خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سفرنامه ی تایلند قسمت اول:

سلام سلام
امیدوارم که حالتون خوبِ خوب باشه.
اومدم از تایلند بگم براتون.
در این سفر خیلی موضوعات برای من تازگی داشت حتی خیلی از موارد جزو اولینها بودن
مثلا سوار شدن به هواپیما که دوسالگی سوار شده بودم و مسلم بود که چیزی یادم نباشه.
حقیقتا یه ترس خیلی عجیبی داشتم که به کمک دوستان و راهنماییهاشون خیلی از استرسم کم شد.
در طول این ششتا اردو خیلی سعی کردم با هواپیما سفر کنم که تجربه ی پرواز رو داشته باشم و از استرسم کم بشه، ولی هر دفعه یه موضوعی پیش میومد که نمیشد.
خلاصه استرس پرواز یکی از بزرگترین درگیریهای ذهنیم شده بود، تا اینکه روز موعود فرا رسید، بعد از کلی چک کردن خودمون و وسایلمون سوار شدیم، اصلا فکرشو نمیکردم که به همین راحتی باشه. وقتی هواپیما از باند پرواز کرد و صاف شد، هنوز منتظر یه اتفاق عجیب غریب بودم، صد البته که همونطور که خیلی از دوستام گفته بودن بستگی به خلبانش هم داشت، چون برای برگشت یه کم حالت سرگیجه بهم دست داد که البته مقطعی بود و طبیعی.
خلاصه به قدری پرواز رفت راحت بود که من همون ساعات اولیه پرواز پا شدم و محیط هواپیما رو تا حدود زیادی بررسی کردم.
وارد آشپزخونه شدم و با خدمه طرح دوستی ریختم دوتا خانم تایلندی با برخوردی کاملا عادی و مهربون.
باهاشون کلی عکس گرفتیم و حرف زدیم.
فرودمون هم خیلی آروم و عالی بود.
از هواپیما نکته ی خاصی به ذهنم نمیرسه که بگم.
برای من خیلی تجربه ی جدیدی بود ولی مطمئنا خیلی از شما تجربشو دارین و من از تکرار مکررات خودداری کرده به ادامه ی بحث می‌پردازم خخخخ.
راستی اینو هم اضافه کنم که من از سر کنجکاوی گلاب به روتون از سرویس هم استفاده کردم که یکی از اون دوتا خانم اومد داخل دستشویی آب سرد و گرم و دستمال و کل محیط رو برام توضیح داد.
از هواپیما که پیاده شدیم انگار که وارد سونای بخار شده باشیم، چون هوای تایلند فوق العاده شرجی و بارونیه.
یه کم بیشتر از شمالِ خودمون. اونجا هم بعد از بازرسی سوار ونی شدیم که از قبل هماهنگ شده بود.
یه نکته ی خیلی جالبی که هم داخل اتومبیل و هم داخل هتل بهش خیلی اهمیت میدادن هدر نرفتن انرژی بود. اگر کولر روشن بود نباید پنجره ای باز میموند،
نکته ای که اغلب رعایت نمیکنیم.
وارد هتل که شدیم با موز و سیب پذیرایی شدیم و بعد از مشخص شدن اتاقها، و کمی استراحت، با ساندویچی به نام سابوِی (Subway) که ظاهرا یه برند معروفی تو دنیاست ناهار رو صرف کردیم.
اکثرا ناهار پکیجی از این ساندویچ بود که در انواع مختلفی صرف میشد. مواد استفاده شده در اون هم بیشتر سبزیجات بود و مرغ،
صبحانه و شام منو باز بود و میوه و آبمیوه و سبزیجات جزء جدایی‌ناپذیر منوشون بود.
ماست و پنیر مواد غذایی بود که یکبار هم داخل منوشون نبود. شیر و کره به وفور یافت میشد،
سیبزمینی که همه جای دنیا طرفدار داره خیلی کم دیده میشد،
در منوی صبحانشون برنج و ماکارونی و سوسیس و کالباس هموجود داشت.
در منوی شامشون نوعی از سوپ سرو میشد که بسیار تند و البته مقوی و خوشمزه بود. مواد این سوپ رو قارچ و فلفل و زنجبیل تازه و میگو و شیر نارگیل تشکیل می‌داد.
نکته ی قابل توجهی که ما سعی میکردیم رعایت کنیم باقی نموندن غذای اضافی داخل ظرفمون بود که واقعا بی‌فرهنگی محسوب میشد. نون باگت و نون تُست دو نوع نونی بود که استفاده میکردند.
تخممرغ آبپز در منوشون نبود در عوض آقایی بود که کنار میزها نیمرو درست میکرد.
نمک غذاشون به جا بود به غیر از برنج که به صورت کته هم درست میشد. من نمکدون و فلفل روی میزهاشون ندیدم. جک و جونور هم ندیدیم فقط کالباسشون حلال نبود که فکر کنم با گوشت خوک درست شده بود.
در مورد غذا نکته ی دیگه ای به ذهنم نمیرسه که بگم. نکته ی جالب در مورد دست‌شوییهاشون این بود که همه رو به در بود که خب به نظرم این برمیگرده به اینکه ما قبله داریم و اونا به این نکته اهمیت نمیدن.با این حال قبله هم حد اقل تو اتاق ما با دستشویی منافاتی نداشت.
با اینکه فرنگی بود داخل هتل و باشگاه شیلنگ آب کنار دستشویی بود که کار مارو خیلی راحتتر میکرد.
حتی در مورد دستمال و شلنگ این نکته رو رعایت کرده بودن، همه جا سمت راست توالت تعبیه شده بود.
در مورد مناسب‌سازیهاشون برای معلولین خیلی نکته ی خاصی ندیدم حتی دکمه‌های آسانسورشون چه داخل هتل چه داخل فروشگاههای بزرگشون برجسته نبودن.
ولی لبه‌ی جدولهاشون رنگ متفاوتی از محیط داشت. خب فعلا تا اینجا مینویسم انشاالله بقیشو در یک پست مجزا منتشر میکنم.
فقط به این نکته بیشتر پی بردم که خارج نه جای خارقالعاده ای هست و نه آدمای خارجی با ما متفاوتن، اگر هر کدوم از ما هم به سهم خودمون خیلی از موارد از جمله احترام به حقوق همدیگه حتی احترام به خودمون اسراف نکردن اهمیت دادن به محیط زندگی محیط زیست و خیلی از موارد این چنینی رو رعایت کنیم، کشور و انسانهایی هم‌سطح اونا و حتی بالاتر خواهیم داشت.
*****اتفاقا، گاهی باید پل های پشت سر را ویران کرد تا بهانه ای بدست دل ندهی برای بازگشت دوباره ی یک اشتباه! تکرار لحظه های غلط زندگی از بزرگترین خطاهاست، باید به آتش کشید آنچه که ما را به عقب سوق می دهد. وقتی هرچه هست و نیست فرو می ریزد در زمان های بیقراری و دلتنگی آنگاه که به عقب نگاهی می اندازی میبینی چیزی جز خاکستر پیدا نیست و به ناچار پاهایت تو را به جلو یاری می رساند..
گاهی باید پل های پشت سرت ویران شود تا چشمانت بازتر از قبل راه های پیش رو را ببیند، آدم های مناسب را در زمان درست نشانت دهد و قدم برداری در جایی که متعلق به توست، برای توست. دقیقا همانجا که دیگر اُمید، لحظه ای از تو دور نخواهد شد..*****

۸۶ دیدگاه دربارهٔ «سفرنامه ی تایلند قسمت اول:»

سلام واقعاً عالی نوشتید من فکر میکردم باید تایلند خیلی با اینجا فرق کنه و کلاً تایلند رو یه جوره دیگه تصور میکردم ولی به نظر من ایران از نظر مناسبسازی خیلی خیلی مشکل داره یه سری جاها واقعاً خوبه ها ولی من چیزایی دیدم که خیلی بد بوده مثلاً مترو یه سری جاهاش خطکشیش کامل هست ولی جاهایی بوده که یه هو تا نصفه خط تموم شده به هر حال با اروپا و آمریکا و آلمان ما خیلی خیلی فاصله داریم و مونده تا به اونا برسیم بازهم از شما برای نوشتن این سفرنامه تشکر میکنم موفق باشید.

درود بر شما.
اتفاقا خودِ من هم فکر میکردم خیلی باید خاص باشه اونجا.
مناسبسازی یه چالشی هست که همه جای دنیا باهاش دست و پنجه نرم میکنند یه جا کمتر یه جا بیشتر.

ممنونم از لطفتون که تشریف اوردین.
شاد باشید

ایول مظاهری بقبقوی خودم. دلم براد تنگ رفته بود. زهره من تموم شماره هامو طی یک گیج بازی از دست دادم. یه پیام بدی رو گوشیم شماره تو سیو میکنم.
منم از هواپیما میترسم. فک کنم سوار شم دچار دل پیچه و تساهل و تسامح در ناحبه دسگاه گوارش بشم. خخخخخخخخخ.
با روحیه ای که از تو سراغ دارم میرونم که تموم تایلندو لمس کردی و وارسی نمودی. گمونم سفرنامت مث فوتبالیستا ۱۰۰۰ قسمتی بشه. خخخخخخخخخ. شالا هی بری سفر و خوش بگذره بت

عاشقتم رهگذر خخخخ.
باشه میتکم بهت.
پنجم شدیم.

راستی تو لطف داری بهم ولی فکر نکنم خیلی طولانی بشه.
سعی میکنم مختصر بنویسم که خسته نشن بچه ها.
در هر صورت فدایی داری.
هواپیما هم ترس نداره.
ایشالا تجربش میکنی به زودی.

اگه من رفته بودم تایلند و سفرنامم رو زده بودم، سایت الآن فیلتر بود، مرضیه به جرم قتل الآن پشت میله های زندان داشت واس خودش بشکن میزد و مجتبی خادمی داشت زور می زد که بگه امید صالحی اصلا ارتباطی با ما نداشته و مطلبش انتشاری مشتبه شده! واقعا چرا این همه تبعیض؟ مسئولین رسیدگی کنن لطفا.

سلام آبجی زهره خانم واقعاً سفرنامه جالبی رو داری تهیه میکنی فقط من موندم که با این حس کنجکاوی که برای کشف حقایق داری چیطو شد وارد کابین خلبان نشدی؟ تو که تو آشپزخونه رفتی، دستشویی هم که رفتی، کل هواپیما رو هم که گشتی، خو یه سری هم به کابین خلبان میزدی از رو کنجکاوی این دکمه مکمه ها رو همیطو الکی میزدی هواپیما میترکید یهو خو کنجکاویتم بطرز خارق العاده ای ارضا میشد من واقعاً متعجبم چرا تو کابین خلبان نرفتی؟ ها؟ چرا؟ نه میخوام واقعاً بدونم چرا؟ یادت باشه در پرواز بعدی حتماً سری هم به کابین خلبان بزنی خعلی جای باحالیه ها؟ به جون خودم. راستی تو که همه هواپیما رو بجز کابین خلبان سیر کردی بوگو بینم مساحتی هماپیما دقیقاً چقدر بود البته بدون احتساب کابین خلبان؟ راستی کجایی؟ چرا جواب کامنتای ملتو نمیدی؟

سلام سلاام خخخخ.
مساحتشو که نمیدونم وارد کابین هم دوست داشتم بشم ولی امکانش بود کسی باهام همکاری نکنه خخخخ.
اتفاقا یه جایی چندتا دکمه بود که خواستم فشار بدم ولی حس شیطنتم رو کنترل کردم.
همینجاها بودم ولی مهمون داشتیم مرررسیی که وقت گذاشتی دادا

درود بر مهر بانو مظاهری. از اینکه صحیح و سالم برگشتید خوشحالم. مرسی که بنا داری ما را با حال و هوای اونجا آشنا کنی ولی توجه داشته باش که شما تحت مراقبتهای ویژه و خاص اونجا بودید احتمالا در رفت و آمد محدودیت داشتید ارتباطاتتون گسترده نبود پس با این شرایط نمیشه دو جامعه و کشور را دقیقا مقایسه کرد. پنجم شدنتون هم مبارک دفعات بعد بیشتر تلاش کنید تا بیایید به اولی برسید همونطور که قبلا هم گفتم چه ببری چه نبری برای ما قهرمانی قابل احترامی و دوستتون داریم شما ورزشکاران و ورزش دوستان رااا.
پیروز و پر افتخار باشی زهره بانو.

دروود بر عمو حسین مهربون.
دقیقا درسته کلا ما وقتی برای گشتن در شهر نداشتیم این سفرنامه هم فقط طبق دیده ها و شنیده های خودم هست.
لطف دارین شما. انشا الله دفعه بعدی با مقام برمیگردیم.
پر انرژی باشید همیشه

درود
خوش‌برگشتید. سفرنامه هم عالی بود. مختصر و مفید. من تا به حال هواپیما سوار نشدم، باید کلا تجربه جالبی باشه. با غذا مشکلی نداشتید؟ من که کلا اگه برم خارج هرچی خوشمزه باشه می‌خورم، می‌خواد گوشت هر جک و جونوری باشه، اما گمون می‌کنم واسه کسایی که به اینجور چیزا اهمیت می‌دن یه خورده دردسرساز باشه این مسئله. و راستی هشت‌پا زنده نخوردید؟ خخخ. البته نمی‌دونم توی تایلند هم هشت‌پایی که در قید حیات باشه می‌خورن یا نه. ولی از اونجایی که کشور تایلند فکر کنم همسایه چین و ژاپن هستش این غذا اونجا هم باشه. اون مهمون‌دارا به انگلیسی حرف می‌زدن یا زبون دیگه‌ای؟
براتون بهترین‌ها و البته سفر‌های خارجی بیشتری رو آرزو می‌کنم.

درود بر آقای امینی.
در مورد غذا جک و جونور به طور زنده و سرخ شده و در هر مدل دیگه ای در منوی غذایی ما نبود یا حد اقل من ندیدم و نشنیدم.
ولی با تفاسیر شما بعید نیست که باشه.
تنوع غذایی خیلی بود ولی اکثرا با مزاج ماها جور نبود.
بله انگلیسی صحبت میکردند. در مورد مفید بودن انگلیسی در پست بعدی توضیح میدم.
انشاالله شما هم تجربه میکنید.
من هم برای شما بهترین تجارب و البته موفقیتهای روز افزون رو آرزومندم.

سلام به قهرمان خودمون.
چیطوری شوما؟ راستی اگه من الان سفر نامه نوشته بودم تمام انگشتان دستم رو خورد نمی کردی آیا خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
رسیدن به خیر و شادی و همیشه به این سفرها و مسابقات. امیدوارم در مسابقات بعدی قدرتمند تر ظاهر بشین. اون دفعه بهت گفتم بزن حریفان رو لت و پارشون کن ولی ظاهرا اصفونی بازی دراوردی و پنجم شدی. بابا تو مسابقه که نباید مهربون باشی و اصفونی بازی دربیاری خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
دفعه بعد به حرفم گوش کون و به راحتی هم اول میشی.
مرسی از بابت پست ولی این کنجکاوی بیش از حدت هم ماجرایی هست هاااا خخخخخخخخخخخخخ
شاد باشی قهرمان.
وییییییژژژژژ

سلام سفر بخوشی. ایشاالله سفرهای بعدی .. پرواز هواپیما بخیلی چیزا ربط داره وضعیت هوا نوع هواپیما و تجربه خلبانش.. ولی هرچی باشه خیلی تجربه خوبیه… وقتی که تیک آف می کنه… حس خوبی داره…. وای اگه هوا ابری باشه و بخواد بپره چه تکونهائی که نمی خوره از چاله چوله های رو زمین بدتره….

سلام زهره مظاهری تایلندی!خخخخ
هواپیما ترس نداره که!حتی وقتی برای اولین بار هم سوار شدم اصلا نمیترسیدم
موقع ای که داشت اوج میگرفت داشتم با دوستم دعوا میکردم که تورو خدا بذار من کنار شیشه بشینم آسمونو بهتر ببینم!‏
آخرشم نزاشت که نزاشت خخخخ
من دوست دارم یه سر هم به خلبان بزنم ببینم چیکار میکنن!آرزومه کلا!‏
آخه دختر خوب؟چرا انقدر راجع به غذاها گفتی؟؟؟اگه من بودم فقط ماکارونی میخوردم
با جمله آخرت کلا موافقم.هیچوقت آرزوی خارج رفتن به دلم نبود
آدم هرجای این کره ی خاکی که هست خودش باید فرهنگ و شخصیتش رو حفظ کنه و محیط رو هم مقصر ندونه.
بازم بنویسیا.
فقط از نکات خنده دارش هم
بگوووو.‏ مثلا سوتیهایی که میتونستی بگی
خخخخ.دیگه باید برم.‏ حس میکنم کتک لازم شدمممممم
خدافظ.

سلام دختر شمالی! خخخخخ
در مورد هواپیما ترس از سقوط اینا اصلا نداشتم.
میدونی یه وقتایی کلا همین ندیدن تصوراتی رو ایجاد میکنه که استرس و ترس رو بیشتر میکنه. هرچند یه وقتایی میگن نمیبینین راحتترین.
البته این موضوع رو کلی گفتم.
در مورد غذا هم آخه بیشترین کاری که میکردیم سه وعده غذا میخوردیم خخخخخخخخخخخخخخخ.
ماکارونیش میدونی مثل وقتی بود که میریزیم داخل آبکش. خیلی بیمزه
راستی این حرفا رو نزن رفیق خیلی هم خوشحال میشم مینویسی، در مورد سوتیهام مینویسم حتما.
شاد باشی گلبانو

سلام عزیزم.
رسیدن به خیر.
جملۀ آخر قبل از متن ادبی رو اساسی می لایکم. یه بار یادمه یه جا تو کامنتا نوشتم که تو بچگی فکر می کردم شهر های بزرگ مثل اصفهان تهران و مانند این ها با جایی که توش زندگی می کنم خیلی متفاوته. قطعا کشور های دیگه هم همینطوره. بعضی از ما یه تصور های خاص داریم که به نوعی مدینۀ فاضله ازشون ساختیم. بگذریم.
مهر ماه پارسال یعنی نود و پنج اولین باری بود که سفر با هواپیما رو تجربه کردم. قدری به دلیل کسالتی که از قبل داشتم، سر گیجه داشتم که ربطی به هواپیما نداشت. بعدشم یه چی یواشکی بگم: خب قبل از اینکه هواپیما بپره یه سری نکات ایمنی گوشزد میشه به نظرم زیاد بهش توجه نکنیم بهتره چون باعث میشه قدری یه سری نکات رو به خودمون تلقین کنیم که مثلا الآنه که نفسم بگیره و مانند اینها. نمیگم اصلا توجه نکنیم ولی زیاد دقیق نشیم. تا مشهد راه زیادی نبود. دیگه قد نمیداد پا شم برم کنجکاوی! خخخ.
موفق و موفقتر باشی گلم.

سلام نازنین جان.
آره با حرفت در مورد تصورات کاملا موافقم.
در مورد نکات امنیتی من اینقدر استرس داشتم که اصلا گوش نمیکردم تازه به انگلیسی هم میگفت. یه بار تایلندی و دومین بار انگلیسی.
اینقدر حرف میزدیم که اصلا متوجه نشدیم.
هرچند دوستان توضیح داده بودن نکات رو. ولی حتی من فشار هوا هم گوشامو اذیت نکرد.
تجربه ی جالبی بود کلا.
مرسی از اینکه اومدی.

سلام بر خانم مظاهری قهرمان. پنجم شدنتون رو تبریک میگم. البته که برای ما قطعا اولید. برای جهان هم مسابقه ی بعدی اول میشید. قشنگ بود یه لایک بسیار بزرگ هم به متنی که آخرش گذاشتین.
امیدوارم شاد و پر از انرژیهای مثبت باشید، همونطوری که همیشه هستید.

زهره بابا بزرگ خدا بیامرزم او وقتا هی ازمون میپرسید: خب چی میخونی؟ مثلاً میگفتیم ادبیات. میپرسید: خب یعنی چی؟ بزرگ شدی چی میشی؟ میگفتیم میریم دانشگاه مثلا تاریخ میخونیم. میپرسید: خب تاریخ بخونید چی میشید؟ خخخخخخخخخ
حالا منم میپرسم دخترم حالا که پنجم شدین چی شدین؟ از بین چن تا تیم پنجم شدین؟ اگه از بین ۵۰۰ تا پنجم شدین که وخ وخ فردا شیرینی بده بهمون. اگه از بین ۶ تا پنجم شدین که وخسم بیام بزنمت نصف شی. خخخخخخخخخخ.

سلاااام و درود بر بانو مظاهری قهرمان محله
خوبید آیا
وااااای عجب ماجراهایی داشتین
میگم وااای این تایلندیا غذاهاشون هم مث خودشون عجیب غریبه ولی من اون سوپ تند رو به عنوان یه دسر یا پیش غذا و نه به عنوان غذا اگه تایلند میبودم دوست داشتم تست کنم
به هر حال مرسی از بابت این سفر نامه ی تایلند
شبتون خوش و خدا نگهدار

سلام ,
منم تا حالا سو وار طیاره نشدم .
هر چی بوده , یا کامیون درب و داغون بودهه که کلی بار هندونه و اینها روش بوده , یا کلی آدم اخمو که کسری خواب دارند و خسته که تو اتوبوس هستند .
آخرش هم هیشکی نمیگه آقای راننده دستت درد نکنه که رسوندیمون خخخ
اما تایلند رو من زمانی بهم پیشنهاد شد که یه زن ساطور به دست داشتم خخخخ
مجبور شدم برای حفظ جان خودم و دوستان , فکرش رو هم نکنم . آخه من پاستوریزه کامل به دنیا اومدم .
اگه سفری باشه و زورم برسه , دوست دارم برج ایفل و هنر فرانسه رو ببینم .
یادمه در یکی از بهترین فیلمهایی که دیدم و در زمان جنگ جهانی دوم بود و مخالف اون , یک فیلم رمانتیک از عشق یک خلبان جوان و معروف , به یک دختر فرانسوی که هواپیماهای اولیه و یک موتوره ملخ دار رو داشتند , یک دیالوگ مثل چند دیالوگی که قبلا شنیده بودم که این فرانسویان , کشوری به این زیبایی دارند که اینقدر برای آزادی اش میجنگند .
و واقعا کشور زیبایی بود .که اروپا کلا قاره ای سر سبز هس , اما فرانسه , مهد هنر و زیبایی هست .
اما تایلند به شما امید دارم که خوش گذشته باشه و ما نمیتونیم به این سادگی به این کشور سفر کنیم و الان که میبینم , شاید هیچ بار به این کشور سفر نکنم که در قدیم که موقعیتش بود نکردم .
امید که همه ملی پوشانمون سر افراز باشند و جزو دو تیم اول حداقل .

سلام بر زهره مظاهری. تجربیاتت بسیار برام جالب بود تا به این لحظه فقط یک بار تونستم به عنوان گزارشگر همراه با ورزشکاران نابینا به تورنومنتی خارج از تهران اعزام بشم که اونم با شهروز رفتیم بابلسر و آخرش با چیزی در حدود ۱۲ ۱۳ تا گزارشی که زنده رفتیم و چیزی در حدود ۵۰ تا مصاحبه با ورزشکاران نابینا و البته ۴ ۵ کیلو اضافه وزن برگشتیم.
و از اون به بعد کلا فدراسیون علاقه ای به اعزام خبرنگار به مسابقات ورزشی نشون نداد و بودجه ما هم کفاف خرج کردن از جیب رو بهمون نمیداد.
بگذریم! اگه تو پست بعد وارد خود مسابقات شدی با تحلیلای فنی خودم خدمت میرسم.
فقط نکته ای که میمونه این که من کلی منتظر گزارشای تو و خانم روابط عمومی فدراسیون بودم که چیزی نرسید کلی هم تبلیغ کرده بودم که لحظه به لحظه اخبار مربوط به تایلند رو پوشش میدیم که خب خبری نشد! ایشالا یه کم هم از ریزه کاریهای خبرنگاری رو یاد بگیری برای مسابقات بعدی میتونی ضعفهای آشکار خانم روابط عمومی رو هم پوشش بدی. خخخخ.

خدایِ من! سَََلااام.
به خدا من اینترنت نداشتم به خانم آب ستان هم گفتم بهت خبر بده.

خارج خارجه دیگه یعنی چی قدر نمیدونین آخه خخخخخ.
ایشالا جاکارتا تیم رو همراهی میکنید.
باشه سعی میکنم از مسابقات هم بنویسم
مرسییی
راستی شش نقطه رو هم گوشیدم مرسی یه عاالمهه.

سلام گلم! منتظر بقیَش هستم. راستی دفعه بعدی یه آدامس بذار دهنت وقتی هواپیما درحال بلند شدن یا نشستنه آدامس بجو. این کار باعث میشه استخونهای گوش میانی حرکت کنه و میزان هوای داخل گوش متعادل بمونه و تعادل آدم دیرتر بهم میخوره. من امتحان کردم جواب داده. سرگیجه ها بخاطر مشکلاتیه که به خاطر کاهش و افزایش فشار هوا توی گوش به وجود میاد.

سلام. ِِ؟ برگشتین؟ خوب خِیلیَم خوب. نوشته خوندنی ای بود. مرسی. باهاتون در مورد جملات پایانی کاملا موافقم. شاید تنها تفاوت ما با کشور هایی که از ما جلوترن این باشه که اونا زودتر فهمیدن روش ما جواب نمیده. البته این فهمیدنه از کجا میاد نمیدونم.

سلااام بر مظاهری خانمی عزیزم
چرااااا آخه چرااااا این قدر خلاصه و کوتاهش کردی خب شکلک فضولی من ارضا نشد خخخخخخ
عااالی نوشتی ولی مثل همیشه و ای ول به تو که حواست به همه چیز هست و مرسی که خاطراتت رو باهامون به اشتراک گذاشتی و ان شا الله این یه قدم اولین باشه برات برای رسیدن به مدال طلای پارا المپیک گلبال در سال های آینده…. و مدال های رنگارنگ بین اللمللی دیگه…..
شاد باشی تا همیشه و سربلند و موفق و پر انرژی

سلام خانم مظاهری، رسیدن به خیر و پنجمیتون مبارک. قسمت اول خیلی با حال بود. هرچه از جزئیات بنویسید ما که خسته نمی شیم. خدا دور دنیا را قسمت رفته و نرفته بکند. راستی از تفریحات مهیج اونجا هم اگر رفتید بنویسید. شنیدم یه جا هست که یه طناب فنری به آدم میبندند بعد از ارتفاع ۲۰۰ متری ولش می کنند پایین و بعد میکشندش بالا، خیلی حال میده. انشا الله همیشه خبرهای خوش ازتون بشنویم.

درود
به خدا خیلینوشتم ام حیف که الان نیست .
به هر حال از اینکه سفر خوب را به سرانجام رساندی و در سلامت کامل به وطن بازگشتید خیلی خوشحال هستم و سربلندی شما را همواره و همیشه آرزومندم .باز هم دوستان ارزشمندی در این مطلب حضور دارند و این حاکی از منش والا و بزرگواری و عزیز بودنت در محله است .همواره پرتلاش و مانا باشید قهرمان .

درود
سرکار علبه بانو زهره مظاهری حلول شما به وطن را گرامی می داریم .زحمات بی شائبه شما ستودنی است و لاجرم عزمتان را می ستائیم .گزارش جالب بود .جالب تر جملات قصاری که در کرده بودید و هنوز که یکبار خواندمش سنخیت این جملات را با گزارش درک نکردم و این هم حتما از برکات سفر به تایلند و کالباس معروف آنجا بوده لابد !؟ حب در گزارش ننوشته بودی که نان هم با خودت برده بودی یا نه و یا محتویات ساک و چمدانت چه بوده است .البته با عرض پوزش حتما در ایران خیلی خوراکی تناول فرموده بودید که مجبور به استفاده از سرویس بهداشتی شدید دیگه ! خب آنطور که لو رفته و عمو حسین هم ایراد وارد کرده نکات مجهول الهویه و مجعول المکان در گزارش شما هویدا میکند .لطفا در گزارشات بعدی شما این موضوعات بیشتر رعایت گردد .اما زهره واقعا دست مریزاد واقعا واقعا سربلند و پایدار باشید . همینکه در سلامت کامل سفر بزرگی را به سرانجام رساندید بنده حقیر خوشحال هستم و حتما در فرصت های بعدی نتایج ارزشمند و بیشتر از این سفر را کسب خواهید نمود .از اینکه دیر آمدم معذرت می خواهم .مشکل اصلی همان خوابی است که عمو حسین به شما توصیه کرد که مبادا در دروازه خوابت ببرد و من نیز در خانه خوابم می برد و پیری و هزار مشکل دیگه .وای خدای من تایلند هم مثل شماله شماله شماله و من شمالی نیستم اما آلوده شمالم و شرجی بودن و باد را به وفور تجربه کرده ام .خوشا به سعادتم که در هوای تایلند بسر می برم .

پاسخ دادن به رهگذر لغو پاسخ