خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه ی شیرین فصل دوازدهم

سلام و صد سلام
امیدوارم خوب باشید
*******

کم کم داریم به سمت پاییز میریم امروز انتخاب واحد داشتیم و دیاکو بخاطر اینکه چند واحدمون با استاد کریمیه کلی سر مای بدبخت رو خورد انگار که ما مقصریم
چون امشب تنها خونه بود اومده خونه ی ما بهروز رو هم به زور راضی کردیم اونم آوردیم
حالا برای خواب من یاسین صادق بهروز و دیاکو اومدیم رو پشت بام
هوا حسابی خنک شده و نسیم دست تو دست شب در حال قدم زدن بر این جهان هستن
شهناز و سودابه هنوز مشغول قالیشون هستن
دیاکو بچه ها نظرتون برای یه تفریح حسابی چیه!
بهروز باز چی تو سرته!
دیاکو هیچی این مار مصنوعی که من دارم به نظرم میتونه باعث خنده و شادی ما بشه!
صادق میخوای با این مار نکبتت چکار کنی چند بار که مَنو باهش بیچاره کردی!
دیاکو ظاهرا دخترا قَست خواب ندارن میخوام کاری کنم که بخوابن دیگه
صادق خیلی خوبه پس برو کنار پشت بام جلو پنجره
خونه عمو محمد یه طبقه و تقریبا قدیمیه خود پنجره ها تقریبا اندازه ی یه در ارتفاع دارن و میشه ازشون برای ورود و خروجم استفاده کرد!
بالای پشت بام هم یه روزنه که میشه بهش گفت پنجره مانند داره که از داخل یه حفاظ داره و وقتی گرم باشه اونو برمیداری
صادق رضا تو کنار روزنه هستی گوش بده ببین چه خبره اونجا!
من باشه
سودابه شهناز دیگه نمیدونم باید چکار کنیم میترسم خیلی هم میترسم
شهناز حق داری منم دقیقا عین تو هستم میترسم حرفی بزنم دوستی صمیمی اونا به هم بخوره میبینی چقدر با هم خوب و صمیمی هستن!
سودابه آره منم نگران همینم خدا ازش نگذره که ما رو دچار این بدبختی کرده!
شهناز الاهی آمین ولی باید خودمون دست به کار بشیم باید حالشو بگیریم امروز دوباره زنگ زد شانس آوردیم خاله نازنین یا عمه جان گوشی رو برنداشتن
سودابه نگران این یکی نباش چون وقتی اونا بردارن حرف نمیزنه ولی به ……
یهو حرفاشون تبدیل به جیق بلندی میشه
واااااایییی مار!
تند سرمو عقب میکشم!
دیاکو درد بگیری که هم بیشتر مَنو تو این معما گیج کردی هم اونا رو ترسوندی!
خدایا چخبره قراره چه اتفاقی بیافته! کی زنگ میزنه! زنگ زدن اون چه ربطی به دوستی ما داره!
بهروز مَنو از افکارم خارج میکنه!
بهروز چیزی شده!
من نه نه بخواب ولی آروم دستشو فشار میدم!
بهروز راستی دیاکو چندتا وسیله تموم شدن فردا باید بری بگیری!
دیاکو خوب زنگ میزنیم بیارن دیگه!
بهروز ضروری هستن تا اونا بیارن یه روز طول میکشه!
دیاکو باشه بابا فردا میرم!
دَمت گرم بهروز که اینقده با حال میتونی آدمو بفرستی دنبال نُخُد سیاه!
صبح با گرمای آفتاب بیدار میشیم بعد از صبحانه میریم مغازه!
دیاکو راستی رضا تو دیشب یهویی چِت شد رفتی تو هپروت!
من برو بابا من هیچیم نشد بیجهت واسم حرف درست نکن!
دیاکو عزیزم خودتی!
من چی!
دیاکو خر دیگه! اگه راست میگی بعد از اینکه مار رو انداختم تو اتاق چی شد!
من خوب هیچی ترسیدن دیگه!
بهروز دیاکو بعدا برگرد بازجویی کن فعلا بیا برو دنبال اینا که رو این کاغض نوشتم!
دیاکو میره
بهروز ببین اگه ازت دوباره پرسید چی شد بگو بعد از کمی جیق زدن فهمیدن مار راست راستکی نبود کلی دعوامون کردن! خوب حالا تو بگو
تمام جریان رو براش تعریف میکنم!
بهروز بخدا منم گیج شدم آخه این چه رازیه که باعث بر هم خوردن دوستی ما میشه!
من کاش میشد به زور از زیر زبونشون حرف کشید!
بهروز نه ما نباید واکنشی نشون بدیم! اینطور که از حرفاشون میشه فهمید خودشونم دارن عذاب میکشن از این ماجرا!
من خوب اگه عذاب میکشن چرا نمیان درست و حسابی بگن چی شده! کی زنگ میزنه! خدا از کی نگذره! کیه زنگ میزنه و وقتی مامان و خاله نازنین برمیدارن حرف نمیزنه!
بهروز آهی میکشه نمیدونم بخدا چی باید بگم!
من نمیشه تلفن رو کنترل کرد!
بهروز نمیدونم ولی اینم جالب نیست شاید خاله نازنین با کسی حرف بزنه و نخواد کسی بشنوه!
من پس میگی چه خاکی تو سرمون کنیم!
دیاکو خاک نه گِل بهتره!

هر دو از جا میپریم
من یا خدا درد بی درمان بگیری دیاکو ترسیدم!
بهروز تو چطور اومدی تو!
دیاکو همچین مشغول بودید متوجه ورود من نشدید!
من خیلی وقته اومدی!
ئیاکو نه وقتی اومدم شما داشتید دنبال خاک میگشتید حالا چی شده که دنبال خاک برای تو سر ریختن میگردید!
بهروز هیچی بابا داشتیم در باره ی استاد کریمی حرف میزدیم!
دیاکو واییی نگید که اعصابم از حالا داره کش میاد!
من مگه اعصاب هم داری تو!
دیاکو تو ببند دهنتو جای اینا بگو دیشب چِت شد یهویی!
من قبلا خدمت نامبارکت عرض کردم و جریانی که بهروز گفت رو براش میگم
بهروز خوب چکار کردی!
دیاکو هیچی چمچار کردم!
بهروز کاش میشد تو یه بار درست جواب بدی!
دیاکو خوب بابا تُرش نکن آوردم تو ماشینه بیا بریم بیاریمشون!
بهروز خوب از اول بگو!
دیگه دیاکو پا پی قضیه نشد خوشبختانه!
دانشگاه باز شد و ما وارد سال دوم تحصیل شدیم اولین روز سه کلاس با استاد کریمی داشتیم که دیگه داشتیم میمردیم که خدا دلش برامون سوخت و نخواست جوون مرگ بشیم تموم شدن!
استاد آدم عجیبیه از در کلاس که وارد کلاس میشه تا وقتی که خارج میشه بی هیچ مکثی درس میده و اگه کسی جیکش دربیاد با احترام بیرونش میکنه!
ولی بیرون کلاس اینطور نیست خیلی هم آدم شوخ و با حالیه حسابی هم با دیاکو گرم گرفته!
یه بار ازش پرسیدم چرا کلاس اینقده خشک و رسمی!
گفت تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو نر باید جدی بود و سخت گیر تا از پس دانشجو بر اومد!
پرسیدم پس چرا بیرون کلاس اینطور نیست!
گفت چون اونجا همه آدمیم و باید با هم خوب و خوش رفتار باشیم
در ضمن حقوق کلا رشته ی خشکیه و باید هم کلاساش خشک و جدی باشن!
دیاکو میگه استاد مشکل روانی داره اگه اینطوره خدا شفاش بده البته همراه ما و تمام مریضا!
امشب اومدیم خونه ی بهروز اینا!
پدر دیاکو خوب آقایان چطورن چرا کمتر میاید خونمون میدونید که ما تنها هستیم و خوشحال میشیم زود زود شماها رو ببینیم خدا آقا محمد رو رحمت کنه
خوب سودابه خانم شما چطورید
سودابه خوبم ممنون
پدر دیاکو شهناز خانم شما چطورید چه میکنید با قالی!
شهناز منم خوبم قالی هم داره پیش میره!
گوشی پدر دیاکو زنگ میخوره
الو سلام بابا

بله خوبیم
….
چیییی!
…..!
کی!
…..!
باشه فردا میایم!
…!
نه قربونت خداحافظ!
خاله کژال چی شده آقا!
پدر دیاکو چیزی نیست بابا کیان گفت دلم تنگ شده بیاید اینجا!
خاله کژال همین!
بله دقیق همین!
پدر دیاکو آدم مرموزیه یه طور خواصیه تا نخواد کسی اطش حرفی نمیشنوه!
دیاکو باشه خوش بگذره!
پدرش تو نمیخوای بیای پسر!
دیاکو نه!
دیاکو همیشه با پدرش خشک و رسمی حرف میزنه خودش که میگه بخاطر اون ماجرا هنوز نتونسته ببخشتش و اگه مامانش نبود خیلی وقت پیش از اون خونه می اومد بیرون!
پدر دیاکو خیلی راحت به جهنم نیا تو کی با ما بودی که این دومیش باشه!
دیاکو شما کی من رو دیدی که باهت باشم یا نباشم!
پدر بهروز ای بابا ول کنید اینا رو خوب جعفر جان دیاکو دیگه بزرگ شده چکاریه که همش دنبال خودت بکشیش من که با بهروز کار ندارم بخوایم بریم جایی بهش میگیم دوست داشت میاد نداشت هم که نمیاد دیگه این جَن جال واسه چیه!
پدر دیاکو باشه بابا تسلیم وقتی تو چیزی بگی یعنی همون درست ترینه!
پدر بهروز خوب حالا که اینطوره بیاید بشینید من براتون یه شعر از حافظ بخونم دل و جانتون رو جلا بده!
پدر دیاکو بخون ببینیم چه میکنی!
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست!
منزل آن مَه عاشق کُش ععیار کجاست!
دیاکو رضا پاشو چند لحظه بریم بیزون!
میریم مدتی تو حیات قدم میزنیم و بعد همونطور که آروم رفته بودیم آروم هم برمیگردیم داخل شعر تموم شده و همه سر سفره ی شام نشستن!

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «هدیه ی شیرین فصل دوازدهم»

سلام بر فروغ خانم دانا و مهربون خودمون
خوب انگار یادتون رفته اینجا ایران است داستان ما در ایران است و شما هم در ایران میخونید
در کل چشم چندتا امتحان دنبال هم دارم ردشون کنم راز هم فاش میشه
تا اون موقع شما یه پست بزنید از اون پستای با حال و پر ملات
شاد باشید

سلام هیوا جان
تو انگار دوست داری که یه محله قصد سر به نیست کردنت رو بکنن داداشم ؟ چرا این قدر سر به سرشون میزاری
یه هو میبینی بلایی رو که سر کامبیز در بیابان آوردن سر تو هم بیارن ها
اون وقت من چکار کنم بی شما عزیزان؟؟

سلام یاد مهدی ۳۱۳ بخیر اصلا معلوم نیست این پسر کجا گذاشت رفت به هر حال هرجا هستن شاد باشن
تو هم نگران نباش عزیزم من با اهالی مذاکره کردم از خیر کشتنم گذشتن فعلا چون هنوز تکلیف راز روشن نشده
شاد و خندون باشی داداشی

سلام اقا ابراهیم.دیدم قسمت قسمت میذاریش اما از اول نخوندم برای همین فعلا اینو هم نمیخونم.
هر وقت تموم شد قسمتهاش شاید یه روز از اول تا آخرشو اومدم خوندم.
این فیلم ها و سریال های خانگی هم هر وقت میاد نمیرم دانلود کنم تا قسمتهاش کامل بشه اینطوری ادم فکرش مشغول داستان و فیلم نمیمونه.
فعلا نخونده همین جا ازت تشکر میکنم.موفق باشی.

سلام ابراهیم. ببین اعصاب ندارم این جریان یواشکیه رو بگو تا نیستت نکردم. این فایر فاکس بی پدر عجیب سر کارم گذاشته الان۲روزه هرچی گیر اینترنتی داشتم متوقفه محله هم تازه تونستم بیام. یعنی می اومدم ولی ورژن های فایر فاکس دست به یکی کرده بودن هر دفعه شوت می شدم بیرون و خلاصه حسابی حرصیم فقط الان۱قربانی لازم دارم. یا سریع میگی این۲تا دختره چی می دونن من هم بدونم یا دوباره می پرسم.
دیر نکن ابراهیم. مشتاق های ادامه داستانت خیلی هاییم.
موفق باشی!

سلام پریسا خدایی داشتم به این فکر میکردم که پریسا کجا میتونه باشه که از پست سجاد رفته و هیچ جا هم اثری ازش نیست اومدم هم سفر اونجا هم کلی گشتم صدا زدم نبود که نبود پس بگو چی شده!
الآن چون نپرسیدی بعدش باهت ابراز هم دردی میکنم
ولی چون تهدید کردی حالا که وجدانمو آسوده کردم تو رو در حال حرص خوردن مجسم کرده و خخخخ خخخ خخخ کلیی خخخخخ
جات خیلی خالی بود امید وارم دیگه از این اتفاقا نیوفته که تو نباشی
همیشه شاد باشی پریسای مهربون

دیدگاهتان را بنویسید