خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من و1عالمه حرف و1خورده آنی شرلی!

سلام به همگی. نه خودم نیستم یعنی هستم ولی از طرف سارام این آنی اونی رو آوردمش تحویل بدم برم. اینترنت سارا نکشید تا اینجا برسه این بود که آنی رو پاس داد به من بیارمش محله. نتیجه این شد که من الان با آنیه4فصل چیز یعنی ببخشید با4فصل از آنی در خدمتم. 2تا فصل مال اون هفته هست که سارا کتاب صوتی اینجا گذاشته بود و واسه آنی زمان نداشت، و2تا فصل هم مال این هفته هست که سارا زمان داشت اما اینترنتش معرفت نکرد.

هان الان دنبال چی می گردی؟ چیه منتظری که چی بشه یعنی تو باور می کنی من بیام و حرف نزنم فقط کتاب بذارم روی میز برم آیا؟ بدون حرف زدن و نق زدن و و و و و و و و و؟ یعنی میشه به نظرت؟ نمیشه دیگه! خوب به من چه تو خوش باوری همیشه گفتم خوشبینی بد نیست ولی نه اینهمه! ای بابا!

بچه ها اینجا این لحظه هوا عالیه. نسیم میاد و واسه خاطر تعطیلی از شلوغی های معمول اون بیرون هم خبری نیست و میشه در و پنجره ها رو باز کرد و به چلچله هایی که پرواز می کنن و آواز می خونن و حالش رو می برن حسودی ورزید.

این روز ها هرچی کتاب متنی داخل سیستمم بود رو درو کردم. سیمچین و سیم و گل برگ های کریستالی رو ولو می کنم اطرافم و سیستم روشن و برو که رفتیم! سامان خدا خیرت بده با بسته های هر دفعه که از پست هات دانلود می کردم. هنوز هم چند تایی دارم! کلاس های1خورده پراکندم دارن دوباره شکل و نظم پیدا می کنن. خدا به دادم برسه با این تابستونم با1سرویس کامل از کلاس های رنگی رنگی خخخ!

این هفتهم رو واقعیتش خیلی دوست نداشتم. ازش بدم نمی اومد ها فقط نمی پرستیدمش. زیادی هفته ساکت و ساکن و بی حرکتی بود. با این مدل ایام بهم خیلی خوش نمی گذره. دلم می خواد حرکت رو زیر جلد لحظه ها حس کنم. این هفته شبیه1خط مشکی واسه خودش می رفت خوشم نمیاد از این مدل. بلد نیستم توضیح بدم طبق معمول. هرچی هم میگی خودتی.

به کسی نگید ها ولی1خورده زیاد بی نظم شدم. همه چی رو هر زمان دلم بخواد انجامش میدم و اگر حسش نباشه بیخیالش میشم. تفاوتی نمی کنه چه قدر مهم باشه و چه قدر لازم باشه انجامش بدم اگر دلم نخواد واسه انجامش بلند نمیشم. این اصلا مثبت نیست می دونم که نیست. تمام این هفته این مدلی بودم. گاهی پیش می اومد که واقعا لازم بود بلند شم ولی حسش نبود و در نتیجه جم نخوردم خخخ! همیشه از این مدل افراد حرصی می شدم و این هفته که گذشت خودم نمونه کامل این دسته بودم. هر کسی هم نیت می کرد بیاد از این حال درم بیاره1طوری از سرم بازش کردم که100متریم نیاد. خدا کنه صبح فردا دیگه خجالت بکشم و بلند شم برگردم به نظم طبیعیه زندگی! عاقل اندر بی نظم نگاه نکن! تو خودت بدتری! یعنی می خوایی بگی هیچ زمانی در عمرت این مدلی نشدی آیا؟ آخ بر ذات دروغ گو رگبار! همچنان هرچی میگی خودتی!

این روز ها دلم1کار درست درمون می خواد. 1کار حسابی، 1حرف حسابی، 1سفر حسابی خخخ! خلاصه زیادی در حال استراحت داره خوش می گذره دلم1حرکت حسابی می خواد البته نه از مدل محیط کارم. گاهی از اینکه جهان اطرافم رو1مدل بی حسی گرفته حرصی می شدم. واسه چی اطرافم این مدلیه! این روز ها دیگه از دست اطرافم حرصی نمیشم. مثل اینکه اگر نجنبم خودم هم به این بی حسیه عجیب مبتلا میشم و هیچ خوشم نمیاد. بقیه بی حس ها رو در حال و هوای خودشون ول کردم و به شدت دلواپس به خواب رفتن حس و حال خودم شدم و دارم با تمام زورم زور می زنم که بیدار بمونه. خلاصه اینکه دلم عجیب حرکت می خواد. از اون حرکت هایی که درش حس بیدار بودن و لذت بردن از زندگی باشه. استاد کلاس گل سازیم رو حسابی ازش جلب رضایت کردم و قول آزمایش تواناییم در کلاس بدل سازی رو هم ازش گرفتم. بنده خدا زد زیر خنده. داستان این بود که من واسه پیدا کردن سیمچینی که مناسب کارم باشه گشتم و نیافتم. بعدش1عصری که مادرم رفته بود خرید1ابزار یراقی در مسیرش بود که رفت ازش پرسید و طرف سیمچین داشت. اما1وسیله فسقلی قشنگ دیگه هم داشت که به مادرم گفت مال گرد کردن سیم هاست. مادرم هم سیمچین و اون وسیله رو جفتی خرید اومد خونه. سیمچین رو برداشتم و موندم اون یکی به چه دردم می خوره. بردم سر کلاس به استاد نشونش دادم گفتم داخل گل سازی سیم گرد کردن داریم آیا؟ گفت نه. گفتم پس این رو چیکارش کنم؟ گفت این مال گل سازی نیست به درد بدل سازی می خوره. استاد رو به روی من نشسته بود و من سرم به کار ساختن1شاخه گل بود و با تموم شدن جملهش، اول1لبخند کوچولو و1خورده تمرکز،

-بدل سازی؟

به صدای استاد می اومد که اون هم همون لبخند کوچولو رو داشت البته همراه با1پیش آگاهی از جنس هشدار.

-آره بدل سازی.

لبخند خطرناکم داشت بزرگ تر می شد.

-این بدل سازی هم کلاس مخصوص داره؟

و متقابلا مال استاد هم. و هم زمان ضرب آهنگ هشدار هم به وضوح داشت در ضمیرش بیشتر می شد و من انگار می شنیدمش.

-بله کلاس داره.

لبخند بزرگ تر،

-شما اینجا کلاس هاش رو دارید؟ یعنی خودتون یاد میدید؟

جواب همراه نیم خنده.

-بله داریم.

-بیام؟

داشتم می خندیدم. استاد زد زیر خنده.

-بیا. بیا!.

بیچاره استادم! آدم خوبیه خداییش هم صبوره هم مثبته. از مدلش خوشم میاد. خیلی راحت در مورد اینکه فلان مورد و فلان کلاس به خاطر اینکه من نمی بینم به دردم نمی خوره صحبت می کنه. و همچنین خیلی ساده در مورد تفاوت های کار من با کار های بینا ها میگه. از اون ملاحظه های آمیخته با تأثر1وقت این طفلکی ناراحت نشه در لحن و در رفتارش نیست. گاهی در1مواردی ملایمت و مدارا بیشتر از هر چیزی آزار دهنده میشه. شاید من در اشتباهم ولی در بینش من این مدلیه. استاد کلاس من خوشبختانه در مورد من دسته کم تا جایی که می دونم از این ماجرا ها نداره. مثلا این4شنبه داخل کلاس1گل سخت رو داشت آموزش می داد. واقعا سخت بود خیلی سخت. گل رز که همه از جمله استاد معتقدن سخت ترین گل دوره هست. پدرم در اومد. نق زدم که وایی این وحشتناک سخته با این برگ های چین چینش این مدلی که نمیشه باید1راه ساده تر هم باشه!

استادم خیلی راحت گفت بچه های دیگه که بینا هستن هم واقعا با این گل رز مشکل دارن. اما واسه تو راحت تره. چون اون ها می بینن از لای چین های برگ ها و سیم ها نمی تونن جا های درست رو راحت پیدا کنن ولی تو که کار هات رو با لمس کردن پیش می بری و بدون دیدن مهره بافی رو انجام میدی باید واسه یاد گرفتن گل رز کمتر مشکل داشته باشی. از اینکه با1بینا به این سادگی در مورد تفاوت های بین دیدن و ندیدن حرف می زنم لذت می برم. کمتر کسی شبیه این بنده خدا دیدم. چند وقت پیش1کار نگین کاری روی میز دیدم. گفتم این کلاسش رو نمیشه من بیام؟ استاد خیلی راحت گفت نه این خیلی دیدن لازم داره و لمس تنها کمک نمی کنه شما نمی تونی. نق زدم که ولی این خیلی قشنگه دلم واقعا یاد گرفتنش رو می خواد. استاد بدون اینکه از اون آه های یواشکیه سکوت اندود تحویلم بده خندید و گفت متوجهم که می خوایی ولی این کار بدون دیدن نتیجهش خوب در نمیاد. بعدش هم خیلی خلاصه طرز کار نگین کاری رو واسم گفت و توضیح داد که بدون چشم در این کلاس موفق نیستم. کاریش نمی شد کرد. از خیر نگین کاری گذشتم. استادم هم ادامه رشته آموزشی که اون روز داشت بهم می داد رو گرفت و رفتیم. این آدم با این حس و حالش رو دوستش دارم. خدا رو شکر که کلاس های چند گانه هنریم همه با ایشونه. ای کاش از این مدل ها بیشتر در اطرافم داشتم!

من از زمانی که خاطرم هست دلم می خواست این حصار لعنتی بین من و بقیه ملت نباشه. سعی کردم تا جایی که از دستم بر می اومد ندیدهش بگیرم تا به اون ها هم این باور رو بدم که میشه ندیدهش بگیرن بدون اینکه دلشون از دیدنِ ندیدن های ما تاریک بشه. تا جایی که می شد سعی کردم. تا جایی که تونستم. در مورد ندیدن هامون به زبون ساده و لحن عادی و معمولی با بینا ها حرف زدم. به پرسش هاشون جواب دادم. خودم با ندیدن هام خیلی عادی قاطیه جهانشون شدم. براشون توضیح دادم. براشون عمل کردم. و در تمام اون لحظه ها سعی کردم خیلی عادی باشم. بی تأثر و بی حس منفی و کاملا معمولی. هرچی از دستم بر می اومد کردم تا این حس تأثر تاریک رو از گفتار و رفتارشون پاک کنم. سعی کردم ندیدن هام رو خیلی عادی ببینن بدون اینکه سکوت کنن، آه بکشن و بی خودی و بیش از حد تحسینم کنن و شگفت زده بشن و… من واقعا سعی کردم ولی، …

شاید زیادی ازشون توقع داشتم. شاید انتظارم زیادی بود. همیشه مراعات های ناحساب و تأثر های مشخص و تلاش برای پوشوندن این تأثرات از طرف بینا های اطرافم برام نفرت انگیز بود. هنوز هم هست.

این روز ها برخلاف گذشته های نه چندان دور، حس و حال اصلاح تأثرات بقیه رو ندارم. اگر بپرسن جواب میدم و اگر متأثر بشن برخلاف پیش فقط می خندم و رد میشم. شونه های من واسه بردن بار خودم به زور جا داره بقیه بار خودشون رو خودشون ببرن. من نمی تونم با وجود ماجرا های خودم درمون گر درد های اون ها باشم که به خاطر دیدنِ ندیدن های من دچارش میشن. خوب اگر بعد از اینهمه زور زدن های من و هم نوع هام و اینهمه مثال و اینهمه مصداق و اینهمه توضیح طرف باز هم دلش می خواد برام اشک بریزه میل خودشه. من متوقف نمیشم پاکش کنم. می خندم و میرم طرف هم گریه هاش رو که کرد خسته میشه میره پی کارش. ظالمانه هست از طرف من ولی خوب بذار باشه. من هرگز مدعیِ مهربونی نبودم. چه بد شدم این روز ها! ای کاش از سرم بپره!

خلاصه که دیگه مدتیه خیالم به خیال این جماعت مهربان در سوگ چشم هام نیست ولی این وسط از افرادی شبیه استاد کلاس هنرم به شدت خوشم میاد. دلم چند تا از این مدل همراه ها می خواد. هرچی بیشتر بهتر.

ببین از کجا به کجا رسیدم!

حرف زیاد دارم بزنم ولی چوب خطم از خط قرمز رد شده الانه که از جاش بپره بیرون و صاف بیاد به تیر ملاجم پس در نتیجه باقیش باشه واسه دفعه های بعد فعلا فصل ها رو بذارم که دیر کردم و الان سارا اینترنت رو بیخیال میشه خودش آنی به بغل پا میشه میاد محله.

ببخشیدم بچه ها از این شاخه به اون شاخه گفتنم اومد سارا هم نبود تریبونش رو گرفتم و آخ جون! ولی همچنان این روز ها دلم1حرکت حسابی1حرف حسابی1تفریح حسابی1سفر حسابی این آخریش رو به شدت آخ جون دلم بیداری و زندگی و خنده و از این چیز مثبت ها می خواد!

خوب بابا الان لینکه رو میدم دیگه! ای بابا ملت اعصاب ندارن!

این هم لینک4فصل!

من رفتم. این دفعه جدی رفتم تا دفعه بعدی.

شاد باشید و شادکام از حال تا همیشه!