خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه ی شیرین فصل یازدهم

سلااااام خوبید آیا!
شما خوبید؟
من خوب نیستم!
خوب نیستم دیگه کلی خوابم میاد! سریع بگم و برم!
دیاکو با داد میاد تو مغازه
دیاکو وای بچه ها!
بهروز بنال باز چی شده!
بهروز بیفرهنگ نالیدن چیه بگو بفرما!
من با حالت مسخره واری ههه بفرما!
دیاکو چکارتون کنم که ذاتا بی ادبید!
بهروز حالا میگی چی شده یا نه جناب با ادب!
دیاکو آها داشت یادم میرفت دارم عمو میشم!
من خوب
دیاکو خوب و مرگ خوب نداریم دیگه باید بریم کرمان!
من اوووووه کی میره اون همه راهو!
بهروز کی بچه به دنیا میاد که ما از حالا باید بریم کرمان!
دیاکو بابا بچه به دنیا اومده!
من و بهروز چیییی!
من نکبت پس چرا داری میگی میشم بگو شدم!
دیاکو اوووق حالم بد شد!
همینم مونده بود تو برام بشی استاد ادبیات!
من از خداتم باشه من از چند دانشگاه معتبر جهانی برام دعوتنامه فرستادن و کلی خواهش و التماس که بیا استاد ادبیات ما شو ولی من قبول نکردم!
دیاکو آره میدونم!
بهروز خوب حالا بسه سرمو خوردید! بعدش بگو دیاکو خان ما کجا بیایم موشه تو سوراخ جا نمیشد جارو به دمبش میبست!
دیاکو اولا موش خودتی دوما جارو هم باز خودتی کیان گفت خانواده ها رو برای شب نامگذاری دعوت کنم!
بهروز یعنی خونواده ها برن کرمان!
دیاکو پ ن پ برن رفسنجان!
بهروز نه خره منظورم این بود تو میدونی از اینجا تا کرمان چقده راهه!
دیاکو برو بابا مردم از اینجا میرن اون سر دنیا تو به کرمان میگی کجااا!
من بله خوب مردم با هواپیما میرن اون سر دنیا ما با ماشین از اینجا بخوایم بریم کرمان دست کمی از اون سر دنیا رفتن نداره!
دیاکو به هر حال خانواده ها که تقریبا راضی شدن!
بازم من و بهروز با تعجب چیییییی!
دیاکو گلوله ی آرپیچی بیاد نصفتون کنه تا از شرتون راحت بشم نکبتا امروز واسه من قرص چی چی خوردن!
من خانواده ها کی و چطور با خبر شدن و بعد هم قبول کردن!
دیاکو آها عرضم به حضور نامبارکتون مامانم زنگ زد به خاله ها اونا هم بعد از مشورت قبول کردن البته هنوز خاله نازنین قبول نکرده و میگه دوره و نمیتونه مامان و هم امشب شام همه رو دعوت کرده تا شخصا خاله نازنین رو راضی کنه!
من ولی خدایی کلی راهه!
کیانم بیکار بود ها یکی نبود بهش بگه تو بوکان آبت نبود دونت نبود کرمان رفتن و اونجا زن گرفتنت چی بود!
دیاکو اولا مرغ خودتی دوما نه کسی نبود همه منتظر بودن تا تو بیای بگی!
من اولا کی من به کیان گفتم مرغ که خودم یادم نیست دوما باشه دیدمش حتما بهش میگم!
دیاکو همین که گفتی دونش نبود یعنی مرغه دیگه!
من آها یعنی الآن خروس بوقه یا برگ چغندر! یا نکنه خروس …
یهروز میپره وسط حرفم بسه دیگه بشینید ببینم!
دیاکو ما که نشستیم عزیزم تو چشمات نمیبینه و از کوچیکی خودته که ما بزرگ ها رو نمیبینی!
من خوب حالا عمو خره نمیخوای بهمون شیرینی بدی!
دیاکو پفک و شیر یا کیک و دوغ بیارم خدمتت!
من اونای که گفتی خودت بشین بخور فقط بستنیییی اونم از قنادی شیخی!
شب همه میریم خونه ی دیاکو بعد از کلی اِسرار و این چیزا بالاخره خاله هم راضی به همراهیمون میشه و قرار رو بر این میزاریم که پس فردا صبح زود حرکت کنیم تا اگه شد شب برسیم کرمان!
هرچند که اینطور که بابای بهروز میگه دوره احتمال داره نرسیم البته عمو گفت که من با اتوبوس رفتم و به همین خاطر دیر رسیدم شاید با ماشین شخصی چند ساعتی زودتر برسیم!
بعد از کمی حرف زدن و خوردن شام برمیگردیم!
سودابه رضا
من جانم چی شده!
سودابه اگه میشه من نیام!
تعجب میکنم من چرا!
سودابه خوب زیاد که تو ماشین بمونم حالم بد میشه خجالت کشیدم تو جمع مطرح کنم!
من خوب اینکه ایرادی نداره ما نمیریم!
سودابه نه نه تو باید بری نری داداش دیاکو ناراحت میشه!
حرفای سودابه گیجم میکنه یعنی چی!
من سودابه خوب اگه چیزی هست بهم بگو!
سودابه نه بخدا هیچی نیست فقط نمیتونم بیام حالم بد میشه!
من خوب منم که میگم اشکالی نداره هر دوتامون خونه میمونیم!
سودابه نه نه گفتم که من میرم روستا و تو باید بخاطر داداش دیاکو بری!
دیگه چیزی نمیگم و میخوابیم اما تا مدتی فکرم مشغول حرفای سودابست اینقده بهش فکر میکنم تا خواب آروم آروم میاد و تو چشمام میشینه و من رو به عالم بیخبری میبره!
صبح با صدای پچ پچی از خواب بیدار میشم ولی چون حوصله ندارم بلند شم حرفا رو که بین شهناز و سودابه رد و بدل میشه رو میشنوم!
سودابه به یاسین گفتی!
شهناز نه فقط گفتم نمیام و با سودابه که اونم نمیاد میرم روستا!
شهناز تو چی به رضا گفتی!
سودابه نه نتونستم نگران دوستی پاک اونا بودم!
شهناز نمیدونم بخدا دیگه باید چکار کنم!
سودابه ولش کن بابا ولش کن خدای ما هم بزرگه خودش نگهدار آبرو و حیثیت مون هست!
فقط بیچاره داداش دیاکو!
شهناز آره هم اون هم!
شهناز! شهناز کجایی!
برای اولین بار از یاسین که خروس بیمحل شد عصبانی میشم اه اه خوب خفه میشدی تا بفهمم چی به چیه دیگه داداش من!
ناچار از رخت و خواب بلند میشم و نشون میدم که تازه بیدار شدم و هیچی نفهمیدم ولی خدا میدونه که چقده سؤال تو سَرَمِ!
چرا بیچاره دیاکو!
و دیگه بیچاره کی!
خدایا چطور میشه جواب این سؤالا رو کشف کرد!
بهتره از بهروز کمک بگیرم آره این راه خوبیه!
ولی چطوری! دیاکو که همیشه با ماست!
باید دیاکو رو بفرستم دنبال نُخُد سیاه آره ولی با کدوم بهونه!
حالا ولش کن راهشو پیدا میکنم به زودی!
با صدای سودابه از افکارم خارج میشم!
سودابه رضا چیزی شده!
من نه نه مگه قرار بود چیزی بشه!
سودابه آخه یه ساعته دارم میگم پاشو بریم بقیه منتظر ما هستن تا صبحانه بخوریم!
من آها باشه باشه بریم عزیزم!
بعد از صبح بخیر گفتن به بقیه میشینیم پایه سفره!
آیا مشورت با بهروز خوبه!
نمیدونم ولی آره آره بهروز مطمئنه و میشه روش حساب باز کرد!
اما دیاکو اون چی بهش بگم که سودابه اینا بهش گفتن بیچاره!
با تکون دستی از جا میپرم!
من ها چیزی شده!
صادق نه داداش ویبره ی گوشی من بود جون داداش ویبره رو حال کردی!
من با بی هواسی چی کدوم ویبره!
یاسین صادق رو ولش کن من بودم تکونت دادم کجایی رضا یه ساعته یه لقمه پنیر دستته ولی عین مجسمه خشک شدی!
من چیزی نیست دیشب بد خوابیدم اینطوری شدم!
اه لعنت به من که نمیتونم ظاهرمو حفظ کنم!
بعد از صبحانه صادق با موتور مَنو تا مغازه میرسونه و خودش میره!
وارد مغازه میشم!
دیاکو علیک سلام عشقم چرا دیر اومدی!
من هیچی خَستم بهروز کو!
دیاکو صد هنوز تشریف نامبارکشو نیاورده!
من خوبه حالا تو هم یه روز صبح زودتر از ما اومدی ببین چه کار میکنی!
دیاکو شما غلط میکنید از من دیرتر بیایید!
پوفی میکنم و جوابشو نمیدم!
دیاکو چته خره!
من گفتم که خستم!
بهروز هم میاد بعد از احوالپرسی چند تا مشتری هم از راه میرسن بعد از این که اونا رو راه میاندازیم بهروز میگه
بهروز رضا امروز کبکت خروس نمیخونه!
دیاکو از این به بعد کبکش قراره جغد بخونه!
من هیچی دیشب خوب نخوابیدم!
دیاکو اون وقت چرا! هزار بار بهت گفتم میانه رو باش!
بهروز تف بهت بیاد دیاکو بیتربیت شرم کن این چرت و پرتا چیه میگی!
دیاکو تف خه خودت بیاد کج ذهن من کلا گفتم تو نکبت بد برداشت کردی!
بهروز باشه باشه تو راست میگی حالا ساکت جون من!
یه مشتری وارد مغازه میشه دیاکو میره سراغ اون!
آروم به بعروز میگم بهروز باید تنهایی باهت حرف بزنم!
خوشبختانه بهروز متوجه میشه
بعد که مشتری میره میگه دیاکو برو ماشین مَنو بردار بِبَر پیش صادق یه نگاهی بهش بنداره فردا وسط راه خراب نشه معطل بمونیم!
دیاکو نوکر بابات غلام سیاهه!
بهروز خودم برم تا ظهر برنمیگردم ها!
دیاکو باشه رضا رو هم با خودم میبرم!
ای خدا این پسر چه سریشه!
بهروز صادق اونجاست رضا هم از اونجا خوشش نمیاد خودت سریع برو و بیا!
دیاکو باشه بابا ما رفتیم اگه خوبی دیدید کوفتتون باشه اگه هم بدی دیدید که حتما حقتون بوده هرچند که من هیچوقت کار بد انجام نمیدم و آزارم به یه مورچه هم نمیرسه!
بهروز خدایا از دست این
نمیشه تو یه کاری رو بی حرف اضافه انجام بدی!
اگه رفته بودی الآن پیش صادق بودی!
دیاکو بله دیگه اون وقت من ماشینو کول بگیرم بِبرم!
بهروز منظورت چیه!
دیاکو خوب تو خبر مرگت به من صویچ ندادی من کجا برم!
بهروز از همونجا که نشسته براش پرت میکنه
بهروز خوب حالا که صویچ هم داری دیگه منتظر چی هستی!
دیاکو منتظر مرگ تو هستم تا هَلوا بخورم!
بعد میزنه بیرون
بهروز خوب تعریف کن ببینم چی شده!
تمام جریانو براش تعریف میکنم!
بهروز خوب
من خوب نداره نمیدونم چطور بفهمم چخبره چرا بیچاره دیاکو! و بیچاره کی دیگه!
بهروز مدتی با پا رو زمین ضرب میگیرع و چیزی نمیگه!
بعد از مدتی با آهی شروع میکنه!
ببین رضا اینطور که بوش میاد ئخترا از یه راز مهم یا از چیزی با خبر شدن که اگه دیاکو بفهمه لابت براش بده که اینطوری گفتن!
فعلا صبر کن هیچ واکنشی نشون نده به موعقش خودت میفهمی!
من موقعش کَیِ!
بهروز خوب نمیدونم شاید یه سال شاید یه دقیقه دیگه ولی بهتره من و تو که میدونیم بخصوص تو واکنشی نشون ندی که خبر داری اینطوری اونا رو تحت فشار بزاری هم گناه داره هم شاید عواقب بدی به دنبال داشته باشه!
من نمیدونم بخدا. با اینکه هم نگرانم هم کنج کاو ولی حق با تو نباید نشون بدیم که خبر داریم تا خودشون به حرف بیان!
مدتی بعد دیاکو برمیگرده دیگه آروم شدم
تا عروب کار میکنیم بعد برمیگردیم
سودابه و شهناز رو یاسین برده روستا ما هم سریع شام میخوریم و میخوابیم تا صبح رود بیدار شیم!
صبح یاسین بیدارم میکنه ساعت سه و نیم صبحه دست و صورت میشوریم بعد از یه ربع آماده میشیم و راه می افتیم به طرف خونه ی دیاکو اینا!
بعد از احوالپرسی های اولیه بابای بهروز میگه احوالپرسی و این چیزا دیگه بسه باید سریعتر حرکت کنیم!
چند باری خانواده ی دیاکو بخصوص باباش از اینکه دخترا باهمون نیستن ابراز ناراحتی میکنن ولی بهد با توضیح مامان راضی میشن!
ساعت های طولانی تو ماشین میمونیم تا بالاخره میان استقبال گرم کیان و الهام خانم و خانوادش ئارد کرمان و خانه ی کیان میشیم!
ذو روز بعد در یه مهمانی بزرگ اسم دختر کیان رو الاهه میزارن!
هرکدوم چیزی بهش میدیم
دیاکو از همه شادتره و همش قربون صدقش میره تا حالا ندیدم دیاکو تا این اندازه شاد باشه
بهروز هم دقیقا باهم موافقه از شادی دیاکو ما هم شادیم البته من و بهروز از ماجرایی که شهناز و سودابه خبر دارن و ما بیخبریم یه کوچولو ترس هم رر دل ئاریم که تمام سعیه مون اینه که این ترس رو بی خود جلوه بدیم و بی خیالش بشیم و هر دو گاهی کع تنهاییم و دحثش به میان میاد با اینکه چیزی نیست و بهتره بهش فکر نکنیم خودمونو دل داری میدیم
از اینکه بهروز هم با من همراهه و از اون ماجرا خبر داره به طور وحشت ناکی خوشحالم از اینکه تنها نیستم و نیازی نیست تنهایی این همه سؤال رو تحمل کنم خدا رو شاکرم!
بعد از یه هفته با کلی سفارش و اشک امیید به قول دیاکو از هم جدا میشیم و به سمت بوکان برمیگردیم!

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «هدیه ی شیرین فصل یازدهم»

سلام داداش کامی جونم
من تا چهار شنبه بعد امتحان ندارم دیدم اگه این قِسمَتو منتشر نکنم میشه سریال ستایش که هر چندوقت به چند وقت چند قِسمَتشو پخش میکنن بعد میرن تا چند سال آینده
چییی!! آبشار! کدوم آبشار!
من که بوکان آبشار نمیشناسم جز یه استخر که اسمش آبشاره منظورت اون بود آیا!
فدای تو

سلام به هیوا جان و کامبیز عزیز خودم دو رفیق کُردم
امان از صحبت های مشکوکانه خانم ها که هر کسی حتی هم نوع خودشون هم از کنج کاوی و دونستن موضوع حاضرن سر به بیابان و کویر لوت هم بزارن تا خبر کشف بشه
هیوا جان بد نقطه ضعفی رو روش دست گذاشتی حالا تا چند روز عوض منتشر کردن فصل بعد باید کامنت جواب بدی داداشم
پیشا پیش خسته نباشی جانم

سلام بر ابراهیم خان
حالا بگذریم از این که نمیدونم منو یادته یا نه و اینا.
داستانت رو تا اینجا خوندم ولی قصد نظر دادن نداشتم اما دیدم به یه سری نکات ریز اگر دقت کنی بهتره.
۱/ سعی کنی بیشتر جزئیات رو توصیف کنی.
۲/ توی نوشتنت یه مقداری دقت بیشتری به خرج بدی چون یه کم اغلاط تایپی زیاد شده خصوصا توی این قسمت.
به نظرم اگر یک یا دوبار ویرایش کنی هر فصل رو و بعد منتشرش کنی, خیلی ایده خوبی باشه.
منتظر ادامش هستم و قلمت رو دوست دارم.
ارادت.

سلام هیوا جان خودم حقیقتش این فشار آوردن روحی و روانی از این از خدا بی خبران نسبت به من تمامی نداره که و غیر از اون هم رفته بودم به شیراز برای چکاب چشمام
این رو بدون من همیشه و هر کجا به یاد شما عزیزان هستم داداشم

دیدگاهتان را بنویسید