خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه ی شیرین فصل دهم

سلامی به خنکای کوهستانهای کُردستان!
از بَردَ زرد و نالَشکِنَ
و سلامی به روانی آب زریبار تقدیم شما دوستای عزیزم.
امیدوارم که خوب و سلامت بوده و زندگی بر وفق مراد بگردد!

***

زندگی روی خوششو به ما نشون داده و ما در اوج خوشی هستیم.
روز ها اگه دانشگاه باشه که دانشگاه هستیم در غیر این صورت مغازه شب ها هم فعلا مشغول رفتن به این خونه و اون خونه برای پاگشا هستیم
در کل همه چی عالیِ و ما خیلی خوشبختیم البته به جز حال عمو محمد که روز به روز بدبختانه بدتر میشه و این طور که دکترا میگن سرطان عین زالو به جونش افتاده و دیگه هم کار آنچنانی نمیشه براش کرد جز شیمی درمانی که عمو محمد راضی نمیشه و میگه بذارید تو خونم و در آرامش بمیرم.
حتی التماس های یاسین هم تأثیری نداره و عمو تصمیم خودشو گرفته.!
خدا کنه عمو خوب بشه!
ساعتم رو می زنم. یه ربع به یازده صبح جلو مغازه تصادف شده و راننده ها در حال پذیرایی از هم با فحش های آب دار هستن کلی هم مردم جمع شدن دیاکو هم که ذاتا فُضوله دکان رو سپرد به من و زد بیرون!
بهروز امروز به خاطر سرما خوردگی نیومده!
ای بابا چه بی کارن اینا که ایستادن به گوش دادن به فحش های این دو راننده!
سلام آقا
من سلام مادر جان بفرمایید
زن قربون دستت اگه زحمت نیست یه بسته ماکارونی یه رُب یه بسته سویا و دو تا پفک بهم بده!
از اونجایی که دیاکو همه چیز رو بهم نشون داده و وقتی مشتری میاد منم باید عین خودش مشتری ها رو راه بندازم به همه چی واردم و خیلی زود همه ی چیزایی که اون خانم خواست رو آماده می کنم!
زن پسرم اگه میشه یه بسته تخمه هم بهم بده
اونم میارم و به خریدا اضافه می کنم
زن ممنونم خدا ازت راضی باشه چه قدر باید تقدیم کنم!
من قابلی نداره مادر جان
زن ممنونم پسرم تو هم کاسبی می کنی و دنبال یه نان حلالی بگو مادر چه قدر تقدیمت کنم!
من پنج هزار میشه مادر
زن بفرما پسرم خدا به روزیت رونق ببخش!ه
خداحافظی می کنه و میره!
دیاکو پر سر و صدا برمی گرده.
دیاکو اه مردم ما چه بیکارن بخدا! یکی نیست بگه دو نفر دیگه دعوا می کنن به شما چه که جمع میشید!
من بله دیگه چندتا آدم مثلِ تو باید تو جامعه باشن دیگه وگرنه که دیگه جامعه از بی فُضولی لنگ می مونه.
دیاکو باز تو زِر زدی؟؟ گفتم امروز بهروز نیست کسی نیست بهم گیر بده!
من خوب راست میگم دیگه!
دیاکو نه دیگه خری کجا راست میگی من رفتم بیرون تا این آدم های بیکار دلشون نسوزه که بیکارن و تفریحشون نگاه کردن و گوش دادن به ایناست من به نمایندگی از طرف تمام آدمایی که کار دارن و به این تفریحات هم نیاز ندارن شرکت کردم.
من آخه میان کاردارا آدم پیدا نمی شد که توی خر باید می رفتی!!
دیاکو حالا که نبود حرفیه!
من خوب نه به من چه اصلا این قدر برو تا جونت دراد!
دیاکو یه جوری حرف می زنی انگار چکار می کنم تا جونم دراد.. حالا بنال کسی اومد!
بهش میگم و پول رو بهش میدم!
دیاکو مدتی ساکت میشه و تند تند نَفَس می کشه!
من چته دیاکو!
دیاکو تو مطمئنی این پول رو اون خانم بهت داده! یعنی قاطی پولای دخل نشده!
من منظورت چیه! نه من این پولو تو جیبم گذاشتم اون جیبم هم پول توش نبود!
دیاکو ای ……. ……
من چرا فحش میدی نکبت!
دیاکو هیچ چی بابا هیچ چی! کِرمَم گرفت همین جوری فحش بدم!
تعجب می کنم. دیاکو هرچی بود اهل فحش دادن نبود!
دیاکو رضا یه چیزی بگم!
من ها خوب بنال دیگه از کی تا حالا تو برای کارات اجازه می گیری!
دیاکو راستش اون زنه یه هزار تومنی که تقلبیه با دو تا دویست تومنی بهت داده!!
شوکه میشم!
من یعنی!
دیاکو به جهنم ولش کن اصلا دیگه بهش فکرم نکن!
ولی مگه میشه به این نامردی فکر نکرد این زن با کلی دعا و این چیزا با اون سن زیاد!
وقتی به دیاکو میگم می خنده!
من چرا می خندی!
دیاکو رضا این آدما کم نیستن تو جامعه پیر و جوون بچه هم نداره به هر حال حرفاشونو لایِ دعا به جون هفت جدت می پیچن و به خوردت میدن یعنی ما مسلمان واقعی هستیم و کار بد از ما دوره گناه سمت ما نمیاد حتی اگه هم بیاد ما ازش دور میشیم و نمی ذاریم بهمون نزدیک بشه! ولی همین آدما خودت یکیشو دیدی که ظاهر و باطنش چه قدر با هم فرق داشت!
من دیاکو دیگه تنها مغازه نمی مونم!
دیاکو اون وقت چرا!
من خودت که می بینی چرا!
دیاکو خر نشو رضا نباید به خاطر یه اتفاق خودتو از کار و زندگی باز نشست کنی فکر کردی این اتفاق فقط برای تو که نابینا هستی افتاده! نه این جوری نیست یه همسایه داریم که میوه فروشه تابستون گذشته یه شب یه زن و شوهر برای خرید میوه میرن و بعد از اینکه از هر کدوم از میوه ها یکی دو کیلو خریدن بهش یه پنجاهی دادن و چهل هزار تومن پول یه روز کار اون بیچاره رو گرفتن اونم بعد که تو روشنایی پول رو دیده بود فهمیده بود که بله این یه پنجاهی تقلبی بوده و دیگه هم کاری نمی تونست انجام بده ولی حالا باز چسبیده به کار و داره زندگی می کنه!

مدتی از اون ماجرا گذشته ولی من تو گرفتن پول همش دچار شک هستم گاهی دیاکو کلی باهام دعوا می کنه حتی داد بهروز هم در اومده!
روز ها آروم آروم می گذرن و تابستان و امتحانات ترم دست در دست هم دارن به سمت ما میان. ما اکثرا مغازه رو به عمو داوود پدر دیاکو می سپاریم و می زنیم به کوه و صحرا برای درس خوندن!
سودابه رضا جان اگه مشکلی نباشه من چند روز میرم روستا!
من خیرِ عزیزم!
سودابه بله فدات میرم کمک مامان می خواد سبزی و این چیزا بکاره!
من با اینکه دلم واسه خانم خوبم تنگ میشه ولی برو عزیزم منم سعی می کنم آخر هفته بیام دست بوس مادر زن عمه ی خودم.
سودابه با خنده آره حتما بیا وگرنه خودت که می شناسیش بعدش تک تک موهاتو می چینه!
من ما نوکر مادر زنمونم هستیم البته این نوکری به توان دو میشه چون هم باید نوکر مادر زنم باشم هم نوکر عمم!
سودابه جای داداش دیاکو خالی تا بهت بگه زن ذلیل!
من دیاکو زیادی حرف می زنه حالا بزار خودش زن بگیره ببینیم چی میشه!
سودابه رضا یه چیزی بگم!
من جانم عشقم بفرما من در خدمتم!
سودابه راستش با شهناز تصمیم داریم یه دار قالی برپا کنیم برای سرگرمی خودمون!
صدای تقه ای به در اتاق جلوی جواب دادن من رو می گیره!
هم من هم یاسین تو همون خونه ی پیش مامان و صادق ساکن شدیم. یاسین میگه دوست دارم که تا همیشه کنار هم باشیم!
من جانم!
مامان میاد تو!
مامان بچه ها آماده شید باید بریم خونه ی نازنین!
من چیزی شده این وقت شب!
مامان نمی دونم حال آقا محمد فکر کنم بد شده!
سریع آماده میشیم و همه به اونجا میریم البته به جز یاسین که همون که خبر رو می شنوه تند میره اونجا!
وقتی می رسیم خاله نازنین و یاسین تو حیات نشستن و دکتر اورژانس بالای سر عموه!
مدتی بعد دکتر میاد بیرون!
دکتر متأسفم خدا بیامرزدشون!!
بله عمو محمد مهربون ما قبل از اینکه نوه هاشو ببینه چشمای مهربونشو بر این دنیا و همه چیزش می بنده!
یاسین با صدایی که از فرط بغض دو رگه شده میگه اجازه بدید چند دقیقه باهاش تنها باشم!
خاله نازنین با گریه یاسین جان پسرم خودتو اذیت نکن قربونت برم عموتم راضی نیست حد اقل گریه کن تا کمی آروم شی!
یاسین با همون صدای مرتعش میگه من خوبم خاله جان فقط اجازه بدید من با عمو چند دقیقه تنها باشم!
و بعد میره داخل!
خونه تو چند دقیقه ی بعد پر از جمعیت میشه!
مدتی بعد جنازه ی عمو محمد عزیز رو به سرد خونه می برن!
زنده ها هم به خونه هاشون برمی گردن تا استراحت کنن و برای فردا سر حال باشن!
خاله نازنین رضا مادر برو پیش یاسین رفته تو حیات پشتی!

من چشم خاله الآن میرم شما هم با مامان اینا برید خونه ی ما.

چون شبه خاله میگه مزاحم فامیلا نمیشم و قرار بر این میشه که تا فردا خبر فُوت عمو به فامیلاشون نرسه!
بعد از اینکه همه میرن میرم پیش یاسین تو حیات پشتی!
من یاسین چرا این طوری می کنی مگه یادت رفته که عمو اون اواخر می گفت دوست ندارم کسی برام ناراحت بشه!
یاسین سرشو می ذاره رو شونَم و هِق هِق می کنه.
یاسین رضا من دو بار پدرمو از دست دادم!
من خوب عمو تنها برای تو پدری نکرد برای ما هم پدری مهربان بود.
یاسین دلم از این می سوزه که روز عروسی ما سر حال و شاد بود و تو چهل روز این طور شد!
من چه حرفایی می زنی یاسین مگه مرگ و زندگی سلامتی و مریضی دست خود آدمه!
یاسین راست میگی حالم هیچ خوب نیست!
من بهتره یا بریم خونه یا همینجا کمی استراحت کنیم!
یاسین هم دیگه مخالفت نمی کنه و میریم تو اتاق تا کمی استراحت کنیم!
صبح به دیاکو هم خبر میدم!
قبرستان غلغله شده. برای تشهیع عمو کلی جمعیت اومده. کم تر کسی از کسایی که عمو رو می شناختن نیومدن!
عمو با همه خوب و مهربان بود!
یکی برای آخرین بار برای عمو از اون دنیا شهادتین و این چیزا رو میگه و بعد خاک که روی عمو رو می پوشونه و عمو محمد ما برای همیشه زیر خروارها خاک مخفی میشه و دیگه دستای مهربانش نیست تا سرمو نوازش کنه و صدای مهربانش نیست تا برام از زندگی بگه و از تجاربش!

مراسم عمو به خواست یاسین خیلی عالی برگزار میشه و بعد همه برمی گردن خونه هاشون. نزدیک ترین فامیلا که سال به سال از حال هم خبر نمی گیرن!
برادر زاده ی عمو سر خاله نازنین داد می زد که چرا حال عموش بد شده اون خبرش نکرده!
ولی خاله با یه جمله دهنشو بست!
خاله اون عموت بود تو چرا به دیدنش نیومدی مگه وقتی سالم بود عموت نبود!
بله همه میرن تا یکی دیگه بمیره و باز همه دور هم جمع بشن!
چهل روز از رفتن عمو می گذره و یاسین اِصرار داره که خاله نازنین تو خونش تنها نمونه و اگه اونو پسر خودش می دونه بیاد پیش ما.
از اون اِسرار و از خاله انکار ولی بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن خاله راضی میشه و قرار بر این میشه که ما خونه رو بکوبیم و سه طبقه درست کنیم و همه با هم زندگی کنیم!

من و یاسین داریم خیلی زود همه چی رو به خونه ی عمو منتقل می کنیم و همه چیز برای شروع کوبیدن خونه آماده میشه!
امتحانات خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردیم از راه می رسن و ما شدید باهاشون درگیر میشیم!

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «هدیه ی شیرین فصل دهم»

سلام بر مشاور روانشناس خودمون!
تو بشین یه فایل ضبط کن و توش توضیح بده که از دیدگاه روانشناسی دادن مدال به تو برای روان من و تو چه فایده ای داره البته این فایل نباید از دو ساعت کمتر باشه!
بعد برو یه استشهاد از همکارات تو محل کار و از فامیل همسایه ها فامیل همسایه ها همسایه ی فامیلها و بگیر برو تا آخر جمع کن مبنی بر اینکه تو پُستو خوندی بعد بیا در خدمتم!
حالا از گرفتن مدال انصراف میدی یا شرایطو میپذیری!!
شاد و کلی کلی مدال واقعی طلا تو زندگیت بگیری دوست خوبم مرسی از حضورت!

سلام مهدی
تو هم برو بشین یه سی صفحه انشا بنویس بیا و توضیح بده که مدال نقره به چه دردت میخوره و داشتن یا نداشتنش برات چه فرقی داره!
بعد تو هم برو از بچه های مدرسه و بقیه عین سید جمع کن که پستو خوندی بعد بیا برای مدالت

سلام ابراهیم. خدا بگم چیکارت کنه عمو رو واسه چی فرستادی سینه قبرستون؟ اون۵۰۰۰تومنی هم خخخ داشتم می خوندم به خودم گفتم الان این پیرزنه کلک می زنه باز به خودم گفتم پریسا باز زدی روی شبکه بدبینی! ولی دیدم نظرم درست بود. راستی میگم که! بعدش چی شد؟ بچه ها راه باز کنید من در برم خخخ!

سلام بر پریسای بدبین هاهاهاهاهاهاهاهاهااه خودت اسم با حال دادی دستم پریسای بدبین
پریسای بدبین!
در ضمن تقصیر تو بود مرگ عمو تو اینقدر نق زدی عمو سرتان گرفت!
خودتو آماده کن به جرم آدم کُشی باید تشریف ببری آب خنک بخوری جای آب زرشک!
به جای بعدشم جلوت یه بطری آب زرشک میخورم به نظرم این خودش جزوه شدید ترین شکنجه ها باشه برات

دیدگاهتان را بنویسید