خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پسر پاییزم

سلام به دوستان و هم محله ای های گل و عزیز و خوشگل و جیگر و خوشتیپ و ورزشکار و موزیسین و … و… و… خلاصه سلام به همه تون. یه شبه شعری نوشتم دیشب, که ایده شو از پست فرزانه ی عظیمی متولد 11 آبان 1370 گرفتم. امیدوارم دوستش داشته باشید.
این وعده رو هم بدم که به زودی یه نمایشنامه طور, در واقع یه داستان کوتاه تلگرامی که توسط یکی از هم کلاسیهای دانشگاه ضبط شده و توسط همون فربد که دوستان توی اردوی تهران دیدن که مدعی بود 7 8 ماهه پاکه داره یه کم رو فایلاش تدوین و ویرایش میشه به محض تموم شدنش, براتون توی محله یا خودش قرار میده, یا این بنده حقیر.
در آخر بگم که خیلی همه تون رو دوستون دارم.
امیدوارم دوسش داشته باشید.
نظراتتون موجب ساخته شدن من خواهد بود.
ارادت.

***

آخر شهریور
دو سه شب مانده به مهر
دل من باز تو را می خواهد.
تو که معشوقه ی رؤیای منی
تو که شاید هرگز
به دلم سر نزنی.
تو که شاید اصلا,
پا در این عرصه ی خاکی نگذاری اما
دل مغرورِ پر از حسرتِ پائیزیِ من,
دو سه شب مانده به پائیز تو را می خواهد.
ای وای
دل من عاشق کیست؟
عاشقِ یک رؤیا!
عاشقِ یک تصویر.
که شبیهش توی دنیا ی پر از حادثه ام یافت نشد.
که محبت ز دلم
سو ی هر کس که شبیهش باشد
مثل یک تابش خورشید
توی یک ظهر پر از آتشِ شهریورماه,
با تمامِ گرما, تافت, نشد.
پسرِ پائیزم.
زاده ی مهر و وفادار به عشق.
چه غریب!
هم عاشق, هم مغرور, هم خودخواه.
وای عجب شله قلمکاری شد. دلِ پر حسرتِ من.
زاده ی مهرم و معروف به منطق
در جدال دل و عقل, چه کسی پیروز است؟
دل یا عقل؟
مهر اگر حکم کند, در میانِ دل و عقل, صلح خواهد افتاد.
مثل فصلش زیبا, مثل فصلش وحشی.
زادگان پائیز, خشمشان جان سوز است. هم چو آن باد خزان
که لباس از تن عریان درختان برکند.
پس اگر دل به دلِ زاده ی پاییز سپردی هشدار
تو فقط دوست بدار.
دل او را نشکن
عاشقش باش که برایت با دل,
بهترین فصل خدا را به تجسم بکشد
زیر پایت فرشی
شود از برگ خزان
بر سرت نم نمِ باران باشد
نفسترا به هوای عشق آمیزِ غروبِ پائیز
با تمامِ غم ها
در همه سختی ها
تا ته این دنیا,
با نفس های پر از عشق خود عادت بدهد.
فصل من در راه است
پسر پاییزم.
محمدقاسم کفیلی, 29 شهریور 1396,

۴۵ دیدگاه دربارهٔ «پسر پاییزم»

دیدگاهتان را بنویسید