خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه گونی مرغ و خروس!

تا چند سال پیش تو حیاط خونمون ی باغچه بزرگ داشتیم, نمی دونم رو چ حسابی بابام زدو خرابش کرد,  از بس که ما غر زدیم ب جونش, 2 سال پیش تصمیم گرفت یه باغچه کوچولو درست کنه, یه گوشه از حیاطو حدودا 1 در 2 متر ب اندازه نیم متر آورد بالا توشو ایزوگام کرد پر از خاکش کردیم و توش هرانچه گل می خواستیم کاشتیم, الان همین یه تیکه باغچه کوچولو یه صفایی ب حیاطمون داده که بیا و ببین, البته خودمونم چندتا گلدون دورو برش گذاشتیم که با صفاترش کرده, من خودم شمعدونی خییییییلی دوست دارم, وقتی میرم کنارشون دست می کشم رو برگاش تا بوش بره هوا, بوی خاصی داره خوشم میاد خخخ.

چند روز پیش بساط چایی رو برداشتیم بردیم تو حیاط نشستیم, جاتون خالی نشستیم ب خوردن و صحبت که صدای جیغ و هوار چندتا بچه ب همراه قُدقُدقُدایِ چندتا مرغ و خروس رفت هوا, صدا از فاصله خیلی دوری می اومد, همین طور که نشسته بودیم همراه سر و صدا رفتیم خاطرات چند سال پیش!

دقیق یادم نیست بهار بود یا تابستون! سر و صدایی از حیاط می اومد. من بودم و آبجیمو داداش کوچیکم, 3 تایی پا شدیم رفتیم ببینیم جریان چیه! که دیدیم ی مشت از خدا بی خبر ریختن تو خونه دارن حیاطو ب گند می کشن! اونا کسی نبودن جُز چند تا مرغ و خروس که طی یه عملیات انتهاری از رو پشت بوم پریده بودن تو حیاط!

قصه ازینجا شروع شد که ما تصمیم گرفتیم تا خونه ب گند نرفته و باغچه رو شخم نزدن خانما و آقایون رو بگیریم ببریم تو لونه,

1, 2, 3,

هر کدوم از ما دنبال یکیشون دوید اونا بدو ما بدو

اونا سر و صدا ما جیغ و هوار.

تا 7 تا محله خبر شدن تو خونه ما چه خبره. کم مونده بود همسایه هام  بیان برا عملیات نجااااات خخخ.

هر چه می دویدیم کمتر به نتیجه می رسیدیم. تصمیم گرفتیم 3 تایی دنبال یکی کنیم وقتی گرفتیمش ببریم بالا.

پله های پشت بوم هنوز کامل نبودن بالا رفتن ازشون سخت بود.

رفتیم ی گونی آوردیم.

خانم مرغه رو با هر سختی و بد بختی بود گرفتیم کردیم تو گونی.

تا به خودمون اومدیم دیدیم ای دل غافل خانم خانما از تو گونی تشریف آوردن بیرون.

چه کنیم چیکاااار کنیم دوباره ما بدو مرغه بدو.

جونمون بالا اومد تا دوباره به چنگش آوردیم. والا! خخخ. حالا فکر کنید مرغه چه حالی داشت. خخخ خخخ

این دفعه قرار شد یکی وایسه سر گونی رو محکم بگیره تا خانما و آقایون محترم در نرَن!

دوباره بگیرو ببندو جَنگوگریزو جییییییییییغو هوارو قُد قُد قُدا شروع شد.

خلاصه. جونم براتون بگه همشون یکی یکی رفتن تو گونی.

حالا می بایست ببریمشون رو پشت بوم تو لونه.

تا نصفه های پله ها به داداشم کمک کردیم چون پله ها نیمه ساز بود نشد بالاتر بریم ما اومدیم پایین و ادامه مسیرو اون تنهایی مُرغا رو به دوش کشید.

حالا بماند این عملیات از اول تا آخرش چه قد طول کشید. خودمونم گذر زمانو حس نمی کردیم و اتفاقاتی رو که داره می افته. گفتم اتفاق…بله تعجب نکنید شمام احتمالا جو ماجرا گرفتتون و یادتون رفت چه خطری به وجود اومده بود.

خلاصه ما از رو حیات چشممون به پشت بوم بود تا ببینیم عملیات آزاد سازی با موفقیت به پایان می رسه یا دوباره جَنگو گریز از سر گرفته میشه.

همین طور که نگاهمون به پشت بوم بود و منتظر داداشم بودیم که بیاد پایین دیدیم داداشم پاهای مرغه رو گرفته مرغه سر و ته شده بود بال هاشم باز بود جُم هم نمی خورد!؟!

وای خدای من!!…یعنی چی شده!؟ داداشم با سرعت جت اومد پایین,

این همون خانم مرغه ای بود که اول از همه گرفته بودیمش

بیچاره اون زیر میرا از شدت فشار و بی هوایی به این روز افتاده بود

ما رو میگی رنگمون پریده بود از ترس!؟,

از ترس مامانم, اون مرغاشو بیشتر از ما دوست داشت, رااااست میگم باااااور کنید,

3تائی ریختیم سرش! هر چی عملیات احیا بلد بودیم روش پیاده کردیم, اما نشد که نشد! هعععی!,

البته نمرده بود, ولی سکته کرده بود! اونم از نوع قلبیش!

داشت می مُرد, و ما می دونستیم اگر بمیره ما رو هم می کُشَن!.

یادمون اومد قبلا 2تا خروس داشتیم که یه بار افتاده بودن ب جون هم. یکیشون از شدت جراحت داشت می مُرد که بابام سرشو برید تا به قول خودش حروم نشه!

خلاصه, بر آن شدیم تا از حروم شدنش جلوگیری کنیم!,

سرشو گذاشتیم لب باقچه, گوش تا گوش بریدیم! حالا نمیگم که داداشم 9 10 سالش بود و با چه افتضاحی اینکارو کردیم!

سکوتی سنگین همه جا رو فرا گرفته بود! نشسته بودیم بالا سر جنازه, ناگهان در حیاط باز شد,

ما رو میگی, فقط دنبال سوراخ موش می گشتیم تا بچپیم توش!

مامانم بود, شوکه شده بود! سر و صداش رفت هوا, گفتم که اونا رو بیشتر ازما دوست داشت!. خخخ,

تا قبل از اون ما دنبال مرغا می کردیم, حالا مامانم دنبال ما! ما بدوووووووو مامانم بدووووووو,

می خواست کل ماجرا رو بدونه!.

بعد از اینکه ماجرا رو تعریف کردیم, و یه دل سیر کتک خوردیم, مامانم خانم مرغه رو کرد تو پلاستیک تا بذاریمش دم در, تا شاید آقا گربه بیاد برا شام شب ببردش و دلی از عزا در بیاره,

یادمه اون شب مهمونی بود, ما رو که نبردن هیییییچ بجای شام یه دل سیییییییر کتک خوردیم خخخخع,شیرینی کتکا هنوز یادمونه خخخخخ,

همین طور که تو خاطراتمون می چرخیدیم چاییمونم می خوردیم, ولی هنوز سر و صدای مرغ و خروسای همسایه می اومد, پیش خودمون گفتیم امشب معلوم نیست کدوم گربه قراره دلی از عزا در بیاره خخخخ.

.

.

.

پا شدم رفتم کنار شمعدونیا دستی رو سرشون کشیدم. عطر دلنشینی تو هوا پیچید, نفس عمیقی کشیدم تا بوی خوششون ب اعماق وجودم نفوذ کنه…!

***

فکر نکنم کسی تا حالا پست مرغ و خروسی گذاشته باشه خخخ

زیادن کسایی که تو خونشون مرغ و خروس دارن یا مثل ما قبلا داشتن یا حداقل خاطره ای مرغ و خروسی دارن, شمام بیایین از خاطرات مرغ و خروسیتون و از باغچه و گلاتون بگین!

.

.

.

**********

ببخش چون:

تا وقتى نبخشیده اى انرژى

حیاتى ات را صرف آن اتفاق مى کنى.

تا وقتى به آن فکر مى کنى،

در جایى از وجودت نیرویى تو را بسته است که امکان حرکت را از تو مى گیرد.

وقتى نمى بخشى لیاقت دریافت خودت را

از هستى پایین می آورى.

وقتى نبخشیده اى، نمى توانى گذر کنى

و در همانجا که هستى باقى مى مانى.

ببخش تا آزاد شوى.

هیچ جا ارزش ماندن ندارد.

همه جا فقط مکانى براى گذر است

تا رسیدن به لا مکان.

به خاطر خودت ببخش نه هیچکس دیگر.

چون می خواهى خودت را دوست داشته باشى و نهایت خودت را ببینى.

۴۹ دیدگاه دربارهٔ «یه گونی مرغ و خروس!»

ای بی رحم. من از اولش هم میدونستم جنایتکار تشریف داری.
خداییش زیاد خندیدم.
نمیخواستم کامنت بذارم چون قصد ندارم کلا کامنت گذاشته باشم اما فکر کردم پست اولته.
خودم نفهمیدم چی گفتم و حال ویرایش نیز ندارم.
راستی فرق بین قرص خارجی با ایرانی در چیه؟
من قبلا ایرانیشو میخوردم در روز دو سه ساعت میخندیدم.
۳۰ هزار داده بودم
الآن ۲۲۰ هزار دادم برا ۹۰ قرص خارجی.
با بریل روش نوشته کلی کیف کردم.
به نظرت اگه بخورم چه اتفاقی میفته؟
میتونم کل روز رو بخندم؟

منو جنایت, نههههههه, خخخ.
قرار شد حد وسط رو رعایت کنی, بدجنس بازی در نیار, کامنت بزار خوب.
میگم اول بگو الان قرصاتو خوردی یا نه! اگر خوردی خارجی بوده یا ایرانی؟
یعنی تو میخوای روزی بیشتر از ۲ ساعت بخندی!؟ روده بُر میشی هاااااا خخخخ.
ی کم ب فکر خودت باش خخخ.
میگم ی دونه از اون خارجیهاشو میشه بدی ب من خیلی وقته نخندیدم, راستی اسمش چیه خخخ.
مرسی از حضورت

سلام واقعا پست جالبی بود منم کلی خندیدم از ته دل خخخخخ. من عاشق مرغ و خروسم و قبلا داشتم و یکی از آرزوهام البته رویاهام اینه یه باغ بزرگی داشته باشم مرغ و خروس و اردک و غاز و بوقلمون نگه دارم. من قبلا همه ی اینا رو داشتم

خخخخخخخخخخخخخخ
مام قبلنا خونمون هزار متری بود و نصفش باغ. تو اون نصفه باغ سگ داشتیم و مرغ و خروس. خیلی دوسشون میداشتم. اینقدر این مرغا رو بغلی و لوسشون کرده بودم که نگو.
بعدها دیگه خونه کوچیک شد و مرغ و خروس نگه نداشتیم. ولی یه بار یه جوجه رنگی خریدیم که از قضا نمرد و زنده موند و اندازه خرس گنده شد. وحشی ام بود. پا میذاشدیم تو حیاط مث آپاچیا دنبالمون میکرد. با تنها کسی که کار نداش مامانم بود. میگف پسرمه. ته تاغاریمه. خخخخخخخخ
یه بار همسایه مون اومد در خونه گف این خروس سفیده خروس شماس؟ گفتیم ها بعله. گف این از صب دنبال منه هر جا میرم مث سایه تعقیبم میکنه تو خیابونا. هاههاهاهاهاه. دیگه دیدیم خیلی چش پلشت و هیز شده ما که خانوادشیم رو میزنه و دنبالمون میکنه نوکمون بزنه ولی دنبال خانوما محله راه می افته! روز عید قربون مامانم دادش به یکی که سرشو ببره. و خودشم بخوره. خخخخخخخ. بعد اون دیگه حیوون نداشتیم. خیلی صفا داره مرغ و خروس داشتن. دوسشون دارم. تازه او وقتا من بچه بودم نمیدونسم نحوه جفت گیری پرنده ها را. هی میزدم خروسمونا فک میکردم داره مرغای نازنینمو اذیت میکنه. هاههاهاهاههاها.
کلی برام خاطره زنده شد. دستت درد نکنه

خخخخخ کامنت تو که بامزه تر از پست من بود, میگم چ حالی میکردین خودتونو مرغاتون تو اون هزار متر خخخ.
خوب کاری کردین سزای کسی که دنبال دخترای مردم راه بیفته جز مرگ نیست خخخخخخخ.
بیچاره خروسه چ قد لنگ کفش خورده از تو, خدا از سرت نگذره خخخخخخ.
خواهش میکنم عزیزم,خوشحال شدم

درود!
خب ما هم مرغ و کبوتر و گوسفند در خانه داشتیم و چه روزگار باحالی در کودکی داشتیم
آره درسته پدر من هم حیواناتش را بیشتر از ما دوست داشت و ما همیشه مجبور بودیم به حیوانات پدرم غذا بدهیم
شبها که پدر به خانه می آمد به زیرزمین میرفت و لامپ را روشن میکرد و پرندگان از خواب خوش بیدار میشدند و پدرم به آنها غذا میداد و باور نمیکرد که ما از صبح تا شب با غذاهای مختلف اونارو سیر کردیم و ذات پرندگان این است که اگر شبها هم لامپ روشن باشد مشغول خوردن میشوند و آنقدر میخورند تا بترکند اما نمیترکند
من خودم در کودکی یا همان نوجوانی دوتا جوجه ی باحال خریدم که یکی زرد و دیگری سیاه بود و پس از مدتی سیاهه چشم زخم خورد و مرد
جوجه ی زرد من تنها شد و برای خودش مرغ شد و هر روز یک تخم برایم میکرد
من با مرغم خوش بودم که روزی مرغم گم شد و مادرم به همسایگان اعلام کرد که مرغ پسرم گم شده است و پس از ده روز یه خانمی به مادرم گفته بود که مرغ پسرت که در کوچه سرگردان بوده اومده بین مرغهای ما و ما در این ده روز ده تخم مرغ از شما خورده ایم
من به دنبال اون خانم به خانه اش رفتم و خانه اش چندتا کوچه دورتر از خانه ی ما بود و بین باغها قرار داشت
من پس از ده روز به مرغم رسیدم
پس از چند سال مرغم دوست داشت جوجه بیاورد که مادرم به روستا رفته بود و من در خانه ی خاله ام زندگی میکردم و خاله ام دهتا تخم مرغ از خودش زیر مرغ من گذاشت و من روزها به خانه ی خودمان می آمدم و به مرغم گندم و برنج و نان خشک کوبیده و آب میدادم تا پس از ۲۱ روز جوجه های نازی سر از تخم بیرون آمدند و من چه روزهای خوشی با مرغم و جوجه هایش داشتم
مدتی گذشت و مادرم به شهر آمد و در اثر اتفاقات روزگار من به روستا پیش پدرم هدایت شدم و دیگر تا چند سال به شهر نیامدم و مرغ و جوجه هایش را مادرم نگهداری میکرد و یادم نیست که چه شدند و چی نشدند
خخخخخخخخ مثل اینکه من بیشتر از همه چونه ام گرم شد و این پست خاطره انگیز را که خواندم یاد خاطرات خوش خودم افتادم و براتون رفتم منبر و این همه روزه خواندم که بگویم من هم برای خودم روزگار خوشی داشته ام ولی حالا دیگر از اون مرغ و جوجه ها و گوسفندان دیگر خبری نیست
یادش بخیر
با تشکر از پست خاطره انگیز مرغیت
همیشه شاد و خندان باشی!

درود. با خوندن پستت و کامنت رهگذر قهقهه زدم و مامانم میگه چی شده. خَخ.
دمت گرم. کلی خاطرات واسم زنده کردی. مرغو خروس هم داشتیم. خب ما قبلاً تو روستا بودیم و از این چیزا زیاااد داشتیم.
مرسی از اشتراک خاطراتت. متن آخر پستت هم بسی بسیار زیبا بود. منتظر پستهای بعدیت هم هستیم.

آره محلمون حسابی امن بود واسه مرغ و خروسها
نمیدونی چه حالی داشت وقتی غروب ها خودشون کم کم عین مرغ سرشونو پایین می انداختن و برمیگشتن
ولی الآن محله پر شده از ساختمان های بزرگ و دیگه اثری ازشون نمونده!
راستی مرغای شما هم هوس خروس شدن کردن!
یعنی مرغتون صدای خروس درآورده آیا!!!

سلام
واااااییییی خییییییلی خندیدم
مرغ و خروس نههههههه میتررررسم
ما داشتیم و هنوز هم تو باغمون داریمشون.‏ اما من سمتشون
نمیرم
برادرم برای اینکه جیغ منو در بیاره با اونا منو دنبال میکنه
واقعا چندش آوره.مرس بابت پستت خیلی خندیدم

سلام خورشید خانم. آخ جون مرغ و خروس ایول عاشق موجودات پر دارم. این وروجک ها رو ما هم زمانی که خیلی ازش گذشته داشتیم. حیاط بود و خونه پدری و۱لشکر مرغ و خروس و جوجه که من زیادی قاطیشون بودم. یادمه۱دفعه خواستم بگیرمشون نمی شد در حیاط رو باز گذاشتم یکیشون بیاد بپرم گیرش بیارم نفهمیدم چی شد دسته جمعی ریختن داخل و پخش شدن داخل حیاط و اولا حیاط در اندشت تازه شسته و برق انداخته توسط حضرت مادر رو رسما به افتضاح کشیدن، ثانیا در طی۱حمله ناجوانمردانه به حساب کل گل ها و سبزی کاری های باغچه حیاط که اتفاقا بزرگ هم بود و اتفاقا مادر حسابی سرش غیرت داشت تمام و کمال رسیدن، و ثالثا در نتیجه ناواردیه بنده سراپا تقصیر واسه بیرون کردنشون ترسیدن و از پله های ایوون پریدن بالا و۲تاشون از در باز حال خونه رفتن داخل عصر نشینی و واااییی خخخ دیگه نگم که بعدش چی ها شد. مخصوصا بعد از اینکه مادر از خاطرم نیست کجا برگشت خونه و اوضاع رو دید. خدایا هنوز که بهش فکر می کنم می مونم اون روز از خشم جناب مادر چه مدلی زنده موندم.
دفعه بعد هم خخخ گوشه حیاط۱لونه مرغ خیلی بزرگ داشتیم که من دم غروب زمان برگشتن مرغ ها به لونه از وسطشون و از داخل لونه مرغی سر در آوردم و خدا می دونه با چه بد جنسیه خبیثانه ای داداشم رو هم اغفال کردم که دنبالم بیاد داخل و خدای من یادش به خیر خخخ! باز هم با جنابان مرغ و خروس خاطره دارم ولی به نظرم فعلا تا همینجا بس باشه. پست خیلی قشنگی بود خورشید خانم. بدش فقط اون مرغه بیچاره بود که زجر کشش کردید. کاش چیزی حس نکرده باشه!
باز هم از این چیز ها بزن خورشید خانم حسابی خندیدم و حسابی رفتم به دیروز ها و خلاصه حسابی خوش گذشت بهم.
کاش کامنتم بره!
همیشه شاد باشی!

خخخ عجب شیطونی بودی تو خخخ, خشم مادر! درکش میکنم خخخ, از خشم اژدها هم ترسناکتره , ههه.مخصوصا وقتی که ۳ تا بچه همراه چندتا مرغ باغچه رو شخم زده باشن خخخ,
یعنی تو لونه مرغا چیکااار داشتی تو خخخ.
شاد شدم از شادیت, تشکر میکنم از لطفت

سلام خورشید خانم.
با خوندن پستت و کامنت رهگذر کلی خندیدم. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ما هم وقتی بچه بودیم همسایه مون یه خروس داشت. وقتی از خونه شون می اومد بیرون دنبالش می کردم تا بگیرمش اونم هی فرار می کرد می رفت تو. این آرزوی گرفتنش هم تو دل ما موند خخخخخخخخخخخخخخ
مرسی از بابت پستت.
شاد باشی.

سلام, خروس همسایتون زرنگتر از تو تشریف داشته خخخخخخ. میبایست دنبال ی خروس شل و ول بکنی تا بهتر گیرش بیاری خخخخخخ.
حالا نگفتی بعد از اینکه خروسه رو گرفتی میخواستی چیکارش کنی خخخخ.
موفق باشی

احتمالا میخواسته نوازشش کنه. اما نمیدونسته دنبال چی کرده. این خروس بد نک میزنه اگه بگیریش. یادمه خواهر کوچکم یک خروس گرفت آورد دادش دستم. تا اومد بره و برگرنه این خروس چند باری به من حمله کرد و نک زد. تا اینکه تسلیم شدم و خروس را فراری دادم. البته شانس آورد که همون آن خواهر رسید و خروس را گرفت. وگرنه معلوم نبود که چی به سرم می اومد توسط این ابجی شیطون

بسیار عالی بود
والا ما اون موقع تو روستای بابا بودیم
اونجا هم که پر از مرغ و جوجه بود.
من اون موقع بی نهایت شیطون بودم
تو حیاطشون داشتم بازی میکردم
رسیدم به در دستشویی
دیدم خانم مرغ تمام ججه هایش را کرد زیر بال
ای
وای
آخ
آخ
کمک
کمک
کمک
مرغ پرید روی سرم و تا میخوردم منو زد
انگار که میخواستم جوجه هایش را ببرم
منو میگی دست گذاشتم به جیق زدن
اومدند منو از چنگ مرغ نجات دادند
پپگذشت یک بار هم مرغی تو خونه داشتیم که مال خواهر کوچکم بود
این مرغ تخم گذاشت
من هم ندونسته رفتم تخم را از زیر شکمش برداشتم
داشتم نوازشش میکردم که پرید و با نکش دهانم را مورد عنایت قرار داد.
تا مامانم رسید خونه سریع تخم را گرفت و گذاشت زیر پایش.
من هم از کار خودم زده بودم زیر خنده
انشا الله که خوشتون اومده باشه.

خخخخخ این مرغا چ قد شما رو مورد عنایت قرار دادن هاااا خخخ.
مامان مرغه تعصب خاصی روی جوجه هاش داره.
وقتی نزدیکشون میشی حالت تهاجمی ب خودش میگیره,
خوبه که جون سالم ب در بردین خخخ.
مرسی از لطفتون

هههههههههههه. خدایی پست خیلی جالبی بود!.
از خوندن مطالب پست و همچنین کامنت رهگذر کلی لذت بردم.
ما هیچ وقت تو خونه خودمون مرغ و خروس نداشتیم. ولی هر وقت
میرفتیم روستای زادگاه پدر و مادرم اونجا کلی از این موجودات با حال
وجود داشتن که میشد باهاشون بازی کنیم.
من هم مثل جناب علی وردیلو همیشه دلم میخواست تو یه باغ بزرگ, یه عالمه
مرغ و خروس و اردک داشته باشم. تقریبا ۲۰ سالی میشد که این
آرزو توی قلبم بود و بالاخره حدود یک ماه قبل
جامع عمل پوشید و از این بابت خعلی خوشحالم!
۱ ماه قبل بابا به این فکر افتاد که وقتی یه مزرعه بزرگ با آب کافی
و درخت های بلند سایه دار داره, چرا مرغ و خروس و در نتیجه
تخم مرغ محلی و گوشت مرغ سالم نداشته باشه؟؟؟
به همین خاطر دست به کار شد و یه چیزی شبیه خونه که به جای سقفش
توری به کار رفته برای مرغ ها ساخت و یه عااااالمه مرغ و خروس خرید و
بردشون سر مزرعه. حالا با بد جنسی تمام
باید اعتراف کنم از این که فقط لذت داشتنشون نصیبم
میشه و زحمت نگه داریشون با کارگر های مزرعست یه کوچولو
لذت میبرم چون از کثیفی هاشون بدم میاد. خخخخخ.
چند روز قبل که بابا تا حدودی سر حال بود و داشت در باره اتمام کار ساخت استخر مخصوص سیستم آبیاری بارانی صحبت میکرد یک باره
یه فکر به سرم افتاد: از بابا پرسیدم
که الآن میشه داخل استخر رو پر از آب کرد؟ و بابا هم جواب داد: استخر
۳ روز قبل پر از آب شده و خوشبختانه از نظر فنی مشکلی نداره. با اطمینان
از اینکه جواب منفی تندی میشنوم از بابا پرسیدم:
میشه من چند تا مرغ آبی بخرم و بندازم تو استخر بارانی؟
بر خلاف تصورم بابا فوراً موافقت کرد
و در نتیجه من الآن هم مرغ و خروس دارم و هم یه استخر بزرگ که سیتا
مرغ آبی داخلش شنا میکنن. ولی مشکل اینجاست که خیلی نمیتونم
برم اونجا و به صدا هاشون گوش کنم. ولی حتی اگر
تا آخر تابستون دو یا سه بار هم بتونم برم اونجا, از نظر خودم
خیییییییییلی عالیه.
شاد باشی خورشید خانم که شاااادم کردی

چ خوب که ب آرزوت رسیدی فروغ عزیز.
همه ماجرا ۱ طرف سیییییی تا مرغابی ۱ طرف.
وای چ کیفی داره که بری جایی که ی عالمه پرنده دورت کنن تصورشم حس خوبی بهم داد.
خوووووشبحااااالت خخخ .
شاد باشی همیشه خانمی

من یادمه خعلی مرغ و جوجه و خروس و موجودات دیگه داشتم و چقدر حااال می کردم باهاشون.
حالم از محیط شهری ای که توش گرفتارم به هم میخوره!
ولی من جنایت کم مرتکب نشدم در خصوص این موجودات.
یه باری یادمه خواستم به زور پرواز کردن یاد یه مرغ بدم و اونقدر از بالای ایوون پرتش کردم توی هوا و هی تالاپی افتاد پایین که اول فلج شد بعدشم جان به طبیعت تسلیم کرد!
هر وقت غذا نداشتم به مرغ و خروس هام بدم، و بابا یا مامانم جای برنج ها و گندم ها رو عوض کرده بودند، به زور هم که شده بود، از سیب و گوشت و جیگر گرفته تا توت و بستنی به خورد مرغ ها و جوجه هام می دادم.
من حتی پفک و تنقلات دیگه رو هم روشون امتحان کردم.
اما محبت هم بهشون داشتم.
مثلا یادمه یه خروسی داشتم خعلی بی قراری می کرد.
چند شب پیش خودم خوابوندمش تا به خیال خودم آرامش بگیره و هر دفعه هم صبح ها مجبور بودم یه دوش حسابی از دست چلقوز های خشک شده ی روی بدنم بگیرم!
خلاصه که خاطره کم نداشتم با جانور ها.
کاش پا بده منم یه پست بزنم از شیطنت هام بنویسم.
یادش بخیر…

اونوقت بمن میگن جنایتکار! کامبیز بیا تحویل بگیر خخخ.
خوبه که سوسول بارشون نیاوردین. یعنی که چی مرغ مثل بچه آدم باید همه چی بخوره خوب.
شما مدرک آموزش پروازم دارین آیا خخخ.
واااییییی چلقووووووز نهههههه خخخ.
منتظر شنیدن باقی شیطنتات هستیم

سلاااام بر خورشید خانمی عزیزم, ببخش تا آزاد بشی به خاطر خودت…. لاااایک بر تک تک کلمات و جملات متن پایانی و من با تمام سلول هام این رو درک کردم و حس کردم و اما:
می گم وااااای چه خاطره ای, من بودم تا یه بیست سی سالی فقط صحنه ذبح اون مرغ بیچاره کابوس شب هام میشد خخخخ کتکه هم نوش جونتون حقتون بوده قاتل ها خخخخخ ولی جدی چقدر قشنگ می نویسی خورشید خیییلی خودم رو توی حیات شما حس کردن کنار شمع دونیهاتون چه بویی هم می دند عااالی و بعد هم وسط قیل و قال مرغ و خوروس ها البته من در زمان کشتار دیگه صحنه رو ترک کردم کاری پیش اومد مجبور شدم برم خخخخ
ما هم قدیم ها خونه مامان بزرگم مرغ و خوروس داشتیم, من گاهی اونها رو میگرفتم و کلا ترسی ازشون نداشتم خوروس رو اما کاری با خروس ها نداشتم چون می گفتند خوروس ها وحشیند و ممکنه نوک بزنند توی چشم و چارت و اما الآن هم از بوی مرغ و خوروس خوشم نمیاد هم خوشم نمیاد از ده کیلومتریشون هم رد بشم ولی صدای خوروس خیییلی دوست دارم خییلی, یکی از همسایه هامون اینجا یه خوروس بی محل داشت که من عاشق صداش بودم ولی از بس بی موقع خوند بقیه همسایه ها و خودشون ازش شاکی شدند بردنش فروختنش و الآن فقط صدای جیک جیک گنجشک ها رو داریم و خوروس نه…..
راستی عنوان پستت رو که اول خوندم بهش میومد آقای عدسی این پست رو زده باشه خخخخ
همیشه شاااد باشی و پر انرژی و موفق و سربلند و سایر صفات نیکو و خوب و خوش

سلام بانو جونم. بهت میاد دختر مهربونی باشی چون هم از بخشیدن خوشت میاد هم تحمل دیدن جنایت رو نداشتی خخخخ. البته من میدونم چرا در رفتی وکیل خانمی. خخخ. زرنگی خوب نمیخواستی شاهد قتل باشی. خخخخخ.
قلم تو که زیباتره عزیزم.
شااااد باشی و موفق

دیدگاهتان را بنویسید