خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هدیه ی شیرین فصل پایانی _1

سلاااام به همه ی دوستای عزیزم
امیدوارم که خوب و سلامت باشید
راستش برای پایان هدیه ی شیرین دو تا پایان دارم چون هر دوش زیبا بود بخاطر همین امروز اولیشو براتون میارم بعدا هم دومیشو
حالا هیس آروم آروم راه بی افتید به طرف بیرون محله اتوبوس اونجاست تا ما رو بِبره تبریز
پریسا داره تمرین آواز میکنه صداش داره از تو خونش میاد بیایید قالش بزاریم بعدا بخندیم
پس آروم آروم میریم سوار اتوبوس بشیم تا پریسا بفهمه چی شده ما تبریزیم و کلا خخخخخ

***********

حدود ده روزی از اون روز گذشته
در حالت دیاکو هیچ تغییری رخ نداده دکترا دارن به این نتیجه میرسن که باید مرگ مغزی رو اعلام کنن
آسمون داره بر سر زمین و زمینی های که عین ما الآن تو بیرون هستن تیکه های کوچیک پنبه ای میریزه که بعدا میشه یه عالمه و یه لباس سفید برای زمین
یاسین بچه ها بیایید داخل سرما میخورید
بهروز کار ما از سرما گذشته و ….
دیگه بغضی که تو گلوشه ادامه ی حرف زدن بهش نمیده.
یاسین بیایید برید حد اقل تو نماز خانه ی بیمارستان کمی استراحت کنید اینجوری که پیش بِره شما هم از پا می افتید به اِسرار یاسین من و بهروز میاییم تو نماز خانه تا یه چرت بزنیم
تمام شب رو تو ترس میخوابم هر صدای کوچیکی من رو میپرونه هر لحظه انتظار دارم که بیان بگن همه چی تموم و ….
دَم دَمای صبح که خواب با تمام لشکرش بهم هجوم میاره و دیگه هیچی نمیفهمم و خواب من رو با خودش میکشه عالم بیخبری
با تکون های سختی که میخورم و صدای بهروز که گرفته ست از خواب میپرم وحشت زده از جا میپرم بهروز سفت بغلم میکنه و میزنه زیر گریه
من بهروز بگو چی به سرمون اومد یعنی از این که هستیم ….
بهروز دستشو میزاره رو لبام
بهروز نه نه رضا معجزه ای که از خدا میخواستیم رخ داد دیاکو به طرز معجزه آسایی به هوش اومده و الآن دکترا بالای سرشَن
خدا خدا خدا نمیدونم چی بگم
ممنونم شکرت مرسی متشکرم
نه نه زبانم قادر به گفتن هیچی نیست دلم مالامال از شادی لبام خندون و چشمام اشکی اشکی از سر ذوق و شادی
حسی که هیچ جوره نمیشه ترسیمش کرد
الآن تو سالن هستیم اشک میریزیم و میخندیم نمیدونم افرادی که از کنارمون رد میشن در بارمون چه فکر میکنن
دیوانه روانی یا هرچیزی که میخوان فکر کنن مهم اینکه که الآن دست کمی از دیوانه ها هم نداریم دلم میخواد بالا پایین بِپرم نه داد بزنمو شادی کنم
یاسین بهم یه کادو میده!
من یاسین این چیه!
یاسین عزیز دلم داداش کم هَواسم امروز اول بهمنه و روز تولد تو و صادق پس تولدت مبارک عزیز دلم
وای خدا ممنونم که تو روز تولدم بهم چنین هدیه ی شیرین و عزیزی دادی
بهمن ازت ممنونم که با اومدنت با خودت این خبر خوش و این هدیه ی شیرین و نازنین رو برام آوردی
حدود یه هفته ی دیگه دیاکو بخش مراقبت های ویژه نگهداری میشه دست و پاش تو گچه ولی چه اشکالی داره مهم زنده بودنشه که هست و همین مهمه گچها هم به زودی میرن
تو حال خوش خودمون هستیم تو تبریز که باز خبری شوکه مون میکنه!
دنیا زیر قولش زده و بچشو سِقت کرده
البته خودش میگه از ناراحتی سِقت شد ولی خاله کژال قسم میخوره که حتی اون کسی که بچه رو سِقت کرده رو میشناسه و اون بهش خبر داده
حالا بهروز خوب خاله اگه شما رو میشناخت چرا قبلش به شما خبر نداد
خاله چی میدونم میگه فکر کردم دیاکو هم راضیِ
حالا موندیم چطور به دیاکو خبر بدیم
دکتر معتقده که بهتره این خبر رو تا اینجا بستریِ بهش بدیم
یاسین تنها کسیِ که این کار از عُهدش برمیاد!
طفلک یاسین هم از وقتی دیاکو تبریز بستری شده اینجا مونده و بیشتر از ما زجر کشید چون هم باید مراقب ما میبود هم به دیاکو سر میزد هم نگران بود و کلی چیز دیگه
یاسین بعد از مدتی که ما دلمون پایین و بالا میره از ترس اینکه نکنه حال دیاکو با شنیدن این قضیه بد بشه میاد و میگه دیاکو گفت دیگه نمیخواد دنیا رو بِبینه و برای طلاق دنیا به من وکالت داده و گفته هرچی بهش میرسه بهش بدید تا زودتر از زندگیم بِره بیرون!
نمیدونم یاسین چی به دنیا میگه که به طلاق توافقی رضایت میده و تو مدت خیلی کمی دنیا برای همیشه از زندگی دیاکو خط میخوره و من به طرز وحشت ناکی از این قضیه خوشحالم!
بهروز معتقده که این خوشحالی نداره ولی من دست خودم نیست و خوشحالم
بعد از اینکه حال عمومی دیاکو کمی بهتر میشه میبرنش اتاق عمل و لخته های خونی که تو سرشه رو خارج میکنن و بعد از یه مدت دیگه هم از بیمارستان مرخص میشه
وای که چقدر خوشحالیم از این قضیه!
دیاکو همش سراغ سیوان رو میگیره و وقتی میرسیم خونه و سیوان رو سودابه براش میبره چقدر بوسش میکنه و قربون صَدَقَش میره!
حدود یک سال از این ماجرا گذشته بهروز قَسط داره با دختر عَمَش ازدواج کنه تاره جواب معافی از سربازیش اومده صادق و محسن سربازی هستن!
یه روز تو مغازه نشستیم
دیاکو بهروز میخوام یه چیزی بگم البته اگه ناراحت نمیشی!
بهروز چی میگی من کی از تو ناراحت شدم تا این دومیش باشه!
دیاکو راستش میخوام از خواهر تو خواستگاری کنم!!!
بهروز خوب مبارکه اگه خودش راضی باشه من چکارم که اجازه بدم یا ندم میدونم خواهرم هم بزرگه هم عاقل!
عروسی بهروز و دیاکو تو یه شب برگزار میشه و وای که من چقدر خوشحالم این دفعه همه از انتخاب دیاکو شادن و کسی حتی یه لکه ناراحتی هم به دل نداره دیاکو حتی با باباشم آشتی کرده و کلا همه چی غالیِ

پنج سال گذشته همه خوشبخت و سعادت مند هستیم سیوان کوچولویی من امسال به مدرسه رفته رابطه ی بسیار خوبی بِین ما هست ولی رابطه ی اون با دیاکو یه چیز دیگَست!
دیاکو یه دختر دو ساله به اسم الاهه داره و بهروز یه پسر یک ساله به اسم سهیل

دیاکو همیشه میگه سیوان داماد خودمه!
هرچی ما میگیم دست بر دار بازم حرف خودشو میزنه!
صادق با خواهر یکی از دوستاش ازدواج کرده و زندگی خوبی رو شروع کرده تو کارشم با کمک یاسین موفقه
ما هنوز مغازمون رو داریم و داریم ارشد میخونیم
بقیه هم خوب و سر حال هستن هرچند بزرگ ترا گرد پیری به چهرشون نشسته بچه ها بزرگ شدن و از اینا
آها راستی یاسین هم متخصص قلب و عروق شده عین همیشه جدی و محکم
برای همه یه تکیه گاه محکم و آرامش بخشه
یه پسر سه ساله به اسم زانیار داره!
خدا میدونه من چقده این پسر جدی و محکم رو دوست دارم!
خدایا خودت تا همیشه نگهدارش باش

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «هدیه ی شیرین فصل پایانی _1»

سلام ابراهیم. عمراً بتونی جام بذاری. خوب بیخیال بعدا تلافیش رو درمیارم. خاطرم باشه پایان دومیه رو نخونم چون مطمئنم تلخه. ببین داخل این یکی پایانت هم من نق دارم بزنم. واسه چی اجازه دادی دنیا مفتی در بره؟ مگه نگفتم دل من و دل رضا رو در نظر بگیر؟ الان میره پدر۱بیچاره دیگه رو درمیاره حالش رو می بره دیگه! تمامش هم تقصیر تو هست که ولش کردی خوش و خرم بره! شکلک اخم از جنس نارضایتی و نق و از این چیز ها. راستی رضا رو درک می کنم. اون لحظه ای که به طرز وحشتناکی خوشحال شد رو میگم. بهش بگو من هم همین طور. شکلک پلید. چیکار کنم دست خودم نبود احساس امنیت واسه باقیه عمر دیاکو کردم. ابراهیم! کاش همه پایان ها در زندگیِ واقعی همین شکلی مثبت می شدن! حسابی۲۰می شد.
همیشه شاد باشی!

سلام فروغ محله خوب اینش زیاد مهم نیست اتفاقاتی که قراره بی افته مهمه
یاسینم دیدم که فعلا چشم پزشکا کاری ازشون برامون برنمیاد گفتم گناه داره طفلکی یهو دیدی جای اینکه خوب کنه بزنه به هم بریزه بخاطر همین بهش مدرک قلب دادم بره حالشو بِبَره
شاد و پیروز باشید

سلام بر ابراهیم عزیز. معمولا داستانها و فیلمهای ایرانی گل و بلبل تموم میشن. البته استثنا هم دارن. هدیه ی شیرین رو هم باید منتظر ماند و دید که چطور تموم میشه. مثل همیشه عالی بود. شاد باشی.

سلام مجدد. البته درستش هم همینه که گل و بلبل تموم بشه. راستی ابراهیم. من دوتا آهنگ کُردی بسیار زیبا دارم. با اینکه خودم کُرد نیستم ولی این دوتا آهنگ رو خیلی دوست دارم. میخوام در صورت امکان واسم ترجمشون کنی. چطور به دستت برسونم؟

سلام مجدد عزیزم ببینم اسم خوانندشو اگه بلد باشی که عالیِ
ببینم کدوم کُردیِ
آخه ما چند نوع گویش کُردی داریم اگه هم بلد نیستی اسمشو یه راهی بگو تا ازت بگیرم و ترجمه رو هم یه جوری به دستت برسونم اگه میتونی لینک کن تو کامنتا وگرنه خودت یه راهی کفش نه کشف کن براش
من در خدمتم
شاد باشی عزیزم

امییییییین بابا انتخاباتو عشقه
چون خودم عاشق بارانم اونو دارم
نکنه عاشق شِلِر شدی که اون ترانه رو گوش میدی زوووووووود تند و سریع بیا اعتراف کن
کجایییی!هاهاهاها به زودی یا تو کامنتای این پست یا پست بعدی برات میترجمم به شرطی که بیایی اعتراف کنی که به کجا مسافرت کردی و چطور با شِلِر آشنا شدی!

سلام
ممنون از این داستان زیبا
همیشه دنبالش میکردم و خوشحالم با خوشی تمام شد
شاید یه پایان دیگه غم انگیز باشه ولی من سعی میکنم همین که زیبا و پر از شادی بود رو تو خاطرم بسپارم
همیشه موفق باشید.

سلام نیایش خانم گرامی
یه لطفی کنید
شما که روانشناسید و به پریسا هم دست رسی دارید چند کلاس خود شناسی برای پریسا تشکیل بدید شاید که پریسا خودشو شناخت و رستگار شد!
از لطف شما به من و داستانم ممنونم
برقرار باشید

سلام به هیوای عزیز و نویسنده
قسمت اخر رو به نظر من خیلی mp3 تمامش کردی می شد در دو فصل دیگه تقسیمش کنی
و پایان دوم دنیا رو سر زا ببر جایی که قبلا سوسمار می خوردن تا حالا اون ناپاک رو بخورند
خیلی دوستت دارم به همین زودی منتظر یه پست از من باش

دیدگاهتان را بنویسید