خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه ی شیرین فصل چهاردهم

سلاااااام
خوبید خوشید!
خوب خدا رو شکر که خوبید پس بریم سراغ داستان خودمون!

********************

بهروز احمق یه کم به خودت بیا این چه تصمیمیِ که تو گرفتی این یارو اگه تورو میخواست که اون موقع ولت نمی کرد!
دیاکو تو عاشق نیستی و نمی فهمی اون حالا پشیمون شده!
بهروز هههههه پشیمون شده بعد از سه تا ازدواج!
دیاکو خوب چیِ بابام هم بعد از چند سال از کارایی که می کرد پشیمون شده!
خدایا دیاکو چقدر سادست!
از اینکه اون روز از دوستی باهاش دچار تردید شدم از خودم شرمنده میشم
بهروز و دیاکو همچنان بحث می کنن و من آروم نشستم و فقط گوش میدم.
داستان این بحث بیخود چند روزه ادامه داره و هیچ کدوم نتونستن دیگری رو قانع کنن نه بهروز با منطقش نه دیاکو با عشقش!
چند روز پیش یهو دیاکو شاد و خوشحال از خونه اومد مغازه و با کمال تعجب گفت که به زودی قَصد ازدواج داره!
کلی شادی کردیم تا بهروز پرسید حالا اون دختر بیچاره کیِ!
دیاکو گفت دنیا همونی که قبلا دوستش داشتم!
بهروز نمی دونم از کجا در بارَش تحقیق کرد و از بعد از ظهر اون روز ما همین جوری جر و بحث داریم!
تو تحقیقات بهروز کشف شد دنیا خانم به جز عموی دیاکو دو بار دیگه هم ازدواج کرده و این بیشتر بهروزو آتیشی کرده!
دیاکو رضا به امید خدا لال شدی! چرا تو چیزی نمیگی!
من خوب چی بگم تو خری و چیزی حالیت نیست و بهروزم از تو خرتر که نشسته باهات بحث می کنه من قبلا حرفامو زدم می خوای باز بگم که این ازدواج به ضررته و من همه جوره باهاش مخالفم.! کمی عاقلانه با قضیه برخورد کن پسر احساس همه چی نیست بخدا! عشق واقعی قشنگه ولی نه این عشق که از کشک هم اون ورتره!
بهروز اصلا گیریم تو باهاش ازدواجم کردی بعد چه طور می تونی تو فامیل رفت و آمد کنی در حالی که همه می دونن که اون قبلا زن عموت بوده!
دیاکو من با حرف مردم زندگی نمی کنم مردم هرچی باشی ازت ایراد می گیرن
کاری باشی میگن یارو عین تراکتور کار می کنه و طمع چشمشو نابینا کرده و فقط دنبال پوله!
کار نکنی میگن تن لش عین خرس می مونه و فقط مصرف کنندست!
تو کوچه به دختر همسایه سلام کنی میگن بی شرف دنبال دختر مَردمه!
سلام نکنی یه چیز میگن!
در کل فرشته هم باشی باز مردم یه چیزی برای ایراد گرفتن ازت پیدا می کنن!
پس حالا چطور من بیام و کلا از زندگیم بگذرم چرا که مردم اینو میگن مردم اونو میگن!
بهروز دیگه من خسته شدم از بس با تو بحث کردم! ولی بیا و قبول کن که این ازدواج عاقبتی نداره بخدا!
نه گریه ها و التماس های خاله کژال نه داد و بیداد های پدرش و نه حرف های ما هیچ کدوم اثری تو تصمیم دیاکو نمی ذاره و بالاخره دو هفته بعد از اون جَر و بحث دیاکو و دنیا تو یه مراسم ساده و خودمونی با هم ازدواج می کنن!
با اینکه شدید از این ازدواج ناراضی هستیم ولی سعی می کنیم ما هم باهاش کنار بیایم و بپذیریمش و به خاطر دیاکو هم که شده حد اقل ظاهرا شاد خودمونو نشون بدیم!
از این ور اون ور خیلی به گوشمون می رسه که میگن مبارکه انشا الله شوهر چهارم هرچند منظورشون دنیاست ولی خوب به هر حال دیاکو رو هم شامل میشه ولی چی می تونیم به اینجور آدما بگیم واقعا چی میشه گفت دیاکو با ازدواجش دهن ما رو جلو آدمای حراف بسته و جز سکوت و خودمونو به نشنیدن و دندون رو جیگر گذاشتن کاری ازمون برنمیاد!
آخر شب بعد از خداحافظی برمی گردیم. از ته دل برای دیاکو آرزوی خوشبختی می کنم. درسته که انتخابش …. ولی به هر حال حالا که این انتخاب رو کرده و عشقشو برای زندگی انتخاب کرده ما جز خوشبختی و آرزوی آرامش کاری ازمون برنمیاد!
بعد از شب بخیر گفتن به مامان و بقیه با سودابه میایم تو اتاق!
سودابه رضا می خوام یه چیزی بهت بگم!
من جانم بگو فدات شم!
سودابه نه یه چیز نیست دوتاست!
من خوب هر چندتاست بگو دیگه!
سودابه راستش چند وقت پیش ما یه مزاحم داشتیم که خیلی باعث رنج من و شهناز شد!
من خوب!
سودابه زنگ می زد می گفت اسمم جمشیده سی سالمه می خوام با یکیتون دوست باشم!
هرچی ما می گفتیم که شوهر داریم ول نمی کرد!
یه روز خوب به صداش دقت کردم و از نتیجه ای که گرفتم پشتم لرزید!
سکوت می کنه
من چرا ساکت شدی ادامه بده عزیزم!
سودابه به مِن مِن می افته
خوب راستش م م م می دونی می ترسم بگم دعوا درست بشه!
من تو بگو نگران هم نباش!
سودابه راستش اون پدر داداش دیاکو بود. به شهنازم گفتم اون اول باور نکرد و وقتی خودشم خوب توجه کرد به همون نتیجه رسید. مدتی همین جوری گذشت و ما هر بار می خواستیم به شماها بگیم جرأت نمی کردیم و از این می ترسیدیم که باعث به هم خوردن رابطه ی شماها بشه
رضا قَسَمِت میدم ناراحت نشو و دل داداش دیاکو رو هم نشکن هرچی بود خدا خواست و تموم شد حالا مدتی هست دیگه زنگ نمی زنه!
منم تمام جریان فهمیدن و کشف ماجرا رو واسش تعریف می کنم
سودابه ای کلکا پس بگو چرا دیگه زنگ نمی زنه ولی خدایی به داداش محسن آروم نمیاد که اینقده شیطون باشه!
راست میگه محسن اساسا پسر آروم و ساکتیِ بجز مواقعی که با من و صادقه از کوچیکی هم همین جوری بود
من نشنیدی میگن نترس از آنکه های و هویی داره
بترس از آنکه سر به تو داره!
سودابه خوب دومیشو بشنو
من جانم بگو من سراپا گوشم!
سودابه خوب راستش تو قراره بابا بشی!!!
از این خبر هم خوشحال و هم نگران میشم!
خوشحال میشم چون عین همه از اینکه یکی بهم بگه بابا لذت می برم
نگران میشم که آیا می تونم پدر خوبی براش باشم
همچنین از اینم نگران میشم که نکنه اونم نابینا بشه و ….. خدا نکنه
سودابه انگار فکرمو خونده باشه میگه نگران نباش من تحت نظر پزشک هستم و به امید خدا هم که هیچی نمیشه!
صبحش این خبر رو به بهروزم میدم بغلم می کنه و کلی بهم تبریک میگه!
قراره دو سه روزی دیاکو و دنیا برن کلبه بعد برگردن.
به دیاکو زنگ می زنم و به اونم میگم. چنان از خوشحالی داد می زنه که من از ترس پاره شدن پرده ی گوشم گوشی رو از گوشم دور می کنم
دیاکو هی نکبت از حالا بهت بگم بعدا نگی نگفتی هر وقت خواستم باید بیام ببینمش حتی نصفه شب!
من اوووه کی میره اون همه راهو فعلا نیومده اومد بیا بِبَرش خونه ی خودت!
دیاکو آخی عمو فداش بشه بزار بیاد اون وقت می بینی چکارا براش می کنم!
بهروز فعلا که باید چند نفر واسه خودت کار کنن نری کلبه لنگر بندازی و مجبور بشیم با جَرثقیل بیاییم بلندت کنیم!
دیاکو ehh رضا هنوز بچه نیومده براش دایِ گرفتید!
چشم دایِ خانم زودی میام!
بهروز چه قدر حرف می زنی دایِ هم خودتی!
دیاکو با خنده نه بهروز خدایی خودت بگو کی بیشتر بهش میاد دایِ باشه کی همیشه عین پیرزنا غر می زنه!
بهروز وای این سرمو خورد رضا قطع کن که اگه اینو ولش کنی تا شب فک می زنه!
دیاکو خوب که چی دوست دارم حرف بزنم به تو چه!
من خوب دیگه حالا باید قطع کنم وگرنه بهروز تا خود شب غر می زنه و من باید غر بشنوم تو هم کیف کنی
راستی از حالا خوش گذرونی کوفتت بشه بای!
دیاکو با حرف گربه سیاهه بارون نمیاد حسابی هم بهم خوش می گذره تا چشت دراد بای!
بعد گوشی رو قطع می کنه!
روز ها از پی هم می گذرن و هر روز که میره ما رو به اومدن مهمون کوچولومون نزدیک تر می کنه!
این میان دیاکو از همه بیشتر خوشحاله
خدایی رفیق به این میگن!
هروقت دیاکو رو با اون شور و شوق می بینم بیشتر از اینکه اون روز به خاطر عمل پدرش می خواستم اونو محکوم کنم از خودم شرمنده و بیزار میشم
من دیاکو
دیاکو کوفت دیاکو تو هروقت اینجوری صِدام می زنی می فهمم کاری داری!
من حالا زیادی زِر نزن بزار حرفمو بزنم
بهروز من نمی دونم چرا شما یه بار نمی تونید عین آدم حرف بزنید این چه طرز حرف زدنِ!
دیاکو باشه بابا خوب رضا جان بگو ببینم چی می خوای عزیزم!
من دیاکو ازت می خوام مَنو ببخشی!
دیاکو چرا خره چه کار کردی!
من کلا میگم!
دیاکو بغلم می کنه
دیاکو تو عزیز دلمی این چه حرفیِ می زنی!
خدایا این پسر چیه آدمه یا فرشته!
سودابه روزای آخر بارداریشو می گذرونه. عمه هم اومده بوکان. دیاکو بیشتر از همیشه بی تابی می کنه و دائم نق می زنه اه چرا نمیاد چرا ناز می کنه پدر سوخته گاهی هم پدر سوخته جاشو به پدر … میده
بهروز میگه این بچه اگه رضا پدرش باشه و دیاکو هم عموش چه آش شله قلم کاری میشه اللهو اعلم
بالاخره کوچولوی ما هم از راه رسید
یه پسر به قول اطرافیان تپل و زیبا!
وقتی دیاکو امروز دیدش اینقده قربون صَدقَش رفت و بوسیدش که داد همه و گریه ی بچه رو درآورد!!
دیاکو عاشقتم سیوان کوچولوی عمو!
دنیا ehh سیوان رو از کجا آوردی!
دیاکو این پسر ناز عمو اسمش سیوانِ!
خاله کژال مگه علکیِ این اسم رو نگهدار واسه خودت!
سودابه نه خاله جان به نظر من که اسم قشنگیِ!
من منم با سودابه موافقم!
شب هفتم تو یه جشن مفصلی که یاسین برگزار می کنه پدر بهروز اذان در گوش بچه میگه و اسم سیوان رو روی بچه می ذاره!
جشن حسابی مفصله از غذاها که چند نوعه تا شیرینی رقص و آتیش بازی. این شب عزیز یکی از پر خاطره ترین شب برای من و همست.
سیوان کوچولو جز مواقعی که شیر می خوره و یا کسی میاد ببوسدش و مدتی بغلش کنه حتی تو خواب تو بغل دیاکوست!
عجب رفیقی دارم من!
خدایا به خاطر همه چی و به خاطر دادن این دوست عزیز به من ازت ممنونم!

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «هدیه ی شیرین فصل چهاردهم»

سلام هیوا جان
بهبه سیوان که بر وزن سیروان هستش لطفا معنی هر دو اسم رو بگو
آفرین به سودابه اگر چه یکم دیر گفت ولی همین که از همسرش پنهان نکرد آلی هستش
صد آفرین به بهروز که مداوم داره این پیام رو تو داستان میده که با رعایت ادب هم میشه صمیمی با رفیقت صحبت کنی
و هزار آفرین به نویسنده عزیز داستان

درووووود بر داش ابی خودمون. من یه مدتی نبودم و از فصل ۹ تا ۱۴ رو یه جا خوندم. وااای چه اتفاقاتی افتاده. هم تلخ و هم شیرین. ولی واقعا به رضا حسودیم میشه که یه دوست باحال مثل دیاکو داره. از این دوستا کم پیدا میشه. موفق باشی دوست من. و به قول پریسا: بعدش چی شد؟ خخخ.

امیییییین تو هم!!!
پریسا خودشم نباشه باید جانشین داشته باشه!
خوب سلام داش امین عاشق مسافرت خودمون
یه مسافرتم راه بنداز طرف ما کلی میشادم از دیدنت
راستش منم گاهی با اینکه خودم دارم نوشتمش بهش حسودیم میشه البته بین خودمون بمونه به کسی نگی
کوفتش بشه همچین رفیق با حالی
همیشه خندون باشی دوست من

سلام سلام من اومدم. ابراهیم از داستانت حس شب میاد دلم نمی خواد دیگه بپرسم بعدش چی شد. به نظرم در بخش های بعدی از این پرسیدنم پشیمون میشم. لعنت به خامی های شفاف و مار های خوش خط و خال! قشنگ می نویسی ابراهیم. کاش تصورم اشتباه باشه در مورد ادامهش! این از این.
خوب خوب مثل اینکه در غیبتم هم تا مدتی ماندگارم خخخ و خخخ و از این چیز ها. امین من اینجام بیا۲تایی بپرسیم.
وحید کوفتت نزنه به من نگو پرپری این کوفتی رو که میگی۱حس پر گم کردگی بهم میده دِ بتّرکی میگم نگو دیگه! عه! شکلک چشم غره به وحید.
ابراهیم ابدا فکر رسیدن به آب زرشک هام رو نکن من بمیرم هم روحی شبحی چیزی از خودم جا می ذارم بیاد همه رو بخوره چیزیش به کسی نرسه.
بچه ها ازتون ممنونم از اینکه زمان هایی که نیستم هم باز هستم. به من چه حس ترجمه و توضیح ندارم خودت حلش کن من دیر اومدم کلی عقبم باید برم باقیه جا های نرفته ببینم آرامشی هست ضایعش کنم یا آرامشی هست ضایعش نکنم.
موفق باشی ابراهیم و شاد باشید همگی!

دیدگاهتان را بنویسید