خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خدایا! سردمه!

شب…
سکوت…
سیاهی…
مثل بختک افتاده به جونم.
یه بغض نشکن توی گلومه که راه نفسام رو بسته،
هر نفس هوای این اتاق واسم مثل سم شده، با وارد شدنشون به ریه هام، به مرگ نزدیکتر میشم.
مرگ!!! چه واژه ی نزدیکی!!!
پنجره ی اتاقمو باز میکنم و…
نه! هوای دنیا مسموم شده، نه فقط اتاق من!!!
توی هوای نمیدونم چند درجه بالای صفر، از شدت سرما دارم به خودم میلرزم!!! صدای تق تق دندونامو میشنوم!
دنیای مسموم!
دنیای سیاه!
دنیای سرد!
دنیای…

بیرحم!
یه گوشه میشینم و قلمم توی دستامه!
خدایا! من امشب باید بنویسم! از حال مسمومم!!! از سنگدلی دنیایی که هر نفس داره به مرگ، همون واژه ی نزدیک میرسونم!
کلی گله دارم واسه دنیا، اگر بشینه و گوش بده، یا نوشتم رو بخونه!
آهای دنیا! خودتو مثل همیشه به نشنیدن نزن، سوال دارم ازت. یه چهره ی همیشه خندون و شاد بود، چیکارش کردی؟
یکی بود که نه جای کسی رو تنگ کرده بود، نه از کسی کینه داشت و نه کسی ازش بدی دیده بود. شاید خوب بودن آدما حرص تو رو در میاره، آره؟؟
نتونستی خوبیش رو، شادیش رو تاب بیاری و خواستی همه بیتابش بشن!
با بیرحمی تمام خواستی تا همه از نبودنش بسوزن!
همین 3 4 ماه پیش بود که مسافرت بودیم با هم. توی اتوبوس پر بود و جای نشستن نداشت، هر ساعت پیش یکی میرفت و میخندید و میخندوندش!
حالا از اون آدم فقط یه خاطره، یه تصویر که از لبخندش توی ذهنم نقش بسته، فقط طنین صداش که جز صبوری و آرامش چیزی رو الغا نمیکرد! فقط همینا مونده!
همیشه به خاطر همسال و هم رشته ای بودنمون با هم مقایسه میشدیم! از ابتدایی تا… دانشگاه…
درستون کجاست؟؟؟
وای چقدر از ما عقبین!!!
واسه فلان درس استادتون چه کتابی معرفی کرده؟ این ترم چند واحد داری و…
حالا تمامش شده تصویر، شده خاطره!
سرم داره از چرخیدن توی این خاطرات گیج میره!
دنیایی که کسی که تا دیروز بود، حالا شده یه اسم و تو موندی که چطور باورش کنی!
توی همین افکارم که…
وای! خدای من! یه نفر دیگه، یه عزیز دیگه!
بهم خبر میدن که دنیایی که بهش میگی مسموم و بیرحم، اصلا حتی خیالشم نیست! اون ذره ای احساس نداره که این چیزا رو بفهمه!!! آره، یه عزیز مهربون دیگه هم خاطره شد!
دیگه بغضم هم طاقتش تموم میشه و… میشکنه!
اشکام روونن و من توی حال خودم!
حالی که نمیدونم اسمش چی میتونه باشه،
حیرت،
حسرت؟
بیتابی؟
چقدر تنگ میشه اون نفسایی که توی دنیای خالی از این دوتا عزیز مهربون از ریه هام خارج میشه!
شب…
سکوت…
سیاهی!
خدایا! سردمه!

۱۹ دیدگاه دربارهٔ «خدایا! سردمه!»

سلام آبجی دنیا همینه تو هدیه ی شیرین این فصل دقیقا در بارَش حرف زدم باید تا کنار همیم قدر هم رو بدونیم وگرنه بعدش بی فایدست!!!
برات بهترین لحظه ها رو از خدا خواهانم
مطمئن باش اونی که اسمش به خوبی و یاد و خاطرش باعث لبخند میشه همیشه بهترین جاها جاشه!

سلام غزل جان هر چی خاک اون هاست بقای عمر شما باشه و تنتون سلامت باشه و خدا همه رفتگان خاک رو مورد آمرزشش قرار بده
با کامنت هیوای عزیزم کاملا موافقم ما همه برای رفتنیم یکی امروز یکی فردا
و شاید یکی ۱ثانیه دیگه و با یک پلک زدن به هم
خدا رحمتش کنه
میدونم غزل جان این حرف ها شاید حالی رو که داری فعلا تسلّی نده ولی خاک سرده و فراموشی هم داروی خدا البته به همراه زمان
و علی جان عزیزم معلوم هست که دنیا نامرده از اسمش هم مشخصِ
ولی گردن اون نیاندازیم این تقدیری هست که از دیر باز بوده
غزل جان از قدیم گفتن درد مادر مُرده رو مادر مُرده میفهمه ولی صبر می خوام از حق تعالی و من رو تو غمت شریک بدون.

سلام غزل جان. من جای تو ماتم از این۲تا اتفاق پشت سر هم عزیز. تسلیت میگم. باهات موافقم جهان انگار نمی تونه خوب بودن ها رو ببینه. خوب ها رو از نظر ها پنهان می کنه. این اولیش نیست. آخریش هم نخواهد بود. متأسفم که تو۲تاش رو به این فاصله کم شاهد بودی. براشون دعا کن! من هم برای دل تو دعا می کنم. روح اون۲تا عزیز رفته شاد، دل تو آرام دوست من!

درود. این موقعها واقعاً هیچی به نظرم نمیرسه جز اینکه بگم: تسلیت, جز اینکه بگم: واقعاً متأسفانه دنیا همینه و کاریش هم نمیشه کرد, جز اینکه بگم: لعنت بر این دنیای لعنتی که هر چی میکشیم از دست خودش میکشیم, و جز اینکه بگم: خدا بهت صبر بده و هر جور که خودش میدونه و میتونه مواظب و مراقب دلت باشه.

درود! سخته خیلی سخته… فقط صبر و صبوری و خواندن فاتحه و دعا برای شادی روحشان… هنوز یک ماه مانده تا دو سال بشه که از وجود مادرم خبری نیست… من گریه نکردم و نتونستم گریه کنم… میگن گریه آدمو سبک میکنه… ولی من که نتونستم بگریم… من فقط دلداری دادم و همه را به صبوری دعوت کردم… تو هم صبور باش و بیشتر دعا کن و برای شادی روحشان فاتحه بخوان…!

سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا
خب من که از خوندن این پست و این متن منقلب شدم و الآن نمیدونم چی بگم
فقط میگم امیدوارم که اگه روزی هم نبودم و به جهان دیگر شتافتم خدا کنه نگن خدا احمدو لعنت کنه فقط خدا کنه خوبیام رو یادشون باشه همین خاطرات خوب و خوبیام باعث میشه یه لحظه منو یادشون بیاد و بگن چه قد خوب بود البته نه اینکه وقتی هستیم بخواییم هم دیگه رو بکوبیم همین که رفتیم عزیز بشیم نه به هر حال این پستت منو به فکر فرو برده فهمیدم که ای دل غافل چه قد کار نکرده دارم چه قد میتونستم کار خوب بکنم که نکردم
امیدوارم که دیگه از این ماجراها کمتر برات پیش بیاد

روزت خوش و ایامت به کام و شیرینی مث همچو بستنی خامیی و خدا نگهدار

وااای ببخشید منِ احمد هم بهت آبجی تسلیت میگم ببخشید این قد سرم شلوغه که دیشب گوشیم رو توی یخچال جا گذاشته بودم و یه دو ساعتی علاف بودم و بالاخره پیدایش کردم
به هر حال منم بهت تسلیت میگم و امیدوارم که هر چی خاک اون دوستته بغای عمر تو باشه و انشالله که اون هم با اولیا الله محشور بشه

سلام بر بانو غزل
من هم، این هجران دردناک را به شما تسلیت عرض می کنم و برای آن سفر کرده ها از حضرت دوست طلب مغفرت دارم.
و به قول سلطان عشاق، حضرت مولانا
منزل گه ما خاک نیی
گر تن بریزد باک نیی
اندیشه ام افلاک نیی
ای وسل تو کیوان من
باشد که پرستوی بی تاب دل در باغ وجودت آرام بگیرد.

سلام به دوستای خوبم که به این پست سر زدن و با ابراز لطفشون منو شرمنده کردن. اول عذرخواهی میکنم که اینقدر دیر جواب محبتاتونو میدم، عذرخواهی دومم هم بابت اینکه تک تک به کامنتا جواب نمیدم. یه کم این چند روز زیادی درگیر بودم و سایت نمیتونستم بیام.
از لطف تک تکتون تشکر میکنم و امیدوارم همیشه اینجا پست شادی بیاد رو آنتن!
دوستون دارم و این یه تعارف نیست، همه ی زندگی منه!

دیدگاهتان را بنویسید