خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کودک یا نوجوان بینا، از اینکه با والدین نابیناش، بستگان نابیناش، یا دوستان نابیناش از خونه بیرون بزنه، چه حسی داره؟

توجه: این متن، بیشتر شامل افرادی می شود که از زمان تولد، نابینا بوده اند. بحث در خصوص افراد دیر‌نابینا، شاید کمی پیچیده‌تر باشد لذا اگرچه ممکن است نکاتی از این بحث در خصوص افراد دیر‌نابینا نیز درست باشد، ولی مخاطبان اصلی متن، افراد نابینا از زمان تولد و فرزندان ایشان می باشند.

من اهل شهر ورنامخواستم. این شهر، یک زمانی روستا بوده. خلاصه اش اینکه ما در جامعه ای زندگی می کردیم که فرهنگ، در حدی پایین بود، که هیچ دو جنس مخالفی که جوان بودند، حق نداشتند دست در دست هم باشند. شاید هنوز این مشکل بغرنج فرهنگی، در برخی مناطق کلان‌شهر ها هم وجود داشته باشه. حتی شما اگر دستت در دست خواهرت یا دستت در دست برادرت باشه، افرادی که حتی نسبت شما ها رو با هم نمی‌دونن، به خودشون اجازه میدن خیلی راحت گستاخی کنن و یا نگاه های خیره خیره، چپ چپ، و معنا‌دار به شما بندازن، یا اونقدر گستاخی کنن که حتی نسبت شما ها رو با هم بپرسن. مهم هم نیست شما بینا باشی یا نابینا. کافیه جنس تو با بغل‌دستیت مخالف هم دیگه باشه. شروع میشه: نسبت شما ها با هم چیه؟ میتونم بپرسم شما چه نسبتی با هم دارین؟ سرکار خانم چه نسبتی با آقا دارن؟ آقا چه کاره ی سرکار خانم میشن؟ این ها و پرسش هایی مشابه این ها، دقیقا همون پرسش های زشت، زننده، زجر‌آور و سخیفی هستند که توسط مردم از هر قشری ممکنه از ما پرسیده بشن. معمولا اکثرا ترجیح میدیم دروغ بگیم. خیلی وقت ها به خاطر ترس، خیلی وقت ها به این خاطر که به طرف بگیم به تو ربطی نداره. واقعا به چه کسی چه ربطی داره طرفی که دستش توی دست ما مرد هاست، خاله ی ما باشه، دختر خاله ی ما باشه، خواهر ما باشه، نامزد ما باشه، یا همسر ما؟ یا کسی که دستش توی دست یکی از شما خانم هاست، عموتون باشه، داییتون باشه، پسر عمه تون باشه، نامزدتون باشه، همسرتون باشه، یا برادرتون؟ دقیقا اینکه ملت بدونن ما چه کاره ی هم دیگه ایم، چه مشکلی از کجا حل کرده یا حل می کنه؟ نهایتا، اضافه کنید به مشکل قبلی، این رو که اگه شما نابینا باشی، و توی یه همچین جامعه ای، دستت توی دست یه نفر باشه، دقیقا حکم اون جنس مخالف ضرب در دو رو پیدا می کنی. مردم به خودشون اجازه میدن از کسی که دست شما توی دستشه، سوال پشت سوال بپرسن. کیت میشه؟ از کی باهاش آشنایی؟ سختت نیست؟ واسه سوابش دستشو گرفتی؟ چشماش از چه وقت اینطور شده؟ میتونه درست راه بره؟ حرفم میزنه؟ از کجا میایید؟ حالا کجا دارید میرید؟ درسم خونده؟ چند سالشه؟ خونواده داره؟ و بی شمار سوال هایی که جز ضعف فرهنگی، پیام دیگه ای به ما منتقل نمی کنه. غربی ها، یه بحث قشنگی دارن به اسم حریم خصوصی. به این معنی که اگه من توی قطار یا اتوبوس یا هواپیما یا سالن انتظار هم صندلی شما شدم، حق ندارم به خودم اجازه بدم از شما سوال پشت سوال بپرسم و در حریم خصوصی شما دخالت کنم. ما فقط هم صندلی هستیم و بس. اینکه ممکنه بحث دوستانه ای شکل بگیره و هر دو طرف اطلاعاتی در مورد خودمون با هم رد و بدل کنیم، فرق می کنه با زمانی که یک نفر یک طرفه شروع به کنجکاوی گستاخانه بکنه. خوبه این خاطره ی من رو با هم از نظر بگذرونیم تا قضیه کمی روشنتر بشه.

حدود ده دوازده سال پیش، دست توی دست یکی از دختر های فامیل که اتفاقا از نظر دین رسمی کشور با هم محرم می شدیم، توی پارک ورنامخواست، کمتر از سی ثانیه قدم نزده بودم که دختر به گریه افتاد و دستمو رها کرد. گفتم چیه؟ مگه قرار نبود با هم بریم واسه خونه‌تون خرید کنیم تو وسایلی که زیاده رو کمکم بیاری؟ گفت نمیام. نمیخوام بیام. گفتم تو که خودت دل توی دلت نبود بریم! مگه مادر هامون نمی خواستند کار رو بسپارند به بزرگتر ها و چشمدار ها تو جلوشون رو گرفتی؟ گفت آره. گفتم تو نبودی می گفتی من میخوام با مجتبی برم هم امروز یه کم خرید کنیم هم یه قدمی توی پارک بزنیم؟ گفت چرا. گفتم ولی پشیمون شدم. گفتم من لباسم ناجوره؟ گفت نه. گفتم کر و کثیفم؟ گفت نه. گفتم میخوای عصامو جمع کنم؟ گفت نه. گفتم پس چیکار کنم؟ گفت هیچی. برو. خودت برو بخر و برو خونه، منم خودم میرم خونه. هیچی نگفتم و از هم جدا شدیم. خرید ها رو انجام دادم با هر بدبختی ای بود، بردم خونه‌شون. هیچی دیگه. عرق کرده و داغون، خسته، کوفته و عصبانی، رسیده و نرسیده، هرچی تونستم توی خونه داد و بیداد کردم که من دیگه واسه هیشکی هیچ کاری نمی کنم، من دیگه به این دختر کاری ندارم، این باعث شد من چندین کیلو بار اضافه‌تر رو به زحمت با دست های پر با خودم بکشم بیارم و نزدیک بود دو تا از پلاستیک ها پاره بشه همه چی بریزه کف کوچه و جوب و ال و بل… در حال تخلیه ی روانی خودم بودم که مادرش کشیدم کنار و گوشمو گذاشت به درب اتاق کناری. دیدم صدای گریه ی خفیف از توی اتاق به سختی به گوش میرسه. گفتم قضیه چیه؟ به خدا من چیزیش نگفتم که اینطوری کولی بازی در میاره. تو رو خدا باور نکنی ها. داره مظلوم نمایی می کنه! خودش ول کرد از توی پارک برگشت خونه! تقصیر خودش بود!

مادرش هیچی بهم نگفت و فقط ازم خواست که صبر کنم، زمان شام که رسید، دور هم با هم صحبت کنیم. خون خونمو می خورد. کارد می زدی، خونم در نمیومد. هم بیخودی توی گرما به خاطر بچه فامیلمون که تنها نباشه زده بودم بیرون واسه خرید، هم خسته شده بودم، هم وسط کار قالم گذاشته بود ول کرده بود رفته بود، هم حالا خودشو به موش مردگی زده بود و تازه داشت با گریه مظلومنمایی هم می کرد!

شام که شد، همه شروع کردند به خوردن. فقط من نمی خوردم و دختر فامیل. گفتند شما دو تا چتونه؟ چرا هیچ کودوم هیچی کوفتتون نمی کنید؟ من گفتم سیرم. دختر فامیل گفت دروغ میگه. هیچم سیر نیست. از من ناراحته. حق هم داره. این که ندید چند نفر توی پارک دستمون که توی دست هم بود ما رو با انگشت نشون می دادن! این که ندید بعضی از ملت گستاخ چطور می خندیدن! این که ندید حتی وقتی دستشو ول کردم یه سری هنو چپ چپ به خودش نگاه می کردند و یه سری چپ چپ به من! هیچی دیگه. بغضش ترکید. گفتم همین؟ همین بود اونقدر ناراحت بودی؟ اشتباه کردی. همون موقع توی پارک به من نشون می دادیشون تا بوق. هیچی. یه چیزایی گفتم که اینجا جاش نیست بگم. شما فرض کنید گفته باشم نشونم می دادیشون تا حسابشون رو می رسیدم. بقیه ی اعضای فامیل هم به جای موافقت با نظر من، صورت مسئله رو پاک کردن و گفتن اصلا شما دو تا دیگه با هم تو شهر تاب نخورید. خلاصه که دیگه از اون روز به بعد، دختر فامیل ما، حاضر نشد به غیر از اصفهان، جای دیگه ای دست در دست من قدم بزنه، به سینما یا پارک بیاد یا بریم یه چی بخریم بخوریم. همه و همه، به خاطر بی توجهی ملت به تأثیر نگاه و رفتارشون روی آدم ها بود. به خاطر اینکه دختر فامیل ما، نتونست با نگاه ها کنار بیاد، نتونست به نگاه ها کم محلی کنه، نتونست توانایی های من رو بذاره کنار توانایی های صاحبان نگاه های هرزه، و بسنجه و بگه اینا که اینطوری نگاه می کنند، یک درصد مجتبی هم توانایی ندارند. به خاطر اینکه رسانه ی ملی ما، همیشه نابینا رو یه مقدس، یه ساده، یه تو سری خور، یا حتی گاهی وقت ها یه معجزه معرفی کرده و هیچ وقت نخواسته بپذیره نقش یه بقال، نجار، کارشناس، وکیل، یه شهروند عادی مثل همه، توی فیلم های سینمایی و سریال ها به یه نابینا تعلق داشته باشه. چیزی که نه تنها تخیل نیست، بلکه اتفاقا حتی توی همین ایران هم عین واقعیته. تلویزیون ما کجا یه پدر و مادر نابینای موفق، کجا یه معلم نابینای موفق، کجا یه مدیر نابینای موفق رو برای مردم به تصویر کشیده؟ من بهتون میگم. تقریبا هیچ کجا.

خب حالا با این اوصاف، یه عده از والدین نابینا، اعتماد به نفس بالایی دارن، به توانایی های خودشون ایمان دارن، و بچه رو از بچگی با خودشون همه جا می برند. این دسته از افراد نابینا، به جای اینکه از فرزند بیناشون به عنوان عصا و چشم راهنما استفاده کنند، خودشون نقش راهنما رو برای فرزندشون به عهده می گیرند. این نابینایان، یکی از صمیمیترین دوست ها و همبازی های فرزند هاشون هستند. بچه هایی که توی چنین خانواده هایی بزرگ میشن، معمولا با پدر یا مادر نابیناشون همه جا میرن. از سینما و تئاتر و مرکز خرید گرفته، تا رستوران و پارک و شهر بازی. این بچه ها، به پدر یا مادر نابیناشون افتخار می کنند و همه جا از خوبی های اونا داد سخن میدن. این ها، همون بچه هایی هستند که پدر یا مادرشون اگه نابیناست، ولی خوش‌عطر و خوشپوشه، و وظایفش رو گاهی وقت ها بهتر از یه پدر یا مادر بینا انجام میده.

اما برعکس. عده ای از والدین نابینا هم هستند که حتی خودشون هم از خودشون می ترسند. حتی خودشون به توانایی های خودشون به عنوان یه فرد نابینا ایمان ندارند. این دسته از نابینایان، شاید بچه رو ابزاری می دونند برای انجام خرید های خونه، راهنمایی کردن خودشون و دوست های نابینای دیگه، و چشمی برای خوندن برگه ها و کارت های چاپی به خط بینایی. بعضی از نابینایان پا رو از این هم فراتر می گذارند و اصلا با بچه ی خودشون هیچ ارتباط خاصی غیر از یه سری ارتباط تک کلمه ای در روز برقرار نمی کنند. اون هم تنها زمانی که به بچه، احتیاج خاصی برای انجام کاری که نیاز به چشم داره پیدا کنند. این گروه از نابینایان، حتی وقتی بچه‌شون نوزاد بوده، به زور اونم تنها به مدت چند ثانیه در روز حاضر می شدند بچه رو بغل کنند یا اصلا کلا از زیر بار این کار، شونه خالی می کردند. مرد های نابینایی که پوشک کردن بچه رو کار خانم ها می دونند و خانم های نابینایی که پوشک کردن بچه رو کار پرستار بچه یا کار مادربزرگ های بچه می دونند. بچه هایی که توی این خانواده ها بزرگ میشن، معمولا با اون شخصی خو می گیرن که بیناست. این بچه ها، دوست ندارند با هیچ نابینایی حتی پدر یا مادر نابینای خودشون بیرون برند. این بچه ها، از نگاه های مدام خیره خیره و چپ چپ مردم خیلی زود خسته میشن. این بچه ها، توی مدرسه و اماکن عمومی، از داشتن پدر یا مادر نابینا خجالت می کشند و اگه پدر و مادر نابیناشون توی جمعی که اونا هم هستند حضور پیدا کنند، ثانیه ای صد بار آرزوی مرگ می کنند. این ها بچه هایی هستند که پدر یا مادر نابیناشون به بدترین، کثیفترین، و زشتترین طرز ممکن لباس می پوشه.

من همیشه سعی کردم با بچه هایی که برخورد دارم، طوری ارتباط بگیرم که کاملا عادی جلوه کنم. من یه فرد عادیم، فقط قدرت بینایی ندارم. همین. درسته یه سری از کار ها رو نمیتونم انجام بدم. قبول دارم. ولی خیلی از کار ها هم هست که میتونم انجام بدم! من با بچه هایی که رضایت والدینشون رو داشته باشند، همه جا میرم و در هر فعالیت اجتماعی که بشه شرکت می کنم. اعم از بچه های همسایه، بچه های فامیل، یا شاگرد هام. هر بچه ای رضایت والدینش رو داشته باشه. غیر از اینکه به من و اونا خوش میگذره، در عین حال، یه فرهنگسازی قوی هم هست. چون اونا واسه دوستاشون از توانایی های من میگن و اینطوری این قصه دهن به دهن می چرخه. حتی اگه هم در آینده احتمالا ازدواج کنم و زندگی مشترک تشکیل بدم، مطمئنا نقش یه پدر در بهترین حالتی که بتونم ایفا کنم را واسه فرزند یا فرزندان احتمالیم ایفا خواهم کرد. چه بهتر که ما نابینایان عضو این محله، سعی کنیم جزو دسته ی اول باشیم، و به دوستامون کمک کنیم اونا هم جزو دسته ی اول باشند.

آیا شما پدر یا مادر نابینا داری؟ آیا کسی رو می شناسی که پدر یا مادر نابینا داشته باشه؟ به نظر شما، فرزندی که یک یا هر دوی والدینش نابینا هستند، از حضور در مجامع عمومی و شرکت در فعالیت های اجتماعی به همراه نابینایان چه حسی داره؟ چطور میشه حس مثبتش رو تقویت کرد؟ چه راهکار هایی برای جلوگیری از تشکیل حس منفی در بچه ای با والدین نابینا وجود داره؟ آیا روش صمیمی شدن بچه با پدر یا مادر نابیناش با روش های ایجاد صمیمیت بین بچه هایی که والدین بینا دارند باید فرق داشته باشه؟ شما در خصوص بحث های بالا چی پیشنهاد می کنید؟

منتظر حضور واقعی شما در کامنت ها هستم…

۴۴ دیدگاه دربارهٔ «کودک یا نوجوان بینا، از اینکه با والدین نابیناش، بستگان نابیناش، یا دوستان نابیناش از خونه بیرون بزنه، چه حسی داره؟»

من پدر نابینای یه پسر بینا هستم. امیدوارم وقتی بزرگ شد لقب بابا کوریُ رو واسم استفاده کنه و جفتمون غشغش بخندیم. باهاش خودمونی هستم و خیلی از کارها رو واسش انجام میدم. ارتباطم باهاش کمه اما دلیلش بیش از این که نابینایی باشه، مشغله کاری هست که البته باید رفعش کنم و می کنم. به نظرم کیان منو همون جور که هستم پذیرفته و این واسه خیلی ها توی فک و فامیل جالبه. مثلا می دونه که من واسه رفت و آمد به عصا نیاز دارم و بعضی جاها میگه عصاتو جمع کن با هم بریم زودتر می رسیم. خلاصه اون منو همون جور که هستم پذیرفته و دوست داره، اما دلم می خواد بیشتر بتونم توی زندگیش نقش داشته باشم. هرچند مرضیه هم خیلی خیلی دختر فهیمیه، اما دلم میخواد هیچ بخشی از وظایف پدریم در قبال پسرمون رو روی دوشش نذارم. خلاصه توی این یه مورد اگه کسی راهنمایی یا نظری داره بگه که خوشحال میشم. هرکی هم نظر نداره، فحش که می تونه بده! تخریب که می تونه بکنه! تهمت که می تونه بزنه! غیبت که می تونه بکنه! کامبیز با تو ام. کجایی؟

با همش موافقم. و امیدوارم از این چیزا اینجا بیشتر ببینم.
با این که توی دهه ی اخیر اتفاقات مهمی در زمینه فرهنگی توی ایران رقم خورده به نظرم، اما هنوز کمه.
یک یا دو ماه پیش با خواهرم رفته بودم بیرون.
قدم میزدیمو رفتیم آبمیوه فروشی.
به گفته خودش خیلیا بهمون نگاه میکردن.
حالا یا دلیلش نابینایی من بوده یا احتمالی که خودم میدم بیشتر، کم سنو سال بودن منو خواهرمه که یک سال از من کوچیکتره.
من فک میکنم بیشتر به این علت تعجب میکردن که با خودشون میگفتن سن ارتباط دخترو پسر یا رابطه دوست دختر و دوست پسر چقد اومده پایین.

سلام اون بحث دقیقا یه بار واسه من و دختر عَموم تو دانشگاه پیش اومد
اومدن بهمون گیر دادن و تا مطمئن نشدن که ما خواهر و برادر هستیم ولمون نکردن
در مورد رابطه پدر و مادر و بچه هم باید بگم از هر دو گروه دیدم و همه جور رابطه از صمیمی تا روابط خیلی سرد دیدم.
شاد باشید

خب گفتی که جدی حرف بزنیم منم گوش میدم.
حدود ده دوازده سال پیش تو بیست یا هجده سالت بوده، درسته؟
گزارشی به دست ما رسیده که تو تا ۲۳ سالگی نمیتونستی خودت دماغتو بکشی بالا، زحمتشو همسایه بغلدستی میکشید.
سوال اول. چطور کسی که خودش از پس کار های شخصیش بر نمیاد، با جنس مخالف میتونه بره خرید؟
سوال دوم. کسی که برای خرید میره، توی پارک قرار میذاره؟ ایشون حق نداشت با تو، توی پارک کمی قدم بزنه.
خربزه خورده پای لرزش هم بشینه.
سوال سوم. چطور در کمتر از سی ثانیه این خانم باهوش همه چیز رو دیده، یکی بهش خندیده، یکی چپ نگاهش کرده، یکی خشمناک شده و بعد فکر کرده که باید اون لحظه دست تو رو ول کنه؟ تصمیمش رو هم گرفته و بیخیالت شده.
سوال چهارم، در شهر شما فرهنگ عمومی مردم پایین هست، آیا خودت و فامیل هاتون آنقدر با کلاس هستید که با بقیه فرق فوکولیدید؟
راستی توی دهات ما، ۱۸ سال کودک یا نوجوان نیست، جوان محسوب میشه.
سوال پنج. تو چطور فهمیدی که کمتر از سی ثانیه دستت رو ول کرده؟ ثانیه شمار روت نصب کرده بودن؟
سوال شش. چندین کیلو بار اضافه‌تر که مال ایشون بود همراه چندین کیلو بار که به احتمال زیاد بیشتر از باری بود که قرار بود اون بردارِ رو یک نابینا برداشته، چطور تونستی عصا بزنی و خسته و کوفته به خونه اونها برسی؟
سوال هفت. مگه خودت صحاب نداشتی شب رفتی خونه فامیل؟
سوال آخر! کی میخوای دست از توهم برداری؟

درود. خَخ اولش که خندیدم, امان از فقر فرهنگی, یه بارَم مَنو خالم بیرون بودیم, یکی گفت عجب تیکه ای انتخاب کردی. چه جوری اینو بهت دادند. خلاصه سرتو درد نیارم. یه وضعیتی بود که نگو و نپرس.
ولی خالم به جای اینکه ناراحت بشه یا دستمو ول کنه, به جای اینکه کم بیاره و تنهام بذاره, گفت آره ما الآن چند ماهی هست که با همیم خَخ.
کلاً بعضیا هر چی دل خودشون میخواد دوست دارند بشنوند و باید زد به بیخیالی.
بچه هم ندارم که سؤالاتو جواب بدم, ولی یه دوستی دارم که رابطه ی بسی بسیار خوبی با پسرش داره. خودش نابیکوره, و خانمش بیناست.
آهان. در خصوص حریم خصوصی هم من با پنجاه درصدش موافقم. بنظرم یه جاهایی هم اتفاقاً عدم رعایت حریم خصوصی بد نیست.
مثلاً جایی که جون و مال یا آبرو و حیثیت کسی در بین باشه.
فعلاً همینا. باز هم اگه موردی بود خواهم اومد.

سلام. برادر من پدر نابینای ۲ فرزند بیناست. رابطه ی فوق العاده خوبی با هر دو فرزند داره.
حمل بر برادر سِتایی نباشه ولی ایشون از اون دسته پدران نابینای شسته رُفته و تمیز هستن.
منم عمو و دایی نابینای ۴ کودک بینا هستم که با ۳ نفرشون رابطه ی عاطفی فوق العاده ای دارم، اون یکی هم چون کلاً من رو کم دیده، چون اکثراً اوقاتی که می اومدن خونمون من حضور نداشتم و در خوابگاه بودم، نتونسته به اون صورت رابطه ای باهام برقرار کنه، منم از اون جایی که دوست ندارم خودم رو به کسی تحمیل کنم، زیاد سمتش نمیرم.
ماهان خواهرزاده ی من، یکی از صمیمی ترین دوستامه، با اینکه ۱۸ سال و نیم فاصله ی سنی داریم اما کاملاً با هم رفیق و نداریم. وقتی میاد خونه ی ما، بیشتر از هر کسی سمت من میاد، چون هم بازی خوبی براش بودم و خیلی کم پیش اومده که مثلاً به خاطر اینکه می خوام برم بیرون، ازش بخوام که باهام بیاد که مراقبم باشه.
خیلی چیزا رو از من یاد گرفته و یاد می گیره. اصلاً هم هیچ احساس ترحمی نسبت به من نداره و من کاملاً براش یه فرد عادی تعریف شدم که فقط از نعمت بینایی بی بهرست. خیلی کم پیش اومده که از کارایی که انجام میدم متعجب بشه، مثل آشپزی.
از این بابت خیلی خوشحالم که فرهنگ سازی رو از خود خونواده شروع کردم.
بحث جالبیه. ممنون که مطرح کردین.
شاد باشید

باید اضافه کنم که پیش اومده که با خانمی از جنس مخالف، چه هم نوع و چه غیر هم نوع دست در دست تو مکان های عمومی ظاهر شدم، اما جُز محل زندگی خودمون که دچار فقر فرهنگی هست و خیلی ها، (بیشتر خانم ها) دوس دارن تو زندگی مردم سرک بکشن، تو جا های دیگه با این پدیده ها رو به رو نشدم. به جُز یک مورد که قبلاً هم بهش تو یکی دیگه از پست هاتون اشاره کرده بودم که یه خانمی با من دوست بود و هر از چند گاهی به عنوان منشی واسه آزمون های کانون قلمچی می اومد مدرسه که به این بهانه هم دیگه رو هم ببینیم، متأسفانه کاری کردن که این خانم در حالی که خونِوادش هم در جریان این رابطه بودن از من فاصله بگیره و کار به جایی برسه که حتی پدرش به من زنگ بزنه و بگه که دیگه حق نداری با دخترم در تماس باشی.
خونواده ی روشن فکری داشت، پدرش رئیس بانک و مادرش مدیر یه مدرسه بود و یکی دو بار هم اومده بود مدرسه ی ما و منو دیده بود. کلید این فاصله زمانی زده شد که شخصی که به عنوان مراقب و مسؤول توزیع سؤالات آزمون حضور داشت، در پایان آزمون منو کشید کنار و با یه لحن بسیار تند پرسید: این دختره کیه؟ که اون خانم اومد و جریان رو توضیح داد و گفت که خونِوادش هم در جریانن. اما اون خانم خیلی از این برخورد ناراحت شد و دلیلشو ازم پرسید و منم توضیح دادم که کلاً مسؤولین ما رو این طور روابط خیلی حساسن و با هر رابطه ای میون یه نابینا و جنس مخالف کاملاً مخالفن. بعد ها هم تلاش های معاون مدرسه جواب داد و این قدر زیر گوش مادر اون دختر خوند تا عذر منو خواستن.
حالا چرا اینا رو گفتم؟ وقتی مسؤولینی که در ارتباط با نابینایان کار می کنند، این قدر نسبت به وجود ارتباط از هر نوعی میون یک فرد نابینا با جنس مخالف حساسن، چه انتظاری از مردم جامعه باید داشت!
در مورد تصویری که از یک نابینا تو فیلم های این مملکت ارائه میشه هم کاملاً باهاتون موافقم، اکثراً نابینایان رو پاک و معصوم جلوه میدن که فقط اون زبون خدا رو انگاری می فهمه.
رنگ خدا ملموس ترین نمونه در این زمینست که هر سال هم پخش میشه.
افکار مردم هم از همین فیلماست که شکل می گیره، مگر افراد تحصیل کرده ای که یا خودشون با افراد نابینا در ارتباط بودن و هستن که تعدادشون باید بگم متأسفانه خیلی کم تر از افراد ناآگاه هست.
نکته ی دیگه اینه که گاهی اوقات فرهنگ سازی نتیجه ی کاملاً معکوسی در پی داره.
مثلاً یه نابینا رو تلویزیون نشون میده که چند نفر رو دریبل می زنه و توپ رو وارد دروازه می کنه و گلش هم گل برتر ماه اون برنامه میشه، یا پسر نابینایی که خودش کیف می دوزه و میره دست فروشی، اما همین باعث میشه که مردم این توقع رو از همه ی نابینایان داشته باشن، بدون توجه به روحیات و شرایط خونِوادگی که افراد نابینا در اون رشد کردن. وقتی با یه نابینای کم تحرک یا منزوی و کم حرف رو به رو میشن، با آوردن این مثال هایی که گفتم، دائماً در صددن تا از راه سرکوفت اون فرد نابینا رو وادار کنن که به خودش بیاد، دریغ از ۲ مثقال انگیزه و انرژی مثبت.
اونا به خیال خودشون دارن تشویق به تحرک بیشتر و داشتن روابط اجتماعی قوی تر می کنن، اما غافلن از اینکه فرد نابینا سرخورده تر، افسرده تر و منزوی تر میشه.
بازم بابت عدم وجود ایجاز و کوتاهی در کلام عذر خواهم. حرف زیاد داشتم ولی در حد کامنت همین قدرم از حد مجاز فرا تر رفتم.
به امید جامعه ای آگاه و رفتار هایی معقولانه تر نسبت به خودمون.

سلام بر شما هیچ نظری ندارم فقط آمدم اعلام حضور کنم

اینی هم که در خصوص دست در دست هم گفتی خلاف ارزش های ماست ما تو دینمون
محرم و نامحرم داریم
نباید جوری بشه که از سبک مسلمان بودن خارج بشیم
این سبک که شما اینجا و جاهای دیگه میگید غربی هست
ما اصلا ارزش های متفاوتی داریم
مرسی

به نظرم بحث اصلی پست اصلا ربطی به محرم و نامحرم نداره. تو خیلی از مناطق شما اگه دست خواهرتم بگیری ازت میپرسن چه نسبتی باهاش داری. مهم اون حریم خصوصیه که خوشبختانه یا متاسفانه تو همون جهان غرب که بعضا سنگ منفور بودن سبک زندگیشون به سینه ها کوبیده میشه به طرز عجیبی بهش پایبندن.

سلام مجتبی
از طرف علی کوچولو خودم که داره میره توی شش سالگی میگم
از اینکه با یک نابینا بره بیرون و باهاش باشه خوشحال میشه هر چیزی که راجب نابیناها هست من میدونم اونم میدونه
به نظرم بچه ها خیلی پاک و صادق هستند و همیشه این احساسات منفی را دیگران بخصوص بزرگترها توشون بوجود میارن وگرنه بچه ها هر چی بهشون آموزش بدی هر جوری بارشون بیاری بار میان.
اون پدر و مادر نابینا هم که بچه بیناشون باهاشون کنار نمیاد بیشتر مقصر خودشون هستند ارتباط خوبی نتونستند بگیرند.
بهترین کارو هم راجب فرهنگ سازی شما انجام میدی که از بچه ها شروع کردی چون بزرگترها هر کاریشونم کنی بیشتر مواقع تغییری نمی کنند.ولی فردا که این بچه ها بزرگ شدند فرهنگ جامعه ما هم تغییر میکنه.آفرین به شما.
راجب گرفتن دست پسرها برای راهنمایی هم که خب خیلی از این بحث ها شده توی سایت. برای من نگاه دیگران مهم نیست اما نگاه و دید و احساس پسرنابینایی که بخوام دستشو بگیرم مهمه.بدونم چه جور آدمیه.بعدش برام داستان نشه یا داستان درست نکنه.
مطلبت عالی بود خوبه که بالاخره یکی ازشما هم اومد نابیناها را نقد کرد بجای اینکه همه چیزو از جامعه و مردم دیگه متوقع باشه.من خودم به دوستان نابینام مثل دوستهای دیگم نگاه میکنم برام واقعا واقعا فرقی ندارند.ولی اگه دوستان نابینام منو فقط بخاطر بیناییم بخوان ازشون ناراحت میشم چون همیشه دوست داشتم باهاشون دوست باشم نه اینکه بخوام فقط نقش یه راهنما را بازی کنم.هر چند این حسو تا حالا به هیچ کسی نداشتم.واقعا دوستان خوبی دارم بین نابیناها.
نمیدونم کامنتم چقدر به مطلب ربط داشت هر چی به ذهنم اومد نوشتم.
خوب باشی همیشه.

درود بر مجتبی
باز هم سپاس بابت یکی دیگر از پستهای مفید و قابل تامل شما
چند نکته:
۱- همانطور که خودت اشاره فرمودی فزولی و دخالت در امور شخصی افراد یک فرهنگ ناخوشآیند, حداقل در زمان ما به شمار می رود. و می توان ریشه ی آن را در تربیت فرهنگی غلط افراد جستجو نمود. به عبارت دیگر کنجکاوی در مورد حریم خصوصی افراد همیشه یکی از دغدغه های افراد در جامعه ی ما می باشد که به هیچ وجه زیبنده ی یک جامعه در قرن بیست و یکم نیست.
۲- در مورد پرسش و کنجکاوی در مورد دو جنس مخالف باید عرض کنم, علاوه بر حس فزولی, عامل مذهب و دین نیز در این قضیه دخیل بوده و مثلا در قالب امر به معروف و نهی از منکر افرادی به خود اجازه می دهند مثلا افراد گمراه را به راه راست هدایت فرمایند که با یک تیر دو نشان زده باشند, ۱ اطلاع از اسرار و یک رابطه ی مرموز بین افراد, ۲ اجرای دستورات خداوندی.
۳- حال اگر این مورد, یک مورد خاص مانند دو فرد معلول, یا یک معلول و یک سالم باشد, قضیه جالبتر و جذابتر شده و گذشتن از چنین مورد شیرین و به مراتب جذابتری نسبت به موارد عادی, کار بسیار سختی خواهد بود و هر طور که شده افراد باید وظیفه ی فرهنگی و شرعی خود را جامه ی عمل پوشیده و از اسرار خلقالله و نوع رابطه ی آنها سر در آورده تا خدای ناکرده پایه ای از پایه های دین به خطر نیافتد.
۴- در مورد رابطه ی بین فرزندان نابینا و والدین نابینا هم باید عرض کنم که شکلگیری یک رابطه ی منطقی و مبتنی بر واقعیات در این مورد, به عوامل بیشماری بستگی دارد که در این کامنت نمی توان به بسیاری از آنها پرداخت. اما به حکم این شعر که
گرچه نتوان آب دریا را کشید, هم به قدر تشنگی باید چشید به دو بعد از آنها می پردازیم.
۱- به طور کلی با صحبتهای شما و مواردی که اشاره فرمودی موافق هستم. و من نیز معتقدم اگر والدین معلول, بتوانند فقط یک معلول باشند و بسیاری از عوارز آن را از خود دور نمایند و اجازه ندهند که ابعاد مختلف زندگی آنها تحت تاثیر معلولیت قرار بگیرد, می توانند مانند افراد عادی شاید هم بهتر فرزندانی را تربیت نمایند که از وجود آنها شرمنده نباشد. به قول مجتبی اگر ما درصد زیادی از امور شخصی خود را به صورت مستقل انجام دهیم و فرهنگ وابستگی به دیگران را در خود از بین ببریم, می توانیم یک الگوی عملی را در معرض دید فرزندان خود قرار دهیم که فرزندان به جذ معلولیت تفاوت دیگری بین والدین خود و والدین سایر بچه ها پیدا نکنند. در واقع چون یکی از بارزترین ویژگیهای فرهنگ جهانی امروز, پذیرش تفاوتها بدون توجه به هر گونه فاکتر دیگری می باشد. لذا اگر ما بتوانیم فرزندانمان را با عنایت به این واقعیات, تربیت نماییم وی نیز می کوشد که این تفاوت را پذیرفته و به آن به عنوان یک عامل خجالت و شرم برای خود نگاه نکند.
۲- اما باید پذیرفت که نکته ی بالا در جامعه ای قابل اجرا می باشد که سایر اجزای نظام اجتماعی و فرهنگی با هم در هم آهنگی کامل بوده و مثلا جزء فرهنگ مدرسه به عنوان یکی از خورده سیستمهای اجتماعی آنچه که ما رشته ایم پنبه نکند. به عبارت دیگر در چنین شرایطی یک تضاد و تعارض شناختی عاطفی برای فرزندان ما به وجود می آید یعنی از یک طرف با شناخت و تربیت خویش در خانواده و تصویری که از والدین خود دارند, والدین خود را پذیرفته و نباید مشکل چندانی با آنها داشته باشند, اما از طرف دیگر فرهنگ حاکم در مدرسه, نوع تربیت بچه های دیگر, میزان شناخت و اطلاعات درستی که سایر بچه ها در مورد معلولین و ابعاد مختلف زندگی آنها دارند, و سیگنالها و پیامهای منفیی که جامعه به فرزندان والدین معلول می دهند, آنها را در یک موقعیت سخت عاطفی قرار داده و به اصطلاح در مورد تصوری که آنها از والدین خویش دارند و پیامهای منفیی که جامعه به آنها می دهد, به نوعی دچار دوگانگی ارزشی می شوند. و تصمیم گیری در چنین شرایطی برای آنها بسیار سخت شده و در واقع به یک نوع سرگشتگی مبتلا می شوند.این است که پذیرش تفاوتها و حظف نگاه خاص به معلولین در جامعه, یک عظم عمومی, فرهنگسازی گسترده, اراده ی جدی, برنامه ریزی درست, توانمند سازی افراد معلول, اصلاح نگرش افراد به صورت عمیق,و بسیاری دیگر از تلاشها و اقدامات علمی و واقبینانه را می طلبد که تحقق این امر نیز در گروه یک نظام اجتماعی فرهنگی, تربیتی و نگرشی واحد است که اجزای مختلف آن,مکمل همدیگر باشند نه تخریبگر یکدیگر
توجه:
مطالب گفته شده فقط تحلیل یک پدر نابینا در مورد موضوع بوده و بیانگر دیدگاه وی در مورد موضوع مطروحه می باشد. و حکما هم درست نیست.
در پایان بابت طولانی شدن کامنت از همه عذر خواسته و همه را به یگانه دادار هستی می سپارم.

درود.
پست تأمل بر انگیزی بود.
در خصوص حریم خصوصی که خب فعلاً گریزی نیست.
یعنی از اونجایی که نگاه مسئولین رده بالای کشور به موضوعات فرهنگی تربیتی یک نگاه سیاسی امنیتی مذهبی هستش، این باور ها ناخداگاه به بدنه اصلی جامعه هم تزریق میشه.
وقتی اصلاحاتی هم میخواد به مرور در این زمینه به ویژه از میان دانشآموزان که نسل های بعدی این مملکت هستن صورت بگیره، کوته فکرانه و البته باز هم به خاطر لجبازی های سیاسی جلوی اون رو میگیرن.
منظورم مشخصاً سند ۲۰۳۰ یونسکو بود که اتفاقاً در خصوص حریم خصوصی هم که یک ضعف جدی فرهنگی محسوب میشه، راهکار هایی رو پیشنهاد داده بود.
اما خب متأسفانه آقایون اونقدر فشار آوردن که دیروز این سند در شورای عالی انقلاب فرهنگی ملقا شد.
بگذریم.
هنوز با اصلاحات ساختاری فاصله بسیاری داریم.
اما در خصوص بخش دوم این پست، سعی می کنم به عنوان یک پدر نابینایی که یک پسر بینا داره، چیزی در حقش کم نذارم و البته به تجربیات والدین دیگر در این محله نیاز داریم.

خدا را بی نهایت شُکر که این پیماننامه ملغا شد. با تحقیق و بدون تعصب مینویسم. اینجا جای بحثش نیست. قبول دارم مشکلات و ضعفهای فرهنگی مخصوصا در شهرهای کوچک مثل جایی که شخصا ساکن هستم وجود داره. ولی با تحقیق مطمینم که این آییننامه نه تنها راه حل نبوده بلکه میتونسته مشکلاتی رو هم به وجود بیاره. از خودم و دوستان صمیمانه خواهش میکنم از موضوع اصلی پست منحرف نشیم و بهثهایی که نه تخصص این سایت هست و نه به موضوع پستهایی مثل این پست مربوط میشه نپردازیم. همگی موفق و سربلند باشید.

سلام با صحبتهاتون کاملا موافقم تو خانواده ما اصولا هیچکدوم از بچه های خانواده از با من بودن خجالت نمیکشن و خودمبارها خواستم که باهاشون در جمع دوستانشون یا جاهای دیگه حاضر نشم چون احساس میکردم که از نابینایی من ممکنه خجالت بکشن اما به خاطر اصراری که داشتن باهاشون اومدم و دیدم که کاملا بچه های دیگرم طوری آماده کردن که به نابینایی به عنوان یه ضعف نگاه نمیکنن
حریم شخصی هم خیلی برام مهمه و به نظرم به هیییییییییچکسی ربطی نداره که من با محرمم میرم بیرون یا نامحرم.
درباره گرفتن دست هم من هم مثل سارا جون بیشتر به حسی که طرف مقابلم داره نگاه میکنم لازمه که بگم من به شخصه به محرم و نامحرم اهمیت میدم اما وقتی میبینم به راهنمایی کسی احتیاج دارم اینرو یک نوع عقب موندگی فرهنگی میدونم که صرفا به خاطر محرم و نامحرم طوری اجازه بدم طرفم منرو راهنمایی کنه که عملا با راهنمایی نکردم فرقی نداشته باشه

درود بر تو
من پوشک عوض نمی کنم ولی با گل پسرام رابطه خیلی خوبی دارم حتی آرتین که تازه یک سالش شده به شدت به من وابسته هست به طوری که خیلی اوقات آرامشی را که با من احساس می کنه با دیگران احساس نمی کنه حتی با مادرش هم به اندازه من راحت نیست آرتیمان ۵ساله با هر کسی که مواجه میشه میگه بابای من معلم هست
یه نون فروشی هست که هر از گاهی با خانم بعد از پیادهروی صبح به اون جا میریم و از اون جا نون می خریم و خوش خوشان و نون خوران واسه خودمون قدم می زنیم یه روز که خانم تنهایی وارد مغازه شد فروشنده که اتفاقا یه خانم بود بهش گفته بود واقعا که شما بهشت را واسه خودت ندیده خریدی و خانمم هم بهش گفته بود من واسه معامله بهشت این کار را نکردم من چون عشقم کشیده بود این کار را کردم اون گفته بود ولی مرد ها ارزشش را ندارن و خانمم جواب داده بود ولی مرد من ارزشش را داره و من از هیچ کاری واسه مرد خودم کوتاهی نمی کنم صاحب مغازه که داشته به این مکالمه گوش می داده با خوشحالی وسط بحث اومده بود و به خانمم گفته بود واقعا که بعد از مدت ها اولین خانمی هستی که می بینم این طوری از مردش دفاع می کنه به خاطر همین هم امروز یه نون بربری هم از طرف من مهمون باشید
یه نکته جالب این که بعضی از این ملت احمق وقتی می بینن بچه توی بغل من هست به خانمم میگن بچه را ازش بگیر وگرنه از دستش می افته خانم که یه بار عصبانی شده بود بهش گفت خانم محترم چرا چرند میگی ۹۰ درصد اوقات این شوهرم هست که بچه را نگه می داره
آرتیمان به همه میگه بابای من خیلی خیلی قوی هست البته نمی دونم تا کی روی این حرفش می مونه
یه بارم در حالی دست همدیگه را گرفته بودیم و می رفتیم یه پیرزن اومد از بینمون رد شد و دستای ما را از هم جدا کرد و گفت مگه شب را از شما گرفتن که روزم به همدیگه چسبیدین
یه بارم خانم همسایه به خانم گفته بود واقعا خدا خیرت بده چه شوهر تمیز و مرتبی داری خانم با تعجب گفته بود چطور مگه؟ اونم در جواب گفته بود آخه هر روز حمومش می کنی و صورتش را اصلاح می کنی
و اما نتیجه ای که من گرفتم این که این مردم درست بشو نیستن و هیچ گونه فرهنگ سازی هم فایده نداره
همین چند روز قبل یکی از دوستام تماس گرفت و گفت عاشق یکی از دخترای نابینا شده ولی خانواده به شدت مخالفت می کنن هم آقا را خوب می شناسم و هم خانم را به خوبی می شناسم می دونم که خوشبخت میشن آقا نیمه بینا هست و خانم نابینای مطلق و توانمند آقا ۳۸ سال داره و خانم نزدیک به ۳۰ سال داره این دوستم می گفت خانواده من به دلایل کاملا مسخره با ازدواج ما مخالفت می کنن من بهش گفتم شما تکلیف شغلت را مشخص کن که البته به زودی مشخص میشه بعد من خودم باهات به خواستگاری میام و قول میدم خانواده اون خانم را هم راضی کنم حتی بهشون ضمانت قانونی هم میدم و بهش قول دادم بخشی از وسایل زندگی را هم واسه اون ها تهیه کنم

سلام
اینجا از تجربیات پدر و مادر های نابینا و نظر دیگر دوستان کلی استفاده کردم. مطمئنم خوانندگانی که آینده اینجا رو می خونن هم کلی از کامنت های شما استفاده خواهند کرد.
راستیاتش من هرچی قرار بود بگم رو توی خود نوشته گفتم و چیز خاصی پیدا نمی کنم که جواب کامنت هاتون بگم.
به شمایی که از تجربیاتتون در ارتباط با فرزنداتون نوشتید باید بگم آفرین.
به شمایی که از اتفاقات مشابه من که واستون افتاده گفتید باید بگم چه جالب و چه تلخ.
به شمایی که از ارتباط گرفتنتون با دوستان و اقوام بینا گفتید باید بازم بگم آفرین.
کامنت سارای کمی متفاوت از دیگران بود چرا که از دید یه بینا به این قضیه نگاه کرد و بازم ایشون هم آفرین داره به خاطر این دید باز خودش و علی کوچکولوش.
دیگه همین. همه‌مون رو به خرد می سپارم و برای خرد آرزوی سلامتی دارم.
حاااال کنید توی زندگی و شمام از تجربیاتتون پست بزنید.

سلام بر جناب خادمی بسیار گرامی مدیریت محترم محله در ابتدا یاد آور می گردد هرچند که ما از قفل و کلید نازنین خانمی استفاده می نماییم ولی به نحو اختصاصی یک عدد قفل و کلید صورتی رنگ نو و بدون نقص جهت آپلود فایل های آینده مان برایمان ارسال نمایید …. زودم می خوامش خب خخخخخ ……
و اما بعد:
از زبان یه خاله بانو می نویسم:
به نظر من نحوه و نوع برخورد ما با بچه ها بسیااار بسیار مهم و موثر هست, اگه خودمون منفعل و گوشه گیر باشیم خب اون ها هم ما رو به عنوان یه آدم ناتوان نگاه می کنند که فقط باید بهش اگه یه چیزی خواست بدند یا …… ولی اگه و راحت هست و بکنه ولی در حد خودمون باهاشون بازی کنیم, حرف بزنیم شعر بخونیم و بعضی نیاز های بچه رو اگه بتونیم رفع کنیم …. اون طور اون بچه ما رو می فهمه و به عنوان یه فردی که قابل اعتماد و اتکا هست میشناسه و نگاه می کنه….. ما توی بازی ها مون می تونیم یه طور قشنگ به بچه یاد بدیم که نمی بینیم و حتی این واقعیت رو اون قدر عادی و ساده به بچه یاد بدیم که نمی دونم که چی خخخخ ولی همه این چیز ها شدنی هست…..
من واقعیت قبل از ترنم :دختر خواهر دو و نیم ساله م” بلد نبودم با بچه ها ارتباط بگیرم و اصلا زیاد بچه دوست نداشتم ولی الآن اون قدر با ترنم دوست هستم که عاااشق هم دیگه ایم, توی خواهر هام ترنم با من بیشتر اخت و دوست هست و بنظرم میشه که بشه ما برای بچه خودمون یا بچه های خواهر برادر هامون مایه افتخار باشیم …..
راستی یکی دو تا دوست هم دارم که از نحوه برخورد شون با بچه هاشون و برخورد و صحبت های بچه هاشون می فهمم و مشخص هست که فرزندانشون به پدر و مادرشون افتخااار می کنند هرچند که نمی بینند

پاسخ دادن به کامبیز لغو پاسخ