خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من اسمشو معجزه می ذارم، شایدم تولدی دیگر

**** به نامِ یزدانِ پاک ****
درود و سلام به تمامیِ شما دوستانِ ارجمندی که این نامه رو می خونید. الآن صبحِ آدینست، اگه همین امروز می خونید، آدینه تون خوش و اگر در وقتِ دیگه ای می خونید، اوقات و ایام به کامتون باشه.
خیلی وقت بود که دست به تایپ نشده بودم و حال و حوصله ی نوشتن رو هیچ رقمه نداشتم، هر وقت هم می نوشتم و می فرستادم، چون مدیریتِ محتواشون سخت بود، منتشر نمی شدن!
اما چیزی که باعث شد من دوباره با پر چونگی هام پیدام شِ اینه. اگه دوس دارید بخونید.
ویرایشگرانِ گرامی: شما مختارید که این پست رو هم منتشر نکنید ولی فکر می کنم اثرِ انتشارِ این نوشته حتی رو دو نفر آدمِ مأیوس، به خدا مثبت تر از سانسوره.
به نظرِ خودم که از خیلی داستان های دروغ و تخیلی که هی نشر و بسط داده میشن مؤثر تره.
بازم خودتون می دونید!
من تا جایی که می تونستم خودم از سر و تهِ متنم زدم تا قابلِ انتشار باشه ولی اگه می خواید اینی هم که هست قیچی قیچیش کنید، بازم مختارید.
مهم اصلِ مطلبه.
بریم سراغِ اصلِ ماجرا:
چهارشنبه (27 اردیبهشت 96، ساعتِ 18:15 الی 18:40) در حالی که تو راهِ مراجعه به روانکاو بودم، داشتم جون می دادم تو ماشین و تو راه. منی که سخت از همه ی اعتقادات رو گردونم به پایِ خدا و امام رضا افتادم. داشتم سر رو شونه ی مادرم نفسای آخرم رو می کشیدم. دست و تمام بدنم به جز پاهام قفل شده بود. شلوغی خیابونا یهو بد جور اومد رو مخم. انواع و اقسام جملات مُلتَمِسانه رو به زبون میآوُردَم که از هلاکت نجات پیدا کنم. منی که هیچ وقت التماسِ هیچ کی جُز اونایی که دوسشون داشتم و دوسم نداشتن رو نکردم تو عمرم، بد جور به پایِ خدا افتادم.
به خاطرِ یه ضررِ 14 میلیون و 500 هزار تومانی و چند عاملِ دیگه، سه شنبه ی هفته ی جاری سم خوردم و فرداش یعنی چهارشنبه تأثیرشو گذاشت. خیلی هم بد گذاشت. اولش با حالتِ تهوعِ بسیار سنگین و شدیدی شروع شد. نفسام سریع، بعد دستام خشک شد، شُر شُر عرق می ریختم و اصلاً نمی تونستم حرکتشون بدم. بعد یه سوزِش تو قفسه ی سینه و خشک شدن کلِ بدنم.
هر گونه سر و صدایی برام حکم شکنجه رو داشت. تو خیابونا پر بود از هیاهو های انتخاباتی. این ور چند تا آقا پسر می گفتن بادمجون، بادمجون، بادمجون، یا آخِرِ هفتههههه، روحانی رفته.
اون ور می گفتن: درود بر هاشمی، سلام بر روحانی.
داشتم خفه می شدم. اگه هوا بارونی نمی بود حالم به مراتب بد تر می شد. به هر حال هر چی که بود گذشت. ولی خدا می دونه که 25 دقیقه الی نیم ساعتِ به شدت بحرانی و زجرآور رو گُذَروندَم.
حالم هنوزم بَدِ. اما نه به اون شدت. اگه ازم ناراحتی به دل دارید ازتون می خوام حلال کنید. این سمی که من خوردم آثار بلند مدت داره ظاهراً. از شدت درد و استرس ساعاتِ خوابم رسیده در 24 ساعت به نهایتاً 3 الی 4 ساعت. اگه می دونستم با خوردنِ اون سم تاوان به این سنگینی رو قراره بپردازم، هرگز چنین اشتباهی نمی کردم. اما واسه کسی که تمام دار و ندارِش رو باخته، دست رو هر کی گذاشته جوابِ نه شنیده یا اگرم جواب آره بوده، شرایط طوری رقم خورده که سر انجامِ خوشی نداشته، به خاطرِ ناآگاهی های جامعه شدیداً از تحقیر، تمسخر و ترحم آسی شده بوده، خیلی تحملِ این همه فشار سخته. با تمامیِ این حرف ها اگه مرگ قسمتم شد بالاخره خوشحال میشم. اما مرگ توأم با درد و زجر رو نمی خوام. ترجیح میدم هنگام خواب بمیرم. این جوری لا اقل ذره ذره نمی سوزم تو آتیشِ حماقتی که ازم سر زد.
این اواخر شدیداً به خوردنِ انواعِ قرصِ آرامبخش رو آوُرده بودم، همین الآنِشَم بدونِ آرامبخش خوابم نمیبره.
اِی کاش به جایِ خوردنِ سم زود تر دست به دامنِ خدا و امام رضا شده بودم. پریروز که از یه قدمی مرگ دورم کردن تازه فهمیدم که چه قدر بد بودم که قدر این دو تا رفیق رو ندونستم. خدا و امام رضا از این به بعد صمیمی ترین و بهترین رفقای منن. خصوصاً خودِ خودِ خدا.
این حرفا رو نذارید به حسابِ خرافاتی بودنم نه، زود قضاوتم نکنید، خصوصاً دوستانِ عزیزِ اهلِ سنت.
درسته که همچنان نماز نمی خونم که مثلاً خدا رو عبادت کرده باشم. اما به زبونِ خودم و زبونِ رسمیِ کشوری که بهش متعلقم، خدا و امام رضا رو ستایش می کنم. من با زبونِ فارسی از خدا عمرِ دوباره خواستم و از امام رضا خواهش کردم و خیلی هم زود جوابم رو گرفتم.
جسارت نباشه ولی از نظرِ من مسلمونی به 17 رکعت نمازِ یومیه و 30 روز روزه و در عوض کلِ عمر به ملت بدهکار بودن نیست.
من فقط نظرِ خودم رو گفتم، ببخشید اگه تلخ مزه بود.
وای چِقَد حرف زدم. وقتتون رو نمی گیرم.
ولی این توصیه رو از من داشته باشید: هر وقت کارِتون جایی گیر کرد که واقعاً هنگِ هنگ شُدید، از صمیمِ قلب خدا و امام رضا رو صدا بزنید، حتی اگه اعتقادی به دین و مذهبِ خاصی ندارید یا هر چیزِ دیگه ای…
ولی با بغض و گریه صداشون کنید، همین طوری الکی به دادتون نِمیرِسَن! باید از عمقِ وجودتون مایه بذارید. تصنعی نباشه. این رو خودم به عینه بهش رسیدم.
خودِ من مذهبی بودم یه زمانی، اما یه سِری مسائل باعث شد که به صورتِ کاملاً رایگان به روز رسانی بشه مغذم و یه جورایی ناخودآگاه، offline update شدم و کاملاً دین و عقائدِ مذهبی رو از منوی زِندِگیم حذف کردم. هر چند که بر حسبِ عادَتِ 17 سالم تِلاوَتِ قرآن رو ترک نکردم.
چون به هر حال از 7 سالگی تالی و قاریِ قرآن بودم مثلاً.
ولی بیشتر واسه دلِ خودم و لذتی که از الحان و موسیقیِ قرآنی می برم می خونم.
خدا خودِش بهتر می دونه که تو این همه سال شاید یک انمِ وقتی که واسه قرائتِ قرآن گذاشتم، واسه تفکر در آیات و معانیِ آیات وقت نذاشتم.
حالا به هر حال! اما یا فرایندِ آپدیت درست پیش نرفت، یا این ورژن ظاهراً دستکاری شده و فِیک بود، از فکرم نتونستم استفاده ی درست کنم و چنین بلایی رو به سرِ خودم آوُردم.
ولی محاله که به ورژنِ قبلیم برگردم، همین ورژنِ فعلی رو حفظ می کنم و نرم افزارِ خدا رو فراموش نکن رو رو قلبم نصب می کنم.
نتیجه ای که خودم از ورژنِ امروزم می گیرم اینه: انسان +تفکر +یادِ خدا مساوی لذت از زندگی، امید به پیشرفت در آینده و بازگشتِ انگیزه، حتی با جیبِ خالی.
اما نتیجه ی flashback و downgrade به چهارشنبه به قبلم: انسان +غرورِ کاذب و لج بازی مساویِ حماقت و تا لبه ی پَرتگاهِ مرگ رفتن.
اگه سلامتی بِهِم برگشت که صد ها هزار بار خدا رو شُکر می کنم، اما اگه وضعیتِ جِسمانیم دوباره وخیم شد و خدا مرگ رو برام مقدر کرد، پیشاپیش حلالم کنید.
تندی ها و بد اخلاقی های گاه و بی گاهم رو ببخشید و بذارید پایِ همون افسردگی. من ذاتاً انسانِ شاد و با نشاطی بودم اما عواملِ
متعددی باعث شدن که این مدلی شم.
واسه جلبِ توجه هم این متن رو ننوشتم، خدایی که بالا سره خودِش شاهده، فقط خواستم یه چشمه از عظمتِش رو به صورتِ کاملاً مستند نشونتون بدم.
اگه تو این متن از طرفِ من یه کلمه دروغ به کار رفته باشه، از خدا می خوام که دوباره به همون وضعِ اسفناکِ چهارشنبه دچارم کنه، حتی بد تر…
همیشه و همه جا پیروز و بهروز باشید.
اینم یه چکیده از آنچه که نوشتم و بهش رسیدم، یه ترانکی هست. اگه دوست دارید بخونیدِش. خودم خیلی جاهاش رو حذف و سانسور کردم!
***

اگه تنهایِ تنهایی بدون اینو خدا هم هست،
خدا که هر کی رو زد بِش دِلِش رو هیچ وق نشکست.
خدا نی ظاهراً اما هوایی شی اگر روزی،
نری پیشِش تو آتیشِ حماقت هات می سوزی.
تو می گیری جوابِت رو سریع السِّیر باور کن،
خدا نَزدیکِتِ با هر دعای خیر باور کن.
نِمیگم عابد و زاهد شو اصلاً، این که هستی باش،
نکن اسمِ خدا رو حذف از مَغزِت، بمون باهاش.
اگه غافل شی از یادِش تماماً از کَفِت میره،
خوشی ها، عیش و عشرت ها و جاشو غصه می گیره.
ولی نفرین به ذاتِ جسم های شِبهِه انسانی،
که کردن غارت و دزدی رو تصویرِ مسلمانی.
اونا که باطنِ دینو فدای ظاهِرِش کردن،
و با بمب و گلوله هم زدن جر واجِرِش کردن.
اونا که باعثِ دوریِ تو از خالِقِت هستن،
خدا لعنت کنه، این دین فُروشا واقعاً پَستَن.
نباشی مشتریشون گَردَنِت میره بشی هم عزتِ نَفسِت،
تو میشی ضبطِ صوت و مَغزِتَم میشه نوار کاسِت.
تو مأموری و معذوری و مجبوری به پخشِ دین،
وگرنه تیکه تیکَت می کنن تو باغِ وحشِ دین.
بدون اینو که اعلی حَضرَتِ ما ها خدامونه،
نماز و روزه و قرآن وسیلن، اصل ایمونه.
خودِ من رو زدم گفتم خدایا من غلط کردم،
میشه فرصت بِدی بازم به درگاهِ تو برگردم؟
چراغِ سبزو دیدم که خدا اومد نشونم داد،
بدونِ سر صدا و یا ضرب و شتم اومد تکونم داد.
بدونِ گازِ اشکآور و گازِ فلفل و باتوم،
نوازش کرد و گُف پاشو بشین و غر نزن، آروم.
و بعد از نیم ساعت رنج و درد اُکسیژِنو آوُرد،
نمی دونم چه دارویی بِهِم دادِش که خوابم برد.
و حالا شُکر خوبم، بهترم، سر می زنه گاهی،
خدا و میگه آروم باش، چون با من تو همراهی.
ممنون از دوستانی که حوصله و وقت گذاشتند و این نوشته رو خوندن.
خدا یادتون نره ها! از ما گفتن! خودِش نگهدارتون باشه.

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «من اسمشو معجزه می ذارم، شایدم تولدی دیگر»

سلام پوریا. هر بخش این پستت۱حس بهم داد. از دستت حرصی شدم، واست دلواپس شدم، حس کردم اگر دستم بهت می رسید … و در پایان خاطرم۱خورده جمع شد به اضافه اینکه حس کردم خدا خیلی مهربونه که زیاد واسه کاری که با خودت کردی تنبیهت رو سنگین نگرفت. پوریا حتی اگر هیچ دری هم باز نباشه، حتی اگر هیچ کلیدی هم نباشه، حتی اگر هیچ راهی نباشه، باز خودکشی باطله. دیگه هرگز بهش فکر نکن. عقل آدمیزاد همراه اراده و تجربه یار های مثبتی هستن. ازشون غفلت نکن و دست خدا رو هم هرگز ندیده نگیر! هنوز۱خورده حرصی هستم از دستت بیشتر از این نمی نویسم احتمال میدم اگر طولش بدم هوار سرت بزنم. ولی با اینهمه خوشحالم که الان دوباره بین مایی.
شاد باشی!

سلام بر پَریسای مهربون. خودمم خوشحالم که حدِ اقل جلو چشمِ مادرم جون ندادم. بیشتر واسه اون ناراحتم تا خودم که چه قدر اون لحظات براش سخت بود. مطمئناً هر قدر من درد و عذاب می کشیدم، چندین بَرابرِش مادرم اذیت می شد. شایدم حضورِ مادرم در کنارم مجازاتم رو از سویِ خدا به تعویق انداخته. مرسی که خوندی.
شما هم شاد باشی همیشه

من نیز خواندم.
استقبال میکنم از این که خدا را هیچ وقت فراموش نمیکنی.
من دیگر زیاد به سایت نمیام ولی پستت را تا ته تهش خوندم و دلم نیامد کامنت ندم.
میدونی، کاش از این به بعد فقط و فقط برای خدا زندگی کنی.
فقط به خودش التماس کنی.
نه این که فلان کس که سر تا پا گناه کرده.
نه دختری که شاید ارزش قلبت رو ندونه.
برای خدا گریه کن.
فقط بخواه که همیشه کنارت باشه.
اونِ که هیچ وقت ولت نمیکنه.
تو زنده هستی و خواهی ماند و اگر راه را جدی پیش برده باشی، شک ندارم که به آرامش حقیقی خواهی رسید.
شاید تا به حال از این درسهای روانشناسان حالت به هم خورده باشه اما سعی کن خودشناسی را ادامه دهی.
خودتو، آفریدگارت رو پیدا کن.
احساسات انسان همانند امواج دریا هستند که هیچ وقت متوقف نمیشوند اما میتوانی خود را از هجوم مخربش در امان بذاری.
پس سعی نکن احساساتت را کنترل و نابود کنی، مدیریت کن و راحت زندگی کن

بَهبَه ببین کی این جاست! کامبیز شاهِ کبیر! چه جدی؟ بله اعلی حضرت. شما درست می فرمایی. خیلی ممنون که افتخار دادید و اومدید استاد؟ خداییش جدی بودن بهتون نِمیاد ولی انصافاً چه جدی، چه طنز، خوش قلم می فرسایید. دمتون گرم. مرسی بابَتِ نظرِ سازَندَتون، حیف که الآن دیگه واسه خود شناسی دیره. درصدِ زیادی از عمرم گذشته دیگه! شاد باشین

کوتا بگم و برم
شک نکن هر کس به این حرف هایه تو بخنده باید به عقل و شعور خودش بخنده
شاید روشن فکر ها به همین کامنت هم دارن میخندن
ولی بهشون باث گفت
رفیق بعضی از مسیر ها باید بروی تا بهشون برسی
باید تو هم همه اش و باتلاقش گیر کنی تا حس این پست را بفهمی
حرفم همین بود

راستی سلام

خودتا کشتی؟ خدا مرگت بده. خخخخخخخخخخخخخ
حیف توی هنرمند نیس بیمیری؟ آکله.
مگه چن سالته؟ خب دوباره شرو کن. دس به زانو بگیر و بلند شو. یاعلی ام نگفتی نگو. ولی بلند شو.
حیف توئه خره حیف توئه. اون صدا و اونهمه استقلال احترام بر انگیز. خجالت بکش. آخرش باس بیگیرم سیر بزنمت.

سلام آباجی، آره، خودما کُشدَم ولی نَمُردَم! خدا که اگه مرگم بده خوشحالم میشم. به خودِش قسم. چون دیگه الآن خوابگام عذرم رو خواسته و دیگه اجازه نِمیدن واردِ خوابگاه بشم. چون ماجرای خودکُشیم به گوشِ مسؤولین رسید و اونام طی یه اقدامِ ضربتی ریختن تو اتاقم و با احترام و اسکورت شوتم کردن خونه! خخخخخخخ. می تونم بگم که دانشگاه هم همین جا برام تموم شد. چون کلِ کتبِ درسیم مونده بود که ضبط بشه. اساتید هم ازم راضی نبودن. اگه اندک استقلالی هم دارم مدیونِ زندگی در خوابگاهم، حیف شد که اونم از کَفَم رفت…
شوما بیا بزن! کارید نباشه! من کتک خورم مَلَسِ. تشریف آوُردی مشهد من در خدمتم! خخخخخخخ. شاد باشی همیشه.

سلام محسن جان. ممنونم از حُضورِت عزیز. با من راحت باش. هر کسی حق داره بد ترین نسبت ها رو بابَتِ این کار به خودم بده. چون اون لحظه ای که این کار رو کردم، به این فکر نمی کردم که خیلی از من بد تراش هم هستن تو دنیا که وایسادن و بالاخره حقشون رو هم گرفتن. فعلاً که دورانِ نقاهتم رو دارم پشتِ سر می ذارم. خدا فقط نفس و امیدم رو برگردوند، ولی خب خیلی چیزا رو دیگه نمیشه دوباره به دست آوُرد. مثلاً این معده که قبل از این اقدام هم درست و دَرمون نبود، دیگه مثلِ سابق نمیشه، دستام دیگه اون قدرتِ سابق رو نداره، جلوی حملاتِ عصبیم که یهو مثلاً گرمم میشه و شُر شُر عرق می ریزم رو نمی تونم بگیرم و کلی چیزای دیگه…
اما به هر حال زندگی هنوز جریان داره. امیدوارم روی خوشِ زندگی رو هم ببینم. شاد باشی

سلام و درود بر پوریا جوووونم
خوبی داداش پوریای عزیزم
بابا بیخیال
نمیدونم شاید هم حق با تو باشه به هر حال که خدا رو شکر من جای تو نیستم و حقم ندارم بگم بیخیال چون شاید درک نکنم که تو چی کشیدی و چی شده فقط که خدا رو شکر که امام رضا ضامن آهو دستت رو گرفت و شکر خدا که اوسا کریم صدات رو شنید
چیزی ندارم بهت بگم جز چند تا دعا
اول که خدایا به همه ی مجردین محله از جمله پسرای این محله و به ویژه پوریا یه دختر خوب سر راهشون قرار بده تا عاشقانه باهاش ازدواج کنن و اون دختره با بد و خوب پوریا و با دارایی و نداراییش بسازه
بعدشم به پوریای عزیز و دیگر بیکاران محله یه کار خوب اطا کن که حالش رو ببرن و البته یه خونه ی خوب
به هر حال پوریا جووونم امیدوارم که ایشالله این مسائل زودی حل بشه و توم بعداً به این موارد بخندی
به هر حال مرسی و امیدوارم که زودی شاهد خوشیات و شادیات باشم و پست بزنی که لطفاً در عروسی پوریا شرکت به هم رسانید و یه مژده داره پوریا که به زودی دهمین حقوقش رو میگیره
خدایا همه رو در زندگی به هر آن چه صلاح و خیرشونه برسون
پوریا دوست دارم شدیییید
شاد و مسرور و شادانه باشه دلت
روزت خوش ایام به کام و شیریییین کامییی همچو تعم فالوده بستنی و خدا نگهدار

سلام کاکو احمد. حالِت چی طوره؟ خیلی ممنونم بابَتِ دعا ها و آرزو های خوشگلی که در حَقَّم کردی. یکی از زخمای رو دلم رو یکی از هم شهریای تو گذاشت. اما من هنوزم شیرازیا رو دوست دارم و عاشقِ صفا، صمیمیت و لهجه ی شیرینِشونَم. البته فِک نکنم به این کارم یه روز بخندم ولی دیگه یاد گرفتم که جونم توپِ ۴۰ تیکه نیست که هر از چند گاهی باهاش رو پایی بزنم ببینم چند تا می تونم بزنم.
این دومین تَجرُبَم بود در این زمینه. من به شخصه اگه دوماد شم باور کن اولین جایی که بخوام برم با همسرِ آیندم سفر شیرازه. شک نکن.
شاد باشی عزیزُم.

سلام رعدِ عزیز. ممنونم از دل گرمی و حُسنِ نظرِت. منم خیلی دوس دارم که بالاخره رنگِ خوشی رو ببینم. فعلاً که این چیزی که داره به صورتِ live پخش میشه تو قابِ تلویزیونِ زندگیِ من برفک و گاهی سریالِ اوشینه! خخخخخخخ. شاد و سالم باشی

سلام آقا وحیدِ عزیز. منم واست بهترینا رو از خدا می خوام. از امام رضا هم ممنونم که صدام رو شنید و واسطه ی بینِ من و خدا شد. اگه واقعاً با اشک و دلِ شکسته یادِش کنی، مطمئناً یه نظری بِهِت می کنه.
خدا کنه که دوباره پا بده از همین جا دوباره صداش کنم و چیزی که می خوام از زندگی رو اون دوباره واسطه بشه که خدا بِهِم بده. شاید صحبت هام واسه یه عده خنده دار باشه اما مهم نیست. گفتم که: خدا و امام رضا دو دوستِ بسیار صمیمیِ من هستند. تنهام نمی ذارن تا وقتی یادشون باشم، این رو مطمئنم. هستن تا زمانی که خدا نکرده مثلِ گذشته حقیقتِ زندگی رو اون چیزی ندونم که خودم دلم می خواد. موفق باشی هم تیمیِ خوش قلبم. امشبم به لطفِ خدا می زنیم یه ۲ ۳ تایی به لِخویا. شاد باشی

پوریا جان!
تک تک کلمات این پستتو حس کردم، و کاملا درک میکنم
گاهی وقتا دیگه تهشی، واقعا هر جوره که فکر میکنی نمیشه، عقلت به هیچی قد نمیده، واقعا واقعا آخرین راهه از نظر خودت. نه جلب توجهه، نه کمبود نیازی. فقط خودتو تموم شده میبینی.

تو این وقت، فقط یه انرژی، فقط یه حس، یه صدایی باشه که بهت بگه : درست میشه فلانی…
بزرگترین و قوی ترین قدرته که نگهت داره توی زندگی
خدارو شکر میکنم اون بود و من الآن دارم کامنت میذارم..
خدارو شکر

سلام آقای نظری. ممنونم از حُسنِ نظرِ شما. تا اون جایی که حافظه ی من یاری می کنه، شما تو یه تصادف بیناییتون رو از دست دادید، یعنی چیزی که به اختیارِ خودتون نبوده نگه داشتن یا از دست دادنِش، اما من خودم این بلا رو سرِ خودم آوُردم، من خواستم که برگردم و خدا بَرَم گردوند، از خدا می خوام بیناییِ شما رو هم برگردونه چون واقعاً سخته یهو سَهمِت از تمومِ دنیا تاریکیِ مطلق بشه.
شاد باشید و خدا نگهدارتون باشه

پوریا! خوشحالم که هستی. امیدوارم بزودی سلامتی کاملتو ب دست بیاری.
زندگی سخته خیلی. ولی شیرینم هست.
امیدوارم خیلی زود ب قسمتای شیرینش برسی.
حیف صدات نیست مارو از شنیدنش محروم کردی. ما منتظر ی پستیم از صدای تو. شاد باشی

سلام خورشید خانم، در موردِ نظرِ لطفتون نسبت به صدام باید فقط بگم ممنونم، شما لطف دارین. ولی خب این زندگی شیرینی هاشَم گاهی اوقات تلخن لا مَذهَبا! مثلاً با باختنِ تو، جیبِ مدیرِ یه سایتِ شرط بندی پر میشه و زندگی به کامِش شیرین، اما همون شیرینی واسه تویی که باختی یه تلخیِ محضه، درست مثلِ خبرِ ازدواجِ کسی که دوسِش داری، اون خوشحاله، اما تو اون لحظه مغلوب ترین آدمِ دنیا می بینی خودِت رو. ولی امیدوارم یه روز یه شیرینی رو خدا خودِش طبخ کنه که همه با چِشیدَنِش شیرین کام بشن. مثلِ صلح، ریشه کَن شدنِ فقر و بی کاری و…
خیلی آرمانی و دور از انتظاره ولی شاید ۴۰۰۰ سالِ دیگه که اون موقع ما میشیم دایناسور های منقرض شده ی اون زمان، این شیرینی دیگه طبخ شده باشه و موجوداتِ زنده این قدر نکوبن تو سر و کله ی هم! پر نور و پر زور باشی خورشیدِ گلبالیست.

درود. خب کامنت من یه خورده با بقیه دوستان فرق میکنه. راستش اومدم
که بهت بگم سعی کن تو زندگی دست به هر کاری میزنی روش درست انجام
دادنش رو یاد بگیری و در نهایت درست هم انجامش بدی. نابینایی به تنهایی
خودش معلولیت بزرگیه و این که با یه روش نا درست و نسنجیده برای خود
کشی بخوای سلامتی خودت رو از جوانب دیگه هم به خطر بندازی و از دست
بدی اصلا کار عاقلانه ای نیست. از صمیم قلب برات آرزو میکنم که
این کار نسنجیده طوری سلامتیت رو ازت نگرفته باشه که قابل جبران نباشه.

سلام بشر. کجایی بابا پیدات نیست؟ تیلیفون که جواب نمیدی، اسکایپ که قرنی یه بار میای، بلکه اینجا پیدات کنم! کتاب فرزام رو واست آماده کردم اما دراپ باکس ندارم. هر موقع بودی بزنگ تا واست لینک موقت بذارم یه ساعته برش دار.

سلام و درود. هیچ فرقی با بقیه نداشت، یه نکته ی مشترک تو تمامیِ کامنت ها بود که تو کامنتِ شما هم وجود داره و اونم امیدواریه. امید به چیزای خوب هست که ما رو سرِ پا نگه می داره. سلامتیم که قابلِ برگشت نیست به طورِ صد درصد اما می تونم خودم به بهتر شدنم کمک کنم. این سم رو هر کس مصرف می کرد تقریباً می تونم بگم که می مُرد اما نمی دونم چرا من زنده موندم. من کارم رو درست انجام دادم ولی بَقیَش دیگه دستِ خودم نبود. امیدوارم کتابِ مزبور رو هم تا این لحظه از یه طریقی دانلود کرده باشی. آهان، کنکور هم داشتی راستی، امیدوارم اون رو هم به خوبی پشتِ سر گذاشته باشی. خدا یادِت نره. ازش با اشک بخواه که تو یه شهرِ بزرگ قبول شی و به آرِزوت برسی. شاد باشی.

سلام پوریا.
نمیدونم اصلا کامنتم رو میخونی یا نه؟
نمیدونم اصلا جوابی میدی یا نه؟
به خدا این اولین باریه که آرزو میکنم یه نفر جوابم رو بده.
پستت رو تا آخر خوندم.
خیلی مکس میکنم/
حقیقتش نمیدونم چی بنویسم.
امیدوارم تموم کدورت های گذشته رو فراموش کنی و بشیم دوباره همون هم محله ای.
خدای بالا سر شاهده که کوچکترین ناراحتیی ازت به دل ندارم.
اگه یه وقت ناراحتت کردم, باعث عضابت شدم, غمتو زیاد کردم, عصبانیت کردم هم تو هم خدا ببخشید منو.
واقعا از شنیدن خبر باختت شکه شده بودم.
باورم نمیشد.
این همه سنگ برای یه پای لنگ؟
واقعا از شنیدن خبر خودکشیت بینهایت ناراحت شدم.
نمیخوام بپرسم چرا همچین کاری کردی
چون وقتی خودم رو جای تو میزارم راه دیگه ای به نظرم نمیرسید.
حالا نه واسه این پول فقط.
پول, خودش میاد. خودش میره.
ولی خدایی وقتی با تموم چیزهایی که ازت میدونم خودم رو جای تو میزارم, خب حتی تصورش هم برام سخته.
پوریا جان. شده بعضی وقتها بچه ات بدونم, از سره احمقی, بچگی و نادانی بهت خندیده باشم, با تمام وجود از دستت عصبانی شده باشم, تو رو یه بچه ی لوس دونسته باشم. عاجزانه ازت خواهش میکنم ببخشی منو.
همون خدای مهربون میدونه که به حده نهایت ناراحت و پشیمونم.
کاش ببخشی منو/
الان میرم قرآنی که با اسکایپ برام فرستادی رو گوش میدم و از خدا میخوام که خودش با بزرگیه خودش مشکلاتت رو حل کنه.
خوشحال شدم که الان حالت خوبه.
امیدوارم هیچوقت تو بسطره بیماری نیفتی.
هیچکس نیفته.
برات آرزویه یه زندگیه خوب, دختری که لیاقت تو رو داشته باشه, زندگیی با آرامش, سلامتیه جسمی و روحی, موفقیت و طرقی رو دارم.
امیدوارم روز به روز بهتر بشی.
دوستت دارم, سامان بهمنی.

سلام آقا سامان. یکی از تغییر هایی که من کردم اینه: کینه تو قلبم نباید جایی داشته باشه. ما با هم خوب نبودیم چون شاید هم دیگه رو قبول نداشتیم. رفاقت وقتی معنا داره که هر دو طرف از همه لحاظ هم دیگه رو درک کنن. به هم بدبین نباشن و بتونن به هم دیگه اعتماد کنن. تو بَستَرِ بیماری که می تونم بگم نیستم اما اوضاعم اون قدرا وخیم نیست که به آه و ناله بیفتم. گاهی اوقات خواهرزادم میاد و با هم فوتبال بازی می کنیم و قدری از درد های جسمی و روحیم رو فراموش می کنم. سلام بِرِسون به خونواده ی محترم. منم متقابلاً آرزو های زیبات رو واسه خودِت دارم. پیروز باشی

نمیدونم اسمش حماقته یا چی، ولی خیلی وقتا حس کردم دیگه آخرشم، دیگه بهتره نباشم، و همه ی اینایی که گفتی، ولی بازم وقتی همه چیزو در نظر گرفتم، دیدم یه رفیق دارم که خداست، یکی که تو اوج نا امیدی، باهام بود، امیدوارم همه چی واست اوکی بشه، پاشو رفیق، هیچکس ارزش ذره ای ناراحتیو نداره، از الآن پاشو از زندگیت لذت ببر، بگو پیش بسوی بعدیا، گور بابای بعضیا، دیگه نبینم اینجوری باشی مرد!

سلام علیرضا. آره، گاهی اوقات، از این گاهی اوقات ها برای من خیلی پیش اومده، تا هفته ی قبل که دیگه حس کردم نمی کشم، آخِرِ آخِرِ داستانِ زِندِگیمَم و باید خودم تمومِش کنم تا راحت شم. اما فعلاً که زنده موندم و دارم تبعاتِ کاری که کردم رو می بینم، دل درد های گاه و بی گاه و خوابِ ناکافی و اعصابِ درب و داغون. پا شدم که این پست رو زدم دیگه! این دفعه دیگه شکستِ عاطفی نقشی در تصمیمم نداشت به اون صورت، شاید همه ی شکست ها یه طرف و شکستِ سنگینِ مالی یه طرف. اما تموم شد و این زندگی همچنان جریان داره، متأسفانه یا خوشبختانش رو نمی دونم ولی… بی خیال. ممنون از حُضورِت.
شاد باشی

سلام، پوریا، ببینم به خاطر ۱۴.۵۰۰.۰۰۰ تومان، داداش تو حیفی، الآن یه چیزی بهت میگم که یکم انرژی بگیری، من ۱۰۰.۰۰۰.۰۰۰ تومان بدهکارم و هنوز هم چشمم به دست خداست، میدونم که تنهاام نمیذاره، دست به زانو بگیر و با یک یا علی دوباره شروع کن، مطمئن باش که مجاورت در کنار امام رضا نعمت بزرگیه که خدا به تو داده که هر وقت خواستی میتونی با توسل به ایشون و به یاد خدا بودن هر مشکلی را پشت سر بذاری، موفق باشی.

سلام بر آقای حاتَمیِ بزرگوار. وقتتون به خیر. یا خدا! ۱۰۰ میلیون تومان؟ ولی این ۱۴ و نیم میلیون ۵ تومانش مالِ بقیه بود، ۹ و نیم میلیون هم حاصلِ حدودِ ۱۰ سال پس انداز. حیف شد، خیلی هم حیف! به هر کسی هم متوسل بشم مطمئناً این داغی که رو دلم هست بابَتِ به هدر رفتنِ این همه زحمت، هی تازه و تازه تر میشه. پلیسِ فتا اگه خیلی مرد هست بره مدیرِ اون سایت رو دستگیر کنه که جوونای دیگه لا اقل پولشون رو نبازن!
فقط بلدن هر چند روز یه بار فیلترش کنن. بعد اونا میان تو کانالِ تلگرامیشون آدرسِ جدید و بدونِ فیلترشون رو می ذارن و دوباره روز از نو، روزی از نو! سایتِ شرط بَندیِ فوتبال رو میگم. من که باختم، اما امیدوارم بقیه سَمتِش نَرَن، این سایت به دردِ مُرَفَّحینِ بی درد می خوره که بِرَن پول تو جیبی های میلیونیشون رو توش ببازن. این نقطه ای که من الآن قرار دارم روش، نقطه ی صفره، حتی زیرِ صفر.
اما ممنون بابَتِ امیدواری که به من دادید.
امیدوارم به زودی مشکلتون حل و هر چه سریع تر برکتِ زندگیتون افزون بشه. شاد باشید

پوریا جان با سلام مجدد، مطمئن باش یکی از عوامل نجاتت انس با قرآن بوده، سعی کن در مطالعه ی تفسیرش وقت بذاری اون وقت فرق مذهب و مذهب نماها را بیشتر متوجه میشی، تو دلت پاکه برای همین خدا بهت فرصت دوباره داده، از دیروز تا حالا که این پست را خوندم به یادت هستم، حالا یه جمله ی انرژی زای دیگه، یکی از آشنایان هست که ۸ میلیارد پولش را خوردهند، البته فقط ۵۰۰ میلیونش مال خودش بوده و بقیه پولهای مردمی که به واسطه ی اعتماد به ایشون لا کار شدند، بیچاره اول سکته کرد ولی به خیر گذشت، حالا هم داره تلاش میکنه و خورده خورده بدهیشو میده. یه ایمیل به a_a_hatami@yahoo.com بزن دوست دارم بیشتر با شما آشنا بشم. یا علی.

سلام. چهارده میلیون و پانصد هزار برای شرط.
شرمنده ها ولی عقل سالم هیچوقت برای شرط اونم توی فضای مجازی همچین کاری نمیکنه
پلیسه سایبری میتونه پیگیری کنه. ولی خدا به آدم عقل داده که فکر کنه و بعد کاری رو بکنه. مرفهین بیدرد هم هیچ وقت فکر نمیکنم همچین کاری رو بکند
شرمنده اگر تُند نوشتم
امیدوارم حالتون رو به بهبودی بره

سلام. گرچه خودم اشتباهم رو قبول دارم، اما من اون پول ها رو خُرد خُرد باختم نه یه جا. اولش با ۲۰۰۰ تومان شروع شد اواخرِ دی ماه.
سالِ گذشته اتفاقاتی برام افتاد که به خیالِ خودم خواستم از این طریق، ضررِ حاصله رو جبران کنم. از جمله گوشیِ دزدی که به خاطِرِش من و دوستم دادگاهی شدیم و حتی با وجودِ تحویلِ گوشی به قاضیِ پرونده، باز هم شاکی دست نکشید و کلی زجر کشیدیم تا بالاخره تبرئه شدیم. با احتسابِ هزینه هایی که تو دادگاه صرف شد حدوداً ۵۰۰ تومان بابَتِ آشِ نخورده پولم رفت. اونم چه گوشی ای! گلکسی اس ۴ که همه دارن از رده خارِجِش می کنن! موردِ بعدی هم حدودِ ۲ میلیون بدهی به دانشگاهِ فردوسی بابَتِ شهریه و خوابگاه بود که منو به طمعِ دستیابی به پول سمتِ این سایت کشوند. جالب این جاست که خودِ معرفِ سایت بعد از اینکه کلی با آب و تاب من رو سمتِ سایت کشوند. خودِش با باختنِ ۷۰ تومان از پولِش کشید کنار و من موندم. یکی دیگه از دوستانم هم فریب خوردن و حدودِ ۳۰۰ ۴۰۰ تومان از پولشون رو تو این سایت باختن.
بعید می دونم مُرَفَّحینِ بی درد به این سایت سر نزنن، چون کانالِ تلگرامیشون حدوداً ۵۰ هزار نفر عضو داره. موفق باشید

سلام پوریا.
بابت اتفاق پیش اومده، جداً متأسفم.
اما معتقدم این ضرر مالی که بخش عمده ای هم به خاطر قصور خودت بوده، یک تجربه ارزشمند واست محسوب میشه و تو رو در ادامه پیچ و خم های زندگی با تجربه تر و پخته تر از گذشته میکنه. بعداً که بیشتر سرد و گرم زندگی رو بچشی، متوجه میشی این ۱۴ میلیون تومان در برابر خیلی از چیزا هیچه ولی در عوض، بینش جدیدی که تو در زندگی بهش رسیدی، میتونه بهت کمک کنه و پلی باشه برای رسیدن به موفقیت های چشمگیر تر در آینده.
پس به این مسئله به چشم یک تجربه ارزشمند نگاه کن و شروع کن به برنامه ریزی برای ساختن آینده ی زندگیت.
در خصوص ازدواج هم مطمئن باش اون کسی که قسمت تو باشه، یه روز طوری سر راهت قرار میگیره که عمراً خودتم فکرشو کنی.
پس نگران نباش.
اول زیرساخت های لازم برای شروع یک زندگی متأهلی رو فراهم کن، شریک زندگیت هم خودش سر راهت قرار میگیره.

سلام آقای سَرمَدیِ عزیز. خِیلیا بِهِم گفتن به عنوانِ یه تجربه بهش نگاه کن این باخت رو، ولی فعلاً که نتونستم خودم رو راضی کنم، تیتری که تو ذهنم از این اتفاقاتِ اخیر درج شده اینه: باخت به همه چیز.
امیدوارم زود تر احیا بشم، چه از نظرِ روحی، چه جسمی تا بتونم اول به چگونگیِ فراهم آوردنِ زیرساخت های یه زندگیِ متأهلی فکر کنم، بعد هم افکارم رو عملی کنم.
دقیقاً می تونم خودم رو با باشگاهِ اِستیلآذینِ خدا بیامرز تو یه موقعیت بدونم، پولا ضره ضره جمع شد، استیلآذین هم ضره ضره اومد بالا تا رسید به لیگِ برتر، من طمع کردم و سرمایه گذاریِ بی خود کردم واسه رؤیا پردازی هام و تمامِ سرمایه و پس اندازِ ۱۰ ۱۲ سالم رو به علاوه ی پولِ مردم باختم، اِستیلآذین هم با طمعِ قهرمانی در لیگ رفت ستاره خرید، افتاد دوباره دسته یک، از اون جا هم نمی دونم چی شد که غیب شد کلاً.
شاید تنها فرقِ من با اِستیلآذین این باشه که لا اقل بتونم با طلب کارام تسویه کنم. باز ۵ میلیون خدا رو شُکر چیزی نیست که نتونی جبران کنی. بدهیِ اونا که میلیاردی بود.
۹ و نیم میلیون رو هم میشه با گذشتن از کنارِ خیلی از آرزو ها، از جمله تفریح و خریدِ لباس های شیک به دست آوُرد.
دیگه به اون صورت برام فرقی نمی کنه مجرد یا متأهل بودن، مجرد که باشی یه جور دغدغه داری، متأهل هم که باشی یه جورِ دیگه، مهم اینه که زندگی یعنی دغدغه و دل مشغولی و بس…
شاید اگه یه سال زود تر می جُنبیدم، الآن اوضاع کاملاً متفاوت بود با اینی که هست، ببینیم این امید چی کار می کنه بالاخره با ما.
ممنون از حضورتون.
شاد باشید و مانا

سلام پوریا. دیر رسیدم، نمیدونم کامنتمو میخونی یا نه. امام رضا! عاشقشم! تا الآن هرچی خواستم یا بهم داده، یا اگرم نداده بعدها فهمیدم چه خوب که نداد، هرچند اون موقع پا میکوبیدم زمین که فقط همین، ولی دیگه بهم اثبات شده اگرم نداده ضررش ۱۰۰ برابر نفع ظاهری که من میدیدم بوده. پس دیگه بهش اعتماد دارم و میگم اگر صلاح میدونی بده. مطمئنم واسه تو هم همینطورن

سلام غزل. آره، امام رضا خیلی مَردِ، خیلی. حتی دین ناباوران هم وقتی یادِش می کنن، لطفشو چترِ بالا سرشون می کنه. برام مهم نیست که این حرفا از نظرِ خِیلیا خرافاته. چون خودم دَرکِش کردم. شاد باشی و پویا

دیدگاهتان را بنویسید