خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سفرنامه‌ی تایلند، قسمت آخر

سلام. عیدتون مبارک.
امیدوارم که دلتون شاد و لبتون خندون باشه.
و اما ادامه‌ی ماجرا:
واحد پول تایلند بات هست که هر صد بات اونا 12 تا 15 هزار ما میشد. قیمت اجناس به پول ما خیلی گرون در میومد.
ما از یکی از فروشگاه‌های بزرگشون به نام: mbk خرید کردیم برندها و مارکهای خیلی متفاوت از لباس تا کیف و کفش رو به فروش گذاشته بودن. یه نکته ی خیلی جالب این بود که خیلی از مغازه ها، تخفیف داشتن. از دوستی که در کشور دیگه زندگی میکنه شنیدم حتی روزهای خاصی هست که کلا همه ی کالاهای بعضی از فروشگاه‌ها، تخفیف میخوره، تا همه ی اقشار جامعه به راحتی بتونن خرید کنند. حتی برای مناسبت‌های خاصشون همیشه تخفیف میزنن، اونوقت ما دم عید تمام کالاهامون میشه دو برابر، کسی دیگه عید نداره، خخخخ.
بچه ها: اکثر فروشنده ها با فرهنگ بودن و برخوردشون با نابینایان فوق‌العاده بود.
حتی من یک جفت کفش برای خواهرزادم رو خودم به تنهایی خریدم.
فروشنده، یه خانم خیلی مهربون و صبور بود که دقیقا حوصله به خرج می‌داد و رنگ و سایز کفش رو برام توضیح میداد، جالب بود اگر می‌خواستن چیزی رو به ما نشون بدن چه داخل هتل چه داخل فروشگاه، اون شیء رو کاملا تو دستمون جاگیر میکردن بعد دستشون رو رها میکردن فوق‌العاده آدمای پیگیر و با حوصله ای بودن.جالبه: دزد در این کشور زیاده و حتی میگفتن جاهایی هست که علنا تابلوهایی زدن و هشدار دادند که اینجا کیفزنی زیاده مواظب وسایلتون باشید.

جاهای تفریحی اصلا نرفتیم ولی میگفتن یه باغ وحشی به نام سافاری هست که یکی از باغ وحشهای بزرگ آسیاست.
فقط یک شب مهمون سفیر ایران در سفارتخونه بودیم و بعد از چند روز غذای ایرانی خوردیم که خیلی چسبید.
5 تا 7 درصد مردم کشورشون مسلمونن و از این درصد 50 تا شصت درصدشون شیعه بودن. سطح دانشگاههاشون خیلی بالا نیست و حدود 80 تا 100 تا دانشجوی ایرانی در رشته‌های فنی دارن. جالبه که اگر کسی 138 واحد از 140 واحدشو اونجا بگذرونه و برگرده ایران باید همه رو از اول بخونه.
نکته‌ی خیلی مهمی که برای شخص من خیلی مهم و البته خوشحال کننده بود زبان انگلیسی بود. خوشبختانه من یه مدت کانون زبان رفتم که البته متأسفانه به دلایلی مجبور شدم رهاش کنم.
اصلا فکر نمیکردم اینقدر کلمات یادم مونده باشه من بعد از گلبال عاشق انگلیسی هستم.
لذتی که خود آدم از به کارگیری مهارتهاش میبره وصف‌ناشدنیه!
البته ما یک مترجم هم دنبالمون داشتیم که خب طبیعیه که همیشه در دسترس نباشه، و اغلب هم کارهای هماهنگی با ایشون بود. اینجا بود که هم خودم و بعضا دیگران هم از این مهارت مستفیض میشدیم.
به خصوص که من آشنایی با آدمای جدید یکی از علاقه‌مندیهامه.
خانمی به نامِ «چی» مسئول مسابقات بود که من کلی باهاش صحبت کردم قرار شد که از مدرسه‌ی نابینایانشون دیدن کنیم که با پیگیریهایی که انجام داد متوجه شدیم مدرسشون اون چند روزی که ما اونجاییم تعطیله.قرار شد عصا واسم بیاره که اینطور که متوجه شدیم عصا هم از استرالیا وارد میکنند که ما هم صرف نظر کردیم.
خلاصه بچه ها هرچقدر میتونین مهارتهاتون رو افزایش بدین.
مهارت مثل یک سرمایه‌ی دائمی هست واسه انسان.
هیچ وقت از دستش نمیدی.
یعنی من به قدری خوشحالم که پول و انرژی و وقتم هدر نرفته و کلی از کلماتی که فکرشو نمیکردم یادم مونده بود.
از لحاظ گرامری شاید خیلی قوی نبودم ولی وقتی لغتی رو بلد باشی جمله خودش ساخته میشه. سعی کنید اگر از طریق آموزشگاه هم نمیتونین آموزش ببینین خودتون شروع کنید. اینم از اهمیت زبان انگلیسی و مهارتآموزی.
دیگه چی بگم واستون؟
آهان کنار هتلمون یه مرداب کوچیک بود که کلی ماهی و نیلوفر آبی داخلش بود. من برای اولین بار برگ پهن نیلوفر آبی که البته رنگش صورتی بود رو لمس کردم.
روز آخر هم سفیر به همراه خانواده به باشگاه تشریف اوردن و از نزدیک بازیها رو تماشا کردن و هدیه ای هم به رسم یادبود بهمون دادند.
راستی میوه ی آناناس و موز به وفور یافت میشد اونجا. خلاصه که ایشالا این تجربیات و این مسافرتها نصیب همتون بشه.
چون تجربیات ارزشمند و خاطرات به یاد موندنی هستند.
نکته ی قابل توجه دیگه این بود که: اینقدر به کشورشون اهمیت میدادن که خدا میدونه، روی تمامِ اجناسشون یا اسم تایلند هک شده یا نمادی از کشورشون که اغلب عکس فیل هست نقاشی شده. حتی روی نایلونهای خریدشون. عکس پادشاهشون که به تازگی مرده بود به همراه پسرش که قرار بود همین چند ماه تاجگذاری بشه رو همه جای شهرشون چسبونده بودن.
در آخر هم از اصل قضیه یعنی همون مسابقاتمون بگم که تقریبا شرایط خوبی بود، سالن دروازه و خلاصه همه چی استاندارد بود.
همون طور که مستحضرید تیم بانوان 4 سال مسابقات برون‌مرزی نداشت و پنجم شدن ما امری تقریبا طبیعی بود، کاملا نه ها! تقریبا!!!! خخخخخ.
من پست وسط هستم و خدارو شکر تونستم در بازیهایی که حضور داشتم، به گفته‌ی مربی و دوستان، عالی کار کنم.
با اینکه تجربه ی اولم بود استرس خیلی کمی داشتم و همین قضیه به بهبود عملکردم کمک زیادی کرد.
راستی ما با حجاب بازی کردیم چون خیلی از بچه ها واسشون سؤال بود، بله: ما چون سرمربی خودمون هم آقای بیدگلی بودن داخل اردو هم با حجاب بودیم که خب این قضیه به عادت کردن و اذیت نشدنمون در مسابقات برون‌مرزی کمک میکرد.
میدونین که اصل گلبال هم با گوش دادن هست و واقعا به نظرم بانوانی که در مسابقات برونمرزی تلاش میکنند و اغلب هم مدال میارن دست مریزاد دارن، به خصوص ورزشهایی مثل گلبال و دو که گلبال به خاطر همون نکته ی مذکور و دو هم به خاطر سبک بارتر بودن وجود حجاب ممکنه تأثیراتی روی عملکردشون بذاره که البته همینطور که گفتم این نکته با تمرین قابل حل هست.
خلاصه که ما با حجاب کامل بازی کردیم.
انشا الله با اردوهای بیشتر و تجربیات بیشتر دفعه ی بعدی دست پر برمیگردیم.
تمام تیمهایی که با ما بازی داشتن، از تورنمنت و مسابقه تازه برگشته بودن و طبیعیه که هرکی بیشتر تلاش کنه نتیجه ی بهتری هم میگیره،
ما به دلیل تیم اسرائیل 4 سال از مسابقات دور موندیم که ایشالا این خلأ به زودیهای زود پر بشه.بقیه ی کشورها هیکلهای ریزی داشتن و البته خیلی تر و فرز بودن، اکثرا سرعت عمل بالا و دفاع خوبی داشتن،. بین تیمها ایرانیها و استرالیاییها از نظر قیافه و فرم بدنی بهتر بودن،
خدا رو شکر همه ی بچه ها تونستیم تجربه ی بازی داشته باشیم.
راستی شرایط تیم خودمون هم فوق العاده بدون حاشیه و آروم بود که این برمیگرده به اخلاق بچه ها و مربیهای عزیز و محترمی که واقعا نهایت صبر و احترام رو داشتن که البته این احترام متقابل بود.
من سعی کردم در این سفرنامه نکات خاص و قابل توجه رو بنویسم که خیلی طولانی نشه.
نکته ی خاص دیگه ای به نظرم نمیرسه، اگر سؤالی بود در خدمتم.
***** برندگان بر آرزوهای خود تمرکز دارند نه بر محدودیت هایشان،*****

۶۰ دیدگاه دربارهٔ «سفرنامه‌ی تایلند، قسمت آخر»

سلام
این قسمت رو هم مثل قبلی پسندیدم. این نکته که نوشتید که به کشورشون خیلی اهمیت میدند، حقیقتش برای خودمون متأسف شدم که البته بعضیهامون دچار خود باختگی شدیم و ….. هعی چی بگم. در مورد بالا بردن مهارتها هم خیلی خیلی موافقم ولی بازم هعی که تنبلم. موفق که هستید موفقتر باشید.

میدونی اون وقت ما مارک میخریم میچسبونیم رو وسایل و اجناسمون که بگیم ما خارجکی هستیم و اجناس رو هم به قیمت بالاتر بفروشیم.
مسئولین رسیدگی کنند لطفا، خخخ.

ممنونم از حضورت نازنین جانم.
راستی هیچ وقت دیگه نگو من تنبلم.

سلام میکنم خدمت شما. در خصوص اهمیت به کشور خودمون که. اصلا نگم چیزی بهتره. ما تازه از غربی ها داریم الگو میگیریم و حتی یادمون رفته که کی بودیم و چی بودیم. اما در کل نکات خوبی اشاره کردید. راستی ببخشید که اینجا در پاسخ به نازنین خانم کامنتم را نوشتم.

سلام. راستی تایلند صبحا ساعت چند باز میشه؟
کاش تو سفیر ایران در میانمار میشدی، من شک ندارم که یک مسلمان واقعی هستی و اونجا خوب ازت پذیرایی میشه.
عالی بود.
داری چند دونه بات بهم بدی؟
شکل پولاشون چطوری بود؟

من میگم تو بشو که بکشنت راحت شیم خخخخ.
شکل پولهاشون مثل سکه های قدیمی بود و مثل سکه های ما خیلی صدا نداشت.
روش قصر پادشاهی و پادشاهشون هک شده بود.
راستی اختلاف ساعتشون با ما سه ساعت بود که اونا جلوتر بودن.
پس بنابرین ۵ صبح میرن سر کار خخخخ.

سلااااام بر زهره طلااااای موفق و عزیز و دوست داشتنی.
عزیزم ببخشید که در پست قبلی نتونستم کامنت بذارم و بهت خوش آمد بگم.
سفرنامه ی زیبایی بود خوندم و لذت بردم عزیزم.
من حس کنجکاویم گل کرده میشه بگی جایزه ای که از سفیر دریافت کردین چی بود؟ خخخ.
من هم پیشاپیش عید رو بهت تبریک میگم گلم.
موفق که هستی موفقتر بااااشی.
خیلی دوستت دااااارم گل دخمل

سلام بر فرشته ی روی زمین.
محبت داری دوست جانم.
اصلا نگران نباش برای کامنت اینا.
پیش میاد گلدختر.
آره عزیزم یه قندون مانند بود که با رنگ و طرحهای مختلف، که فکر میکنم کار سنتی تایلند باشه رو بهمون دادند.

اتفاقا میخواستم تو پست بنویسم گفتم طولانی میشه.
ممنونم که وقت گذاشتی
منم دوستت دارم خیلی زیااااد

درود. خوندم و لذت بردم, ولی چند سؤال؟
به قول کامبیز شکل پولاشون چه جوری بود آیا؟
هدیه چی گرفتین اَ سفیر آیا؟
غذای ایرانی چی خوردین آیا؟
در خصوص مهارت آموزی هم اگه رو هم ننویسیمش, باهاتون موافقم و البته کامنت نازنین خانم هم قابل تأمله.
ولی ای کاش مستند می ضبطیدین.
راستی گل هم زدین آیا؟
و اینکه به نظرم خانما اگه با آقایون گلبال تمرینی بازی کنند, خو دیه نیازی به اردو کم احساس میشه.
در واقع بازی تدروکاتی بذارند با هم بازی کنند.
البته نمیدونم این کار تلفات داره یا نع. ولی روش خوبیه.
مرسی اَ اشتراک تجربیات و خاطرات.

سلام بر بی‌ادعا.
برنج و کباب کوبیده، با سالاد و نوشابه و البته قبلش آب پرتقال، پذیراییمون بود.
مستند رو هم که قبلا نوشتم که اصلا جایی نرفتیم و اینقدر درگیر بودیم که نشد.
نظرتون در مورد مهارت‌آموزیرو متوجه نشدم چی نوشتین.
در مورد گلبال هم تو اصفهان که این کار رو اجازه نمیدن انجام بدیم.
وگرنه نظر خوبیه.
بله ممکنه تلفات هم داشته باشه.
البته میشه توافقی باشه و بگیم که ضرباتشون رو آرومتر بزنند خخخ.
نه من وسطگیرم و کارم دفاع هست تا ضربه.
به خصوص که این دفعه مربی تأکید کرد که فقط ازت دفاع میخوام.

مرسی که اومدین.

درود
قسمت دوم هم مثل اولی جالب و مختصر و مفید بود. با مفید بودن انگلیسی ۱۰۰٪ موافقم. به من که حد اقل خیلی خیلی توی زندگیم کمک کرده. از مطالعه گرفته تا دوستی و کار. در مورد این که چقدر مردم تایلند به کشورشون علاقه دارن و اینکه ما ایرانیا خودباخته هستیم. شرایط رو باید در نظر بگیرید. خودباختگی ما دلیل داره. اولا که دولت ما با مردم مثل سگ رفتار می‌کنه، ثانیا همه دنیا به خاطر سیاست‌های دولت ما به ایران و ایرانی به چشم تحقیر نگاه می‌کنن. وقتی از همه جهت در معرض تحقیر هستی و به خاطر ایرانی بودنت توی انزوا قرار داری، خیلی طبیعیه که سعی کنی خودت رو از عامل این تحقیر و انزوا که ایران هست دور کنی. توی همه کشور‌هایی که دولت‌های افتضاح دارن همین قضیه حاکمه.
شادتر و موفق‌تر باشید.

سلام زهره خانم. وقتی متوجه شدم واسه بازیهای تیم ملی رفتید تایلند کلی ذوق کردم. واقعا باعث افتخار هستید. یادگیری زبان که خیلی واجبه به خصوص واسه مسافرتهای خارجی. ما رفته بودیم مالزی. مامان و بابام کلا انگلیسی بلد نیستند. اما مامانم با زبون اشاره کاملا منظورش رو به مغازه‏دارها می‏رسوند از منم که انگلیسیم خوبه خیلی بهتر. رفته بود تو یه مغازه به مغازه‏دار با زبان اشاره گفته بود من این لباس رو می‏برم دخترم بپوشه اگه اندازه‏اش بود که هیچی. اگه بزرگ یا کوچیک بود براش براتون برمی‏گردونم. یعنی من عمرا بتونم این حرفا رو با زبان انگلیسی به اون فروشنده بگم خخخخخ.

سلام گلبانو.
به گرد پای شما که نمیرسم خانم وکیل جان.
مربیهای ما هم از زبون اشاره استفاده میکردند خخخ.
آخه خیلی از فروشنده هاشون هم بودن که انگلیسی نمیدونستن، من فکر میکردم با توجه به اینکه کشورشون توریستی هست، وضعیت زبان باید حد اقل برای فروشنده هاشون بهتر باشه که نبود.
راستی من هم خیلی انگلیسیم قوی نیست ولی با تجربیات شیرینی که در این سفر کسب کردم میل به یادگیریم چند برابر شد که البته امیدوارم عملیش کنم.
سبز باشی دوست خوبم.

آره اونجا که مدوام بارون میاد . اگه میدونستم اونجا میری بهت میگفتم برای من ژل رویال یا همون عسل سلطنتی بیاری . به نظرم همه باید ژل رویال بخورن. البته برای من هم همیشه از تایلند میارن . ولی خب تو برام بیاری ی چیز دیگست خخخ مفت و پر خاصیت میشه

سلام زهره جون
خب من الان سفرنامه قطورتو از اول تا آخر یعنی قسمت اول و قسمت دوم که اخریش بود خوندم خخخ
رسیدن به خیر که خب دیره گفتنش ولی بازم میگم خوش اومدی رسیدن به خیر هاهاها
مرسی سفرنامت باحال بود
ولی زهره جون توی کشور ما هم همه جا عکس رهبری رو زدن چیز عجیب غریبی نیست
ولی اینکه روی نایلکس ها بود عجیبه چون از این کارها دیگه تو کشور ما کلی حرف براش درمیارنو میگن دور از شان و مقامه
راجب کیف زنی هم هر وقت میریم شابدعظیم هی خادما میگن مواظب کیفاتون باشید دیگه خخخ خب لابد اونجا شابدلعظیم تایلندی ها بوده خخخخخ
خب اینم داریم چیزی ازشون کم نداریم که
کالواس و سوسیس هم که توی ایران از پوست مرغها که جلوی مرغ فروشیها میندازن و گربه ها توش میلولن درست میشه فک کنم با گوشت خوک برابری کنه خخخ اگه گوشت خوک نداریم اینم داریم خدا را شکر هاهاهاها
شوخی بدن اینا ناراحت نشی عزیزم
برات سفرهای بهتر و هیجان انگیزتری رو به سراسر دنیا آرزو میکنم.
سفر و خیلی دوست دارم البته بیشتر سفر برای دیدن طبیعت و گشتن توی کوه و کمر
یه چیزی رو هم خیلی دوست دارم
پریدن با چتر
افتاده تو مخم آرزومه
پرسیدم گفتن هزینه اش میشه ۱۲۰۰۰۰۰

سلام سارا جان.
اولش که من اصلا از شوخیهات ناراحت نشدم.
نه روی نایلکسهاشون عکس پادشاهشون نبود، فیل و عقاب و کشتی بود که هر کدوم نمادهای خاص خودشونه.
آره خیلی قطوره خخخخ.
دزدی هم ما ندیدیم ولی این حرفی که نوشتم رو خود سفیر اونجا میگفت.
یعنی تا این حد مسئله دزدی جدی هست اونجا خخخ.
در مورد کالباس هم موافقم هههه.
دیگه چی گفته بودی؟! آهان بازم یک و دویست برای رسیدن به چنین آرزوی بزرگی خوبه.
بعید میدونم اگر نابینایی دو برابر این پول رو هم بده بهش چنین اجازه ای رو بدند.
پس پولاتو جمع کن و لذت پلنگ از زندگی خخخخ.

پولش برام مسئله نیست
حقوق یک ماهمو بذارم جور شده خخخخخ
برای خانومها اجازه نامه رسمی میخوان عزیزم
باید اجازه پدر یا همسر باشه که من حرفشو هم نمیتونم بزنم
نابینا هم نمیدونم میرم میپرسم ببینم میذارن
فعلا که برای لذت بردن از چیزهای که دوست داریم ما خانوما برای خودمون نمیتونیم تصمیم بگیریم.
البته مشکلات دیگه هم هست
دفعه اول باید با مربی بپری توی ایران هم میگن فقط ۴و ۵ تا مربی هست اونام مرد هستند
مربیهاش فقط آقا هستند یه پوزیشن ناجوری هم داره آدم باید یه جوری باهاش کنار بیاد تا به آرزوش برسه خخخخ
هر چند من ترجیح میدم مربیش مرد باشه اونطوری ترسم کمتره
کاش نمیترسیدم و موقعیتش بودو میشد حیف

سلام. خیلی خوب بود و خوش گذشته خوش بحالت فقط چندتا سؤال: رادیو و تلوزیون فارسی زبان هم داشتن؟ شما در اوقات فراغتتون از چه طریقی به رادیو و تلویزیون گوش میدادید؟ سؤآل بعدی اینکه: وضع حجاب خانومای اونجا چطوره؟ بعدشم اینکه وسایل نقلیه شون مثل ماست؟ یا تفاوتی چیزی داشت؟ خیلی دوست دارم این چیزارو هم میگفتید آهان یه سؤال ارتباطاتیی! میتونستید از تلفن همراه و بالطبع اینترنت استفاده کنید و در صورت مثبت بودن پاسم این سؤال میشه جزئیاتش رو هم توضیح بدید؟

انصافا چرا اینارو زودتر نپرسیدی یادم رفته بود تو پست بگم خخخخ.
سلام.
الآن که دیگه تنها نیستی که، هستی؟
تازه هیچ کس تنها نیست. همراه اول!!!
خب ببین داخل هر اتاقی یه تلوزیون بود که یکی دوباری بیشتر روشن نکردیم و اصلا هم نمیدونم که فارسی داشت یا نداشت.
فقط نکته ی قابل توجهش این بود که دوستم میگفت بازیهارو کاملا ساپورت میکنه و نشون میده.
رادیو ندیدم.
وضع حجاب خیلی متنوع بود به خصوص که کشورشون توریستی هست از هر قشری میتونی اونجا پیدا کنی.
من خیلی نپرسیدم ولی تا اونجا که فهمیدم جلف نبودن.
همه جور آدمی پیدا میشد، با دکلته، بلوز شلوار، حتی چندتا چادری هم دیدیم.
اون خانمی که مهماندار بود و من باهاش عکس گرفتم دست انداختیم گردن هم و من متوجه شدم موهاش تقریبا تا شونه هاشه و موهاشو پریشون کرده خخخخخ.
اکثرا هم قد کوتاهی داشتند.
از اینترنت نگو که ما کلا دور افتاده بودیم اونجا خخخ.
برای یک هفته باید حدود ۴۰ تومان پرداخت میکردیم و البته بی نهایت نت داشتیم.
حتی تا جایی که پرس و جو کردیم، از نقطه ی اتصال هم نمیشد استفاده کرد که با هم به اشتراک بذاریم.
خلاصه چندتایی گرفتند ولی من نگرفتم.
آهان میشد سیم هم بخریم که اگر درست یادم باشه، دو گیگ نت داشت و اون حدود سی هزار ما در میومد.
من از همون مسئول مسابقات که پرسیدم چرا اینقدر نت گرونه، گفت چون دولت اینترنت رو میخره و مدیریت میکنه. تا جایی که من از حرفاش سر در اوردم میگفت نتمون خیلی امن هست. خودش یه پست شد خخخ.
راستی وسایل نقلیه شون هم اکثرا تویوتا بود که بر عکس ما که همش رنگ سفید و مشکی داریم، صورتی نارنجی و زرد بودند.
سه چرخه هم داشتند، ماشینهاشون هم متنوع بود ولی پراید رو نداشتند فکر کنم دولت بهشون وام نمیداد پراید بخرن. هههه.
مرسی که یادآوری کردی.
شاد باشی و تنها نباشی خخخ.

سلام قهرمان.
زیارتت قبول باشه چیز ببخشید سفرت بخیر باشه خخخخخخخخخخخخخخ
خیلی برام جالبه که اونا به کشورشون اهمیت میدن ولی اینجا رو بگو که با کیا میشیم ۷۰ میلیون خخخخخخخخخخخ
همیشه به این سفر ها و گردش ها باشی.
شاد و موفق باشید.

سلام پنجمی هم خیلی عالیِ من یِ زمان در موردِ تایلند تحغیغ کردم متوجه شدم که یهودیها تو بعذی شهرها و جزیره ها سرمایه گذاریِ عجیبی کردند البته نه برای بهبودِ اقتسادِ تایلندیها برای جزبِ ایرانیا و عربها اگه به قیمتِ تورهایی که به تایلند میرند دقت کنی میبینید واقعن قیمتِ پایینی دارند از سفرِ مشهد هم خَخَخَ کمتر پاتایا هم یکی از چندین مکانهاییِ که یهودیها سرمایه گذاریِ زیادی کردند شایعه شده چنتا از بچه های محله با شلوارک و رکابی اونجا رُیَت شدن

درود
عید شما هم مبارک .جالب بود و تقریبا کامل ، حداقل بخاطر اینکه چهارسالی بود که چنین سفرنامه ای ننوشته بودند برای ما کامل بود دیگه ! ببین از خودت جملات قصار در میکنی بعد ما رو به قول جدیدی ها چالش و به قول خودم دست انداز می اندازی . اون جمله قصارت یعنی توجه به آرزوهایت و نه محدودیت ها بعد قبلترش نوشتی که عاشق گلبال و در مرتبه بعد زبان هستی و تمام آرزوها و ظرفیت آن را تکمیل کردی .ببین دختر با یک دست دوتا هندوانه نمیشه برداشت ؟ دامنه آرزوهایت را کمی بیشتر بسط و گسترش بفرمائید لطفا !
از این حرفها بگذریم بسیار جالب موارد را توصیف فرموده بودی و لذت بردم .از همنوائی گروه و سرپرستان و فقدان استرس ولی متاسف شدم که چند روزی غذای ایرانی نخورده بودی و خدارو شکر که سفیر داشتیم در آن ایالت . اگر بنویسم چند فرسنگ حتما طول خواهد داشت اما در آستانه عید غدیر سعید بهترین سعادت ها و خوشبختی ها و آرزوهای خوب خوب را برای شما قهرمان و خانواده مهربانت و همه اهالی این محله دوست داشتنی آرزومندم و و برای شخص شما بطور اخص بیشتر و افزون تر خواستارم .در پناه حق شادمان و مسرور باشید .قطعا بخاطر وصلت با سید فردا آماده پذیرائی از شما هستیم اما افسوس که سعادت نداریم .

ایول من الآن خودمو میرسونم عیدیمو میگیرم خخخ.
راستی سلااام.
آره والا کلا تمرکزم رو یک هدف خاص، کمه.
خیلی هم سعی کردم ولی نشد که نشد باید همه رو با هم پیش ببرم

قابل نداشت عمو قنبر گرامی.
ایشالا شما برین آنتالیا برامون خاطراتشو بنویسین خخخخخ.
من هم برای شما بهترینها و شادترینها رو آرزومندم که قطعا لایقشین.
سپاس از وقتی که گذاشتین.
در پناه حق

سلام عیدتون مبارک، توی جلسه نبودید غیبتتون را کردم، گفتم احتمالاً فک و فامیل هنوز دارند باهاش سلفی میگیرند. بعد هم زنگ زدم که عرض ادب کنم که بی پاسخ ماند و دلیل بر مدعایم شد. سفرنامه ی جالبی بود، اگر دوباره رفتید، از اون تفریحات مهیجش غافل نشید. موفقتر باشید.

سلاااام بر مظاهری خانمی عزیزم
مررررسی جدا بابت نوشتن خاطراتت, می گم خخخخخخخ من دیروز با گوشی پستت رو خوندم و اون قدر اهمیت دونستن زبان انگلیسی رو بلد ایتالیک توضیح داده بودی که ظهر که خوابیدم خواب دیدم قصد یاد گرفتن زبان انگلیسی رو به صورت خود خوان و اساسی کردم خخخخخخخ
و اما چه خوب که مردمان یه کشور به کشورشون اهمیت بدند و بخواند مارک میهنی خودشون رو ترویج کنند…..
راستی شما از اون فروشگاه های تخفیف خورده خرید کردید آیا؟
بعد در مورد عصا های اونجایی چطوری بودند آیا؟
و باریک الله زهره جون تو همیشه افتخار مایی و ای ول که خودت هم از خودت راضی بودی باریک الله…. خداییش وسط گیر بودن خیییلی سخته …. اکثر توپ ها رو تو باید بگیری و این یعنی اکثر ضربات توپ ها هم مال توست و در مقابل گل ها رو کناری ها می زنند و این یعنی خانم گل نمی شی تو اصولا ….
اما تو برای ما یه دونه ای تکی بی همتایی و شیییره زهره خانمی ….. شکلک بوووق بووووق …. شکلک پنالتی رو هم خودت بگیر خخخخخخ من که الفراااار

سلااام وکیل جونم.
بابا شوما که دیگه شهره ی عام و خاصی.
یه دونه باشه، آمنه قاسمی باشه.
ایول، ایشالا تعبیر میشه حتما. جالب بود خخخخ.
ببین ما از یک فروشگاه هفت طبقه خرید میکردیم که همه چی داشت،
آره کم و بیش، ولی تخفیفهاشون هم برای ما بازم گرون بود.
چون اکثرا برندهای معروفی بودن.
مثلا کفش هشتصد هزاری شده بود ۵۰۰ هزار.
عصا هم آخرش نگرفتیم،
ولی من عصای یکی از بازیکنهای استرالیایی رو دیدم همین قرقره دارها بود البته جنس خیلی محکمی داشت.
در مورد وسطگیر هم لطف داری.
آره من کارم بیشتر دفاع هست.

با مربیهامون بودیم ولی هر کسی سرگرم خرید خودش بود من با یکی از فروشنده ها صحبت کردم.
چندتا خانم بودند.
شش تا تیشرت و ششتا شلوار و ششتا جا کلیدی برای خواهرهام و خودم و مامانم اوردم.
که هر کدوم مارک و نماد تایلند رو داره
برای سارینا گل گلابمون کفش صورتی،
برای بابام و دامادمون یه نوع کفش دمپایی، یعنی هم کفشه هم دمپایی. خخخخ.
عاشقتم که مثل خودم کنجکاوی هههههههههه.
موفق باشی مثل همیشه دوست گلم.

سلام ممنونم از لطفتون.
من و خانم طیبه استکی از شهر اصفهان و آقای سرنجی از کاشان و البته آقای نباتی سر مربی آقایون از اصفهان بودیم.
عصا هم دردسر داشت به نظرم.
آخه منم دقیقا مشخصات خاصی مد نظرم نبود که بگم بیارن، دوست داشتم چند مدل باشه و اول ببینم بعد بخرم.
ممنون از حضورتون.

سلام و درود بر بانو مظاهری قهرمان محله
خوبید که به لطف یگانه دادآر دادآفرین
خب این پست شما برا من که خیلی عالی بود
راستش از خوندنش چند نکته دستگیرم شد که الآن میفهمم چه قد من غافل بودم اولیش زبان هستش که اگه بلدش باشیم هر جا که باشیم راحتیم منم متأسفانه چند ترمی رو کانون زبان ایران رفتم و بعد اونُ رها کردم ولی الآن دارم حسرت اون مواقع رو میخورم که چرا نیمه کاره رهاش کردم
بعدشم این خیلی عالی بوده که برخوردشون با نبین جماعت خوب بوده
به هر حال مرسی که خاطرات این سفرتون رو با ماها به اشتراک گذاشتید
روزتون خوش و عیدتون مبارک ایام به کام و خدا نگهدار

زهره سلام.
سفرنامه قبلی و این یکی رو با هم خوندم و از تجربیاتت لذت بردم.
از نظر فنی، به نظرم جایگاهی که به دست آوردیم، تقریبا قابل انتظار بود، هر چند اگه با استرالیا مساوی نمیکردیم و با کمی تلاش کره جنوبی رو شکست میدادیم، به دست آوردن جایگاه سوم هم چندان دور از ذهن نبود.
به هر حال ما محصول بذری که کاشته بودیم رو برداشت کردیم و باید تمرینات جدی تری داشته باشیم.
قرار بود مسابقات بانوان کلا به صورت دوره ای باشه. پس چرا برای کسب عنوان پنجم ششمی دوباره با تایلند بازی کردین؟
جهانی سوئد رو که از دست دادی، اما خودت به صورت انفرادی شدید تمرین کن که ایشالا برای مسابقات پاراآسیایی در جاکارتای اندونزی که سال ۲۰۱۸ برگزار میشه اعزام بشی.
از بحث فنی که بگذریم، میدونم تو فصل بارون های موسمی به بانکوک سفر کردین.
یکم از بارون هاش بگو و اینکه آیا رطوبت هوا اذیتتون کرد یا نه؟
بارون هاش چند ساعت چند ساعت میبارید؟
زیر ساخت های شهریشون موقع بارش چی جوری بود؟
آیا مثل کشور ما پیاده رو هاش دچار آب گرفتگی معابر میشد یا نه با زهکشی مناسب، آب ناشی از بارون به سرعت از سطح معابر محو میشد؟
قرار بود مسابقات رو شبکه سه پخش زنده کنه، نمیدونی چرا این کارو نکردن؟
روز به روز موفق تر از قبل باشی.

سلام امیر سرمدی پروداکشن.
در مورد تمامی سؤالاتی که پرسیدی بی اطلاعم خخخ.
ولی همه ی تیمها همین طور بازی کردن دلیلشو نمیدونم.
شبکه سه رو هم اصلا نمیدونم.
ولی چیز عجیبی نیست
و اما در مورد بارون.
سه ۴ باری در حد ده دقیقه یک ربع، بارون میزد ولی سیلآساهااا.
تا جایی که من فهمیدم گرفتگی معابر نداشتن.
ولی بازم از زیر ساختهای شهریشون بیخبرم.
در مورد جاکارتا هم حتما تلاشم رو میکنم.
ممنونم که سر زدی و ببخشید که جواب خیلی سؤالاتتو نمیدونستم.

سلام بر شما خواهر گرامی! خیلی خوب نوشتید! امیدوارم به شما خوش گذشته باشه! مخصوصا مخصوصا مخصوصا از اینکه فرمودید با حجاب کامل بودید وجدانا خوشحال شدم! و همچنین از اینکه مسأله اسرائیل رو مطرح کردید نیز خوشحال شدم! من راستش خودم وسط گیر هستم! انصافا حال میده هااااا! کلا آزاد تری! دیگه بقیه توی دست و پات نیستند! به هر حال امیدوارم روز به روز موفق تر باشید! التماس دعا

سلام. ممنونم از لطفتون.
البته تمام بانوان ایرانی چه معلول و چه غیر معلول با حجاب مسابقه میدن.
بله آزادتر که هستیم ولی به همون اندازه و شاید هم بیشتر، کارمون سختتره.
در هر صورت ورزشکار و پر انرژی بمانید.

پاسخ دادن به کاربر 2017 لغو پاسخ