خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه ی شیرین فصل اول

ساعت گوشیمو میزنم هفت و نیم صبح هفتم مهر 85
تاکسی همین طور آرام به راهش ادامه میده و این حرکت آروم ماشین من رو کلافه میکنه
راننده شروع میکنه به حرف زدن!
راننده «تو برای چی میری دانشگاه!!!»
شیطونه میگه بگو برای صفا سیتی میرم.!! ولی من بهش گوش نمیدم و بجاش میگم برای ادامه تحصیل میرم امسال قبول شدم دانشگاه.!!!!
راننده«چیییی؟؟؟ دانشگاه!!!»
من «ایرادی داره پدر جان!!!»
راننده «آخه تو نابینا هستی»
من «خوب بله نابینا هستم اشکالش کجاست!!!»
راننده «آخه تو چطور میتونی چیز بخونی!!!»
آهی میکشم خدایا رحم کن! خدا هم دلش برام سوخت و خوشبختانه به دانشگاه رسیدیم
پول راننده رو سریع پرداخت میکنم و قبل از اینکه اون چیزی بگه از ماشین پیاده میشم!
به به بارون هم نم نم شروع به باریدن کرده نگران این میشم که اگه بارون شدید بشه و تا من برسم بالای این کوه پیش رو موش آب کشیده میشم.!
دانشگاه پیام نور بوکان بالای یه تپه قرار داره و در دانشگاه پایین اون تپه!
عصای نازنینمو باز میکنم و به راه می افتم,! بارون هم انگار با من قَسط شوخی داره چون چند لحظه شدید و بعد آروم میشه!
شایدم که نه کاری به من نداره و داره با نسیم خنکی که میوزه بازی میکنن!
به وسط راه نرسیده به نفس نفس می افتم ! زیر لب شروع میکنم به غر زدن!
آخه پیام نور عزیز دانشجوت کم بود پولت کم بود بالای کوه ساکن شدنت چی بود!!
چند تا دری وری هم نثار داداشم و پسر داییم میکنم که قرار بود امروز یکیشون باهم بیاد! وقتی یاد دیشب می افتم که سر این که کدوم شون باهم بیان بحث میکردن و وقتی امروز داداشمو صدا زدم خواب آلود گفت برو به محسن بگو من فردا باهات میام.!چبه اونم که زنگ زدم تقریبا همچین جوابی بهم داد و من تنها راه افتادم بماند که مامانم چقد سفارش کرد.!!
با صدای یکی از افکارم جدا میشم!!!
«صبر کن کجا داری میری؟؟؟»
توجه نمیکنم اصلا به من چه از کجا معلوم که با کیه.!
صدای پاهایی رو میشنوم که با دُو به طرف بالا میدون و هی داد میزنه آقا پسر صبر کن.!! مگه کری میگم صبر کن و بعد یه نفر که دستمو میکشه.! تعجب میکنم طرف چنان نَفَس نَفَس میزنه که من متوجه حرفای که تیکه تیکه میزنه نمیشم.!
همونجا میشینه و من رو هم وادار به نشستن میکنه
بعد از مدتی که کمی نَفَسِش جا میاد میگه, «مگه من با تو نبودم که صبر کن چرا سرتو انداختی پایین و میری تو قبرستون.!!!»
من «خدا نکنه برم قبرستون زبونتو گاز بگیر آقا پسر کلی آرزو دارم!!»
پسر «برو بابا من دارم جدی حرف میزنم اون راهی که تو داشتی میرفتی مستقیم میره تو قبرستون!!!»
کلی میخندم پسره که میبینه حرفشو باور نمیکنم میگه «باور نمیکنی نه؟؟؟»
من «خوب معلومه که نه!.»
پسر «خوب کاری نداره که پاشو بریم بهت نشون بدم!»
بی خیال دیر شدن کلاس و از اونجایی که من زیادی کنج کاوم باهش همراه میشم بعد از چند قدمی دستمو رو یه سنگ قبر میذاره!!! و بعد دومی و سومی!!
پسر «خوب حالا چی میگی!!!»
من «خوب چیزه من چی میدونستم که راهم منحرف شده و دارم اشتباه میرم!!»
با هم از قبرستان خارج میشیم و به طرف دانشگاه به راه می افتیم

۴۱ دیدگاه دربارهٔ «هدیه ی شیرین فصل اول»

سلام آقای حاتمی مرسی از کامنت
ولی جواب. این همه اسم مشترک اکرم نصرت عزت
آرام الآن من تو تهران و این جاها اسم دختر شنیدم ولی تو کُردستان اکثرا اسم پسره
و خیلی اسم های دیگه!! آیا باید اون پسرا هم از مرد بودنشون پشیمان شده باشن و بر عکس برای دخترا!!!؟؟؟
این هم یه داستانه که من برای آشنایی بیشتر مردم با نابیناهای شهرم نوشتم
موفق باشید

سلام هیوا جان صبح جالبی بوده
و در ضمن به تائید گفته کامبیز جان در کُرد ها اسامی بسیار زیبایی وجود داره که ما غیر کُرد ها فکر می کنیم که دخترانست
در صورتی که در جوامع کُرد نشین نام پسرانه هست
و معانی زیبا ای هم دارند
مثله آکو که اسم یکی از دوستانم بود که ناجوان مردانه با ضربات چاقو به قطل رسید
زنده باد کُرد ها این نازنین و با محبت ترین انسان ها

سلام بر آقا وحید گرامی خودت خوب خوندی
مرسی از لطفت دوست من
و با قسمت دوم از کامنت هم موافقم
حالا که این طور شد یه دل نوشته از اون با حالاش بیار به افتخار من اینجا بزار کیف کنیم
شکلک از خود راضی بودن و خود را تحویل گرفتن بقیه ی شکلکا رو میزارم واسه پریسا که اگه اومد این طرفا بگه
شاد و موفق باشی دوست من

سلام. بعدش چی شد؟ خداییش من واسه در رفتن از همین انتظار پای سریال ها نمیشینم منتظر میشم کاملش بیاد همه رو۱جا میرم تا آخر. نوشتهت رو دلم نیومد نخونم تا فصل آخرش بیاد. پس خداییش خیلی وسط انتظار جام نذار سریع تر باقیش رو بگو باشه؟
موفق باشی!

سلام به به پریسا مرسی از کامنت تو فعلا برو شکلکای مَنو تو کامنت وحید تکمیل کن چشم
راستی پریسا یه چیزی خواستم بگم…
.
.
.
.
..
.
.
خوب راستش برای این داستان یه هدیه ی کوچولو از همسفر میخوام میتونم برش دارم البته با اجازه ی خودت
شاد باشی پریسای مهربون

شکلک ها خخخ! اُهُک من تکمیلش کنم اگر خراب شد بریزه روی سر من؟ عمراً خخخ! هرچی فکر می کنم می بینم اونجا چیزی نیست که به کار بیاد چی از وسط دیوونه بازی های من به دردت می خوره بردار فقط ببین من گناه دارم بدم میاد از انتظار طولش ندی ها باقیش رو بنویس بیار بخونم!
پیروز باشی!

دیدگاهتان را بنویسید