خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اینایی که میگم یهویی به ذهنم رسید شما بگید خوبه یا بده کمه یا زیاده

درود بر دوستان و نازنینان با صفای خودم.

عرضم به حضور انور و مبارک شما که این اولین پست نوشتاری من پس از نقل و انتقالات و تغییر و تحولات در محله هست پس کلمه‌سنجها خود کلمات این پست را در ترازو گذاشته کشیده و تعیین نموده که دارای حد نصاب 250 بوده یا نبوده حقیقتش من شیوه کشیدن کلمات را ندانسته چنان چه نازنینی آن را به حقیر آموخته نهایت سپاس و تشکر را بعمل آورده خود را بنده و عبید وی دانسته پس از مدیران و ویرایشگران و آرایشکاران درخواست نموده این یکی را به دیده اغماض نگریسته از آن درگذشته تا سبب تلطیف خاطر و دل و دماغ ما را فراهم کرده.

القصه از شما خوبان تقاضا کرده این لوسبازی را بر ما بخشیده به ادامه مطلب توجه فرموده.

بله دوستان چندی پیش گل فرشته ای که از جرگه ی ببینها هست با حقیر ارتباط برقرار کرده فرمودند که دل در گرو عشق نبینی دارند ولی از آنجا که نمیخواهند بدون تحقیق و کاوش و بدون در نظر گرفتن همه جوانب امر دل را رها کرده به طرف مقابل بسپارند از من خواستند که چند همسر ببین چند نبین را معرفی کرده تا با ایشان به رایزنی و مشورت بپردازند که البته یکی از این بانوان ببین اهل و عیال حقییر باشد که هرچه اصرار کرده که دخترجان جون هرکی رو میپرستی و دوست داری از من و ما بیخیال شو که مطمئنم بری و پشت سرت را هم نگاه نکنی چه برسه به عاشق و دلباختۀ نبین شدن که تاکیدات اثر نکرده علیاحضرتش بر خواستش پافشاری بسیار نمود که در نهایت حقیر طبق طبع لطیفم که در مقابل ماهرویان چاره ای جز تسلیم  نمیبینم شماره را داده تماس برقرار شده از بیانات گهربار عیال مربوطه بسیار بسی مستفیض شدند.

جالب اینکه این فرشتۀ نازنین در این حد راضی نبوده به مراکز نابینایی هم سر زده و نظر کاشناسان و متخصصان و دلسوزان نابینایان را هم جویا شده است که این عزیزان آب پاکی را روی دستش ریخته که بنده خدا برو پی کارت ازدواج با نبین چه معنی دارد اینها افرادی مغرور و عصبی هستند اینها وقتی قاطی میکنند هرچی از دهان مبارکشان بیرون بیاید بیان میکنند چرا که از قدیم گفته اند که حیا به چشم است.

البته این گل دختر و فرشته زمینی آگاهتر از این حرفهاست و باور دارد که خوب بودن و بد بودن کُند بودن و تند بودن مغرور بودن و متواضع بودن خشن بودن و نرم بودن مختص و منحصر به یک قشر و طبقه خاص نیست و مثال همین محله را میزند که چطور همه نوع انسان در آن پیدا میشود و خلاصه آنقدر عطش عشقش بالا و البته زیباست که کمتر به منفیات توجه دارد و بیشتر نیمه پر لیوان را با چشمان زیبایش مینگرد.

خلاصه تحقیقات ایشان همچنان ادامه دارد و از طریق چت در تلگرام از حقیر سراپا تقصیر نظر و رهنمود میخواهد که در آخرین چت که البته یهویی به ذهنم خطور کرد چند نکته را برای درس اول به او یادآور شدم.

حال این نکات را که به نظر حقیر میتواند خانه بر باد ده باشد را تقدیم شما نیکان و خوبانم میکنم که یا از آن بکاهید یا بر آن بیفزایید.

در خاتمه این نکته را یادآور میشوم که درست است که مخاطب من در این چند نکته خانمهای بینا هست ولی در کل فرقی نمیکند خانمهای نابینا هم میتواند مخاطب باشند ولی خب چون فعلا با یک خانم بینا مشغول گفتگو بودم طبیعی است که خواننده احساس کند بیشتر همسر بینا مورد بحث و گفتگو است.

خب بیشتر مزاحم و مصدع نشده توجه شما را به نکات یاد شده جلب میکنم.

 

>

عمو من دیشب خوابم برد میشه اون چند چیز را برام توضیح بدید و بگید

درود بر گلبانو …. خوشم میاد که حواست هست نمیذاری چیزی از دستت در بره. جونم برات بگه که این چند چیز یکیش قهر کردنه بنظر من آفت اصلی هر زندگی مشترکی قهر کردنه پس اگه از اون دست آدمایی هستی که زود قهر میکنند و اگرم قهر کردند برگشتنشون و آشتی کردنشون کار حضرت فیله باید بطور جد تجدید نظر کنی که واقعا خطرناکه. نکته و مسئله بعدی از هم جدا شدن و داشتن دو بستر و رختخوابه. جدا خوابیدن زن و شوهر یکی دیگه از عوامل دوری سردی و جداییه پس در هیچ شرایطی زن و شوهر نباید جاشون رو جدا کنند مگر زمانی که در جایی مهمان هستند و چاره ای نیست ولی تو خونه خودشون نباید این کارو بکنند هرچند مهمون داشته باشند هرچند بچه بزرگ داشته باشند. نکته بعدی پاسخگویی به نیاز جنسی طرف مقابله که نباید از این کار امتناع و خودداری کرد تو این زمینه بیشتر خانمها خودداری میکنند به بهانههای مختلف مثل خسته بودن مثل اینکه صدا از اتاق بیرون میره بچه بیداره زشته و اینکه صبح کار دارم و بهانههای دیگه. نکته بعدی که برای ما نابیناها خیلی خیلی اهمیت داره داشتن ارتباط فیزیکی هست ما چون نمیبینیم بیشتر دوست داریم با لمس کردن بدن همسرمون ایجاد ارتباط کنیم که متاسفانه باز خانمها به دلایل و بهانههای مختلف دوری میکنند هرچند که از نظر پذیرایی و رسیدگی کم نمیذارند یعنی بموقع غذا درست میکنند بموقع برای آقا چای میارند و خلاصه تو کارهای خونه کم نمیذارند ولی کمتر به شوهرشون نزدیک میشند کمتر کنارش و دوش بدوشش میشینند تا همسرشون بتونه اونا رو لمس کنه و همین یواش یواش موجب سردی و دوری میشه. و دیگه اینکه ما زنانی نیاز داریم با اعتماد بنفس بالا و با روحیه قوی که در برابر مشکلات زود زانو غم بغل نگیره زود از زندگی احساس خستگی و عذاب نکنه چون اگر زن چنین احساسی داشته باشه مرد نابینا زود میذاره بحساب نابیناییش که اگه من بینا بودم اگه نابینا نبودم این زن اینطوری مستأصل نمیشد پس اشکال از منه و خلاصه همین باعث میشه که مرد به انزوا کشیده بشه و روحیه غیر مفید بودن بهش دست بده پس زن باید همواره تلاش کنه که از غرغر کردن آه و ناله کردن خودداری کنه ولی در عوض از شوهرش بخواد و تشویقش کنه که مسؤولیت بیشتری قبول کنه بیشتر تلاش کنه و بهش بفهمونه که در کنارش هست تنهاش نمیذاره. ما نابیناها ممکنه دچار اشتباهاتی بشیم مشکلاتی بوجود بیاریم مثلا موقع راه رفتن پامون به ظرفی بخوره و محتویاتش مثل چای بریزه یا بشکنه اینجاست که زن بینا نباید شروع به غرولند کنه یا حتی دلسوزی کنه بلکه باید بعنوان یه اتفاق ساده قبولش کنه و اجازه نده که مرد احساس عجز و بدبختی کنه که اگه من میدیدم این ظرف نباید بشکنه یا این چای نباید بریزه. دیگه اینکه همونطور که قبلا هم گفتم نابیناها ارتباطاتشون بیشتر کلامی هست پس ممکنه که قدری نسبت به افراد بینا بیشتر حرف بزنند بیشتر سؤال کنند خب روشنه که زن بینا باید از حوصله لازم برخوردار باشه و از همصحبتی و جواب دادن به سؤالهای همسرش خسته نشه . اوه انگار خیلی شد. فعلا همینها رو حاضر کن ببینیم میتونی نمره 20بگیری یا نه..

۶۴ دیدگاه دربارهٔ «اینایی که میگم یهویی به ذهنم رسید شما بگید خوبه یا بده کمه یا زیاده»

سلام خدمت مؤمنین و مؤمنات
اون فرشته ی زمینی شخصیت خوبی را برای مشورت انتخاب کرد
کسی که با طناب امو وارد چاه بشه
من برایش نگران میشم
آخه پاره شدن طناب قطعی و حتمی هست

به هر حال امو بنده آمدم اعلام حضور کنم و یک تشکر بکنم از خدماتی که به هم نوعان میدید
ولی از شوخی که خارج بشویم
شما مشاوره خوبی هستید
ولی بحث اینجاست هر چه تو واتساپ به من مشاوره دادید اثری نداشت
بعد از کلی مشاوره به این نتیجه رسیدم
شما راه خودت را برو من هم راه خودم را ادامه میدم
ولی خوشم میاد از اخلاقت که خودمونی و عالمانه هست
یعنی مشاوری هستی مردم دار و متواضع
هر چند اختلاف نظر من و شما همچنان سر جایش باغی است
ولی این معنایش به هم خوردن دوستی ها نیست
به هر حال یک دفتر مشاوره تو تلگرام بزن
دوستان میان استفاده میکنند
به ما هم یک وقت دیگه بده شاید اصلاح رفتاری شدیم

صاااادق مرسی از حضورت. شما به من لطف داری وگرنه من اصلا مشاور نیستم چه برسه از نوع خوب بودنش. این مسائل رو هر روز همهمون با همه وجودمون حس درک و تجربه میکنیم و همه دوستان ازجمله خودت بهتر از من بلد هستند. بازم مررررسی.

علی اکبر تو هم مثل صادق لطف داری. اینارو که تو بهتر از من بلدی. راستی همین امروز و اونم بطور شانسکی پیام خصوصیتو دیدم تو اسکایپ بهت ج میدم. این پیام خصوصی هم شده یه داستانی هااا کاش یه جورایی با خبر میشدیم که پیام داریم تا به صندوق دریافت سر بزنیم لطفا مدیران بررسی کنند آخه یکی مثل من که هیچ وقت پیام خصوصی نداره هرگز به پیشخوانم سر نمیزنم. بازم سپاس علی اکبر از حضورت پیروز باشی پسرررر.

سلام عمو حسین امیدوارم که خوب باشی. برام جالبه که یه خانوم بینا خودش بخواد با نابینا ازدواج بکنه. منظورم این نیست که ندیده باشم اتفاقا زیاد هم دیدم چون یکی از بیشترین جاهایی که توی کشور به مرد نابینا زن بینا میدند منطقه ما یعنی کاشان هستش. ولی من خودم با اینکه به ازدواج نابینا با نابینا بنا به دلایل زیادی اعتقاد ندارم و طرز فکرم اینجوری هست که چه دختر نابینا و چه پسر نابینا اگر با بینا ازدواج کنند بشرط داشتن استقلال کامل موفقترند ولی خودم نمیرم از کاشون زن بگیرم. چون یکی از بزرگترین دلایلی که دختران بینای کاشانی که من حد اقل دیدم حاضرند زن نابینا بشند بخاطر سوابشه که من خودم شخصا هیچ وقت حاضر به ازدواج با بینایی که به خاطر سواب بخاد زن من بشه نمیشم. امیدوارم این خانوم هم به خاطر سوابش نخاد این کار را بکنه چون متاسفانه حد اقل مواردی را که من دیده ام وقتی زنی بخاطر سوابش حاضر میشه که با مرد نابینا ازدواج کنه بعد از یه مدت پشیمون میشه و ا خیر سوابش هم میگذره. شما که بهش مشورت میدید خواهشا این نکته را هم بهشون بگید که هیچوقت به خاطر سواب حاضر به همچین کاری نکنه و اگر واقعا هم خاست با یک نابینا ازدواج کنه به خاطر خودشون این کار را بکنه نه بخاطر سوابش. شرمنده اگر زیاد حرف زدم. با اجازه

دروووود بر آقا کمیل نازنین خودمون. اول که حضورت در محله را هم خوشامد گفته و هم سبب افتخار میدانم البته شاید از قبل حضور داشتی ولی من یکی تا چند روز پیش که پستی از شما دیدم دیگه اثری از حضورت ندیده بودم به هر حال بسیااار خوش آمدی. حیف بود که کمیل کار درست و کار بلد و کاردان و کارشناس در محلهمون نباشه. دوم که بسیار گل گفتی و درست گفتی. البته ایشان به این قضیه هم اشاره کردند که ظاهرا یکی از خانمها بهش گفته که بخاطر صواب این کارو کرده و گفته که با خودم فکر کردم که میبرمش مشهد تا شفا بگیره خخخخ، ولی خودش اصلا به این قضیه باوری نداره و زندگی را بخاطر زندگی و طرف رو بخاطر دوست داشتنش و عشقش میخواد. البته ایشون کمی در ناحیه پا مشکل دارند و میگویند که دوست دارند او برای ایشون پا و ایشون برای اوشون چشم بشند. ولی کمیل جان این قضیه صواب رو خیلی جدی نگیر اگر طرف شرایط مناسبی داشته باشه و اگر از فهم و آگاهی خوبی برخوردار باشه امکان تجدید نظر در فکر و احساساتش وجود داره این سخنان بیشتر جنبه کلیشه ای دارند و ملت حفظ کرده ناخواسته و از روی غریزه بیان میکنند یکی دیگه از علل گفتن این حرف داشتن دلیلی برای اطرافیانشون هست که قطعا میپرسند که به چه دلیلی حاضر به ازدواج با یک نابیناست که او هم که مطالعه و اطلاعات کافی و وافیی نداره قطعا اولین و دم دستترین پاسخی که به ذهنش میرسه همین برای صواب بودنشه شاید بعدا به درجه ای از آگاهی برسه که افکارش تغییر کنه وانگهی اگر زن خوبی باشه دیگر شرایط رو داشته باشه اهل زندگی باشه خب بذار صواب کنه چیزی که از ما کم نمیشه ما زندگی آرام و بی دغدغه میخوایم. خلاصه که کاشانیها بسیار مردمانی مهربون و دوست داشتنی هستند پس هرگز و هرگز به این دلیل از عشق و محبتشون خودتو محروم نکن. تشکر میکنم که افتخار شرفیابی به این پست را دادی. همیشه سالم و سعادتمند باشی دوست خوبم.

دروووود بر ملیشا یا ملیسای خوب محله. شما لطف دارید خوشحالم که ناخواسته قوانین را رعایت نموده ایم خخخ. ولی یادم بده که چطوری کلمات را بکشم تا حجمشون و وزنشون و تعدادشون دستم بیاد. بازم تشکر و سپاس از حضور پر مهرت مهر بانو.

به اون خانم بگید باید پس از ازدواج منتظر خیلی چیز ها باشه
یک مثال میزنم تا مؤمنین در جریان قرار بگیرند
فرض کن یک خانم بینا آمد ازدواج کرد با نابینا اول باید منتظر سخنان تند مردم باشه

خیلی ها میگن این خانم چه مشکلی داشت رفت با نابینا ازدواج کرد و ……
به اون خانم بگید برای ثواب ازدواج نکنید که عقدتون کلا مورد اشکال واقع میشه
به اون خانم بگید به هیچ عنوان با ثواب کاری نداشته باشه
بحث سر دوست داشتن هست
بگید باید منتظر فشار ها ی مردم باشند
هر شخصی هم که با بینا ازدواج کنه باز هم شاید اون بینا براش یک حادسه پیش بیاد نابینا بشه
من این را میگم افراد بینا و سالم هر ثانیه مورد تحدیدند
خیلی ها الان سالم هستند فردا از دنیا میرند
خیلی ها با یک زمین خوردن قطع نخا میشن
خیلی ها تصادف میکنند و معلول میشند
پس زنانی که با شخصی سالم ازدواج کردن مغرور نشن
انسان هر ثانیه مورد تحدیده

ممنون عمو خوبه که نظراتو به دستم رسوندید ولی بهشون بگید کارمن اصلا برای ثواب و این حرفا نیست من ایشونو دوست دارم حتی اگه بهشون نرسم همیشه به یادشون خواهم بود و براشون بهترینها رو آرزو میکنم چون صمیمانه دوستشون دارم
edited 5:20:55 PM
عمو اگه نظرات به دستتون رسید برام بفرستید ممنون میشم خیلی خوبه که آدم نظرات بقیه را بدونه ولی نباید ذره ایش را توی زندگیش دخالت بده چون نظرات مثل گرد و غبار میمونند میاند توی زندگی ولی باید پاکشون کرد که زندگیت تمییز بشه
حز

سلام عمو. من ازت یه گله کوچیک دارم، با وجود این که همه میدونن مخ من مشکل داره و نباید حرفامو جدی بگیرن، از دستم ناراحت شدی.
با هر زبونی بگم میخوامت باور نمیکنی.
اشکال از فرستنده هست، از این به بعد شدیدتر میخوامت تا خواستم رو با تمام قوا حس کنی.
میشه یه بینک رو برای من نبین پیدا کنی

سلامی مجدد خوبه پس برای ثواب نبوده
یک کار باید بکنند بگید بروند با چند خانم صحبت کنند
با خانم های که با نابینا ها ازدواج کردن یک صحبتی بکنند تا کمی بیشتر آشنا بشند
ولی باز من قطعا برام روشن شد که کار ایشان برای ثواب هست به متن توجه کنید
نوشته روشندلان را دوست دارم
یعنی به نوعی طرف فکر کرده همه نابینا ها معسومند
اون خانم باید بدانه نابینا ها مثل سایرین داخلشون آدم خوب هست
آدم بد هم دارند
پس نظر دادن به صورت کلی اصلا کار را حل نمیکنه
باید معیار بدن که شخص مورد نظرشون باید چه خصوصیاتی داشته باشه
ظاهرا شفاف صحبت نمیکنند
این نوشته احساسی هست

مگه شما شخصیت همه را یک جور دیدید که میگید همیشه به یادشون هستید
به یاد چه کسی هستید
ویژگی طرفتون باید چی باشه
اصلا چه شخصیتی را دوست دارید
خیلی عجیبه ما یک کاری میکنیم احساسی بعد پشیمان میشیم
بعد هم برای خودمون فاجعه درست میکنیم هم برای دیگران
واقعا احساسی برخورد نکنید
برخورد احساسی برخوردی هست که قطعا محکوم به شکسته
از ایشان بپرسید با نابینایی که مشکل رفت و آمد داره و قادر نیست
ساده ترین کار شخصی خودش را انجام بده ازدواج میکنه
این متن احساسی بود
در این متن کلی گویی شده بود
یک بار ببینید نوشته من دوستشون دارم
نوشته اگر به اونها نرسم به اونها فکر میکنم
این واقعا معنیش چیه

همون بحث احساس مطرح هست
به این خواهر محترم بگید اگر یک ثانیه احساسی تصمیم بگیری
حتی اگر به ثوابش یک کم هم فکر کنی
محکوم هستی به شکست
پس با ثواب کاری نداشته باش
احساسات را هم کنار بگذار
وقتی این دو رفت تصمیم بگیر همراه با توکلی که داری
و بدون ترس برو جلو

سلام ویژه خدمت آقا صادق اولا این را تکرار میکنم که اصلا و به هیچ وجه بخاطر ثواب نیست دوما الان حدود ۵ ماهه دارم تحقیق میکنم از خانم های بینای موفق در زندگی با نابیناهاو و خانمهای بینای ناموفق در زندگی با نابیناها و با اطلاعاتی که در مورد نابیناها کسب کردم مطمئن شدم که میتونم با اون آقا تکرارر میکنم فقط با اون آقا زندگی کنم البته درصورت شناخت بیشتر درمورد اخلاقیات و فرهنگ هامون سوم خوب معلومه که احساسی هست چون دوست داشتن یک نفر چه بینا باشه چه نابینا چه معلول باشه چه سالم فرقی نمیکنه مهم اینه که از احساسات سرچشمه میگیره …
و اینکه همونطور که عمو بهتون گفتند توصیه میکنم دوباره متن اولم را بخونید من فقط خواستگار خودم را گفتم نه همه نابیناها

سلام, جالبه, یه خانم بینا میخواد با یه آقای نبین ازدواج کنه, اونم به خاطر اینه که دوستش داره, عشق و دوست داشتن شرایط اصل زندگی را از آدم دور میکنه, انتخاب سخت و پیچیده ایه, ولی اگر بتونه از پسش بر بیاد چرا که نه؟. ازدواج سنت پیامبره. ولی راجع به نابینایان وضع فرق میکنه, نمیشه همه چیز زندگی را سپرد دست قلب و میل و علاقه و اینجور چیزا, آقای موحد زاده هم کسی هستند که با وجود نابینایی با همسر بینا ازدواج کردند, عذر میخوام ولی راجع به خصوصا پسر های نابینا آدم نمیتونه بگه همه ی زندگی ها مثل هم نیستند, طفلکها خیلی بد شانسن نسبت به دخترها, به نظر من مهمترین عواملی که باید در نظر بگیرید همون حرفهایی هستند که عمو حسین توی پستشون توضیح دادند, اگر اینا رعایت بشه توسط همسر بینا زندگی اونقدر ها هم پیچیده نیست. اگر کسی قلبا به خاطر یک همچین زندگیی اراده کنه حرفهای مردم دیگه براش مهم نیست, اگه اوضاع اقتصادی پسره نابینا خوبه بازم مشکلی نیست, فرهنگ خانواده ی نابینا هم باید در نظر گرفته بشه, کلا نظر خود شخص نابینا چیه؟, یه خانم بینای مطلقه را میشناسم که با یه آقای بنده خدای نابینا ازدواج کرد, از نابینا صاحب دوتا فرزند شد از بینا هم یک فرزند داشت, خانواده ی سابق دختره هی به خانواده ی نابینا میگفتن شما از دست این بنده خدا عاصید مگه این دختره مشکل داره دیدید طرف کوره گفتید یه جوری از سر خودتون وا کنید بنده خدا را؟, خلاصه این شد که پدر نابینا فوت شد, زن بینا هم به محض این که دید فرصت برا بخور بخور زیاده یه چندتا داداش یقر را ریخت سر خانوادش یعنی شوهر و مادر شوهر بیچاره, موضوعشون هم سر ارثیه بود, این را بگم که متعسفانه متعسفانه مادر شوهره را از دو تبقه انداختند پایین و بگم که کشتنش رفت پی کارش, کار زن و شوهر هم به طلاق کشیده شد ولی دادگاه بازم مرد را به خاطر این که نابیناست و هیچ سرپناهی هم نداره و کسی ازش حمایت نمیکنه محکوم کرد و مجبور شد دوباره برگرده سر همون زندگی قبلیش. دختره میگفت اونم به خاطر علاقش به این پسر نابینا باهاش ازدواج کرده بود, توی اون روستایی هم که اونا زندگی میکردن کلا چون صاحب خونه نابینا بود به همه اعضای خانوادش هم به عنوان نابینا نگاه میکردن, مثل این که زیاد حرف زدم همه چیز سر هم کردم از بی ربط و با ربط همه را ریختم رو هم, ولی خب برام جالب بود این پست تشکر میکنم از شما یه چندتا موضوع دیگه هم یادم اومد جالب هستند ولی خب جاشون اینجا نیست که بگم در کل بگم که اگر این خانم اراده کنه و بتونه گلیم یک شخص نابینا را از آب بکشه بیرون قطعا در کارش موفق هم میشه. توی شهرستان ما غیر از این خانواده من زیاد دیدم خانمای بینا که با آقایون نابینا ازدواج کردن, اتفاقا موفق هم هستند و مشکلی توی زندگیشون ندارن. به هر حال پیروز و سربلند باشید

درود بر شیده بانو یا همون مهر انگیز خانم گرامی اول که از حضور سبزتون در پستم صمیمانه تشکر و قدردانی میکنم شاید این اولین باری باشه که افتخار حضور در پست حقیر رو میدید. دوم اینکه لطفا کمی درباره این جمله:
عذر میخوام ولی راجع به خصوصا پسر های نابینا آدم نمیتونه بگه همه ی زندگی ها مثل هم نیستند, طفلکها خیلی بد شانسن نسبت به دخترها,
بیشتر توضیح بدید برای من کمی نامفهوم بود.
و سوم اینکه حکایت این فرد نابینا را که با یه خانم مطلقه ازدواج کرده کمی بیشتر باز کنید ظاهرا اول همسر بینا داشته بعد با نابینا ازدواج میکنه بعد چی میشه یعنی خانواده همسر اول این خانم میگند که شما یک نابینا را فلان کردید یا خانواده خود دختر یعنی پدر و مادرش خلاصه اگه کمی واضحتر توضیح بدید که منی که گیراییم کُند هست بتونم حالیم بشه.
ممنون میشم. و چهارم اینکه ارادت تام خدمت شما مهر بانوی گرامی دارم همواره از مطالب و دلنوشتههای جذاب و زیباتون لذت میبرم. لطفا بقیه مطالبی را که گفتید یادتون اومد ولی وقتش نیست را هم بگید تا بهره ببریم. پیروز و سعادتمند باشید.

سلام بر عمو حسین عزیز دل محله
خیلی وقت بود از این نوشته های عالی نزاشته بودید
بخاطر پست و ممنونم دیدم خانم بینا زن نابینا شده هم داشتیم زندگی خوبی دارن هم بر عکس
راستی عمو جونم s کجاست چرا باز غیب شد لطفا شما اگه ازش خبر دارید ممنون میشم به منم بگید
همیشه شاااااااد و پیروز باشید عموی دلسوز و خیلی عزیزم

درود بر آقا ابراهیم بسیااار نازنین و دوست داشتنی خودم. آقا شما خععلی لطف دارید منو شرمنده میکنید با این محبتها. از اینکه حضور پیدا کردید بسیار بسیار خوشحال و سپاسگزارم. خبر درست درمونی ندارم. ظاهرا برای ثبتنام در محله مشکل داره و هنوز نتونسته حلش کنه. به هر حال هرکی هرجا هست امیدوارم شادکام و کامیاب باشه. بازم مرسی از حضور قشنگت ابراهیم عزیز و خوش ذوق و قریحه.

اگر تنظیمات ورد را تغییر نداده باشید، در صفحه‌خوان جاز با گرفتن هم‌زمان کلیدهای «جاز یا همون اینسرت» و «پیج‌دون» تعداد کلمات و صفحات سند اعلام میشه. همچنین با گرفتن همزمان کلیدهای «کنترل»، «شیفت» و «حرف g» صفحه‌ای باز میشه که آمارهای سند رو نمایش میده.

سلام عموی مهبان و عزیز محله من همه ی تجربیاتمو در یک نکته میگم هرچند شما و دوستان دُر سخن رو کاملا سُفته اید به نظرم آنچه در ازدواج امر مهمیه اینه که توجه کنیم که با فردی که قراره تشکیل زندگی بدیم ببینیم طرفمون چقدر انسانه بینایی و یا نابینایی و یا دیگر مشکلات در درجه دوم قرار میگیرند مهم انسانیته وگرنه بقیه مسائل عارضی و ظاهری میباشند البته منزورم این نیست که نباید به ظواهر توجه بشه ولی مهم اصل موضوع یعنی انسانیت هست
تشکر

درود بیکران بر دوست خوبم جناب امیدی. بله حق با شماست انسانیت شرط مهم و اساسی است ولی مشکل تعریف انسانیت است که هرکس ممکنه از دید خود این واژه را تعریف کند بعبارت دیگر هیچ کس باور ندارد که رفتار و اخلاق و برخوردش غیر انسانی است. پس بر شما فیلسوفان و روانشناسان و روانکاوان و جامعهشناسان و دیگر متخصصین امور عقلیه و نقلیه است که اول این واژه کشدار را تعریفی روشن و واضح داشته باشند و معیارهایی برای انسانیت بدست دهند تا بشود آدمیان را با آنها سنجید. به هر حال سپاس فراوان دارم از حضور زیبایت دوست گرامی. پیروز و سعادتمند باشی.

سخنان شما را با ترازوی تفکر خویش و دانش خود سنجیده و اذعان میدارم که حدودا ۷۵۰ گرمی میشود، خخخ اما به احترام بزرگتری شما و البت بزرگواریتان میتوان تا یک کیلو نیم هم در نظر گرفت. در مورد عشق این بانوی فخیمه نظری نتوانم داد که ناآشنایم بر تفکرات و نگرش ایشان. اما آنچه به عنوان کسی که دستی در علوم روانشناسی دارد و پایی در گله این روزگار و چرخ گردون چنان مینماید که ازدواج هندوانه دربسته نیست و پای علم هم امروزه در این مورد خیلی لنگ نمیزند. اما آنچه تکمیل کند این پیشرفت را توکل است توکل. که البته جلوی سو تفاهم را سنگ بگذارم که منظورم فقط در مورد این بانو نیست و ازدواج کل نسوان و ذکور را شامل است.

درود بر جوانمرد بسیااار دانا. آقا شما اون قدر لطف دارید به حدی که کسی را یارای کشیدنش نباشد. بله توکل بر دانش و بینش و آگاهی امر مهمی در زندگیست یعنی اینکه قدری باید ریسکپذیر بود و بنا را بر صحیح بودن تصمیم گذاشت و با تکیه بر دانایی و هشیاری امیدوار بود که اجازه نداد امور جزئی و ناچیز رابطه دو انسان را بهم بزند. به هر حال از اینکه افتخار دادی بینهایت ممنونم دوست و فرزند خوبم.

درود بر شما به نظر من که نکات ارزنده ای را بهشون متذکر شدید من با یه خانم بینا زندگی می کنم خانمم همیشه میگه من خیلی خوشبختم و همیشه بیان می کنه که به داشتن من و پسر ها افتخار می کنه ضمن این که به قول حاج صادق از طرف جامعه بی رحم فعلی ما به شدت تحت فشار هست
فقط یه نکته را با اجازه من بیان کنم ببینید بانوی بزرگوار ما در جامعه ای داریم زندگی می کنیم که فضولی و دخالت به عنوان یک ارزش به حساب میاد و خیلی ها وظیفه خودشون می دونن که توی کار هم دیگه دخالت کنن و یا بی رحمانه به ارزش های هم دیگه حمله کنن و همیشه هم حق با خودشون هست یه مثال می زنم من تا حالا توی هر ماشینی نشستم حق با راننده ای بوده که من نشسته بودم و جالب این جاست که مسافرین هم در کمال حماقت به خاطر خودشیرینی حتی اگر حق با راننده ما نباشه حق را به اون راننده میدن یه بار یکی از راننده ها خلافی مرتکب شد من به ایشون تذکر دادم و مسافرین هم به جز یکی جانب راننده خاطی را گرفتن ولی اون بنده خدا سخت جلو اون ها ایستاد و گفت چرا دفاع ناحق می کنید حالا چون این نابینا داره حرف حق می زنه فقط به خاطر نابینایی باید محکومش کنید؟
این قضیه ظاهرا نامربوط را گفتم تا بدونید که ما در چه شرایطی داریم زندگی می کنیم حالا برسیم به بحث خودمون ببینید بانوی محترم وقتی یه آقای نابینا داره با یه خانم بینا توی خیابون راه میره خیلی ها با نگاه های مختلف از اون ها پذیرایی می کنن حالا در نظر بگیرید یه نابینا داره با یه معلول جسمی توی خیابون یا پارک قدم می زنه صد در صد شک نکنید که نگاه های بیشتری با معانی مختلف اون ها را دنبال می کنه
حالا سوال این جاست آیا شما این قدر قوی هستید که تاب بیارید و خم به ابرو نیارید؟ می تونید تحمل این بی رحمی را داشته باشید؟ اگه می تونید شروع کنید و اگر حتی کمی دلتون لرزید و پا تون لغزید منصرف بشید من یه توصیه واسه شما دارم شما قبل از این که با ایشون ازدواج کنید چند جلسه به صورت نامزد با ایشون دست در دست در جاهای عمومی حضور پیدا کنید در این مکان ها شما می تونید به ظرفیت روحی خودتون پی ببرید

و یه نکته این که از اون جایی که خیلی از افراد معلول به خاطر فشار های جامعه خیلی زود عصبانی و کلافه میشن اگر شما هم دارای این ویژگی هستید جدا از ازدواج با یک معلول خودداری کنید چرا که به قول معروف خفته را خفته کی کند بیدار.
البته بنده روی این نکته تاکید می کنم که همه معلولین دارای چنین ویژگی نیستن ولی درصد اون ها کم نیست بازم سپاس دوست عزیز امیدوارم به زودی اخبار خوبی را از این بانوی بزرگوار بشنویم

دروووود بر احمدرضای گرامی. همیشه نظراتت برام مهم و ارزشمند بوده و هست. از نکات خوب و قابل تاملی که گفتی صمیمانه سپاسگزارم. حضورت هم که دیگه بیش از حد خرسندم کرد. بابت همه چیز ممنون و سپاسگزارم دوست نازنین.

سلام و عرض ادب خدمت شما حسین آقا
بسیار به نکات و موارد مفیدی اشاره کردین اگر این خانم مایل بودن من هم به نوبه خودم تجارب ارزنده ای در چند زاویه دیگه و از دید جامعه امروزی میتونم بهشون به عنوان راه کار ارائه بدم
که با دیدی وصیع تر به زندگی مشترک پا بزارن
از شما پدر بزرگوار هم قدر دانی می کنم ایام به کام

درود بر شادمهر گرامی خودم. شادمهر جان خععلی بزرگوار و آقایی. خب ایشون چطوری میتونند از تجربیات شما بهره ببرند لطف کرده در صورت امکان همینجا هم ایشان و هم ما را از دیدگاههای ارزشمند خود آگاه و مطلع سازید. با تشکر از حضور خوب و گرمت شادمهر نازنین.

درود بر شما!
یک نکته رو عمو حسین عزیزم به این خانم قطعا متذکر بشوید.
ببینید!
به ایشون بفرمایید علاقه فقط شرط زندگی نیست بلکه علاقه و احساس شما رو بنده ی خودش میکنه.
به هر حال مشکلات هست چه برای عادی و چ برای نابینا.
شما به شکر ایزد مشکلات رو کنار زدید و خب خیلی راحت دارین زندگی میکنید.
ولی آنچه که مورد بحث هست ظرفیت و نگاه و دیدگاه آدمها به زندگی متفاوت هست.
حالا بفرمایید به ایشون که اگر میخوان
یک چنین حرکتی انجام بشه باید مشکلات که شاید خیلی بیشتر از یک زندگی عادی هم هست بپذیرند.
متذکر بشید بیشتر فکر کنند.
بیشتر در واقع مشکلات رو بررسی کنند.
اون کارشناسهایی که چنین حرفهایی رو میزنند, خودشون رو سوار بر اسب نابینایی ندیدند.
به هر حال هر کسی اخلاقی داره. به قول خود شما این طبیعت انسانهاست که با هم متفاوت هستند.
در نهایت من پیشنهاد میکنم که مشاور زبده ای پیدا کنند و مراجعه کنند.
البته کسی باشه این دو تا رو نشناسه.
یک نکته هم رعایت بشه در روند مشاوره ی پیش از ازدواج که خیلی خوبه و ان هم انجام یک سری تست ها و یک سری آزمونهاست که شناخت طرفین و همچنین میزان هماوردی و همچنین فیت بودن یا نبودن رو مشخص میکنه.

و امیدوارم همه ی جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشوند.
انشا الله
شاد باشید.

درود بر امید شاد و انرژیبخش محله. چشم حتما مطالب شما را ایشان خواهند خوند. از یادآوریهای بسیار ارزشمند و پر مغز و نغز شما صمیمانه سپاسگزارم. حضورت در این پست را هم ارج نهاده بسی بسیار تشکر میکنم. همیشه شاد و سعادتمند باشی دوست خوبم.

سلام خدمت مؤمنین و مؤمنات
خسته نباشید دوستان
عرض کنم که اخبار رسیده از عالم ملکوت نشان میده
طرح ضربتی بانک مرکزی داره اجرا میشه در مورد وام ازدواج
به این معنا که هدفشون کاهش صف وام گیرندگان است
پس سریع ازدواج کنید که ده میلیون وام میدن
یعنی آدم تحریک میشه که سریع بره خانه شوهر و اون وام را بگیره
تازه دینتون هم با ازدواج کامل میشه

الان به نوعی دینتون ناقص هست
وقتی کامل شد ثواب نمازتون هم افزایش پیدا میکنه

جاهاز هم تولید داخل بخرید بگذارید شغل برای تولید کننده ایرانی ایجاد بشه
به هر حال من جا شما بودم به خاطر وام هم شده جواب مثبت میدادم
ده میلیون میدن
رقم کمی نیست ها
ولی اگر صبر کنید بودجه ها تمام میشه و وام شما برای سال آینده میافته
ازدواج کنید یا تو زندان میرید
یا از زندان آزاد میشید
خانه ی شوهر بعضی وقت ها یک زندانه
بعضی وقت ها هم دختری که میره خانه شوهر آزاد میشه از زندان
ولی همین وام یک دلیل قانع کننده هست برای ازدواج
ده میلیون میگیرید هههههههههه
موفق باشید

سلام حسین آقا شما نسبت به بنده لطف بسیار دارین جملات امید جان رو تائید می کنم کاملا به نکات ظریفی اشاره کردن
نکاتی که من مَد نظرم هست کمی متفاوت تر هستش وکمی خصوصی که در بطن ماجرا بودم و گفتنش در چنین فضای عمومی صحیح نیستش
هر جور که شما دستور دادین برای مشورت دادن من در خدمتم

درود بر عموی عزیز و مهربان خودمون. عمو جون کجایی؟ خیلی دلم برات تنگ شده. امیدوارم که حال و احوالت همیشه خوب باشه. خیلی پست جالبی نوشتی عمو! من فقط یکی دو مطلب هست که دوست دارم خدمت شما و اون خانم محترم بگم. اول اینکه از نظر بنده، نکاتی که بهشون گفتی تقریبا کامل و گویا بودند و دوم هم اینکه هزار آفرین بر شعور و آگاهی اون دختر خانم. به دو دلیل عرض میکنم. اولا ایشون مدت طولانی هست که داره راجع به تصمیمی که قراره بگیره تحقیق میکنه، اون هم به شکل درستش. خوب این نشون میده که ایشون میخواد آگاهانه و از روی خرد انتخاب کنه، و این خیلی مهمه. ضمنا اون طور که پیداست، باز خوردهای منفی که در جامعه ی ما هست، هنوز روی اون خانم تدثیر نگذاشته و این هم خبر از یه اراده ی محکم میده. در کل آفرین. و من به نوبه ی خودم امیدوارم، به یاری حضرت حق، هرچی که در نهایت خیر هست، همون بشه. ممنون عمو جون از پست پر بار و پر محتوایت. شاد باشی و پیروز! و دوستت دارم خیلی زیاد!

درووووووود بر قاصدک عزییییزم. خوبی گلم. خیلی خیلی لطف داری نازنین. مطالب ارزشمندی را مطرح کردی حتما به آگاهی ایشون میرسونم. قطعا از سخنان دلگرم کننده ات نیرو و انرژی بیشتری میگیره. دمت گررررم و سرت سلامت پسر نازنینم. همیشه سالم و سعادتمند باشی خوشتیپ.

عمو یه چیزی بگم بنظر من بعد از این همه صحبت با افراد مختلف به این نتیجه رسیدم یکسری از نابیناها خودشون به خودشون بد میکنند واقعا میگم خودشون خراب میکنند با افکار منفی که دارند باعث میشند روز به روز از اتفاقات خوب زندگیشون دور بشند بعضی وقتا یه جرقه باعث ورود بهترینها توی زندگی آدم ها میشه ولی خود افراد چه بینا چه نابینا اون جرقه را به آتش تبدیل میکنیم اونوقت فکر میکنید برای این زندگی چه اتفاقی میاُفته؟؟؟خوب معلومه نابود میشه

خلاصه میگم تو هر ازدواجی یا به فرش میرسید یا به عرش
یا اوج میگیرید و سعود میکنید
و
یا رو به پایین پرواز میکنید
همین حالا خواهر محترم فکرت را بکن

شما اگر مشورت کردی و دو دل هستی زنگ بزن دفتر مرجع تقلیدت یک استخاره کن
اگر خوب آمد دیگه مبارکه
اگر هم بد آمد خودت یک کاریش بکن
چون مشورت کردی و تحقیق کردی به نظرم استخاره بهترین راهه
ولی یادت باشه ازدواج کنی وام ده میلیونی مال تو میشه
خخخخخخخخخخخخخ

سلام عمو جان.
دادن مشورت و راهنمایی به این دختر خانوم، تا حد زیادی بستگی به شرایط، موقعیت و جنبه های مختلف زندگی اون آقا پسر نابینا داره.
بستگی به شرایط اون داره که که چطور و چه مسائلی رو به عنوان مشورت به این دختر خانوم متذکر شد.
در غیر این صورت، گفتن کلیات و بدیهیات که قطعا برای همه صدق میکنه، شاید اونقدر ها کارساز نباشه.

درود بر امیر نازنینم. فکر میکنم توصیههایی که به ایشون شده همش کلی نیستند و به جزئیات هم توجه شده. مثلا اینکه توصیه میشه که باید بتواند در مقابل نگاههای دیگران از خود صبوری نشان دهد و در واقع اصلا نگاهها برایش اهمیت نداشته باشد یک توصیه کلی گویانه نیست. ولی در مجموع قبول دارم که بله هر فردی شرایط خاص خودش را داره و افزون بر شرایط کلی که همه انسانها را شامل میشه باید شرایط فردی هم در نظر گرفته شود. امیرم از حضور سبزت صمیمانه سپاسگزارم. آرمان کوچولو و قشنگ رو از طرف من ببوس. پیروز سالم و سعادتمند باشی پسرم.

سلام بر همگی دوستان.
همه به زیبایی و دقت از جنبه های مختلف نظرات مفصلی دادند. من سعی می کنم چند نکته به آن اضافه کنم که امیدوارم مفید باشه.
در یکی از پستهای چند روز پیش مجتبی که در خصوص نابیناها و شهروندی کلی سخن رانده شد، من یک کامنت طولانی گذاشتم که شماره ۳۰ در کامنتها است. پایه خیلی از نکاتی که گفته شد و اینجا هم گفته میشه به اون مطلب هم قابل ارجاع هست و می تونید به اون هم رجوع کنید. خلاصه اش اینجا اینه که نابینایی یا هر گونه ناتوانی یک طیف هست و ما آدمها در جامعه ای که زندگی می کنیم، در تنوعی از تواناییها در افراد مختلف سیر می کنیم. بخشی از این به نگاه جامعه بر می گردد که باید درست بشود و در این موضوع خاص در این پست به آن کاری نداریم. اما بخشی از آن که به خودمان بر میگردد، چه بینا چه نابینا، یا هر گونه کم توانی یا ناتوانی دیگر، مهم این است که هر فردی باور داشته باشد که در خصوص برخی امور تواناتر و در خصوص برخی چیزها کم توانتر یا ناتوانتر است. دسته بندی و کلاسه بندی کردن به اسم ممعلول و غیر معلول اساساً ایرادی ریشه ای هست که در آن کامنت خیلی مفصل توضیح دادم. به همین خاطر چه این بانوی محترم و چه آن آقای نابینا، اگر نگاه درستی به انسان، تواناییها، کمتوانیها، و ناتوانیها داشته باشند، و به این باور درونی رسیده باشند که تنوع توانایی امری طبیعی هست بین آدمها، کار و مسیر خیلی تغییر می کند. البته باید بگم که درست است، برخی ناتوانیها با برخی ناتوانیهای دیگر به لحاظ شدت و حدت تفاوت داره اما به هر حال نباید آن را موجب مرزکشی و دسته بندی قرار داد.
در تجربه بیش از یک دهه زندگی مشترک فرا گرفته ام که سه چیز فارغ از توانایی جسمی ضامن موفقیت در یک ارتباط درست هست:
اول احترام دوجانبه و روراستی و صداقت در بیان، فکر و کردار و از همه مهمتر بیان احساس (در خصوص این آخری می توانم یک کتاب بنویسم)
دوم پذیرش خود و دیگری همان گونه که هست و همانگونه که می تواند باشد در چارچوب رشدی طبیعی در نهایت احترام و تلاش برای ایجاد آن رشد به مرور زمان و در سیری طبیعی.
و سوم تلاش برای ایجاد امنیت کافی در رابطه که هر طرف رابطه احساس کند که هرگز امنیتش به لحاظ احساسی و عاطفی یا رفتاری تهدید نمی شود. وقتی احساس امنیت کنیم در رابطه، راحتتر می توانیم صادقانه رفتار کنیم و ابراز احساس کنیم و از درون خود بدون سانسور حرف بزنیم. وقتی انتقاد والدگونه تخریبگر سایه تهدید خود را بر رابطه ما نداشته باشد، همه چیز روان و صحیح بی ترس از قضاوت شدن توسط همسرمان پیش می رود. این خودش ضامن و عامل تقویت کننده دو مورد پیشین است.

این سه را سه ضلع یک مثلث در نظر بگیرید. اگر هندسه را به خاطر داشته باشید و یک مثلث متساوی الاضلاع با این سه ضلع در نظر بگیرید، و از سه رأس مثلث میانه ها را رسم کنید، سه میانه در نقطه گرانیگاه مثلث به هم برخورد می کنند. گرانیگاه یعنی نقطه تعادل. نقطه تعادل در مثلث زندگی مشترک چیزی نیست جز “ارتباط غنی و مؤثر در حضور شعور و شناخت”.

هیچ چیز کامل نیست. بنا هم نیست همه چیز کامل باشد. تنها مهم این است که در چارچوب یک ارتباط مؤثر و صحیح کنار هم رشد کنیم. هیچ کس مسؤول نگهداری از دیگری نیست. هیچ کس نباید مراقب دیگری باشد به صورت “والد” و “کودک” در کنار یکدیگر، مسیری را طی می کنیم به عنوان یک زوج. توانایی ها و کم تواناییهای هم رو می شناسیم و درک می کنیم و می پذیریم. توانایی ها و کم تواناییهای خودمان را هم خوب می شناسیم و درک می کنیم و می پذیریم. باهم یاد می گیریم و باهم رشد می کنیم.

اگه التفات داشته باشید، در آنجه که نوشتم هیچ چیزی از بینا و نابینا نگفتم. ببینید دوستان گرامی و بانوی محترم، اینها همه به نگاه ما بر می گردد. هر زندگی ای و هر فردی شرایط خودش رو داره. در هر زندگی و رابطه ای که بتوان از حضور یک ارتباط غنی در حضور شناخت و شعور مطمئن بود یا دست کم تا حدی مطمئن بود، دیگه فرقی نمی کنه که بخواهیم کلاسه بندی کنیم. از این جهت گفتم قدری مطمئن بود که هیچ وقت تا زیر یک سقف زندگی نکنیم، نمیشه از چیزی مطمئن شد. زیر یک سقف هم که زندگی می کنیم، تا آخرش همیشه داریم یاد می گیریم و تجربه های تازه می کنیم و ناشناخته کشف می کنیم. این را هم باید بپذیریم که خود مسیر هم تجربه هست و باید دائم کشف کنیم و رشد کنیم. این طور نیست که بگوییم خب، مطمئن شدیم بریم زیر یک سقف و دیگه تمام. نه این طوری نیست، تازه اول کاره. باید این را هم باور داشته باشیم و هر دو طرف هم باور داشته باشیم که ورود به رابطه تازه آغاز راه و کشف ناشناخته ها است.

با امید جان هم صد در صد موافقم. مراجعه به مشاور قابل اعتماد و آزمونهای قبل از ازدواج هم بسیار خوبه چون فارغ از توانایی یا ناتوانایی بینایی، به دو طرف کمک می کنه تا حسی کمی و کیفی از شخصیت هم داشته باشند و آگاه باشند که چه چیزهایی ممکنه در رابطه آنها اخلال ایجاد کنه یا رابطه رو تقویت کنه. البته هیچ یک از این آزمونها رأی قطعی نیست بلکه راهی است برای شناخت بیشتر و به عنوان یک ابزار شناختی باید به آن نگاه بشود. با نکته دیگه هم که گفته شد صد در صد موافقم. اگه هر دو بتوانند و فرهنگ خانواده ها و محل زندگی اجازه بدهد، یکی از بهترین کارها این است که مدتی باهم در شرایطی نزدیکتر در ارتباط باشند تا بتوانند در شرایط واقعی تجربیاتی را کسب کنند که ذهنیت پیدا کنند از آنچه محیط به آنها منتقل می کنند یا حسی که خودشان در رویارویی با شرایط نسبت به هم پیدا می کنند. البته در فرهنگ و سنت ما این موضوع هنوز چندان مرسوم نیست، اما اگه دو نفر می توانستند چندی باهم زندگی کنند و طعم واقعی شرایط رو کمی تجربه کنند، برای شناخت بیشتر بسیار مفید بود. اما همانگونه که گفتم این هنوز در جامعه ما مرسوم و پذیرفته نیست.

عمو جان، خیلی چیزها بود که سعی کردم خلاصه بگم و وارد جزئیات نشوم. اما در خصوص همه آنچه که نوشتم مثالها و حرفهای بسیار دارم که در صورت لزوم در اختیار شما و آن بانوی محترم خواهم گذاشت.

در پناه یزدان مهرآفرین

درود بر دوست مهربان و فهیم و خوش فکر خودم. علی جان مطالبت بسیار ارزشمند و قابل تامل و توجه هستند بیش از دو بار خواندم و هر بار بیشتر به ارزش و کُنه آن پی بردم. همونطور که در داشتن رابطه پیش از شروع زندگی مشترک گفتی که فرهنگ ما اجازه نمیدهد و درست هم فرمودی و البته که واقعا چنین اتفاقی لازم و ضروری است یک نکته دیگر را من بگویم که فرهنگ ما خیلی نمیپذیرد و اون اینکه میگیم هیچ کس مسؤول نگهداری از دیگری نیست دقیقا برایم روشن نیست در فرهنگ ما زن مسؤول امور خانه است و اگر در این کار کوتاهی کند نوعی نقص و عیب برای او شمرده میشود که او زن زندگی نیست او مدیریت خانه را نمیداند او از پس مرتب کردن و امور شوهر و بچههایش برنمیآید. در واقع در فرهنگ ما زن نمیتواند بگوید که شوهر عزیزم من تو را دوست دارم عاشقت هم هستم ولی لطف کن از من انتظار مرتب کردن خانه یا آشپزی یا شستن لباس نداشته باش همه این کارها را خودت بکن و منم برای خودم کارهایم را میکنم مثلا برای خودم غذا میپزم یا فقط لباسهای خودم را میشورم. همچنین مرد هم نمیتواند بگوید که همسر عزیزم من عاشق تو هستم دوستت دارم ولی از من انتظار خوراک و پوشاک و آنچه که اسمش نفقه است را نداشته باش. نمیدونم آیا برداشتم از سخنان شما درست بود یا خیر، در صورت امکان کمی بیشتر روشن کنید و بفرمایید که در فرهنگ غرب تقسیم کار به چه شکل است آیا وظایف یک خانم خانهدار همانند وظایف خانمهای ایرانی است یعنی زن خود را موظف به انجام امور خانه و امور مربوط به شوهر و بچهها میداند یا خیر؟. در قوانین اینجا هم آمده که زن وظیفه ای در انجام امور خانه ندارد وظیفه آشپزی ندارد وظیفه لباسشویی ندارد ولی مگر زنی میتواند بخواهد که طبق قانون عمل کند در این صورت آیا دوست داشتن معنی دارد؟ بنظر من دوست داشتن هر کس بسته به تامین نیاز دوست دارنده هست من هر چقدر که همسرم در خانه بیشتر نیازهای مرا تامین کند بیشتر او را دوست دارم و همه هم همینطور هستند حتی دوست داشتن یک کودک هم بخاطر تامین نوعی نیاز در ماست و آن هم تامین نیاز عاطفی است. پس بنظرم میزان علاقه و دوست داشتنها بسته به میزان و نوع تامین نیاز است. امیدوارم توانسته باشم مقصود و منظورم را منتقل کرده باشم. با این حال تشکر و سپاس از حضور پر از مهر شما دوست نازنینم. شاد زی مهرت افزون و پایدار.

سلام.
این که ما درگیر احساساتمون بشیم و به کسی علاقه مند بشیم به بینا بودن یا نابینا بودن ربطی نداره. خیلی وقتها نابیناها هم به صدا و یا رفتار یه نفر علاقه مند شدن و باعث شده که از روی احساساتشون تصمیماتی بگیرن که بعدها خیلیهاشون به مشکل خوردن. این مسأله در طرف مقابل هم هست. شاید مواقعی باشه که یه بینا از تیپ یا تواناییهای یه نابینا خوشش بیاد و بهش علاقه مند بشه. البته مورد دوم خیلی هم بد نیست. یعنی اگر یه نابینا انقدر توانمند باشه که باعث علاقه ی دیگران به خودش بشه میتونه مثبت باشه. ولی حتی اگر این موضوع لازم باشه، کافی نیست و در کنار اون باید خیلی نکات دیگه رو هم در نظر گرفت. جدا از نگاه جامعه و حرف و حدیث و حرف مردم و نگاه خانواده و در کل هر آنچه که به بیرون از خود اون فرد مربوط میشه، باید نگاه اون فرد بینا به خودش باشه. به این که ظرفیت پذیرفتن یه زندگی خاص رو داره یا نه. مثلاً در مورد این خانم ایشون باید ببینه میتونه بپذیره که روزی شاید پیش بیاد که آچار و زاپاس به دست گوشه ی اتوبان مجبور بشه پنچری ماشینشو بگیره و تمام دست و لباسش روغنی و سیاه بشه یا نه. ببینه میتونه بپذیره که شاید اگر روزی مریض بشه خیلی نتونه توی رفتن به دکتر و بیمارستان و پیگیری کارهای درمانی روی حمایت همسرش حساب کنه یا نه. چون مطمئناً بالا پایین کردن درمانگاه و بیمارستان و رفتن به پذیرش و داروخونه و دیدن این دکتر و اون پرستار و کلی کارهای دیگه شاید کارهایی نباشه که از دست همسر نابینای ایشون بر بیاد. ایشون باید بپذیره که هرگز همسرش نمیتونه از ست بودن لباسش تعریف کنه و این که این لباس یا مدل مو یا آرایش بهش میاد یا نه. این شاید در ظاهر مهم نباشه ولی باور کنید مهم هست و هرگز فراموش نکنید که خیلی از زندگیها به خاطر این مسائل از هم پاشیده. ایشون باید بپذیره که همسرش پدر متفاوتی برای فرزندش خواهد بود و در واقع علاوه بر توجه ویژه به فرزندش باید بخشی از وظایف پدری رو هم به جای همسرش برای فرزندش انجام بده. ایشون باید بپذیره که بخشی از حمایتهای همسرش به عنوان یه حامی و تکیه گاه رو نخواهد داشت. مثلاً اگر نگاه نامناسبی به ایشون بشه، اصلاً همسر ایشون متوجه نخواهد شد و اگر هم بهش گفته بشه، شاید خیلی کاری هم از دستش بر نیاد. چون اگر بحث برخوردهای فیزیکی پیش بیاد، باید قبول کرد که ما نابیناها شانس زیادی مقابل بیناها نخواهیم داشت. چون این که کجا بزنی و چه طور بزنی و کی بزنی، چیزهایی هست که وسط یه منازعه میتونه تعیین کننده باشه. شاید این هم خیلی مهم نباشه. ولی این برای خیلی از خانمها خیلی مهم هست که همسرشون حمایتشون کنه و بتونن به عنوان یه قهرمان روی مرد زندگیشون حساب کنن. مردهای نابینا خیلی نمیتونن قهرمانهای پرزوری از نظر فیزیکی باشن و اگر هم باشن، خیلی نمیتونن به درستی از این تواناییشون استفاده کنن. ایشون باید بپذیرن که نوعی حساسیت همیشگی درون همسر نابیناشون در مورد ایشون وجود داره. دلیلش هم اینه که همسر نابینای ایشون فکر میکنه چون نمیبینه، ممکنه کسی نگاه بدی به همسرش بکنه یا رفتار نامناسبی بکنه که به خاطر نابینا بودن متوجه اون نشه. حتی شاید این شبهه هم پیش بیاد که ممکنه همسر بینای من نابینا به دور از چشم من شیطنتهایی داشته باشه. من خیلی این اخلاق رو تأیید نمیکنم. ولی از طرفی هم فقط من نابینا میتونم همنوع خودم رو برای داشتن این خصوصیت اخلاقی درک کنم که هرچی هم برای یه بینا اون رو توضیح بدم شاید براش قابل درک نباشه. ولی در مجموع اکثر ما نابیناها این شک و تردید رو به رفتار اطرافیان با همسر بینامون و در مواردی حتی به خود همسر بینامون هم داریم. دلیل این موضوع هم اینه که داشتیم مواردی که دختری با یه نابینا ازدواج کرده فقط به خاطر این که از کنترل خانوادش خارج بشه و به نوعی از همسر نابیناش به عنوان مهر آزادیش استفاده کرده. بعد از ازدواجش هم کلی روابط با اشخاص مختلف داشته که حتی روح همسر نابیناش هم از اونها خبر نداشته و وقتی هم متوجه شده کار خاصی هم از طرف اون شخص نابینا برنیومده. چون هم نتونسته چیزی رو ثابت کنه و هم در خیلی وقتها مهریه های سنگین برای ازدواج دخترهای بینا با افراد نابینا تعیین شده که باعث شده فرد نابینا توان پرداختش رو نداشته باشه و این خودش یعنی یه شکست حتمی. از طرف دیگه هم افراد نابینا که با بینا ازدواج کردن و دچار مشکل شدن، به خاطر بینایی همسرشون تا حد امکان مشکلات رو تحمل میکنن که باعث میشه در بلند مدت مشکلات روحی روانی رو برای اونها پیش بیاره، تا حدی که تن به ازدواج پنهانی یا حتی ارتباط دوستی پنهانی با یه دختر نابینا بدن. البته در مورد خانمهای نابینا هم میتونه این موضوع صدق کنه. ولی در مجموع این ثابت شده که دختران نابینایی که با بینا ازدواج کردن به مراطب زندگی موفقتری نسبت به پسران نابینایی که با دختر بینا ازدواج کردن داشتن. آمار طلاق دختران نابینا از پسران بینا خیلی خیلی کمتر از پسران نابینا با دختران بینا بوده. البته تعداد ازدواج دختران نابینا هم نسبت به پسران نابینا با یه فرد بینا هم کمتر بوده. ولی کیفیت اونها بالاتر بوده.
در کل میخوام بگم که اگر شما بخواید تصمیم بگیرید باید بتونید به این سؤال مهم به خودتون جواب بدید که چرا این فرد نابینا میتونه همسر شما باشه ولی فلان خواستگار بینای شما که مشکل خاصی هم از نظر اخلاق و ظاهر و اقتصاد نداره نمیتونه باشه. اگر آدمها رو اونطور که هستن بپذیریم و ظرفیت پذیرفتن مشکلات رو هم داشته باشیم، میتونیم زندگی خوبی هم داشته باشیم. زمانی که جنگ تموم شد، دختران زیادی داوطلب با کسانی که در جنگ آسیب دیدن ازدواج کردن. البته من به این نوع ازدواج نقد دارم ولی الآن جاش نیست. ولی خواستم بگم که این افراد اون زمان میدونستن که کلی مشکلات سر راهشون هست و این کار رو کردن. جالب هم اینه که تقریباً اکثر این افراد هنوز هم زندگیشون به بهترین شکل ممکن ادامه داره و از انتخابشون پشیمون هم نیستن. پس درک از مشکلات و پذیرش اونها و شناخت ظرفیتهای خودمون میتونه خیلی به انتخاب درست کمک کنه. موفق باشید.

درود بر آقا شهروز گرامی. اول که خیلی خیلی خوشحالم که افتخار دادی به پست حقیر سر زدی ولی دوست نداشتم بی خبر بیای میگفتی تا گاوی شتری بزی چیزی قربونی میکردم ولی خب شهروز خیلی رسمی اومدی هااا. دوم اینکه مثل همیشه شیوا رسا فصیح و منطقی نوشتی. واقعا مطالب قابل توجه و تاملی هستند. اما درباره اینکه تعداد طلاقهای مرد نابینا زن بینا که گفتی نسبت به مرد بینا زن نابینا بیشتر هست نمیدونم آمار درستی داری یا اینکه از روی حدس و گمان گفتی. من که اطلاع و آماری در این خصوص ندارم تا بتونم با هم مقایسهشون کنم. به هر حال بله امیدوارم که افرادی که با هم ازدواج میکنند واقعا همونطور که هستند یکدیگر را بپذیرند کمی و کاستیها را بحساب ضعف شخصیتی و توانمندیهای دیگر یکدیگر نگذارند. به هر حال خیر مَقدَم عرض میکنم پسر خوبم همیشه سالم سعادتمند و سربلند باشی.

سلام عمو با نظر آقای رحمانی و همچنین تکمیل حرفاشون توسط شما موافقم وهمچنین خیلی استفاده کردم از صحبتهای آقای حسینی که خیلی شیوا و فصیح نکته ها رو به من یادآوری کردند
نهایت تشکر و سپاس از تک تک نظر دهندگان و از عموی مهربان که این نکته ها را بدون هیچ کم و کاستی به دست من رساندند ممنونم

درود عمووو. عمووو. مگه نمیدونی دلمون واست تنگ میشه ولی تو تحویل گیرت بریده خَخ.
خو من چند تا آیا میگمو میرم.
آیا ما طرف مقابل این خانم و اخلاق و رفتارشو میشناسیم؟ قطعاً نع. خو وقتی ما طرفو نمیشناسیم, پس چه جوری میتونیم نظر بدیم که ایشون میتونه تن به یه چنین ازدواجی بده یا نه؟
من ضمن تأیید نظرات قشنگ دوستان که به خوبی بیان شد, ازت میخوام آیاهای منو از این خانم بپرسی و جوابشونو هم بگیری و همینجا بذاری.
آیا این خانم تونسته با اون آقا ارتباط حضوری از نوع واقعی بگیره.
منظورم اینه که خودش و تفکراتشو بذاره تو ظرف عمل و از خودش آزمون زندگی بگیره.
آیا به مرکز مشاوره ی معلولین جهت مشاوره مراجعه کرده؟
من یه ضعفی دیدم تو تفکراتش که اینجا نوشتی, و اونم اینه که میگه نظرات مردم واسش مهم نیست. مگه داریم؟ مگه میشه؟
خو اگه مهم نیست پس دلیل وجود این پست و وقت تلف کردنا چیه دیگه؟
اینجا ایران هست به معنای واقعی کلمه.
پس باید بحث فرهنگ عامه و چگونگی برخورد با اون همواره در نظر باشه.
بعد این خانوم چند سالشه آیا؟
چون آدما تو سنین مختلف فکرای مختلف و گاهاً متضادی به سرشون میزنه.
چه ویژگیه بارزی در اون آقای خوشبخت هست که این خانمو مجذوب خودش کرده؟
آیا اون آقا رفتارای حاصل از ندیدن نداره؟ مث درست راه نرفتن, یا نداشتن زبان بدن.
آیا طرف نابینای مطلق و مادرزاده یا بعدها نابینا شده؟ این موضوعه مهمیه. خیلی هم مهم.
حالا اینا هیچ. میخوام بدونم مبنای این عشق و ارتباط راههای حضوری بوده یا غیر حضوری.
بیشتر هم رو میبینند یا نه فقط حرف میزنند.
خیلی سؤالات دیگه ای هم هست که نه من حوصله دارم بنویسم و نه هم تو و بقیه حوصله دارید بخونید.
در کل عمو جوووون. تو برداشتی یه کلاف سردرگم و پر از ابهام گذاشتی جلو ما, و بعدشم ازمون راه حل هم میخوای خَخ.
خلاصه که ابهام از گفته های این خانم و این پست میباره شدییی.
اعتراف میکنم تا حالا آزمون به این سختی نداده بودم.
ببین عمو جون. این یه مورد جزئیه نه بحث کلی در مورد ازدواج خانم بینا با نابینا. و واس همینم جزئیات شخصیتی و موقعیت و شرایط طرفین نقش اساسی در دادن یه مشاوره ی خوب داره.
بنظرم ایشون همه چیزو با ابزار دوست داشتن میسنجه و چشمش رو واقعیات بسته هست.
اینی که میبینی داره مشاوره میگیره, در واقع هدفش فقط کشف واقعیات زندگی و عالم نابینایی و درک اون نیست. چون این با مرور زمان به دست میاد.
من فک میکنم داره عشقشو تصویب میکنه و از هر موضوعی واس بیشتر دوست داشتن خودش استفاده مینماید.
یه جورایی همون خود گول زدن هست.
اینو من نمیگم شاعر میگه ها.
میگه چی کار کنم دل من به دام تو اسیره, نصیحتم تو گوش من نمیره خَخ.
باز هم بنظرم این موضوعات یه راه حل داره, و اونم اینه که یه شخص معتمد این خانم بیاد و حقیقت ماجرا را حالا خوب یا بد واسش روشن کنه.
خلاصه عاشقی بد دردیه. چون آدمو به جایی میرسونه که خوبیای طرفو خوبتر ببینه, و بدیاشو هم خوبتر از خوبتر تر ببینه.
اصن بذار خیالتو راحت کنم عمو. روشی که این خانم واس شناخت طرفش به کار گرفته و داره دنبال میکنه, به کلی غلطه و از نظر من و باز هم از نظر خود خودم محکومه به شکست که با تأکید این شکستو میگم تا به فردای قیامتی که اعتقاد دارم مسئولیتی بر دوشم نباشه که نگفتم.
حالا دیگر بگو خود دانی که چه کنی.
فعلاً زیااادی نوشتم عمو جون. ولی در کل میتونم هر جور که بگی بهت اثبات کنم این روش درست نیست. و حتی میتونم واس بحث بیشتر وقت بذارم تا با هم به حرفیم تا شاید به یه نتیجه ی درستو درمونی برسیم.
ما چاکریم عمو, هر چند عموووو ::::::

علی درود. اول که گاهً غلطه. ً به کلمات فارسی نمیچسبه و بهتره که تو گفتهها و نوشتههامون رعایت کنیم. بعدشم فکر میکنم کمی تو قضاوت تند رفتی و عجله کردی. ما نباید اینجوری یهویی ملت رو از همه چیز دلسرد و مأیوس کنیم. هدف از این پست این نبود که بیاییم بگوییم که این خانم چکار کنه ازدواج با این آقا بکنه یا نه، هدف شناسایی مشکلات بطور کلی بود یعنی کلا اگه یک خانم و حتی فرقی نمیکنه یه آقا وقتی میخواد با یه فرد معلول زندگی کنه باید چه مسائلی رو رعایت کنه تا دچار مشکل نشه. خواستیم با مسئله برخوردی منطقی داشته باشیم تا احساسی. کار این دختر خوب و فهیم بنظرم خیلی خیلی عالیه که داره و میخواد آگاهانه تصمیم بگیره با این و اونی که با مردهای نابینا زندگی میکنند تماس میگیره از تجربیاتشون استفاده میکنه از رضایتمندیها و نارضایتیهایشون از نقصها و ضعفهای زندگی با نابیناها آشنا میشه از اینکه مرد نابینا نمیتونه آرایش کردن زنشو ببینه و تحسینش کنه از اینکه برخی مردهای نابینا استقلال کافی ندارند و زن در عمل باید بنوعی پرستاری و کودکداری بکنه داره همه اینها را میشنوه خب اگر با شنیدن همه این مشکلات و نارساییها باز اصرار بر ازدواج داشته باشه میشه گفت که داره احساسی تماس میگیره! نه علی جان. کم داریم مثل این دختر شجاع و آگاه که دوست نداره صرفا از روی احساسات تصمیم بگیره دوست نداره چشمشو روی کاستیها و ضعفها ببنده و بعد که وارد زندگی شد خودشو سرزنش کنه که من که خبر نداشتم! الآن دیگه همه چیزو میدونه همه موضوعات مختلف رو گفتند و ایشون خوند و شنید پس دیگه نمیشه گفت که بازم داره احساسی تصمیم میگیره. ولی ما نباید اینجوری با اینگونه افراد برخورد کنیم اگه اینطوری باشه که دیگه باید در ازدواج نابینا با بینا بسته بشه چون این ضعفها و نقصها همیشه و در همه هست منحصر به یکی دو نفر نیست در من هست در تو هست در دیگران هم هست. پس دانستن و شناختن طرفش خیلی به ما و ایشون کمک نمیکنه چون این مشکلات عام و فراگیر هستند کلا مرسی که اومدی و نظر دادی باش بگو ولی خیلی هم دلسرد کننده نگو. دوستت دااارم.

سلام مجدد خدمت عموی عزیزم و سایر گرانمایگان مهربان. من فکر کنم لازم هست چند سطری در خصوص نوشته قبلیم توضیحاتی بدهم تا شاید بتوانم شفافسازی کنم تا به اشتباه منظورم برداشت نشه.
آنجایی که در خصوص نوع رابطه گفتم که کسی نباید مراقب دیگری باشه یا کسی نباید مسؤولیت دیگری را به عهده بگیره، صرفاً منظورم اشاره به رابطه “والد” و “کودک” بود که سبب اختلال در رابطه بالغانه می شود. در حقیقت منظورم اینه که رابطه باید از نوع بالغ بالغ باشه منطبق بر نظریات اریک برن و تام هریس در کتاب بازیها و وضعیت آخر. یعنی فارغ از هر توانایی یا کمتوانی یا ناتوانی، دو سوی رابطه بالغانه یکدیکگر را دوست می دارند، به هم محبت می کنند، به هم عشق می ورزند، از هم یاد می گیرند و به هم یاد می دهند، و کسی بر دیگری تفوقی ندارد. مثلا در رابطه یک بینا و نابینا، نباید فرد بینا نقش والد و فرد نابینا نقش کودک را بازی کند. به این معنا که کودک خود را عاجز و ناتوان از انجام امور بداند و والد احساس کند که باید کمال و تمام مراقب کودک باشد وگرنه کودک آسیب می بیند. سر این رشته را که بگیری به هزاران هزار چیز دیگر هم می رسد که قصه اش دراز است.شاید بشود که یک کنفرانس اسکایپی گذاشت و علاقمندان و متخصصان بهتر از من در گروه را جمع کرد و گفتگو کرد. مثلاً تصور کنید که همسر بینای یک نابینا به تصوری نادرست گمان کند که همسر نابینایش قادر نیست غذا بپزد یا لباسهایش را اتو بزند، در اینجا ناخواسته و ناخودآگاه، همسر بینا نقش نادرست والد را به خود می گیرد و سعی می کند که همیشه و در همه وقت و به عنوان یک وظیفه سلب ناشدنی این امور را تمام و کمال در خانه به عهده بگیرد. وقتی چنین می شود، به مرور زمان و در ناخودآگاه همسران این واقعیت اشتباه نقش می بندد که یکی “باید” آن امور را انجام بدهد و دیگری “نمی تواند” در آن امور نقشی داشته باشد. این موضوع را از این جنبه نگاه می کنیم نه از جنبه دوست داشتن یا دوست نداشتن یا اینکه هر کسی کار خودش را بکند. من غذای خودم را بپزم و تو غذای خودت را. من لباس خودم را بشویم و اتو بزنم و تو مال خودت را. نه، هرگز منظورم این نیست. وقتی سطح رابطه در محدوده بالغ-بالغ باشد، هر کس به توانایی های خود آگاه است و به کم توانایی خود. در حضور این آگاهی و شناخت که همسران از یکدیگر نیز به دست می آورند، آن گاه می توانند در یک سطح پایاپای باهم تعامل مؤثر داشته باشند و در هر کاری از سر محبت و دوست داشتن و عشق ورزیدن و عاطفه خرج کردن یکدیگر را صمیمانه حمایت کنند. این یک اصل کلی است و در مورد همه رابطه ها و زوجها صدق می کند. تا به حال تجربه کرده اید که مردی والدگونه رانندگی همسرش را قضاوت کند و با انتقادهای تخریبی اعتماد به نفس همسرش را بگیرد؟ یا بر عکس، تا به حال شنیده اید که یک خانم والدگونه از خرید میوه و شیرینی و مواد لازم یک مهمانی انتقاد کند و بگوید این چه هندونه ای بود که خریدی؟ ببینید دوستان، من در کامنتهای پیشینم هم گفتم، نباید این چیزها را مختص به بینا و نابینا دانست. ممکن است شرایط متفاوت باشد و حتی دشوارتر، اما از جنس ساکنان کره دیگری نیست. وقتی می گوییم نباید کلاسه بندی کنیم به همین جهت است. قطعاً در یک نوع زندگی که تواناییهای افراد با یکدیگر تفاوت دارد دشواریهایی هم برای رابطه صحیح و مؤثر هم وجود دارد. پس هر دو طرف رابطه موظف هستند که این تفاوتها را بشناسند و راهکارهای لازم برای تعامل درست را به کار گیرند و به هم یاد بدهند، در چارچوب یک ارتباط غنی که پیشتر در خصوصش گفتم.
فرض کنید یک خانواده با دو فرزند به دلیل یک تصادف پدر خانواده را از دست می دهند. مادر در آغاز دهه چهل زندگی است و فرزندان ۱۲ و ۱۰ ساله هستند. این یک زندگی متفاوت می شود، تفاوت پیدا می کند. ربطی هم به بینایی و نابینایی ندارد. اکنون مادر خانواده باید چارچوب جدید زندگی را ببیند، یاد بگیرد، قبول کند، و بتواند تصمیم بگیرد که چگونه می تواند راه را برای حفظ انسجام خانواده و تربیت درست دو فرزند را بدون حضور پدر ادامه بدهد. همه چیزهایی که بالا گفتم، در خصوص رابطه این مادر با فرزندانش و با خودش تا حد زیادی حاکم است و می بینیم تواناییهای خانواده با تواناییهای خانواده دیگر که حضور پدر در زندگی هست تفاوت دارد. آیا این کشنده است؟ طبیعتاً نه. آیا ساده است و دشوار نیست؟ این هم طبیعتاً نه. پس چه هست؟ هیچ، یک زندگی متفاوت با شرایط متفاوت با راهکارهای متفاوت. در دنیا هم نه اولین تجربه است و نه آخرین. پس به نظر من باید اول بپذیریم که تفاوت داشتن رابطه ها به خاطر تواناییهای متفاوت فردی و خانوادگی امری طبیعی است و از آنجا شروع کنیم. ما هم نه اولین و نه آخرین همسرانی هستیم که توانایی کمتری در بینایی داریم.
در مورد دنیای غرب گفته بودید و تفاوتها. در این خصوص یک عالمه حرف و تجربه هست و آرزو دارم زمانی بتوانم بگویم یا یاد بدهم یا در جامعه خودمان قدری عملیش کنم. اگه کامنت ۳۰ از پست مجتبی رو خونده باشید مفصلا چیزهایی گفته ام که به سر نخهایی از این اشاره می کند.
خب، حالا قدری از تجربه های خودم بگم شاید به رفع ابهام جملات کامنت قبلیم بیشتر کمک کنه. منکر محدودیت نیستم. یعنی هرگز معتقد نبودم و نیستم که کمتوانی یا ناتوانی بینایی محدود کننده نیست. چرا هست و حتماً هم هست. محدودیتهای دیگر هم در زندگی دیگران هست. آیا یک مرد هفتاد و چهار ساله می تواند مانند بیست و چهار سالگیش از کمر کش کوه دربند تا پلنگچال بالا برود؟ آیا یک خانم در ۶۱ سالگی می تواند بچه دار بشود؟ آیا یک مرد جوان سی و چهار ساله می تواند در فوتبال لیگ برتر اسپانیا تازه بازی کردن را شروع کند و حرفه ای بشود؟ آیا یک خانم چهل و هفت ساله می تواند وارد کلاس پیانو برای اولین بار بشود و در پنجاه و پنج سالگی مانند شهداد یا انوشیروان روحانی رهبر اورکستر یا آهنگساز بنامی بشود؟ نه اینکه معتقدم ناممکن است. همیشه در دنیا استثنا هست اما اگر واقع بین باشیم می توان پذیرفت که محدودیت یک چیز نیست. محدودیت طیف وسیعی در کل زندگی دارد که ابعاد مختلفی از زندگی انسان را تشکیل می دهد. به همین خاطر قطعا خیلی چیزها که برای من نوعی دشوار نیست ممکن است برای شما دشوارتر باشد و یا برعکس برای شما یک چیزهایی خیلی ساده باشد (مثلا خواندن بریل) اما برای من خیلی خیلی سخت باشد که در چهل سالگی یاد بگیرم. پس به هیچ وجه منکر این نیستم که عدم کافی بودن توانایی در یک موضوع دشواری نمی آورد. حرفم این است که همه جا و در همه چیز و در همه ابعاد این دشواریها به انحا مختلف قدرتنمایی می کنند و ما بهتر است که کلی به آنها نگاه کنیم و نه خاص. منظورم اینه که این الگوی والد کودک نباید یک اصل تلقی بشه و در همه چیز به عنوان یک اصل پذیرفته بشه. مثلا ممکنه افراد بینا یا خود ما کمبیناها و نابیناها این تصور را داشته باشیم که اگر قرار باشد خانه مان را عوض کنیم و وسایل را بسته بندی کنیم و جا به جا بشویم، از ما کار زیادی ساخته نیست. من سال ۸۸ و ۸۷ که دو تجربه جا به جایی در تهران داشتم، خیلی کارها یاد گرفتم و در حد توانم انجام دادم. البته شاید این به دان سبب بود که ما فرزندی نداشتیم و من و نسرین خانم باید باهم یک جوری از پس کار بر می آمدیم. من یاد گرفتم که لازم نیست دقیقاً همان کارهایی را انجام بدهم که یک بینا برای این کار باید انجام بده. اما به جایش یاد گرفتم که بفهمم توی چه چیزهایی می توانم مهارت کسب کنم و از کل حجم کار بکاهم. مثلا جمع و جور کردن چیزها و در جعبه به طوری مرتب گذاشتن که آسیب نبینه و چسب و بسته بندی کردن از تخصصهای منه. شکلک خنده. باید این رو هم بگویم که در یازده سال گذشته همیشه من بوده ام که چمدانهای سفر را آماده کرده ام و وسایل را جمع و جور کرده ام. نسرین خانم همیشه به من میگه “من نمی دونم تو چه معجزه ای می کنی که چیزی که به نظر من توی سه تا چمدان جا میشه رو آن قدر جالب می چینی که توی دو چمدان راحت می گذاری.” آن وقتها که بین کرمان و تهران هم با ماشین و رانندگی پدر سفر می کردیم، همیشه چیدن صندوق عقب ماشین با من بود. ابوی می گفتند که “خب، علی جان، بفرما ببینم این چهارصد لیتر صندوق پژو رو چطوری واسه ما این بار پر می کنی.”
یا مثلا وقتی مهمان داریم، اگه من نمی تونم برم خرید، نسرین خانم میره و من به امور آشپزخانه می رسم، تمیز کاری می کنم و بعد در آماده سازی غذا و سایر چیزهای مهمانی کمک می کنم که تنها نقش کارها عوض میشه و اما در نهایت کارها انجام میشه و در حد توانم بار یک مهمانی را کاهش داده ام. البته نه که تعریف از خود باشه، با پوزش از بانوان هنرمند محله، باید بگم که هیچ ترسی از آشپزی ندارم و خیلی غذاها هست که به خوبی درست می کنم. در دوران دانشجوییم در تهران هم که بودم پیش از ازدواج، گاه خودم را مجبور می کردم که به روشهایی خلاقانه و کم خطر برای خودم غذا درست کنم. همیشه مادر و پدر پیشم نبودند و بیشتر ایام سال را کرمان بودند و من باید در منزل تهرانمان خیلی وقتها کارهایم را خودم پیش می بردم. البته مادر همیشه لطف داشتند و غذا نیمه آماده برای من فریز می کردند مثل کاری که خیلی از مادرهای دیگه برای پسران مجردشان انجام می دهند. اما هیچ وقت این احساس را نمی کردم که چون من کم بینا هستم مادرم این کار را می کنند. به همین خاطر هر وقت هوس می کردم یک چیزی رو اختراع می کردم به روشی مخصوص برای خودم می پختم. مثلا گریل کردن مرغ جوجه کبابی در پلوپز. نخندید. میشه خب. کمی بیشتر طول می کشه اما به جایش مغز پخت میشه، نمی سوزه و کافی است که زمان بندی پلوپز را برایش یاد بگیری. وقتی که این معیار کمی به دست می آید، خیلی راحت مرغ تکه شده و خوابانده به مواد را توی پلوپز می گذاری، می دانی باید روی چه درجه ای بگذاری، می دانی چند دقیقه باید صبر کنی، می دانی کی باید پشت و رو کنی، و باز چند دقیقه صبر کنی، و می دانی که چه وقت غذا آماده نوش جان شدن است. بله تفاوت دارد روش گریل کردن من. اما برای من و شخص من کار می کند و من یاد می گیرم و گرفتم که چیزی را به روش خودم درست کنم و بخورم و لذت ببرم و خطری هم مرا تهدید نکند. بعد از آن در امریکا به آشپزی با آون توستر و ماکروفر رو آوردم که از گفتن جزئیات پرهیز می کنم تا سرتان درد نیاد. همین بس که من لبو را در یازده دقیقه می پزم و در زمستانهای سرد اینجا برای شام به سالاد اضافه می کنم و به نسرین خانم تقدیم می کنم.خخخ. یا اوملت قارچ و پنیر و و قهوه لاته صبحهای شنبه یا یکشنبه با این حقیر است. عزیزان من، هیچ یک از اینها حمل بر تعریف نباشه. تنها تلاش می کنم تا از مثالهای ملموس زندگی خودم برای توضیح بهتر مطلبی که گفته ام استفاده کنم.
نمونه دیگه اش هم اینه که وقتی لباسهای خودم رو اتو می زنم، من تقریبا جز لباسهای خیلی سخت زنانه، اگه لازم باشه و وقت نداشته باشه، واسه نسرین خانم لباسهای دیگه اش رو اتو می زنم. این طوری وقت اون کمتر هدر میشه و می تونه یا استراحت کنه یا کاری دیگه که من نمی تونم، به جای من انجام بده. واسه خودم توی این ده سال یک حرفه ای شده ام در خصوص اتو و میز اتو و خلاصه از این دست چیزها. نه اینکه همیشه من لباس اتو کنم. اگه من وقت نداشته باشم اون هست که لباسهای من رو اتو می کنه. اما این طور نیست که والدانه احساس کنه که “خب، علی که اتو زدن بلد نیست و خطرناک هم هست. پس این من هستم و فقط و فقط من هستم که در این زندگی باید و باید لباس اتو کنم.” ممکنه که من یک مانتوی مجلسی رو اتو نتوانم بکنم و هرگز هم نمی کنم اما یک شلوار جین یا یک پیراهن ساده یا یک تیشرت سه دکمه آستین کوتاه یا یک پیراهن مردانه چیزی نیست که به آن رفتار والدانه نیاز باشد. در کمتر از چهار دقیقه می توانم این چیزها را اتو بزنم. چرا؟ چون سال ۸۶ که یک سال از زندگی مشترکمان گذشته بود، یک روز که نسرین خانم دانشگاه بود، من یک قرار کاری داشتم و متوجه شدم که فلان شلواری که تصمیم داشتم بپوشم را شسته بودیم و یادم رفته بود بدهم اتوشویی اتو بزند. تا آن روز ها هم چندان پیش نیامده بود که بخواهم این تجربه را در زندگی مجردی یاد بگیرم. چون دقیقاً سر کوچه خانه ما تهران اتوشویی آقای رحمت من رو به تنبلی پسرانه مجردی واداشته بود و اکثر اوقات لباسها را می دادم صبح قبل از دانشگاه بهش اتو بزنه و عصر سر راه منزل ازش می گرفتم. به هر حال آن روز تصمیم گرفتم خودم شلوارم را اتو بزنم چون وقت کافی داشتم و البته منزل زندگی من با نسرین خانم هم دیگه خانه قبلی ما نبود و آقای رحمت هم وجود نداشت که کار را راه بیندازه. دست به کار شدم و مثل همیشه روش اختراعی خودم را سعی کردم پیدا کنم واسه اتو زدن یک شلوار کتان. به جای چهار دقیقه ای که این روزها وقت می گذارم حدود نیم ساعت طول کشید و آخرش هم خط اتویش آن چیزی نشد که دوست داشتم. اما به هر حال اتو شد و کار خودم بود. بعد از آن رفتم توی کارش و الان در خدمت شما هستم و سفارش هم قبول می کنم خخخ.
در هر صورت، فکر کنم خیلی حرف زدم. نمی دانم این نکات توی این کامنت به اندازه کافی دیده بشه یا نه. شاید به نحوی بشه این رو توی یک پست جدید هم گذاشت. عمو شما خودت نظر بده. احساس می کنم شاید کمی راهگشا باشه. در هر صورت توی اون کامنت منظورم دقیقاً این گونه چیزها بود: تعامل، تقسیم کار و رفتار و پذیرش بالغانه. عمو! توی اسکایپ یک پیام نوشتید برای من که نتیجه گیری بسیار خوبی از این گفته ها شاید باشه. دقیقاً آن مطلب را از شما اینجا نقل می کنم:
“. . . به همسران بینا باید آموزش داده بشه که هر کاری رو خودشون انجام ندند و از شوهرهاشون بخواند که حتما همکاری کنند چون اگه همه کارها را اونا بکنند مرد تنبل میشه و دیگه واقعا نمیتونه کمکی بکنه. مثلا باید به خانمها بگند که شما به مدرسه بچهتون نرید بذارید باباش بره البته یه مشکل خود بچهها هستند که دوست ندارند همکلاسیهاشون بفهمند که پدرشون نابیناست پس اصرار میکنند که حتما مادرشون بره و مرد هم که مسؤولیتی از دوشش برداشته میشه مقاومتی نمیکنه و همینم باعث میشه که یواش یواش دیگه نقش چندانی در درس و مدرسه هم نخواهد داشت و خلاصه کار بجایی میرسه که زن به شوهر میگه که تو غیر از . . . . این بچهها دیگه براشون چیکار کردی خخخخخ. و اینکه من هم پدرشون بودم و هم مادرشون. . . .”
حالا این فقط در مورد شوهرهای نابینا یا کمبینا نیست. همه همسران باید این را به درستی یاد بگیرند. یک مرد بینا هم باید خوب فرابگیرد که یک همسر کمبینا و یا نابینا چه تواناییهایی دارد و چگونه در سایه تعامل و ارتباطه غنی می توانند زندگی مشترکشان را پیش ببرند.
امیدوارم که توانسته باشم توضیح کافی بدهم. دلم می خواد این کامنتها که از سوی همه بچه ها نکات خیلی خوبی توشون گفته شده به نحوی در یک جای بارزتر در محله دیده بشه. شاید افراد دیگه کمتر سراغ این کامنتها بیایند بداً اما اگه در یک صورتی که نمی دونم چه جوری غیر از کامنت گفته های همه رو دسته بندی کنیم و بگذاریم، شاید برای ارجاعات آینده مؤثرتر باشه. ممنونم از همگی که می خونید و توجه دارید. به آن بانوی شریف هم عمو جان بگویید اگه از من کوچکترین کاری بر می آمد دریغ نفرمایند و بپرسند.
ارادتمند
علی

درود علی جون. آقا خداییش عاااشق خودت و تفکراتت هستم. خدا میدونه کامنتاتو چند بار و چند باره میخونم و هر بار لذت بیشتری میبرم.
ای کاش میشد اسکایپتو داشته باشم عزیزم.
اینم آیدی اسکایپ من.
omide.delha09013070056
ولی هموجوری که تو کامنت قبلیم هم گفتم: این خانم تفکرش تفکر درستی نیست از نظر من.
مثلاً گفته که من میخوام چشم اون باشم و اون عصای من. یه چیزی تو این مایه ها.
از نظر من حقیر این تفکر تا یه مدتی دوام داره و بعد یه مدتی آدم خسته میشه و نمیتونه بپذیره که به شکل یه ابزار دیده بشه.
وگرنه که کیه که نخواد بین افراد مختلف با شرایط متفاوت پیوند عشق باشه.
واقعاً خیلی مسخره هست که ما بخوایم جامعه رو کلاسبندی کنیم و من خودم هم به شدت با این تفکر کلاسبندی جامعه مخالفم.
مرسی که هستی. امیدوارم بیشتر ببینیمت و بخونیمت. التماس تجربه.

ممنونم. شما لطف داری به من. من در جامعه کمبینایی و نابینایی جزو کم تجربه ترین ها به حساب میام. چون خیلی چیزها هست که من اصلا بلد نیستم و نشده یاد بگیرم. هر چیزی هم که بوده خودم سعی کردم یک جوری ید بگیریم و هنوز فرصت نشده خیلی چیزها رو درست و رسمی یاد بگیرم یا به فراوانی در میان بچه ها باشم و از تجربه ها استفاده کنم. از سال ۹۲ هم که طی یک ماجراجویی قِل خوردم این طرف دنیا و تا شانس این رو پیدا کردم که شماها رو توی این سایت پیدا کنم دیگه ایران نبودم. حالا به لطف خدا سعی می کنم هی بیشتر و بیشتر یاد بگیرم و کمتر ناامید بشم چون اساسً ناامیدی همیشه آفت جونه. مرسی از محبتت دوباره. اما یک سوال:

کجا این چیز رو خانوم گفته بودند؟ آیا من کامنتی رو جا انداختم که نخوندم چنین چیزی رو؟ منظورم چشم اون و عصای من بود.

دیدگاهتان را بنویسید