خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من قهرمان نیستم، یه آدم معمولی ام!

سلام دوستان. وقت به خیر.

بیشتر ما نابیناها هر روز با آدم هایی رو به رو میشیم که کلی از ما تعریف و تمجید می کنن. شما واقعا توانمندین. شما واقعا استثنایی هستین. خدا یه چیز رو از آدم می گیره، جاش 1 میلیون و 299 هزار چیز بهش میده. آقا تو درس هم خوندی؟ خانم تو خودت غذاتو می خوری؟ آقا تو چطور مسیرت رو تشخیص میدی! بابا دمت گرم. من اگه جای تو بودم خودکشی می کردم! اینها حرف هایی هستن که ما همه مون هر روز می شنویم. انقدر از این حرف ها به ما میگن که کم کم باورمون میشه ما آدم های استثنایی هستیم. انسان هایی با توانی برتر از سایرین. انسان های خارق العاده. آدم های با استعداد و باهوش! اما واقعا اینطوره؟ آیا ما آدم های استثنایی هستیم؟

من قصد دارم شما رو دعوت کنم تو این پست به این مسأله، یعنی قهرمان بودن یا نبودن ما نابینایان، و اثرات منفی و مثبت «قهرمان پنداری» مون بپردازیم.

آیا ما قهرمان هستیم؟

اگه یه نگاه به بچه های این محله بندازیم، می بینیم آدم هایی با توانمندی های بالا تو بچه های نابینا کم نیستن. یکی دکترِ، یکی وکیل، اون یکی مترجمه، یکی دیگه متخصص برنامه نویسی، یکی مهندسه و یکی معلم، یکی نوازنده و اون یکی خواننده. خلاصه یه وضعیه که بیا و ببین. معمولا هم بیشتر بچه های نابینا multiability هستن. (این عبارت رو از خودم در وکردم. اگه نپسندیدید می تونید عبارت های جایگزین رو پیشنهاد بدین!) یعنی تو چند حوزه تخصص دارن. هم خواننده هستن هم راننده، هم وکیلن هم متخصص کامپیوتر.

خوب، این شواهد و قراین نشون میده که ما همه آدم های استثنایی هستیم. قهرمانان ملی. اما واقعا اینطوره؟ به نظر من که نه. ما صرفا دچار توهم خود قهرمان بینی شدیم! به چند دلیل:

  1. ناآگاهی مردم از نابینا و نابینایی:

اکثر اوقات مردم به خاطره یه چیزهایی ما رو توانمند و قهرمان می دونن که چیز چندان مهمی نیست. خوب بیشتر مردم تو عمرشون نابینا ندیدن و تصوری از نابینایی ندارن. از اونجا که تمام  زندگی خودشون مبتنی بر دیدن هستش، فکر می کنن اگه آدم چش نداشته باشه هیچ کاری هم نمی تونه انجام بده. چطور ممکنه یکی بدونه دیدن، بِتونه کتاب بخونه، غذا بخوره، راه بره، لباس بپوشه، اصلاح بکنه، اودکلن بزنه و اصلا چطور می تونه زندگی بکنه! خوب آدمی با این تصور تو خیابون به ما می رسه. از تعجب شاخ درمیاره. میگه این دیگه کیه. کوره ولی راه میره! بعد میاد جلو با ترس و لرز میگه آقا/-خانم کجا میرید برسونمتون! شما مثلا میگید: میرم فروشگاه، دانشگاه، اداره، کتاب فروشی، مدرسه یا هر جای دیگه ای! یارو دیگه از تعجب زمینو گاز می گیره! میگه این دیگه چه مدل کوریه! از خونه خودش تنهایی خارج شده هیچ، تازه داره مدرسه هم میره! اصلا مگه این می فهمه مدرسه چیه! جل الخالق. خلاصه با شما همراه میشه. تو راه متوجه میشه شما نه تنها می فهمید مدرسه چیه، بلکه می تونید با مبایل کار کنید، از کامپیوتر سر درمیارید، انگلیسی بلدید، می دونید موگیرینی کیه و عکس سلفی چیه، از روابط ایران و عربستان مطلع هستید، تازه از جزئیات قرارداد نفتی فی مابین وزارت نفت و شرکت توتال همآگاهید! یارو از این همه اطلاعات انگشت بر دهان گذارده و سر بر بیابان می نهد. البته قبل از سر بر بیابان نهادنش کلی از ما تعریف می کنه که بابا تو دیگه کی هستی. تو استثنایی هستی. تو از همه سری، آره تو محشری. ما هم چیز کیف میشیم فکر می کنیم واقعا خبریه!

راستش واقعا خبری نیست. اینها توانایی های معمولی هستش که ما داریم و باید داشته باشیم. این ها حداقلیاتیه که هر انسانی باید داشته باشه. اگه هر آدمی، اعم از بینا و نابینا این توانایی ها رو نداره، خوب مسلمه که باید کسبش کنه. ولی اگه این حداقلیات رو کسب کرد، خیال نکنه آپولو هوا کرده. غرور نگیرتتون فکر کنید خیلی شاخید. این کارها از نظر آدم های غیرمعلول خیلی عجیب غریب هستن. خوب آدم بدون دیدن هم می تونه کاراشو انجام بده و زندگی کنه. همون طور که بدون شنیدن، بدون دست و پا داشتن و بدون خیلی چیزهای دیگه هم میشه زندگی کرد. فقط بدون عقل نمیشه زندگی کرد! البته جدیدا بدون اونم میشه!

  1. خود بزرگ بینی ما:

من می خوام پا رو از این هم فراتر بذارم و بگم حتی برخی توانمندی ها و پیشرفت هایی که ما داشتیم صرفا به خاطرِ استعداد و توانایی شخصی خودمون نبوده.  بیشتر ما چاره ای جزء تلاش کردن نداشتیم.  بسیاری از چیزهایی که سر راه ما بودن ما رو محدود کردن و مجبورمون کردن یه راه رو بریم. من اگه بعد گرفتن سیکل، درس و مشق رو رها می کردم، تبدیل می شدم به یه آدم علاف. ضمن اینکه چش و چار درست و درمونی هم نداشتیم که بخوایم بریم دنبال ولگردی. پس مجبور شدم مثل بچه آدم بشینم خونه و درس بخونم. من برای اینکه کارامو بهتر انجام بدم، مجبور شدم یاد بگیرم با مبایل و کامپیوتر کار کنم. برای اینکه بهتر اینها رو یاد بگیرم، مجبور شدم انگلیسیمو تقویت کنم. برای اینکه سرگرم بشم، مجبور شدم ساز بزنم. برای اینکه بتونم با دیگران راحت تر ارتباط برقرار کنم، مجبور شدم آدم بشم! خلاصه مجبور بودم.  می فهمی؟ مجبور! به قول انقلیسیا: Necessity is mother of invention.

البته که تو این مجبور بودن ها، اگه اراده سرسخت خودم برای به دست آوردن داشته هام نبود کاری از پیش نمی رفت. ولی عوامل دیگه ای هم کمک کردن. اگه خانواده کمک نمی کرد، اگه معلم ها راهنمایی نمی کردن، اگه دوستان انگیزه نمی دادن، اگه و اگه و هزاران اگه دیگر نبود، من نمی تونستم به اینجا برسم. پس همه این عوامل در پیشرفت من و ما مؤثر بودن و اگه نبودن ما به جایی نمی رسیدیم.

آسیب های قهرمان پنداری:

خوب گیرم تو ثابت کردی که ما قهرمان نیستیم. که چی! یکی نیست بگه مرض داری ما رو از قهرمانی صاقط می کنی!  بدِ ملت به ما می رسن بَه بَه و چَه چَه می کنن. بدِ این همه تعریف و تمجید بشنویم. بدِ همه فکر کنن ما از همه سریم؟ چی به تو می رسه که این همه آسمون ریسمون می بافی که ثابت کنی ما قهرمان نیستیم! مرض داری مریض؟

در جواب باید بگم این قهرمان پنداری ما از نظر من حداقل سه تا آسیب داره:

بالا بردن انتظارات.

وقتی ما خودمون رو آدم های خارق العاده نشون میدیم، مردم انتظار حرکات استثنایی از ما دارن. این رو در قالب یه خاطره توضیح میدم:

یه بار سوار تاکسی شده بودم. من جلو نشسته بودم و 3 نفر هم عقب. به محض اینکه نشستم تو ماشین، راننده تاکسی شروع کرد به تعریف و تمجید از نابینایان. آقا این نابیناها نمی دونید چی هستن. همه ی مسیرها رو حفظن. همه چی رو از غیب می دونن! از سه کیلومتری آدم رو می شناسن. از دویست متری می تونن یه گنجیشک رو رو هوا شکار کنن.  با بو کردن رنگها رو تشخیص میدن. خلاصه از این جفنگیات کلی به هم بافت. بعد برای اثبات حرفهاش یهو دست کرد تو پولاش یه اسکناس درآورد گفت آقا این چند تومنیِ؟! منو میگی، کارد می زدی خونم در نمی اومد! گفتم آقاااااا، من نابینا هستم. دیوید کاپرفیل که نیستم! اینهایی که تو میگی ویژگی های یه شعبده بازِ، نه یه نابینا!

خوب خیلی وقت ها ما از این تعریف ها خُرسند میشیم و خودمونم دامن می زنیم بهش. دوستان عزیز خواهشا اجازه ندید دیگران تصورات غلط راجع به ما داشته باشن. ما باید دنبال عادی سازی باشیم. یعنی باید انسان های معمولی باشیم. نه بالاتر از مردم نه پایینتر از اونها. نه قدسی و آسمانی، نه جهنمی و نفرین شده. یکی مثل همه. یه آدم معمولی. یه آدم معمولی که راه رو اشتباه میره، اسم ها رو فراموش می کنه، بعضی از صداها رو نمی شناسه، تو جوب می افته، ناراحت میشه، خشمگین میشه، عصبانی میشه، خوشحال میشه، برای حقش می جنگه، و خلاصه همه چیز میشه. چون یه آدم معمولیه. نه فرشته است نه شیطان!

وقتی معمولی شدیم، راحت تر مورد پذیرش دیگران قرار می گیریم چون یکی هستیم مثل خودشون. راحت تر زندگی می کنیم چون از اشتباه نمی ترسیم. راحت تر از دیگران کمک می گیریم چون واقع بین هستیم. راحت تر می تونیم سوار تاکسی بشیم چون نگران نیستیم که ازمون تست شعبده بازی بگیرن. راحت تر می تونیم برای گرفتن حقمون  بِجَنگیم، عصبانی بشیم و هر کاری که دیگران می تونن بکنن ماهم می تونیم بکنیم. خلاصه معمولی بودن خیلی بهتر از قهرمان بودنه.

کاهش اعتماد به نفس نابیناهای معمولی یا کمتر توانمند:

خوب این آسیب دوم هم خیلی مهمه. وقتی یه نابینای معمولی از زبان دیگران می شنوه که فلان نابینا رنگها رو با بو کردن تشخیص میده، احساس می کنه که خودش خیلی آدم خنگیه که این توانمندی رو نداره. این هم اتفاقیه که برای خودِ من پیش اومد. وقتی تازه عصا به دست شده بودم، با یکی از دوستان نابینا جایی رفتیم. می خواستیم از یه خیابون تقریبا عریض و شلوغ رد بشیم. من خواستم از کسی کمک بگیرم که این دوستمون گفت لازم نیست، باهم میریم. گفتم چطوری میریم! گفت کارت نباشه من از رو صدا تشخیص میدم! خلاصه ما بعد از تحمل کلی استرس از خیابون رد شدیم. من تا ماه ها تصور می کردم که خیلی آدم خنگی هستم که نمی تونم یاد بگیرم از خیابون رد بشم! بعد 6 7 ماه خیلی اتفاقی این داستان رو برای یکی از دوستان دیگه تعریف کردم و گفتم که اون دوستمون چقدر توانمنده و من چقدر خنگم. گفت تو خنگ نیستی بلکه خری! چون اون آدمی که میگی، بینایی داره و از بیناییش استفاده می کنه برای جهت یابیش! الکی هم میگه من اصلا بینایی ندارم که بقیه فکر کنن خیلی باهوشه!

اگه تویی که یه نابینای معمولی هستی که این متن رو می خونی، بدون که همه ما معمولی هستیم.  همه هنوز هم بعد گذشت این همه سال مسیر رو اشتباه می کنیم، تو عبور از خیابان های شلوغ نیاز به کمک دیگران داریم، برای یادگیری نیاز به ممارست فراوان داریم، صدای بعضی ها رو نمی شناسیم و خیلی وقت ها سوتی های اساسی بزرگ میدیم که مرغ پخته به خنده می افته!

ازدیاد حسادت  میان نابینایان

حسادت، آسیب سوم توهم قهرمان پنداری ماست. خوب وقتی دیگران به خاطر کارهای خیلی ساده از ما تعریف و تمجید می کنن، ما بعد یه مدت واقعا باورمون میشه که انیشتینیم. با همین خود انیشتین پنداری زندگی می کنیم و کیف می کنیم. ولی وقتی به یه نابینای دیگه می رسیم می بینیم ای بابا! اونم مثل ما خودش تنهایی غذا می خوره، راه میره، درس می خونه و هزار و یک کار دیگه می کنه. اون وقته که حس حسادت ما که تا دیروز خودمون رو تنها نابینای توانمند دنیا می دونستیم، گل می کنه و نمی تونیم بپذیریم کس دیگه ای هم مثل ماست!  اون وقته که می زنیم طرف رو می ترکونیم و همه کاری می کنیم که کرسی قهرمانی رو دوباره به دست بیاریم.

همه ی اینها آثار مخرب قهرمان بودن، قدسی بودن، خارق العاده بودن و در یک کلام استثنایی بودنه! اگه مخالف یا موافقید تو کامنت ها بگید!

ارادتمند

۸۷ دیدگاه دربارهٔ «من قهرمان نیستم، یه آدم معمولی ام!»

درود
ابوذر عزیز ، مقاله ای پر بار و شیوا و در عین حال بازگو کننده تمام حقایق زندگی نابینائی از نگاه قشنگ شما بود .محله نیاز شدید به این تجربیات و اعتقادات و روشهای آگاهانه زندگی دارد .همه این مطالب که بیان شد و شناسائی کاستی ها و نقاط ضعف و قوت در شکل گرفتن استقلال نابینایان مثمر ثمر است و ممنون بخاطر این همه روشنگری ارزشمند .همیشه منصور و پایدار باشید .

آفرین ابوذر چه خوب و نیکو نوشتی جنس نوشته هات مجتبوی هست خخخ یعنی با گوشی که خواندم و نتونستم قبل از پایان یافتن متن نام نویسنده را چک کنم یقین داشتم که متن به این زیبایی و روانی مال آقا مجتبی است ولی وقتی اسم شما را دیدم بیشتر خوشحال شدم که تعداد مقاله نویسها و قشنگ نویس‌ها داره زیاد میشه و این خیلی خوبه. به هر حال حق مطلب رو خوب ادا کردی دوست خوبم. پیروز و سربلند باشی نازنین

لاااااااااااایک. هزار بار, ده هزار بار, صد هزار بار, میلیون ها بار لایک می کنم مطالب این پست رو.
تقریبا ۱ ساله توی محله پستی ندیدم که مطالبش مثل این پست به دلم بشینه. آفرین به شما! اصلا میدونید چیه؟ نمی تونم وصف کنم که چقدر مطالب این پست با فکر و نظرم جور در میاد. دلم می خواد هزار بار اینجا کامنت بذارم و توی همشون بنویسم آفرین به شما که انقدر خوب, جالب, و منطقی فکر می کنید و چقدر خوب می تونید تفکرات کاملا منطقی خودتون رو بیان کنید. این قهرمان پنداری های مسخره وقتی نو جوون بودم ضربه های کاری و اساسی زیادی به روحم وارد کرد که تا آخر عمر هم شاید نتونم اثراتش رو از بین ببرم. متأسفانه آثار این قهرمان پنداری ها رو توی محله خودمون هم زیاد می بینم و با دیدنشون نتیجه می گیرم که خیلی ها هستن که هنوز مثل گذشته های من فکر می کنن. جای چنین پستی تو محله واقعا خالی بود! متشکرم که نوشتید! یک دنیا ممنونم به این خاطر که تمام اون چیز هایی که در این مورد توی ذهنم داشتم و نمی دونستم در قالب کدوم کلمه ها و جمله ها بریزمشون و بنویسم اینجا انقدر شیوا و رسا بیان کردید! . خوش حالم که افراد دل سوز و خوش فکری مثل شما تو محله کنار ما هستن. خیلی خوشحااااااااااالم!

فروغ خانم من هم خوشحالم که نوشته هام به دل شما نشست. هرچه از دل برآید.
خود من هم بابت ضربه های فراوانی که از این مسأله خوردم، ترقیب به نوشتن این مطلب شدم. شما هم از زبان خودتون بگین.
خوشحالم که خوشحالید!

سلام
کاملا با اینکه خودمونو قهرمان و استثنایی نپنداریم موافقم. ولی تا حدودی به افراد بینا حق میدم که حتی با دیدن یه سری بدیهیات تعجب کنند. خود من با اینکه نابینام و زندگی بدون دیدن رو تجربه کردم، برام هنوز قابل درک نیست که فلان معلول که مثلا دست یا پا نداره، چطور فلان کارها رو انجام میده. حتی شخصا در مورد توانمندیهای برخی از همنوعان که به نوعی خاص هستند تعجب میکنم. انکار نمیکنم ولی معتقدم در بین همنوعان استثنا هم وجود داره. البته با گذشت زمان و گفتگوی منطقی میشه افکار ناصحیح رو اصلاح کرد.
خاطرم هست یکی از دوستان بینای خودم همین مطلب رو مطرح کرد که شما نابینا که هستید، به خاطر نابینایی حواس دیگه تون قویتر هستند. منطقی توضیح دادم که اگه فکر میکنید من نابینا به عنوان مثال شنوایی قویتری دارم که جبران نداشتن بینایی باشه، اینطور نیست. شنوایی و بقیه حواس به این دلیل قویتر شدند چون مجبور بودم ازشون بیشتر استفاده کنم. مطلب قابل تأملی هست. بازم ممنون و موفق باشید

سلا نازنین خانم. منم خیلی وقتها نمیتونم درک کنم مثلا یه آدمی مثل هلن کِلِر، که نه میدیده نه میشنویده، چطور با دنیا ارتباط برقرار میکرده!
مسلما بین ما هم استثنا هست. اما بیشتر ما استثنا نیستیم!
متشکرم. شما هم موفق باشید

وای ابوذر چقدر حرفات جالب بود. کلی خندیدم.راست میگی اون اوایل من فک می کردم که نبین ها خیلی باهوشند خخخ ولی بعدها فهمیدم نه بابا اصلا باهوش که نیستن .خیلی هم نسبت به شناخت آدما بی هوشند ههاه
مسلما اگر رعد بزرگ هم نبین بود یکی مثل خانوم زارع میشد . چون وقتی باهاش حرف میزنم حس می کنم که چقدر شبیه هم فکر می کنیم..
ولی ی چیزی میگم نه نگید. شما نبین ها نسبت به ببین ها بیشتر به بو دقت می کنید . چون هر وقت کسی می خواد عمیق بو کنه چشاشو میبنده . پس دیدن کمی از حواس دیگه رو کم می کنه

خوشحالم که موجبات خنده ی شما رو فراهم کردم رعدی جان.
مسلما هم حس بویایی ما باید از متوسط افراد سالم قوی تر باشه و هم لامسه و شنوایی و شاید چشایی. چون ما متکی بر این ها زندگی می کنیم و سعی می کنیم از حداکثر ظرفیتمون استفاده کنیم. دقیقا مثل آدمی که دست نداره و انقدر از پاش استفاده می کنه که مثل دست منعطف میشه و همه ی کاراشو با اون میتونه انجام بده. نازنین هم توضیح داده بودن.
متشکر از حضور بارانیت!

خندم به خاطر این بود که خوب از افکار ببین های ندید بدید سر درآوردی هههه راستی چرا هیچ موقع نبین ها از رعععد بزرگ سئوالات ببینی ندارن؟چرا من کلی سئوال داشتم ولی شما نه؟
راستی من کلی تمرین کردم که در تاریکی شارژر موبایل رو به پریز وصل کنم . اما از این که نتونستم خیلی عصبی شدم . چن بار تمرین کردم ولی عصبی میشم. فک کنم اگه نبین بشم تبدیل به ی موجود چلمنگ بشم . ههههه راستی تا حالا کسی به بابابزرگ پر ابهت سایت نگفته بود رعدی هههه مگه من بچتم پسر ؟؟؟یالا تعظیم کن خخخ من بسی پر ابهتم جانم . رعدی چیه آخه هاهاهاها

ارادت داریم بابا رعدی. راستی شما نسبتی با بابا برقی دارید؟!؟
تمرین کنید، بالاخره حاصل میشه. اگه شما مطمئن بودید تنها راه اتصال دوشاخه به پریز، لمس هستش و نه دیدن، اونوقت با هر بدبختی ای که هست این کار رو انجام میدادید. ولی شما خوب میدونید که نشه، پامیشید لامپو روشن میکنید و … .
راستی من همون ابوذری نیستم که شما تو صادقیه دیدینش و دست کشیدین صورتش!

دیدن باعث میشه تمرکز آدم کمتر بشه نسبت به حسهای دیگه و استفاده کردن از اونا.مثل وقتایی که میخوایم چیزی که فراموش کردیم بیاد بیاریم چشامونو می بندیم تمرکزمون بیشتر میشه.یا اینکه موقع بو کردن یا مزه کردن غذاها هم بستن چشم باعث تمرکز روی تشخیص بو و مزه میشه و یه جورایی بستن چشم لذت بو کردنو و مزه کردنو برامون بیشتر میکنه.یا یاد آوری یه خاطره خوشایند مربوط به گذشته.وقتی چشامونو می بندیم راحت تر تصاویر گذشته رو بیاد میاریم.یا حتی شنیدن یه حرفهای محبت آمیز که خب تو خانوما معمولا چشماشونو میبندن وقتی کلام محبت آمیزی میشنون.
خخخخ اومدم نه بگم
برای همین توجه و تمرکز نابیناها روی چیزهایی که دیدن حواس مارو پرت میکنه بیشتر میکنه.

سالهاست که من از تو مطالبی رو میخونم که از شخصی مانند تو بجز نوشتن این نوع مطالب بجا و عالمانه و بجز داشتن این طرز فکر انتظار دیگه ای نمیره. کاش ما بتونیم خودمون و نقاط ضعفهامون رو به درستی بشناسیم و در جهت تصحیح اونها با جدیت بکوشیم. این نوشته ی تو عامل پیدایش انگیزه ای در من شد که در شناسوندن این نقاط ضعف که متأسفانه خیلی از ما دچارشون هستیم بیشتر فکر کنم که آیا امکانش هست آدم کم دانشی مثل من دست به کیبرد بشه و اون نقاط ضعف عمومی رو بشکافه؟

سالهاست که من به شما، جناب نظری بزرگوار، ارادت ویژه دارم و همیشه مطالب زیباتون رو که جدیدا هم خیلی کم شده میخونم.
شما پیشکسوت و استاد ما هستید. بیشتر بنویسید که بیشتر لذت ببریم.
از اظهار لطف شما بسیار بسیار خُرسند شدم.

سلام دکتر
با نقطه به نقطه حرفاتون توافق دارم.
یه خاطره بگم شاید بد نباشه. یادمه دبیرستان شاید سوم دبیرستان بودم. مدیر ما که تا حالا انسان به عمرش ندیده بود زیرا خودش انسان نبود, برگشته بود توی دفتر معلمها گفته بود که کفیلی به ماشین دست میزنه رنگشو میگه.
حالا این از کجا نشأت میگرفت؟ یه بار تو کوچه مدرسه, من همینطور که دستم توی دست یکی از بچه ها بود, با دست دیگم مشغول فضول بودم و دستم که به ماشینها میخورد, مثل خیلی دیگه از نابیناها, اسمشون رو میگفتم. یکی از معلمها اینو دید, به مدیر گفت. مدیر هم اونجوری شایعه پراکنی کرد.
یه بار یکی اومد اینو به من گفت.
اینقد عصبانی شدم که چندتا حرف رکیک حواله مدیر و خانواده محترمش کردم و اومدم خونه. و از اون به بعد تصمیم گرفتم دیگه تو مدرسه از این کارا نکنم
ارادت بسیار.

سلام قاسم جان. خاطره جالبی بود. یک کلاغ چهل عقاب که میگن همینه دیگه! ولی من جای تو بودم میگفتم من علم غیب دارم و میتونم بیماران رو هم شفا بدم. اونوقت یه کاسبی درست و حسابی راه مینداختی! خخخ!
مرسی از حضور و خاطره ات!

سلام. از اینکه به ترویج واقع گرایی و توهم زدایی کمک میکنی بسیار سپاس گزارم. به حق باید اول جامعه نابینایان خود روشن شوند به دنبال آن مشکل ما نیز به تفکرات عجیب مردم در خصوص خودمان حل خواهد شد. این تعدادی از ما نابینایان هستیم که برانگیزانندده تفکرات غلط در جامعه هستیم.

جمع بزرگان در این پست عالی حسابی جمعه.
ابوذر جان سلام.
بسیار زیبا و سلیس مطالبی رو بیان کردی که خیلی از ما با اون دست به گریبان هستیم.
شخصاً برای خود من این سؤالات و حیرت مردم نسبت به حرفه کاریم زیاد رخ داده ولی هرگز نه احساس کردم و می کنم آدم خارق العاده ای هستم و این برخورد مردم رو صرفاً رو حساب عدم آگاهیشون و عدم شناخت صحیحشون میذارم.
آدمی هر چیزی که واسش تازگی داشته باشه بهش با کنجکاوی نگاه می کنه و اگه پدیده ای واسش به صورت عادی جلوه کرد، دیگه اون هم به صورت معمولی بهش واکنش نشون میده.
اتفاقا همین دیروز که با مترو داشتم میومدم خونه، یه پسر جوونی گفت بیا با هم بریم.
بعد تو مسیر گفت استاد ما در دانشگاه شهید بهشتی هم مثل شما نابینا بود و حسابی ازش یاد گرفتیم.
گفتم کی؟
گفت استاد ملکی که دکترای حقوق بین الملل دارن.
گفتم استاد محمدرضا ملکی رو میشناسم با اون صدای گرم و گیراش.
بهش گفتم پس شما دکتر صابری رو هم میشناسین دیگه؟
گفت بله دکتر صابری که مورد وثوق همه ی جامعه ی وکلای کشور هستن و اتفاقا یک بار یک پرونده در مقابل ایشون در دادگاه داشتیم که شکست خوردیم.
کلی لذت بردم وقتی دیدم این فرد چقدر شناخت صحیحی نسبت به نابینایان داره.
پس من برخورد مردم جامعه رو که نگاهی قهرمانانه به ما دارن، صرفا به خاطر عدم آگاهی و شناخت صحیحشون میدونم.
نه خاص و استثنایی بودن خودمون.
امیدوارم این پست ارزشمند، همنوعانی رو که از این طریق در خواب غفلت فرو رفتن بیدار بکنه و به خودشون بیاره.
البته نمیشه منکر این شد که در میان قشر ما هم افراد استثنایی مثل همه ی اقشار جامعه ممکنه وجود داشته باشه.

سلام امیرجان.
بله واقعا آدم از دیدن آدم هایی که برخورد عادی دارن و شناختشون صحیحه، لذت میبره و احساس راحتی می کنه.
بله قبول دارم و بالاتر هم گفتم که بین ما هم انسان های استثنایی یافت میشه اما استثنا قاعده نمیشه!
متشکرم از نظرت

میشه گفت که تعدادی از ما چند منظوره هستیم.
اینم به جای multiability.
من استثنا هستم چون بچه که بودم بهم میگفتن تو انقد باهوشی که باید توی مدرسه استثنایی درس بخونی.
تازه من با وجود این که کور هستم میتونم یک دونه پیاز رو با یک سنگک همراه کباب نوش جان کنم.
یعنی میدونه موگرینی هم بیشتر از نمایندگان خودمون بهش انتقاد کردن؟
شوهرش میگه من دیگه این نقطه‌چین رو نمیخوام.
خدا کنه طلاقش بده من کار دارم.
پس سند ۲۰۳۰ چی میشه؟
من رو از اون بالای عرش غرور محکم انداختی پایین، دیه ام رو ازت میگیرم.
به قول فِغانسویا: Necessity isnt mother of invention. for more information, ask kambiz. i am busy.
فقط این صاقط، ساقط بشه بهترِ.
من عاشق عادی سازی هستم چیزی که هی میگم اما کمتر کسی می‌گوشد.
خلاصه خیلی خوب نوشتی

درود. عاااشق این نوع تفکرا هستم. من خودم اینو همیشه به بیناهایی که باهام برخورد دارند میگم.
بهشون میگم شاید ما روشمون فرق داشته باشه, ولی نتیجه همونه و تفاوتی نیست.
واقعاً هم تفاوتی نیست و با بند بند حرفات شدیییید موافقم.
آنچه با ما کرده است, جبرست و جبرست و جبرست و جبر.
کلاً طبیعت همینه و همیجوری هم خواهد بود.
بعضی از جبرها گرچه فرایند خوبی ندارند, ولی برایندشون انسانسازه.
حالا جبر از هر نوعش که میخواد باشه.
یکی جسمی حرکتیه. یکی دیگه نابیناست. و خلاصه هرکی تو زندگیش به نوعی یه جبر و یا جبرهایی داره.
داشتن جبر هم تو همه چی هست و فقط تو داشتن معلولیت یا نداشتنش خلاصه نمیشه.
پس در نتیجه, زندگی ما حاصل جبرهاییست که بر ما گذشته است و یا میگذرد.
منتظر پستهای بعدی هم هستیم.

سلام و درود بر آقا ابوزر عزیز و گرامی
خوبین که به لطف یگانه یزدان دادآفرین
خب عرضم به حضورتون که این پست رو خیلی عالی نوشتید و منم از خوندنش لذت بردم ببینید منم این رو قبول دارم قهرمان بودن نه ربطی به بینا داره و نه نابینا منِ احمد تأکید میکنم منِ احمد نبین هم یه انسانی معمولیم مث پسر همسایه حالا درسته نمیبینم و یه سری مسائلی هم هست بخاطر این ندیدن ولی بجز این ندیدن دیگه به نظرم هیچ فرقی بین من و اون نیست اگه من درس خوندم و اون نخونده عوضش اون شاغله و من نیستم و به خدا بعضی مواقع کلافه میشم که راننده ی تاکسی میگه تو ریشات رو هم خودت میزنی درس هم میخونی وقتی از گوشی استفاده میکنم میگه مگه شماها هم میتونید از گوشی لمسی استفاده کنید یه دفعه مجبور شدم وقتی که میرم پیش استاد راهنمام لپتاپم رو هم ببرم که راننده بنده خدا از تعجب که مگه منم میتونم لپتاپ استفاده کنم خلاصه اوضاعی شده ها
به هر حال من که یه نابینای معمولیم و چه قد دوستای خوب نابقه در این محله دارم به هر حال نمیدونم
چی باید گفت از دست این آدمای بینا
روز و شبتون خوش و خدا نگهدار

سلام. اون روز که عصبانی شدم و جوابشو ندادم. ولی راستشو بگم خوب منم گاهی به تست مردم جواب دادم! مثلا یه بار یکی ۱۰ تومنی نشونم داد و از اونجا که ۱۰ تومنی تشخیصش تا حدودی ممکنه منم گفتم!. یارو کف کرد ولی خودم بعدا از این کار پشیمون شدم!
متشکرم از اظهار نظرتون

ابوذر آفرین . این بار با دست راستم پیرزو لمس کردم و با دست چپم دو شاخه به راحتی به پیریز وصل کردم . معلومه نبین زبرو زرنگ و خارق العاده ای میشم هههه
راستی من اون ابوذر نبین رو دست نزدم . اون صورت من لمس کرد . اولین و آخرین موجود روی دنیا بود که به من گفت خوشگل خخخخ
در ضمن حافظه ات هم خوب کار می کنه
سیما اون ابوذر باید متولد ۷۲ یا ۷۱ باشه . تو که ماشالله عمر حضرت خضرو نوحو داری هههه

همش دارم مثل بچه های کنجکاو پریزو لمس میکنم و با اون یکب دستم شارژرو بهش وصل می کنم ههههه
میگم اگه همین طور آموزش بدی کلی از نبین ها مشکلاتشون حل میشه.
ی نبینیو دیدم که آب ریخت توی لیوان ی بار مصرف و یوهو انگار ترسیده باشه که آب زیادی داخل لیوان ریخته باشه صدای وای گفت منم یواشکی نگاه کردم و دیدم ی کوچولو آب توی لیوانه . به من بگو که چطور و از کجا می فهمی که چقدر آب و یا دوغ و نوشابه ریختی توی لیوان ؟؟؟پریسیمارو موقع ظرف شستن دیدم و اصلا باورم نمیشد نمی بینه . فک کنم اگه پریسیما ببین بشه حالش از ظرف شستن و آب کشیدن من و بیشتر ببین ها به هم بخوره . همچین ظرفها رو ریز ریز میسابید که انگار ظروف سلطنتی موزه هستند . ولی بازم بهش مشکوکم . به نظرم زیر زیرکی ی چیزاییو می بینه و به خاطر شبو شور میگه نمی بینم ههههه

آب و مایعات رو که همه ما از رو صدا، وزن و اگه داغ باشه از روی حرارتش تشخیص میدیم ولی خوب در این رابطه هم همه ما اشتباهاتی میکنیم. بخصوص اگه ناظری بالا سرمون باشه معمولا حول میکنیم و نمیتونیم دقیق بریزیم. این اشتباهات طبیعیه! باید با تمرین فقط کمش کرد. همین.

سلام بر ابوذر.
مقاله بسیار قابل تاملی نوشتید. خوش بحالتون که اینقدر ساده و در عین حال پر محتوا مینویسد ولی من این توانایی رو ندارم. یعنی شما قهرمانید یا من خنگم؟خخخ
البته که من همیشه باید شما و امثال شما را الگوی خودم قرار بدم.
من این دیدگاه قهرمان پنداری رو از دیدگاه جامعه بینا و شهروند نابینا تحلیل میکنم: در دیدگاه نخست که یک نگاه سنتی نسبت به افراد نابیاست نابینا رو خانه نشین و یا مستحق کمک میدونن و یا نهایتا در گوشه خیابان مشغول گدایی کردن و دیدگاه دوم که متعلق به شخص نابیناست, اثبات خود و توانایی هایش به جامعه است.
وقتی این دو دیدگاه در کنار هم قرار میگیرند فرد نابینا با این پیشفرض که نگاه طرف مقابل سنتی ست شروع میکنه به صحبت کردن درمورد توانایی های خودش و هم نوعانش با این هدف که اون دیدگاه سنتی رو از بین ببره خودش رو به نوعی قهرمان جلوه میده و به قول معروف از اون ور بوم میوفته. طرف مقابل هم که از نحوه چگونه به اینجا رسیدن آگاهی نداره به این نتیجه میرسه که بله این افراد واقعا قهرمانند. میره و برای دوستان و خانوادش تعریف میکنه که یک نابینا دیدم که موبایل داشت, با کامپیوتر کار میکرد و…غافل از اینکه این آگاهی رو نداره که فقط آموزش متفاوت نسبت به افراد عادی مثل خواندن خط بریل و سیستم های گویاست که نابینایان رو به این جایگاه رسونده نه هوش سرشار آنها و استثنایی بودنشون.
خلاصه ی کلام اینکه ما فقط باید با رفتار عادی خودمون رو به جامعه ثابت کنیم نه خارق العاده نشان دادن خود و توانایی هامون.

سلام دوست عزیز. با فرمایشاتتون کاملا موافق هستم. متأسفانه خیلی از ما ها درگیر آسیب هایی که اشاره کردین هستیم و به نظرم رها شدن از این گرفتاری های درونی و بیرونی کار اصلا ساده ای هم نیست ولی بی تردید نوشته شما اثر گذار خواهد بود. به من که احساس خوبی داد. ممنونم ازتون. سربلند باشید.

خب من کامل پست رو خوندم
با همه ی حرفاتون موافقم دکتر
فقط دو نکته اضافه می کنم با اجازتون
یکی اینکه، ما به این دلیل استثنایی باید محسوب بشیم که بتونیم از خدمات آموزش ویژه استفاده کنیم
وگرنه به قول شما استثنایی بودن دلیل بر قهرمان بودن نیست
دیگه اینکه قبول دارم که ما نابیناها نباید خودمونو نابغه و قهرمان بدونیم
اما مسلما بین ما هم افراد نابغه و تیز هوش هستن که در صورت فراهم بودن شرایط می تونن یه قهرمان بشن!

سلام جناب خادمی عزیز.
دقیقا پست آخر شما که یک روزتون رو شرح داده بودین، حاکی از معمولی بودن تون بود. نوشته های شما نشون میداد، در کنار اینکه خیلی توانمند هستین، برای بهبود زندگی تون دائما در تلاش و تکاپو هستین و همچنین گاهی هم اشتباه می کنید. این دو نکته دقیقا مطالبیه که همیشه باید تو ذهنمون باشه: تلاش دائم برای بهبود زندگی و اجتناب ناپذیر بودن برخی از مشکلات.
ممنون از نظری که دادین.

سلام آقای ابوذر نکته مهم اینه که متاسفانه بعضی از معلمین بینای آموزش پرورش استثنایی هم در این مورد آگاهی لازم را ندارند خود من در مدرسه ابابصیر بارها از طرف بعضی معلمها با دیگر نابیناها مقایسه شدم و مورد توهین و تخریب قرار گرفتم و همین به قول شما باعث ضعف اعتماد به نفسم شده بود

سلام آقای حاتمی عزیز.
دقیقا درست اشاره کردی، متاسفانه خیلی وقتها کسانی که مثلا متخصص هستن هم با نگرش های قالبی شون برای ما مشکل ایجاد می کنن. متوجه نیستن که هر آدمی استعداد و توانایی خاصی داره و شرایط زندگی همه یه شکل نیست. امیدوارم این مسائل با آموزش بیشتر حل بشه.
ممنون از اظهار نظرت.

دیدگاهتان را بنویسید