خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اعتماد و خیانت

اعتماد

با دلم تو را می ستودم و به همراه تو به دنیای جدید قدم گذاشتم
به من می گفتی راحت قدم بَر دار ،نهه نَتَرس نورِ خدا روشنگر مصیرمان هست
من با حضورِ او به دیداره تو اومدم
منم گفتم قبوله
اصرار می کردی که باور کنم که بی من تو هم نیستی
ولی حالا من این جا،جسمم،این جا روحم بیمار
و دلم اونجا به دنباله تو سرگردان
عشقم خونین در قطل گاهِ، خیانت جان سپرده
جای جای جسمم از، عاغوشِ تو نیش خورده
کبود است روحم که، انگار سال هاست که مُرده
تو اعتمادم را، به سخره گرفتی
تو هر چه در نگاهم، موج میزد گرفتی
پروانه وار سوختم کناره شمعت
و هی سوختمُ ساختمُ تو هیچ نگفتی
که من با این دل داده چه کردم با این به خاک افتاده چه کردم
با خودت فکر نکردی که اگر برگردی
با تن بیمارم ،روح زارم ،و دلی که زیر خاک می سپارم
چگونه مرا دیدیُ  سَر کردی
به سادگی با او که خدا را نمی شناخت هم عاغوش شدی
گذاشتی جسمش با جسمت باشد و نیشش تا عمقه جانِ من تا ابد بماند تا خاکستر شوم
شعله یه خشمم جانِ هر عاشق را به آتش می کشد
سوختم ولی در حاله سوختن باز هم تو را فریاد می کشم
گندم زِ گندم روید، جُ زِ جُ
عذاب وجدانش، با تو می مانَد و طنابِ دارش بر درختِ مُ
کجای قلبت، آن همه خاطره رو سر بُریدی
به انتظاره کدامین، وعده دل بُریدی
از خدایی که روز اول می گفتی، چطوری دل بُریدی

چطوری تمامِ حرف هات، اصرارت را از یاد بُردی
ای کاش قبل از رفتن عشقت را در من می کشتیُ ،یادت را هم از این خانه می بُردی

شکسته ام در خودم ،ندارم، توانی دگر از خدا خواستم اگر حقی دارم، بگیرد از تو که بشیم با هم برابر ،که روزی هزار بار احساس پشیمانی جانَت را بسوزاند
و همان هایی که با تو بودن و نه خدا و نه بنده ناتوانش را ندیدن به حقانیتش حق بستاند از وجودشان
اعتماد کردن در من مُرد به یاده یک نفر نفس کشیدن در من مُرد

آرامش از وجودم پَر کشید، این خیانت تا عمقه وجودم را درید
صبحی دگر آمد، بهاری دگر رسید
ولی کسی دیگر، اثری از من ندید
بر سنگه مزارم نوشتن، بعد از او رنگه خوشی ندید
خواستم جوانی کنم، ولی غنچه بر روی شاخه خشکید
با صد آهُ حصرت، به جهانی دیگر پَر کشید

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «اعتماد و خیانت»

سلام جناب مهدی
اعتماد کردن در زندگی اجباری هستش و خواه نا خواه بعضی از مواقع به جزئ اعتماد کردن راهی نیستش
فقط خداوند هستش که از درون همه آگاه هست ،روزگار می گذره و رو سیاهی هستش که به زغال میمونه
به هر حال ممنون دوسته مهربانم

سلام رفیق خوب و دوست داشتنی ام اگر مورد پسندت واقع شده
بله نگارش خودم بودش من با وجود اینکه نه شما رو دیدم و نه صدای شما رو تا به حال شنیدم ولی احساس مهرُ محبت عجیبی برادرانه به شما دارم کامبیز جان

حاله من تلخ تر از این روزگار نیست ،دردِ من کم تر از برگُ بار نیست

ای کاش ها فراری زِ دستِ من ،ندارد نایه نگه داری هیچ دلی با غم های من

گهواره خالی صدا یه طفلی به گوش نمی رسد ،مادر از خانه فراری زمزمه لالایی به گوش نمی رسد

پریسا جان تلخ تر از تلخی خنجر تیز خودیست ،دوسته من بی ،وفایی از بیگانه نه از تیغ خودیست

سلام دوست خوبم
خیلی آرزوی قشنگ و خوبی کردی
منم امیدوارم
و منم میگم ای کاش انسان ها سعی کنن که احترام و ارزش برای جسمشون قایل بشن
و خودشون روحشون و جسمشون رو برای چند لحظه شهوت کاذب به یه شخص متجاوز به حق دیگران نفروشن
که بعد از مدتی تازه بفهمن که طرف جسم اون براش مهم بوده نه خودش
بازم مرسی از آرزوت

دیدگاهتان را بنویسید