خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟

سرماخوردگی و در مجموع بیماری، میتونه بیشترین تأثیر منفی رو روی مود من بذاره. الان سرماخورده‌ام. یک هفته میشه که این شکلیم و اصلا راضی نیستم. خواستم یه یادداشت باحال بنویسم ولی سرماخوردگی، مسیر یادداشتمو اینطوری تغییر داد:
اگرچه توی دنیای فیزیکی خیلی آدم بگو بخند و شادی هستم، ولی برعکس، توی دنیای مجازی، کمتر این شلکیم. تلفنی هم فقط با کسایی می‌جوشم که حال کنم. کسایی که چند نفری بیشتر نیستند. مجرد بودن اگرچه که معایبی داره، ولی مزایای خیلی خوبی هم باهاشه که به مجرد موندنم می‌ارزه. نمیخوام الان بحث راه بندازم. فقط میخوام از خودم بنویسم. همین. کاری ندارم کودوم فلسفه برای چه کسی جواب میده یا نمیده. اونایی که با مجردی خوشید، خب مبارک باشه. اونایی هم که با ازدواج خوشید. شمام مبارک باشه. نمیخوام بگم چی درسته چی غلط یا اینکه از مجرد بودن شکست خوردم یا اینکه باید ازدواج کنم. در واقع، اگه از معایب مجردی میخوام بگم، دلیل نمیشه که ازدواج رو ترجیح بدم. هنوزم عاشق مجردیم هستم ولی خب انسانم دیگه. گاهی از معایب و بدی‌های جنبه‌ای که توشم می‌نویسم.

میدونید بدی مجردیم چیه؟ اینکه وقتی پاییز میرسه، بدجوری تنهایی دوروبر ساختمون ما تاب میخوره و زنو بچه‌ای در کار نیست که تنهایی پاییزی رو پر کنه. یه ساختمون هشت واحدی، خالی از خونواده هایی که بچه‌ها و آدمای جوون و پر جنبوجوش توشون باشه. همه یا مثل خودم مجردند، یا سن بالا. من از سر و صدای کوچه‌های قدیمی خودمون که توی شهرستان بودم، از سر و صدای پارک‌های الان که توی شهر هاست، از سر و صدای جلوی بلوک‌های شلوغ، خعلی خوشم میاد. اگه یه شهری، یه خونه ای، یه بلوکی، یه آپارتمانی، از حد اقل چهار‌تا بچه‌ی هفت هشت ده ساله‌ی تخس، چهار‌تا دختر پسر ده هجده ساله‌ی عشقی، چهار‌تا جوون بیستو خرده‌ای ساله‌ی کتفو بال دوست و با حال، محروم باشه، مثل قبرستون میشه. دقیقا اتفاقی که برای ساختمون ما و خیلی از ساختمون‌های دیگه‌ی اینجا افتاده و برای خیلی از ساختمون‌ها هم خب طبیعیه که نیفتاده. البته بی انصافی نباشه و ناگفته نمونه که ساختمون خلوتی که ما داریمم آرزوی خیلیاستا. دنج و راحت. هر موقع از شبانه‌روز دلت میخواد، بگیر بخواب. ونگ و ونگ بچه‌ی همسایه، نیست که اذیتت کنه. تهدید دختر همسایه به خودکشی با داد و فریاد، نیست که بیدارت کنه. آواز خوندن جوون کتفو بال دوست، نیست که روی اعصابت راه بره. ولی نمیدونم چرا من با خلوت نبودن ساختمون بیشتر موافقم. ساختمونی که وقتی توی خونه نشستی، بچه‌ی همسایه در بزنه بگه عمو؟ مامانم میگه شما رب انار دارید یه کم به ما بدید؟ ساختمونی که بتونی بری در همسایه روبرویی یا بالایی رو بزنی بگی همسایه؟ یه نون و دو تا تخم‌مرغ دارید بدید من نخوام برم تا سوپری؟ ساختمونی که تا از در خونه‌ات میایی بیرون، پسر دختر‌های بیست سی ساله‌ی هم‌سن خودت، دم پنجره‌اش مشغول کلش بازی و حرفای در گوشی باشند. ساختمونی که بساط بچه‌های هفت هست ساله برای خاله بازی و دکتر بازی و گل یا پوچ و پازل، همیشه‌ی خدا توی پله هاش پهن باشه.

البته از حق نگذرم. همسایه‌ی روبرویی من، یکی از بهترین همسایه‌های دنیاست. اگه همین همسایه هم توی بلوک نبود، که دیگه از بغض غربت، دلم می‌ترکید. همین همسایه، هفته‌ای، دو هفته‌ای، عروس‌ها و نوه‌هاش جمع میشن توی خونه‌شون و یه کمی، یه چند ساعتی هم که شده، فضای بلوک عوض میشه. سر و صدای بچه‌های بازیگوش، دعوا و خنده‌ی بزرگتر‌ها در طبخ نضری یا ورق‌بازی، گفت و شنود و برو بیا توی پله‌های آپارتمان، و حس زنده‌ی بودن و جریان داشتن هستی در بلوک.

متأسفانه از پاییز که بچه‌ها راهی مدرسه بشند، همون توی پارک بودنشون هم دیگه صفر میشه. صبح تا عصر که توی مدرسه‌ها توی سر و کله‌ی هم می‌زنند. بعد از ظهر هم که هوا سرده. توی خونه پای بخاری می‌شینند به مشق نوشتن و تماشای تلویزیون. شهرک ما میشه شهر مرده‌ها. دیگه نه توی پارکاش صدا میاد و نه توی بازارچه‌اش. فقط تابستونه که از هرجا رد میشی، یکی دو جین بچه یا جوون خوش‌خنده از کنارت رد میشن. ای خدا. حالا باید نُه ماه مثل حامله‌ها صبر کنم تا دوباره تابستون شلوغی که رفت و قدرشو ندونستم برگرده. ای کاش توی یه مجتمع چند صد واحدی ساکن بودم. ای کاش توی یه روستای شولوغ پرجمعیت ساکن بودم. کاش میدونستم توی اصفهان، کودوم پارکه که حتی شب‌های زمستونم شولوغه. سی‌وسه‌پل خیلی وقتا توی گرما هم خلوت میشه چه برسه به زمستون. پارک مرداویجم زمستونا تستش کردم خلوت میشه. کجاست که پاییزا و زمستون‌ها هم شولوغ باشه؟ کجا برم که خلوتی این نُه ماهه منو عصبی نکنه؟

دیروز، یکی از روز‌های خوش شهرک بود. یکی از روز‌های پایانی تابستون. از همون روز‌ها که باید یه عالمه تحمل کنم تا مثلش دوباره برگرده. از همون روزا که بچه‌ها از سر و کول شهرک بالا پایین می‌پرند. از همون روزا که هر جاش باشی یه دو جین دختر پسرک خوشحال و یه دو جین بچه مچه‌ی شر و شیطون خوش می‌خرامند در عالم بازی و فراموشی. رفتم سوپری یه بستنی سالار بگیرم دود کنم. همسایه روبروییمو توی سوپری دیدم. داشت شیر می‌خرید. منم به هوس افتادم یکی خریدم. از سوپری اومدیم بیرون و با ماشینش تا دم خونه رفتیم. توی راه بهم گفت پس‌انداز کردی مجتبی؟ پس‌انداز می‌کنی یا نه؟ الان جوون هستی کار کردن واست آسونه. بعد دهنت ساییده میشه ها! یه کم فکر کردم. به حرفاش. به لذتجو بودنم. به پس‌انداز بلد نبودنم. به کافی نبودن حقوقی که می‌گیرم برای پس‌انداز. ولی گفتم آره. جوابش گفتم آره تا از همون شب شروع کرده باشم. گفتم دارم پس‌انداز می‌کنم. واقعا هم دارم این کار رو می‌کنم ولی کمه. باید پس‌اندازم رو بیشتر کنم. نه به قیمت اینکه دهنم ساییده بشه، بلکه به قیمت کم کردن لذتجویی هام حتی شده باشه یه کم. به امید خونه و ماشین خریدنم به همین زودی‌های زود. اصلا به امید مهاجرت.

۵۹ دیدگاه دربارهٔ «اه. چرا دوباره تابستون داره میره؟»

نه زیاد حال نمیده.
من یه بلیت پنجاه درصد تخفیف داشتم از بس تابستون باش رفتم، با بچه‌های شهربازی پسرخاله شدم!
ملکشهر که تا یه هفته‌ی دیگه بیشتر باز نخواهد بود.
از اول مهر بسته میشه تا احتمالا اواسط بهار..
می‌مونه شهر رویا‌ها که خیلی از بازیاش بینایی میخواد و کلا گرونه، و ناژوون جنگلی که دو سه تا وسیله‌ی خوب بیشتر نداره و نمیدونم اگه پاییز زمستون باز باشه.
من دلم پارتی‌های شبانه‌ای که قبلا تجربه کردم، مهمونی‌های باغی شلوغ، ساختمان‌های وحشتناک شولوغ، پارک‌های تا صبح بیدار، دلم یه جمع انفجاری میخواد. از اونا که توش سگ هم صاحابشو نمیشناسه…

سلام, البته قبلش یه کامنت دادم نمیدونم چی کارش شد, فکر کنم دیده بود زیادی خلوته ترجیح داد ارسال نشه خخخ, نمیدونم یادم نیست چی بود ولی فکر کنم نوشته بودم از دست شلوغی سرسام گرفتیم, کاش دیگه مدرسه ها باز بشه و هرکی بره خونه خودش و یک نفس راحت بکشیم. خخخخ

باشه مدیر قبوله اول مهر آماده جابجایی باشید خخخخخ خودتونو آماده کنید اما حال اسباب کشی ندارم سه تا بچه ی شیطونو میارم خونتون خوبه آیا ؟؟؟؟ میترسم براتون آخه زیر بار مسئولیت دور از جون کمرتون بشکنه خخخخخخ

کار که داری اَ کار بدت میاد, بیکار که میشی قُر میزنی که بیکاری و نمیدونی چی کار کنی, کلاً هر کاریت کنیم درست نمیشی که نمیشی.
کی میمیری میره اَ دستت راحت بشیم آخه.
بابا تفاوت, بابا تناقض, بابا اِند هرچی که خودت میدونی و من نمیدونم, خداییش دمت گرررم با این نوشته هات.
ولی من پاییز که میاد عشق میکنم, چون به شدت منتظر رسیدن سرما, باد و بارونم.
خداییش دلت نمیاد با رفقا تو یه هوای سرد بری بیرون آتیش روشن کنی کباب بزنی به بدن.
تابستون واقعاً اگه همی گرماش نبود, خیلی می دوسیدمش.
ولی حیف که گرماش دهانمو سرویس میکنه. ای کاش زودتر تموم کنه و دیه هم نیاد.

سلام مدیر. دلم می خواد ساختمون اطرافم ساکت باشه فقط خودم شلوغ کنم خیلی هم زیاد! شکلک دیوونه! دلم پاییز رو نمی خواد! دلم می خواد تابستون بمونه! آخ جون پارتی های انفجاری مدیر خداییش نصفه شبی هواییم نکن بد دلم می خوادش یعنی چنان بد دلم می خوادش که الان۱حس متمایل به از جا پریدن و الباقیه ماجرا بهم دست داده! به خدا جدی میگم واسه این مدل هاش میمیرم!
الان اینجا هیچ کس نیست و اطرافم حسابی ساکته و خوش به حالم. توضیح اینکه اگر شلوغی از مدل انفجاریه اون بالا ذکر شده نباشه حس تحملش نیست. این طوری نمیشه الان فرستادیم هوا من رفتم دیوونه بازی هرچی هم میگی خودتی!

سلام مجتبی
خب به عنوان کسی که دارم توی خانواده ای زندگی میکنم که نوه ها و نتیجه هارو از در هم بیرون میکنی از پنجره میان تو اصلا تحمل سکوت زیادو ندارم شولوغی بچه ها رو دوست دارم.
ولی یه وقتایی خیلی خوبه که گیرم نمیاد مثل خوندن دکلمه و کتاب صوتی که دوست دارم اما به کل بیخیالش شدم دیگه.
پاییز پارکها خلوته اما دوست دارم خلوتیشم خوبه گاهی وقتی بخوای با دوستی بری قدم بزنی.
برگ ریزون خش خش برگها زیر پا
دل منم خیلی میگیره ولی این حسمو هم دوست دارم.
کیف میده هوای سرد کنار بخاری خوابیدن.
من که بخاطر سرماش و مجبور نیستیم این همه گرمارو تحمل کنیم پاییزو بخصوص زمستونو برف بیاد بیشتر دوست دارم.
دلم میخواد زودتر برف بیاد بازم بریم پارک جمشیدیه و کلکچال برف بازی.وقتایی که برف میاد پارکهای اینطوری بازم شلوغه.ما که زمستون رفتیم جمشیدیه به اندازه همون تابستون شلوغ و پرهیایو بود.امیدوارم پاییز پر از بارون و زمستون پربرفی باشه برامون تا روزهای بارونی و برفی قشنگی رو تجربه کنیم.

درود!
خب بیا به پیشنهاد من بیندیش و زودتر عملیش کن
من پیشنهاد میکنم که هر ماهی یه بار اردوی یک روزه ی گوشکنی برپا کنیم و پنجشنبه یا جمعه ها یا پنجشنبه و جمعه دو هفته یکبار دور هم جمع بشیم و یک شبانه روز را دور هم بگوییم و بخندیم و شاد باشیم
حالا در یک پارک یا در طبقه بالای خانه ی من یا در جایی دیگر
هم گرسنگی بخوریم و هم مسخره بازی دربیاوریم و شاد باشیم و بخندیم و بخندانیم
البته بیشتر جمعهای پسرونه برپا کنیم و بعضی اوقات روزها جمعهای مشترک هم برپا کنیم
این تنها یک پیشنهاد نیست بلکه یک دستور است خخخخخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاههههههههه!

درود مجتبی. میگما: تو بیا یه کاری کن: این که بهار و تابستون اصفهان خودتون باش, پاییز و زمستون پاشو برو اهواز. این طوری کلا همش هوا واست خوبه و دور و برت شلوغ. ما هومه شیراز یه واحد آپارتمانی داریم که تو یه مجتمع ۶۶ واحدی هستش. هنوز نصف واحد های اون مجتمع خالیه و به همین خاطر ساختمون تا حدی خلوته. همیشه فکر می کنم زمانی که همه این واحد ها پر بشن اعصاب فولادی می خواد زندگی توی اونجا. باز خوش به حال تو که تکلیفت با خودت معلومه. من الآن که ساختمون خلوته وقتی میرم داخلش دلم می گیره که چرا اینجا سر و صدا نیست. ولی اطمینان دارم که وقتی شلوغ بشه دلم پر می کشه برای خلوتی که یه روزی ازش دلم به حد مرگ می گرفت. شاد باشی تا همیشه.

توی اهواز که دیگه بدتر. اونقدر هوا خاکه که تابستونا همه توی خونه‌اند. زمستونام که مدرسه. پس فایده نداره. منم مثل تو الان قدر خلوتی رو نمیدونم و فردا که شلوغ شد معلوم نیست چه واکنشی نشون بدم ولی واقعا شولوغی رو می دوستم.

بذ تموم شه این تابستون بی صاب. بره دیگه برنگرده شالا. بِذ سرد شه بارون بیاد برف بیاد. پارکا خلوت شه ریشه بچه مچه ها کنده شه از رو تاب و سرسره ها. صدا بچه نشنفم. صدا بیاد سیاهید با کمربند. بچه رو باس زد کُشت. باس زد سیا کرد. صداش در اومد باس شتلق خوابوند تو گوشش تا حرف زدن از یادش بره. صدا مدا نشنفم. ساااااااکت. خخخخخ

ببخشید مدیر جان با گوشی وارد شدم که زیر کامنت خودتون جواب نمیدم… خب من شما رو که دیدم این برداشت رو از شخصیتتون داشتم که شما هیچ وقته هیچ وقت از ناراحتی و چیزایی که ناراحتتون میکنه، حرف نمیزنید با کسی. و انطور به نظر میرسید که سر در اوردن از کاراتون و چیزهایی که دوست ندارید یا فازتون رو غم میکنه دشواره. خلاصه این برداشتهای من از مدیر گل محله با دوتا پست اخیر شما اصلا مطابقت نداشت

سلام دوباره.
توی کامنتم اون جا که نوشته بودم من دلم زندگی میخواد نه زنده بودن یک کلمه هم جا افتاده باید می نوشتم من هم دلم زندگی میخواد نه زنده بودن و دقیقاً این هایی که تو در این جا نوشتی و خواستی زندگی هستند نه فقط زنده بودن.باید می نوشتم

وای من درسته اهل تو آفتاب مستقیم بودن نیستم ولی عاشق تابستون کولر آفتاب آببازی تعطیلاتی قدیم که الآن نداریم و… هستم از زمستون هیچی را عاشق نیستم مگر اینکه یه جوری بتونی پشت بخاری فقط بخابی یا نه سردت شده باشه بری یه دوش آب داغ مشتی بگیری و یا استخر و سنا بری واااااااای

سلام مجتبی
پائیز رو دوست دارم تابستون رو هم. زمستون رو هم.
فقط یه کم با بهار حال نمیکنم چون کسل میشم و همش خواب و همش خواب و همش خواب, تو ایوون زیر آفتاب.
پائیز و زمستون خصوصا زمستون دانشگاه ما بسیار عالیه.برف میآد, این کارمندا کوچولوهاشون رو میارن باهاشون برف بازی میکنیم, کلی حال میده
البته بنده همین الآن هم با کوچولوها بالاجبار باید بازی کنم.خواهر زاده و برادر زادم تقریبا بیشتر هفته خونه ما هستن و خب من, باهاشون کلی سر و کله میزنم.
ولی جای شلوغ خیلی خوش میگذره.خیلی.
جای خلوت هم واسه به نابودی رسیدن خوبه هستم.
ارادت.

عاشق پاییزم. عاشق بارون و باد و زمستون . خلوتی کوچه ها منو به ناکجا آبادی میبره که آروم میشم.
رعد حکیم از اواسط مهر تا اواسط فروردین رو جزو زندگی میدونه و بقیه روزها رو در انتظاره . خیلی خیلی خوشحالم که تابستون منفور داره تموم میشه.
امروز صبح بعد از مدتها بوی دل انگیز پاییزو استشمام کردم.
مشتبهی تو باید به شهر مزخرف تهران بیایی . باور کن ی لحظه سکوت رو پیدا نمی کنی . مگر این که خرمایه باشی و در مناطق خاصی از شمال تهرون ویلا میلا داشته باشی

سلام. وقت خوش. این که تابستان در حال رفتن هست بسیار خوبه چرا که ما کم کم از دست این هوای شرجی راحت میشیم. اما پیشنهاد میکنم با ما خونه رو عوض کنید یک خونه بزرگ وسط یک باغ بزرگ که آخر باغ با یک دیوار کوتاه وصل میشه به یک دبستان دو شیفته صبح ها دختر ها و شیفت بعدی پسر ها حالا دیگه باقی رو خودتون تصور کنید از هفته بعد نه خواب در کار خواهد بود و نه آرامش تنها روزی ۱۰ بار باید توپ رو بهشون برگردونیم یادش به خیر این دبستان خودم هم بود فراموش نمیکنم صبح ها از دیوار میرفتم پایین و برگشتن هم از دیوار کوتاه میرفتم بالا اون وقت ها میدیدم و وقتی که میرسیدم توی باغ به بچه ها دهن کجی میکردم که ببینید تا شما از در برین بیرون من رسیدم خونه افسوس و هزاران افسوس که حتی تصور هم نمیکردم که روزی برسه که تنها و بدونه عصا دویدن برام تبدیل به حسرت بشه که اگر کمترین گمانی هم میبردم اون راه طولانی رو با بچه ها تا خونه میدویدم. ببخشید نمیدونم چرا کامنتم سر از این جا در آورد
خلاصه که من عکس شما عاشق پاییز سکوتش و شب های بلندش برای مطالعه هستم اما این ها از هفته بعد خونه ما رو به میدان تاخت و تاز تبدیل میکنند. خوش باشید.

سلام
تورو خدااااا.
من اون خونه رو میخوااااام!
عجیبه واسم با وجودی که قانون شده تقریبا همه جا محیط مسکونی و مدرسه نزدیک هم نباشن چطور اونجا اینطوریه هنوز.
ولی کاش قانون هیچ وقت کامل اجرایی نشه و هنوز خونه هایی باشند کنار مدرسه ها و پارک ها و اماکن شولوغ.
شاید خدا کرد شد یکیشونو اجاره کردم یا خریدم

سلام!
من فکر می‌کنم همه ما گاهی به شلوغی و روابط اجتماعی نیاز داریم و گاهی به خلوت و سکوت. این اصلاً ربطی به مجردی یا متأهلی نداره. مجردا دنبال شلوغی خانواده هستند و متأهلا دنبال خلوت مجردانه.
بهرحال آقا مجتبی مجرد یا متأهل امیدوارم همه ما بتونیم از زندگیمون لذت ببریم.

مجتبی منم عاشق شلوغی هستم یادمه که وقتی تو سلف دانشگاه میرفتم برخلاف دوستانم که توی سلف دوست داشتن یه جای خلوت و گوشه رو انتخاب کنند که نهارشونو بخورند من همیشه جاهایی که شلوغ بود مینشستم تا با بچه ها تعامل داشته باشم! الان هم تو برنامه ها سعی میکنم برم بین بچه ها! تو آپارتمانها هم دوست دارم تو یه آپارتمان ۴۰ واحدی زندگی کنم آپارتمانهای کوچیک هر چند که حتی بچه ها زیاد هم باشند ولی به دلیل همون کوچیکش نمیشه باهاشون ارتباط گرفت چون اون وقت دوست دارند در زندگی ما سرک بکشند که اصلا دوست ندارم! ولی آپارتمانهای با تعداد واحد زیاد دیگه کسی کسی رو نمیشناسه کسی روی زندگی کسی نظارتی نداره در عین حال میشه از شلوغی اون ساختمان لذت برد!

من چون بچه دهاتیم، دوس دارم با تمااام ساکنین دوروبرم در ارتباط باشم و همه همو بشناسیم.
دوس دارم همه توی کار هم دخالت کنیم و از جیک و پوک هم خبردار باشیم.
چه حاااااالی میده اوطوری!
دوس دارم حریم شخصی، حریم خصوصی، اینا رو بترکونم بره پی کارش.
دوس دارم چهار دیواریم اختیاری نباشه، باز باشه از هر چهار طرف! و البته اطرافیانم هم همینطوری باشن!

سلام مدیر. خوبی آیا؟
کلا ساعت شش صبح از خونه میرم بیرون برای سر کار. صبح ها اتوبوس آنقدر خلوت است که بعضی وقت ها فکر می کنم داره فقط منو میبره و تا ایستگاه آخر تو دو یا سه تا ایستگاه می ایسته. گاهی میگم کاش مدرسه ها باز بود یک خورده سروصدا و شلوغی رو حس می کردم. این اتوبوس با این همه استهلاک و سروصدا فقط یکی رو ببره؟
واقعا دوست دارم سروصدای اول مهر و شلوغی بچه های مدرسه رو. اونم در اول صبح. خواب رو از سر آدم می پرونه. خخخ
موفق و شارژ باشیسوار

پاسخ دادن به علاء الدین لغو پاسخ