سلام خدمت دوستان عزیزم. دوستان این خاطره که می خوام براتون بنویسم بر می گرده به بهمن ماه 95
ما مسابقه گلبال دعوت شدیم به بابلسر. شب ساعت 12 راه افتادیم تا بریم. هوا خیلی سرد بود و برفی. حدود 20 کیلو متر که راه رفتیم چراغ های ماشین از کار افتاد و برف سنگینی می بارید ماشین به یه گارد ریل خورد و از پشت هم یه تریلی بهش زد و ماشین ما افتاد روی دوچرخ.
تا ساعت 5 صبح تو جاده بودیم. هرچی به راه داری زنگ می زدیم کسی جواب نمی داد. مجبور شدیم تا ساعت 5 صبح وایسیم تو جاده تا برف کمی بند بیاد و برگردیم خونه دیگه نرفتیم.
جالب اینجاست وقتی ماشین روی دو چرخ وایساد راننده از هوش رفت. به شاگرد گفتیم که ماشینو از وسط جاده بکش کنار اونم این کارو کرد.
دیگه هی نشستیم تو ماشین تا برف کم کم بند اومد و برگشتیم شهرمون.
این بود خاطره ما. ببخشید خیلی کوتاه بود. تا پست بعدی بای.
۲۰ دیدگاه دربارهٔ «یه خاطره از خودم»
سلام سجاد به قول قدیمیها حتماً خیریتی درش بوده که این اتفاق افتاده و شما نتوانستید بروید…موفق باشید…
سلام به گوشه نشین آره دیگه بچه ها همه همینو میگفتن به خیر گذشت موفق باشی
وااای خدا رو شکر اتفاقی واستون نیفتاد! میسی از تعریف خاطرت
خواهش میکنم بهار خانوم همیشه مثل اسمت بهاری بااااااشی
درود!
خب حالا هم که پس از مدتی اومدی اینجا یه خاطره نیمه تمام گذاشتی و ترسیدی با جزئیات کامل و بعدش را بنویسی…
مثلا بعدش چه اتفاقاتی افتاد و شما چگونه نجات پیدا کردید و کی و با چی به خونه رفتید و چه کسانی برای نجات شما آمدند و چند ساعت در سرما بودید و چقدر به اتوبوس خثارت وارد شد و همهی جزئیات را مینوشتی بهتر میشد!
سلام عدسی رمان مگه میخام بنویسم بعدش با همون ماشین رفتیم خونه صبر کردیم تا برف کم کم بند اومد و ما هم رفتیم خونه
درود. آخه چرااا نمردی خره.
منتظر خاطرات دیگت هم هستم خاطره خانوم. و البته با نگارش ریز جزئیات. اگه میخوای ایجوری بنویسی, همون ننویسی خیلی بهتره. خاک بر سرت کنم با این پست گذاشتنت.
مرسی. قربووونم بری.
خخخخخخیییی
سلام و عرض ادب
خیلی ناراحت شدم. ان شاالهل این اتفاقهای بد برای هیچکس اتفاق نیفته. موفق و شاد باشید
سلام آقا مهدی ممنون که هستی
سلام سجاد. به خیر گذشت! ولی حتی۱درصد هم فکر نکن با این تبلیغات منفی من از نق سفر خواهی هام دست بر می دارم. من همچنان سفر دلم می خواد. البته نه از این کانونی ها و مسابقاتی هاش. من سفر تفریحی دلم می خواد از اون آخ جون خوش می گذره هاش خخخ! خدا رو شکر که اتفاق بد تری نیفتاد. نگفت. ایشالا دفعه بعد۱سفر۲۰به پستت بخوره و خاطره این یکی رو از سرت پاک کنه!
سلام پریسا ممنووون که هستی بله سفر خیییییلی خوبه ولی اگر همیشه به خیر بگذره خخخی موفق باااااشیی
آقا خدا حسابی رحم کرده بهتون سجاد جان سلام
و مسافرت
من کاملا با پریسا خانم موافقم
سلامت باشی
ممنون شاد مهر جان موفق باشی
سلاااام به سجاد,میگم مگه زور شاگرد راننده چقد بوده که ماشین رو از وسط جاده کشیده کنار با توجه به اینکه تو میگی که ماشینمون روی دو چرخ بوده که خخخخخ,بعد اینکه اون راننده ی ببخ رو آخرش چیکارش کردین احیانا گویا آیا که,خلاصه اگه مفصل تر تر تر تر تر تر تراااا تعریف میکردی هیجان انگیزترترترترا میشد که,میسی میسی زیادتا خدافسی
سلام ملیسا خانوم چند تا از دوستان که بینا بودن رفتن پایین ماشین رو رو به را کردن راننده هم کم کم به هوش اومد شاگرد نشست پشت فرمون و ماشینو کشید کنار موفق باشی خخخخیییییی
درود.
خدا رو شکر که بخیر گذشت.
مطمئنم صلاحی تو این کار بوده که نرین بابلسر.
فکر کنم صلاحش این بود که دروازه ها در منطقه پست تخصصی شما سوراخ سوراخ نشن.
آخه میدونید, دروازه های گلبال خیلی خیلی گرون هستند.
حیف بود به خاطر یه بازی ده بر صفر یه دروازه گلبال از بین بره.
خخخخخی فقط همین کافییه لطف کن تو پست های من تیکه ننداز آقای مثلا سامی
دوستان نمیخام شلوق کنم حالا شما بگید این چرا تیکه مینداز تو پست ما آقا کار به کارت ندارم بیخیال شو الان به مجتبی ایمیل میدم ببینم چی میگه
سلام داداش خوبی داداش؟ خب اگه ایمیل میدی چرا میگی داداش؟
از نظر من نباید سامی و تو باهم قهر باشید داداش.