خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هفتصد هزار نفر از نابینایان ایران هم اکنون شاغلند؟

هشدار: این نوشته، به همراه تمام اتفاقات، اسامی، و سایر مواردی که در آن به آن ها اشاره شده است، کاملا زاییده ی تخیل نویسنده بوده، واقعیت ندارد، و شباهت آن با اتفاقات، اشخاص، و سایر موارد در دنیای واقعی، کاملا ناخواسته، و خارج از کنترل نویسنده می باشد.
در صورتی که این نوشته را بخوانید، موافقتتان را با آنچه در بالا ذکر شد، اعلام کرده اید.
در غیر این صورت، لطفا این مطلب یا این تارنما را ترک فرمایید.

چند وقتیست وب ننوشته ام فقط و فقط به این خاطر که اتفاق تازه ای در زندگیم نیفتاده است. از آنجا که اشتغال بحث مهمی میان همه است، بد ندیدم این مورد را برای شما تعریف کنم:

خوب یادم هست. اسفندماه 95 بود. بیکار بودم، کلی پول از این و آن گرفته بودم که باید پس می دادم و جیبم خالی بود. بدجور دنبال کار می گشتم و حتی در آزمون استخدام آموزش و پرورش هم که قبول شده بودم، تا چابهار رفتم و مشت رد به سینه ام کوبیدند. رفیقم هم دنبال کار می گشت. او هم در جایی قبول شده بود و به دلیل نابینایی، نپذیرفته بودندش. یک روز سرد نسبتا زمستانی، که رنگ و بوی بهار به خود گرفته بود، با رفیقم در پارک قدم می زدیم. نزدیک غروب که شد، تصمیم گرفتیم این دفعه که به رستوران می رویم، بجای آن همیشگی ها که سفارش می دادیم و دیگر ازشان خسته شده بودیم، غذا های خوشمزه، مورد علاقه، و البته مفید برای خودمان خریداری کنیم. دکتر به من گفته بود گوشت قرمز نخورم. حتی از خوردن گوشت مرغ هم که سفید بود منعم کرده بود. تأکید داشت اگر هوس گوشت به سرم زد، ماهی بخورم. امگای ماهی برای بدنم خوب بود و بیماری ای که داشتم را نیز تشدید نمی کرد. خیلی های دیگر نیز از اینکه قبلا مردم ماهی می خوردند و نسبت به امروز خیلی خیلی سالمتر بودند، داد تعریف داده بودند. این شد که گزینه ی انتخابی من، “ماهی” شد. رفیقم اما برعکس من، غذا های فست فودی می پسندید. مشکلش این بود که هم غذا های فست فودی دوست داشت و هم از ضررشان می ترسید و به ندرت طرفشان می رفت. خوب که فکر کرد، و به جایی نرسید، با رفقایش مشورت کرد و به گزینه ی پیتزای سبزیجات رسید. هم فسد فود بود، هم بی ضرر. به هر رستورانی که می رفتیم، تنها غذا هایی که داشتند، مرغ، کباب، و پیتزای سوسیس کالباس بود. خوب که تحقیق کردیم، متوجه شدیم تمام رستوران ها، زنجیره ای شده اند و زیر نظر یک دفتر مرکزی کار می کنند. دفتر مرکزی ناظر رستوران ها، اولا که با ماهی فروش ها و سبزی فروش ها کلا مشکل داشت و در ضمن، تجارتش در خصوص انواع ژامبون و گوشت گاو و مرغ بود. این شد که فهمیدیم انتخاب های ما به انتخاب های آن ها محدود است. این ها رستوران های نامحدودی بودند با انتخاب های محدود. از رفیقم پرسیدم قبول داری قدرت انتخاب نداریم؟ خندید و گفت چقدر ساده ای. خوب که فکر کنی، می فهمی ما قدرت انتخاب داریم. گفتم چطور؟ گفت اینکه تو مرغ را انتخاب کنی یا کباب یا پیتزای سوسیس کالباس، به اختیار و انتخاب خودت است. گفتم درست. ولی من غیر از این سه گزینه، گزینه های چهار و پنج و بیشتری در دسترس ندارم و به این سه گزینه مجبور و محکومم. گفت همین ها هم خوب است. قابل خوردنند و شکم را پر می کنند. گفتم ولی پس توصیه های دکتر چه می شود؟ پس مضرات این غذا ها چه می شود؟ قرارمان برای تجربه ی بهترین ها چه می شود؟ گفت خط بکش. روی همهشان خط بطلان بکش. بیا داخل یکی از این رستوران ها. ببین. خوب نگاه کن مردم چقدر با اشتیاق از بین این سه غذا یکی را انتخاب می کنند سفارش می دهند؟ رفیقم از من پرسید به نظرت اگر مردم این سه غذا را دوست نداشتند سفارش می دادند؟ گفتم معلوم است که اگر دوست هم نداشته باشند باز هم سفارش می دهند! گفت چرا این فکر را می کنی؟ گفتم چون مردم گشنه اند و غیر از این سه گزینه، چاره ی دیگری ندارند. خبر داری داشتن هرگونه مواد خوراکی اولیه و هرگونه وسیله ی آتشزا برای پخت غذا چند وقتیست از طرف صنف رستورانداران ممنوع شده؟ گفت خب این را می گویی که چه بشود؟ گفتم وقتی تو نتوانی خودت غذای مورد نظرت را بپزی، گشنه ات باشد و تنها سه غذای از قبل پخته شده پیش روی خودت ببینی، غیر از اینکه یکی از این سه غذا را انتخاب کنی چاره ی دیگری هم داری؟ رفیقم خندید و گفت من نمی فهمم تو چه می گویی. من که پیتزای سوسیس کالباس را انتخاب می کنم. از فست فود فقط همین را در منو داریم و کلی هم باید خوشمزه باشد. تو هم بیا یک غذا انتخاب کن. رفتم جلو و مرغ سفارش دادم. حد اقلش این بود که گوشت قرمز نبود که دکتر آن همه در خصوص ضرر هاش می گفت. بیشتر مردم مرغ را انتخاب می کردند. عده ای کباب، و دسته ی آخر نیز پیتزا را. مرغم که آماده شد و جلوی رویم قرار گرفت، از اینکه نمی توانستم ماهی بخورم عصبانی شدم. گفتم ماهی ندارید؟ اصلا ماهی به جهنم. شما اینجا خورش سبزی ندارید؟ یک کوفتی غیر از این سه آشغال اینجا برای خوردن پیدا نمی شود آیا؟ نفهمیدم چه شد که پیشخواندار با تلفن چند نفر را خبر کرد آمدند با من به صحبت نشستند. نابینا بودنم کلی توجهشان را جلب کرد و به هیجانشان آورد! وقتی فهمیدند بیکارم، عصبانیتم را ندیده گرفتند و از من خواستند دیگر غیر از آن سه غذا، به چیز دیگری فکر نکنم و بر زبان نیاورم. در عوض، برایم یک کار نسبتا معمولی پیدا کردند. اکنون چهار ماه است در یک زیرزمین در یک آشپزخانه، به همراه یک عالمه آدم که آن ها نیز زمانی مثل خودم بی کار بوده اند، برای یکی از همین رستوران ها آشپزی می کنیم. کباب درست می کنیم. مرغ و نیز پیتزا. صبح ها پیتزا می خوریم، ظهر ها کباب، و شب ها مرغ. از زمانی که به این آشپزخانه ی زنجیره ای وارد شده ام، متوجه شده ام که چقدر به اسم گوشت و کباب سر مردم شیره مالیده شده. به جای گوشت گاو، از سویا و جگر و سنگ‌دان چرخ شده ی مرغ استفاده می کنیم. مرغ هایی که مریض و در حال مرگند ارزان می خریم برای منوی مرغ ملت گشنه. پیتزا هایمان هم از کالباس هایی درست می کنیم که از خمیر مرغ، آشغال گوشت، گوشت کله و روده ی گاو، و دیگر جا های به درد نخورش تولید می شوند. غذایمان خوب است ولی شما باور نکنید. دیگر به این سه غذا عادت کرده ایم. یکی از یکی معمولیتر و بی فایده‌تر. خیلی خوش به حالم است اگر این دروغ که گفتم راست باشد. تنها مشکلی که دارم این است که ساعت هواخوری ندارم. راستی بد نیست بدانید تمام کارکنان آشپزخانه نابینا هستند تا رنگ و قیافه ی خوراکی ها را نبینند. ابتدا از نابینایان استخدام می کردند و حالا که نابینا کم آمده، بینا ها را ابتدا نابینا می کنند و سپس به استخدام در می آورند. اسم اصلی رستوران های زنجیره ای ما پفک است. مخفف پشتکار و فداکاری کور ها، برای هیچ. مجموعا هفتصد هزار نفری می شویم که در این مجموعه رستوران مشغولیم. البته به رستوران ها اجازه داده شده اسم های مخصوص به خود را نیز انتخاب کنند و کارکنان خود را برای جلوگیری از فرسایش تدریجی، هر چند وقت یک بار به اردو های چیپ ببرند. مثلا رستوران هایی نظیر موج کوتاه غذا، روشنبینی خوشمزه در شب، باورمندان زندگی شیرین، کارکنان زرشکی ایران، بصیرت به رنگ دوغ، شبکه ی تنقلات ملی، و طباخان توانا، چند نمونه از معروفترین ها هستند.
فعلا بیش از هر چیز در این فکرم آیا رفیقم آن روز ها واقعا نمی فهمید من در خصوص انتخاب های محدود از بین محدود شده ها چه می گویم؟ یا خودش را به نفهمی زده بود!

۴۵ دیدگاه دربارهٔ «هفتصد هزار نفر از نابینایان ایران هم اکنون شاغلند؟»

سلام
این مدالت اولا. بعد شایعه نکنی مدیر گوش کن مدال ها رو میبره باهاش پیتزا و مرغ و کباب میخره ها!
بعدشم که من فقط یه خاطره تعریف کردم. چیه جوگیر شدی؟ فکر کردی مفهوم خاصی داشت؟ توم هی خیال ببافا.
دلم نمیاد اون جمله ی همیشگی رو بهت بگم چون حضور سبزت خیلی سبزه.
خوش باشی علی

نمیدونم. من توی زیرزمینم اجازه ی اینکه بیرون بیام یا اسم دقیق ساختمون هامون رو بلد باشم ندارم. یه روزنامه میارن که از خواص سویا و جیگر و اینا هر روز توش می نویسند. هر روزم وعده میدن ساعت هواخوری قراره تعیین بشه و نمیشه. علی توم سوال هایی میپرسیا!

سلام مجتبی
خب خوندمش
خودم که یاد یه روزی افتادم که منم ماهی میخواستم اما مجبور بودم از بین مرغ و پیتزا یکیو انتخاب کنم که ترجیح میدادم اصلا انتخابی نکنم و گشنه بمونم و بمونم.
بعدشم آخراش دیدم نه اینطوارام نبود یه طورایی دیگه بود که شما میدونید و ما زیاد هم نمیدونیم چی چیه.
فقط همینو میتونم بگم که امیدوارم که تمام رستورانهای زنجیره ای به زودی ماهی هم سرو کنه.

پاسخ دادن به مجتبی خادمی لغو پاسخ