رو الان حذف کردی این شده؟
نمیدونستم خانما انگشتاشونم به اندازه ی زبانشون فعاله!

سلام مدیر نصفه شبت به خیر. هنوز نیومدم داخل پستت شلوغ کنم الان میام. آخ جون. خخخ. جریمه هام رو نمی دونم به کی باید بپردازم فعلا این مدلی از دست عادت کوفتیه خلاص بشم با جریمه ها۱کاری می کنم. خخخ فعلا که فقط۱دونه۱۰۰۰تومنی بیشتر نیست. از تو چه پنهون دیروز یعنی۴شنبه بد هوایی بودم یعنی افتضاح گفتم بیخیال۱۰۰۰تومنی بپردازم۱دفعه انجامش بدم فقط۱دفعه. ولی به جان خودم انجامش ندادم پوله موند واسه خودم. عوضش گریهم در اومد از شدت فشار قبر چیزه یعنی فشار حاصل از انجام ندادن غلطی که دلم می خواست کنم.
کادو هم اگر بدونی چه قدر بسیار شدید دوست دارم! بخند ولی گاهی عشق می کنم واسه خودم کادو بخرم بیارم خونه کادوش رو باز کنم و حالش رو ببرم خخخ! ای بابا خودتی واسه چی خوب چیه مگه! خلاصه کادو دوست دارم ولی نه این مدلیش رو. از این کادو ها نمی خوام. اون ربع سکه هم به درد نمی خورد مدیر. بچه های کلاس من به همت خونواده های محترم و به لطف معلولیت های چند گانه امکان شهر بازی رفتن رو ندارن. خودشون هم بخوان نه مدرسه حمایت می کرد نه خونواده. جشن های داخل مدرسه رو مادره میگه بچهم که آهنگ دوست نداره اگر بشه فردا که جشنه نیارمش مدرسه. یا برنامه های بیرون از مدرسه که خود مدرسه می ذاره. طرف میاد با کلی چک و چونه نق می زنه که بچهم۱جا بند نمیشه بچهم نمی تونه راه بره بچهم دوست نداره آخرش هم که گیر دادن های ما رو می بینه میگه من حوصله ندارم و خلاصه نمیاد. آخ خدا باز سر گونیه درد و دلم رو باز کردی! تقصیر خودته خخخ! دیگه چی گفته بودی؟ آهان آره به جان خودم نصفش رو برداشتم گفتم من برش ندارم خودت میایی اون نصفه رو بر می داری خودم رو داخلش می پیچی می فرستی هوا این بود که دم آخر عاقل شدم به زبون خوش اضافهش رو بریدم که همه چیز در امن و امان باقی بمونه. بیخیال این دفعه رو هم بذار من و ما خورده باشیم. فدای سر خودت و محله و کلا بیخیال. شاید این بخش این کامنته رو هم بردارم نمی دونم شاید هم بر ندارم احتمالا دیگه نمیایی بخونی پس بیخیال بذار باشه خخخ! آخ جون باز۱عالمه حرف زدم خوشم میاد این روز ها از پر حرفی کردن بسه حالا برم سر پست خودت ببینم داستان کولر گازی چیه! ممنون از حضورت مدیر! ببین! ما هستیم!
راستی یادم رفت سفر آخ سفر سفرررر می خوام خدا۱کاری کن من سفر از اون با حال هاش دلم می خواد خخخ۱خورده حس و حالم جا بیاد اون قدر نق می زنم که۱دونهش رو جور کنم واسه خودم. کاش بشه! دیگه واقعا رفتم خخخ شاد باشی شدید!

سلام پریسا همه همه شو خوندم خخخخ
دارم دیگه به نوشته های طولانیت عادت میکنم
هر چی و هر مدلی دوس میداری بنویس
داستانتو بذار کنار یه مدت بگذره ارامش و تمرکز داشتی شروع کن بخونش
دوباره ادامه بده و حتما بنویسش
هدیه روز معلم هم که واقعا تلخ بودش کارت ستودنیه
چقده دلم میخواد کامتارو هم بخونم بدونم چی نوشتن این همه طولانی خخخخخ
حیف باید برم فعلا مطالب دیگر دوستانو بخونم بهشون برسم که فقط یک امشبه تا هفته دیگه که باز بیام محله.
اون گل کریستالها خیلی قشنگه اگه دوست داری حتما یادش بگیر
من دوستم درست می کرد خودم اهل خرید و درست کردن این چیزها نیستم اما باهاش که بودم درست می کردم خوشم میومد.
سفر هم امیدوارم زود زود برات پیش بیاد با همسفرهای خوبی هم همراه بشی و بهت هم حسابی حسابی خوش بگذره.
ترک گوشی هم که من با این ساعت کار طولانی خود بخود ترک اجباری شده.منم مثل قبل نیستم.
خوب و خوش باشی عزیزم.

بَه بَه سلام سارای جان عزیز خودمون! چه طوری؟ سارای امیدوارم این ساعات کار طولانی که گفتی تمامش لحظه لحظهش شادی باشه و خوشی.
سارای دیشب رفتم ببینم می تونم داستانم رو ادامه بدم یا نه دیدم الان می ترکم. خدا خوبم کنه اتفاقا دیشب زمانش نبود خخخ چنان استرسی ازش گرفتم که کم مونده بود بزنه به سرم. بلند شدم بستم گذاشتمش کنار خخخ. به نظرم درست میگی باید فعلا بیخیالش بشم اصلا داستان بی داستان من فقط باید نق بزنم و بس.
اون کادو! اه خدا! کادوی لعنتی! برنامه لعنتی! خدا رو شکر که اون بسته به خونه من نرسید! گل کریستالی آخ جون خیلی دوست دارم خیلی زیاد. خیلی ها علاقه ای به این مدل کار ها ندارن. خود من۱همکار دارم هر دفعه مروارید و مهره دستم می بینه کلی تعریف تمجید می کنه میگه واقعا از نتیجه کار خوشم میاد ولی اصلا حوصله ندارم خودم بشینم ببافم. نوشته های طولانیه من خخخ سارای دست خودم نیست هرچی می کنم کوتاه نمیشه تازه این رو کوتاهش کردم شد این خخخ از این به بعد نق زدن هام رو هم باید شبیه داستان بابا برفیم سریالیش کنم.
ممنونم که با وجود کسری زمانت اومدی و منو خوندی سارای. ممنونم و خوشحال از اینکه دوست اینترنتیه مهربونم هستی. سارای تو دل خیلی مهربونی داری. مواظبش باش. دل های مهربون شفافن. شفاف ها شکنندهن. سنگ به تیرشون زیاد میاد که داغونشون کنه. ولی تو محکم باش و همچنان سارای ی مهربون باقی بمون. تکیه خودت و دلت رو بده به خدا و بگو خدایا سپردم به خودت. امکان نداره رهات کنه.
شاد باشی دوست مهربونم!

سلام پریسا جان آفرین و آفرین کادو و هدیه گرفتن زوریش به درد نمی خوره
و اسمش هدیه نیستش دیگه
و من وقتی محصل بودم وقتی به زور می گفتن باید قلک کمک های مردمی رو پُر کنید و بیارید
توش رو پُر سنگ می کردم و تحویل می دادم و ذوق می کردم بعدش هم طایر ماشین مدیر رو بادش رو خالی می کردم البته دو چرخش رو که نتونه با زاپاس هم بره خونه
و تلاش خودت رو در دیگر موضوعات بکن نتیجه حاصل میشه دوستم

سلام جناب شادمهر عزیز. سنگ داخل قلک ایول خخخ عاشق این مدل شیطنت ها بودم و هستم زمانی که به زور چیزی بهم تحمیل می شد و میشه. دست خودم نیست از جبر متنفرم اگر باشه جاده خاکی می زنم. اون کادو هم آخ خدای من هر زمان به خاطرم میاد از جا در میرم. گاهی از خودم می پرسم این آدم ها تا کی می خوان به خودشون اجازه بدن که، … بیخیال. صبح جمعه ای حس غیبت کردن نیست خخخ! ممنونم که اومدید جناب شادمهر و ممنونم از حضور و محبت شفاف شما دوست من!

خواهش می کنم پریسا جان
غیبت رو من هم زیاد موافقش نیستم
ولی آگاه سازی رو چرا به شدت هم دنبال می کنم البته جهت بهبود
و شیطونی
این قدر از این مدل کار ها انجام دادم که میشه باهاش یه کتاب نوشت
وبعضی مواقع نزدیکان میگن این قدر از دیوار ساف بالا رفتی که خدا هم از دستت خسته شد گفت بزار یه بلایی سر چشماش بیارم تا بشینه یه جا

و حرف زور منم تو کَتَم نمیره مخصوصا که منطق توش نباشه
مثلا همین ناراحتی شدید روحی که دارم بخش عمده اش برای زوری هست که نا عادلانه و بی منطق دارن سرم میارن سعی می کنم که جلوشون وایسم ولی این قدر ابعادش وسیح هست که دارم کمر خم می کنم و تکیه گاهم فقط خداست امیدوارم ولم نکنه
تا یا شاهد باشم که خودش سزاشون رو داده یا خودم جوابشون رو بدم

خدا هرگز از دست بنده هاش خسته نمیشه دوست من. مطمئن باشید اون ها که میگن جدی نمیگن. شیطنت آخ جون خخخ! پس من کی درست میشم؟ به نظرم هرگز. جبر آخ خدای من بیشتر از هر چیز دیگه اذیتم می کنه. تکیه گاه مطمئنیه جناب شادمهر. به خوب تکیه گاهی تکیه زدید. شاید گاهی دیر جواب بده ولی میده. به خدا شعار نمیدم دلداری هم نمیدم خودم دیدم. زیاد هم دیدم. باز هم تحمل کنید. این موج گذراست. عاقبت می گذره. صبور باشید. دست زور همیشه بالا نمی مونه. عاقبت۱دست قوی تر به حسابش می رسه.

سلام من اومدم اینجا غیبت کنم!!!
یه دوست بی معرفت دارم اسمش شادمهره تازگی ها اینجا کمتر میبینمش!!!
شادمهر عزیز غمتو نبینم شاد باش فدات بیشترم به ما سر بزن!!!
هاااااان کی ناراحتش کرده!!!!
قار قار قار کی!!!!
پریسا تو!!!
آب یخ بریزم روت!!!

پریسا جان من خودم اعتقاد دارم به قضاوت خدا جون
میدونم شما هم جای دل داری
داری حرف حق میزنی و خودم هم همیشه از حضورش در زندگیم با غرور با همه صحبت می کنم و حتما هم وقتی کاری برام کرد مینویسم
و شیطونی رو هیچ وقت کنار نزار اگر این طور بشه یعنی دیگه ۲۰سال معروف خانم ها نیستی
سعی می کنم به همین زودی یکی از شیطنت هام رو با یه پست عرضه کنم به شما دوستان

خخخ۲۰سال خخخ خیالی نیست جناب شادمهر از۰تا۱۲۰سال جزو جوون ها حساب میشه من هم که فعلا جوونم و حسابی مستعد شیطنت خخخ! خدا نصیب نکنه! چه کارها که من نکردم خدا خخخ! خدا هست جناب شادمهر. خدا هست. حواسش هم هست. صبور باشید! نوبت شما هم میشه!

اختیار دارید این چه حرفیه! ابراهیم چیزی نگو هنوز خاطرم هست۱عالمه موزیک شاد کردی داری ها! جرمت سنگینه حسابی خخخ! جناب شادمهر اون بنده های خدا هم از خدا بی خبر نیستن. فقط شاید فراموش می کنن۱نظر به راه اصلی کنن ببینن ازش خارج شدن یا نه. شبیه خودم که همیشه یادم میره و فرعی میرم بعدش که می خورم زمین حواسم میاد سر جاش و هوار می زنم که ای خداجان گم شدم بیا نجاتم بده. و خدا هر دفعه دستم رو گرفت از خاک بلندم کرد خاک های وجودم رو تکوند و بردم به راه اصلی و من ناشکر دیوونه باز و باز کج رفتم. ایشالا واسه هیچ کسی این فراموشی پیش نیاد. اولیش خودم!

خب درسته این سهلنگاری رو همه ماها داریم ولی یکی مثل شما و من می فهمیم که اشتباه کارمون کجا بوده و حضور خدا رو حس می کنیم
ولی اونا بلا وازه سرشون اومده ولی جای برگشتن دارن به کارشون ادامه میدن و تازه انکار هم می کنن هم حضور حق و هم کارهایی که کردن تازه وقیهانه

دیدگاهتان را بنویسید