حتما شما هم شعر معروف «یه توپ دارم قل قلیه» رو بلد هستید. کمتر بچه ایه که این شعر لوس و بی مزه رو تو بچگی، چند بار توی بغل عمه و خاله و دایی و عمو نخونده باشه و با خواندن اون هنرمندی خودشو ثابت نکرده باشه. این شعر باشکوه که معلوم نیست شاعر اون کیه و مربوط به کدوم قرن هجریِ قمری یا شمسی یا میلادیه،واقعا اوج هنر شاعریه و از اون شعرهای ناب و لطیفه که هرچی خونده شه کهنه نمی شه و از مُد نمی افته.
بعضیا معتقدن که این شعر مربوط به دوران بچگیِ خواجه حافظ شیرازی بوده و بعضی دیگه اونو به بچگی رودکی نسبت می دن. عده ای دیگه معتقدن این شعر متعلق به دوران جنگ های جهانی اول و دومه و منظور شاعر از توپ قل قلی همون توپ نظامیه و بعضیا می گن اصل این شعر متعلق به نظامی گنجوی و شاعر از ترس حکومت و حاکم و شاه حرفشو تو پوشش شعر و توپِ بچه ها زده.
خلاصه ریشه و پیشه ی این شعر هرچی که باشه و شاعرش هر کی که باشه مهم نیست. مهم اینه که میلیونها آدم با این شعر بزرگ شدن و از اون خاطره ها دارن.
و اما امروز… چه فایده که ما هرچی مشقامونو خوب می نویسیم، بابامون بهمون هدیه نمی ده، یه توپ قل قلیم نمی ده. امروز دیگه باید یه شعر این جوری سرود:
یه توپ دارم قل قلی نیست سرخ و سفید و آبی نیست!
می زنم زمین صدا می ده سوراخه و هوا می ده
من این توپو نداشتم پول از قلک برداشتم
رفتم یکی خریدم نتیجه اش رو دیدم
بابام به من کتک داد گریه کردم پفک داد!
آخر این شعر به تازگی در کودکستانها به این صورت هم خونده می شه:
من این توپو نداشتم از تو آشغال برداشتم
بابام منو کتک زد یه مشت و یک لگد زد
امضاء:دوستدار و ارادتمند شما،نخود هر آش
۲۴ دیدگاه دربارهٔ «نقد و بررسی شعر های مردم «یه توپ دارم قل قلیه»»
ههههههه
جالب بید حمید خااااااااااااااااان!
باحالی از خودتونه!
راستی!مجتبی اگه می تونی یه بار دیگه بیا تهران باهم یه شهر بازی بریم.
آخخخخخ که چقد دلم تنگولیده برا تو و اردو و این شهر بازی لامصب که نشد قسمت من و تو که یه بار باهم بریم؟
خدایا چی می شد یه نگاهی هم به منِ نابینا بندازی؟
جان من ولی بیا تهران دوباره!جان من!بیا بریم شهر بازی و بعدشم بریم ساندویچی-ماندویچی-پیتزایی-میتزایی-چیزی-میزی بزنیم بر بدن باهم!آخخخخ که دست رو دلم
نذار که خونه!هر چی می کشم از اونه!خخخخخخ!
آخخخخخ!سالتو—سورتمه—-پرش از ارتفاع—
مجتبی برگرد،اصا به قول مهدی یراحی:
برگرد،تنم دوباره با عشق تو تب کرد،بازم نبودنت حالمو بد کرد!برگرد!
از خیر اردو مردو هم گذشتم.ولی شهر بازی رو حتما بیا!
خخخخ!همین یه کامنتم خودش به تنهایی تبدیل به یه پست شد!خخخ بعد چند روز بیا خونمون بعد برو پیش ابجی زهرات!فقط چند روز زیاده؟اره؟اره؟
پس منتظر جوابت هستم،منتظر خودتم هستما!فعلا!خخخخ
ههه خوبی حمید؟ منم دلم واس گردش و تفریح و بیشتر از همه واس خودت تنگولیده.
اتفاقا همین پنجشنبه شب دارم میام تهران. جمعه از صبح تا عصر بیکارم. شنبه هم از صبح تا عصر بیکارم. خواستی برنامه بریز بریم بتابیم!
بابا دمت گرم.خوش به حال زهرا که برادری مثل تو داره.خیلی باحالی………با اجازه ات می خوام رعد و سارای و احمد فتحی و مهدی عابدی دعوت کنم.
حالا کجا بریم؟
می خوای یه تلفن فردا بزن به خونه برنامه رو اون موقع باهم بریزیم.ها؟نظرت؟اگه این کامنت رو دیدی جواب بدی هاااااااااااااااا؟راستی تو شماره تلفن علیرضا نصرتی رو داری؟یا اسکایپشو اگه داری بده بهم بی زحمت.تلفن رو حتما فردا بزنی هااااااااااا!فعلا منتظرتم.
خخخ خخخ قشنگ بود!
ممنون که کامنت دادی.
درود. خَخ. خوشم اومد. حااال کردم. رااستی تکلیف ما چیه که اَ همون بچگی این شعرو نمیخوندیم و باهاش هیچ خاطره ای هم نداشتیم.
خو تکلیفمون چیه. بیچاره من با اون بچگیام هَه.
آخی.عزیزم،مطمئنی علی جون؟
یه کم بیش تر فکر کن شاید یه چیزی اومد تو مغزت؟
خخخخخخ!
شما همونین که باباتون برای بچه ها بستنی خریدن؟ خخخ.
بامزه بود پست مرسی.
با اجازتون من همونم.
ممنون از کامنت!
موفق باشی!
سلام حمییییدو . تو همون حمیییدویی هستی که دید رعععد سختگیرو عوض کردی ؟ حمییییدو ما در بچگی شعرهای دیگه ای هم می خوندیم . البته کمی عجیب و غریب و بی ادبانه بود .
ولی میگمش بلکم لبخندی بر لبانت بشینه
کلاغه میگه قاااارو قاااار
ننش میگه زهر مااار
باباش میگه ولش کن
توی مستراح چالش کن
البته در زمان بچگی به مستراح مستراب میگفتن. ولی این شعر بی ادبانه سراسر پند بود . چون کودکان این شعرو برای کودک بهانه گیری که سر هر چیز کوچکی گریه می کرد می خواندند . و کودک میدانست که اگر به بهانه گیری و زرزرو نقو نوقو گریه ادامه دهد ممکن است در جایی زندانی شود که عاقبتش خفگیست خخخخ با عرض شرمندگی از ساحت سراسر ادب و متانت حمیدو
بله!هم من دید شمارو تغییر دادم.هم شما دید منو نسبت به خودت تغییر دادی!عجب زمانی داشتین شماها!
راستی از این که بد قولی کردم و پست نابیناییمو نذاشتم منو ببخش!هم تو هم رهگذر هم سارای!از هر سه تاتون عذر می خوام!ولی شماها هم قول حتما تو کاممنتدونی کامنت رو بذارید هااا!من خسته بودم نتونستم بنویسم! فعلا!!!تا اون پست!!!!!!
در بعض از نسخ بریل به دست اومده با توجه به متن شعر اینطور برداشت میشه که این شعر از ایران باستان بجای مونده چون معلومه اون زمونها تازه مدرسه نه مکتب راه اندازی شده و بابا ها برا تشویق بچه ها به امر تعلیم و تهلم توپ عیدی می دادند. و چون مث الآن جی پی اس نبوده وقتی که توپ رو زمین می زدن نمی دونستن کجا می ره!!! شاد باشید….
عجب اطلاعاتی ایول!
دمت گرم موفق و پیروز باشین!
سلام!
جالب بود.
ممنونم از کامنتت علاءالدین جان!
موفق باشی!
چقدر کم کامنتین شماها!ای بابا!اصلا خوشم نیومد!
بابا یه ذره احساس داشته باشین خب!
دالی من اینجام. حمیییدو خوبی؟دلم برات تنگ شده . هر وقت مجتبی اومد تهرون و خواستید برید گردش مدیونید منو صدا نکنید خخخ اینجانب رعد ساکتم و قول میدم در خوردن ناهار و بستنی همراهتون باشم.
پس سارای و رهگذر و احمد فتحی و مهدی عابدی صدا کن باهم بیایین.
من که میام تهران همین هفته. جمعه و شنبه بیکارم و دنبال یه تفریح و یه شهربازی و یه پیزتا.
اگه این کامنتو زودتر از جمعه خوندیش، هماهنگ شو بریم بتابیم حمید زبل.
سلام شعرای گمنام زیادند که نسلهای زیادی مدیونِ نبوغه آنهایند هم چون ما دوتا داداشیم و بعد از این را نتوان گفت اتَل مَتَل دوتوله هم که دیگر عجیب شعریست پر از مفاهیمِ عرفانی و باورهای برادرانِ عزیزِ فِراماسون خََخَخَخَخَ