خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کامبیز شاه برای اولین بار در رستوران لاکچری!

سلام عزیزان و دوستان همیشه همراه

همانطور که در عنوان پست مشخص شده است، بنده برای بار اول به رستوران لاکچری تشریف فرما شده ام. از آنجا که توی عمرم پا به همچین جاهایی نذاشته بودم، از خوشحالی می خواستم سکته بزنم اما به حرمت شما دوستان، زنده ماندم تا تجربه ی اولم را با شما به اشتراک بگذارم. پادکستی که خدمت شما ارائه می شود، حضور در رستوران شبنشین اصفهان واقع در کوی آتشگاه، با شرکت مدیر سایت، مجتبی خادمی، دوست من و شما تهیه گردیده و گوش دادنش خالی از لطف نخواهد بود.

انتشار چنین پادکست هایی در محله، می تواند ما را به استقلال هرچه بیشتر نزدیکتر کند.

بعد از گوشیدن، منتظر نظرات مثبت شما هستیم.

دوستتان دارم و دیگر هیچ.

امضا

کامبیز شاه

دانلود پادکست پانزده دقیقه ای با حجم ده مگ از همین لینک

۱۰۶ دیدگاه دربارهٔ «کامبیز شاه برای اولین بار در رستوران لاکچری!»

سلام کامبیز
نمیدونم ماست و خورشت چیه خخخ
تا دلت بخواد غذا های بیرونی به دلیل کارم خورده بودم , اما خورشت ماست رو فقط وقتی خورشتمون میریخت تو ماست مجبور به خوردنش میشدیم خخخ
میگفتیم که وللش , همش میره یه جا .
موج مصنوعی رو تو پارک آبی ده سال پیش شنا کرده بودم .
آهان یه بار هم سینمای سه بعدی رفتم که یه عینک مسخره هم باید بزنی و از زیر پامون آب میپاچید وقتی میرفتیم توی یه محیط آبی , یا صندلی عقب جلو میشد و میلرزید , یا باد میومد خخخخ ولی تفریحات روز به روز دارن از تکنولوژی استفاده میکنند , و نون اون سرمایه گذاری رو میخورند .
من زمان دبیرستانم به آتیشگاه اصفهان سفر کردم که خارج از شهر بود و امکاناتی نداشت .
بالای اون کوه , یه عبادتگاه زرتشتی باستانی بود که من با شوق و ذوق , تنهایی رفتم بالا و اونجا و محل آتیش افروختن اونها رو دیدم , با دیوارهایی اطراف که مرکزی داشت مثل حوض بزرگ که تویش آتش رو که مظهر و نماد پاکی و پاک کنندگی هست روشن میکردند و به جشن میپرداختند .
وقتی پرس و جو کردم , فهمیدم هنوزم اونجا این مراسم در اعیاد دین زرتشت که دین همه ی نیاکان بزرگ ماست , برگزار میشه
بر خلاف عده ای که خیال میکنند که زرتشتیان , آتش رو میپرستند و نه اهورا مزدا رو . که همون خدای یکتاست .
البته اگه همون آتیش گاه معروف اصفهان باشه , و فکر هم میکنم که در مسیر منار جنبان باشه , یا اونم چون خارج از اصفهان بود یه کمی , با هم مشتبهشون کردم .
امیدوارم که همیشه شاد باشین و ماست و خورشتتون براه .

سلام عمه. آره هستم. بازم بیام؟
شما و خانم امیدی منو شرمنده کردید.
بهتون بسیار زحمت دادم.
امیدوارم سنندج تشریف بیارید.
خیلی مهرببون هستید.
ببخشید زیاد حرفف زدم.
خدا قسمت کنه با ههم بریم اصفهانک خخخخخ

اَبوت و کاستِلو … ههاهاهاهااههاهاها
صدای کامبیزااااااااااااااااااااا. خخخخخخخخخخخ
چرا شوما نابیناها اینقد شیکموئید؟ والله ما بعد شیش سال جم میشیم دور هم یه صب تا بعدظهرم با همیم گاهی هیچی نمیخوریم. یا هر کی از خونش یه چی میاره درد میکنیم. بستنی سلطانی کوجاس؟ خخخخخخخخ. ای کارد بخوره تو شیکماتون.
خادمی ساده دل جا ول چرخیدن تو خوردنی فروشیا ۳۰ چل کیلو سبزی آش و خورشتی و باقالی و نخود سبز بیگیر بیریز جلو کامبیز پاک کونه برا زمستونت.

میگم تا رعد و برق اونجا بود چه نیازی به اون همه خوردن. والا من که به ی آبدوغ خیار رضایت میدم . بستنی سلطانی دیگه چی چیه ؟
در ضمن دنگو دونگی حساب کنید که به کسی فشار نیاد .
کامبیر آماده باش رعد حکیم و زهرا خادمی بیاییم کردستون

سلام. از زمانی که مدیر۱پست خاطرم نیست چیچی زده بود داخلش در مورد شبنشین گفته بود دلم می خواست این شب نشینه رو می رفتم هنوز که نشده. عمری اگر باشه۱زمانی میرم ولی پادکستش رو اینجا نمی زنم فقط حالش رو می برم. ایشالا همیشه خوش باشی و خوش باشید!

سلام بر جناب شاه کامبیز خان اسدی و بسی بسیار به اصفهان خوش اومدید, می گم بستنی سلطان رو از دست دادید پس ولی در کل همه بستنی های اصفهان مارک دار و خوبند خداییش و بنده به این نتیجه رسیدم بستنی فقط بستنی های اصفهانی و می گم اگه دعوت می کردید ما هم باهاتون می اومدیم شب نشین بیشتر بهتون خوش میگذشت که حیف از مصاحبت ما بی بهره شدید خخخخخخخخ شکلک عاقبت زیتونه چی شد آیا و دیگه این که به استحضار همه اهل محل برسونم من از سرکار خانم رهگذر پرسیدم و الآن منم می دونم مجتبی خان خادمی کی رو تو محله بیشتر دوست داره خخخخ فقط موندم من چیطو تا حالا ادعای کاشفیت قراین و امارات داشتم آیا؟ در هر حال بنده با دریافت وجه از هر دو طرف یا سکوت می کنم نمی گم یا اعلام می کنم لو می دم قضیه رو خخخخخ

چی؟ نشنفتم. ها؟ بلندتر بگووووووووووو رهگذر چی نیست؟ یا حضرتی عباس کمکم کون خشممو کنترل کونم. خخخخخخخخخ
بانووووووووو اون پولی که صب ازت گرفتم کم بود یالی باز بیریز حسابم. میخوام برا عیدی قربون گوسفند بسونم سر ببُرم.

سلام کامبیز به اصفهان نصف جهان خوش اومدی امیدوارم تا الان بهت خوش گذشته باشه درضمن اصفهان جاهای قشنگ دیگه ای هم داره که تجربه اش ضرر نداره…خوب میدونید از بس قشنگه توی یکی دو روز نمیتونی همشو سر بزنید اصفهانه دیگه الکی نیست که بهش میگند نصف جهان خخخخخ خوش باشید

راستی چرا کردی صحبتت کردنت مثل کردهای خارجکی بود . من که چیزی نفهمیدم . خخخ خورشت ماست چه مزه ای بود؟من تا حالا نخوردم.
ی سئوال چرا نبین ها این همه اهل خوردن هستند ؟ من توی عمرم ازین خرجا نکردم. خخخ و ازین پولا ندارم . قول میدم اگر ی بار دیگه توی قرعه کشی برنده شدم برم ی بستنی ۲۰ هزارتومنی بخورم خخت

سلام کامبیز، به اصفهان خوش اومدید، مجتبی برش دار این کامبیز شاهو بیارش اینجا خدمتتون باشیم، کامبیز خان افتخار بدید زیارتتون کنیم، بهر حال نمیدونم هنوز اصفهانید یا نه، امیدوارم خوش گذشته باشه و بیش از پیش خوش بگذره.

یعنی مجتبی خاک، فقط خاک، این دیگه چکاری بود؟ حالم به هم خورد. یادم باشه با تو هرگز سر یه میز نشینم.
اگه با این دهن پر که داری حرف میزنی یه دونه برنج یا مثلا یه تیکه گوشتی چیزی از دهنت بپره تو ظرف غذای من بدبخت چه خاکی بریزم سرم! تا یه هفته هیچی نمیتونم بخورم که.

من واقعا شرمنده ام.
آخه تو که کامبیز خان بد رفتار نکردی.
وقتی رفتارت به نسبت این آقا دیوه درستتر بود تو خوردن دیگه یادم رفت که از شما هم حرف بزنم فقط بی انصاف چرا میخواستی عصای این آقا دیوه رو شوت کنی گناه داشت.
دیروز یکی تو خیابون عصای من رو شوتید و بعدش هم خودش رفت و برام آوردش

خخخخخخ مجتبی من و علی کوچولو هم داریم میایم اصفهان
علاوه بر لاکچری شهررویاها هم میخوایم ها
همشم خودت حساب کن دستتو رد نمیکنیم زشته خخخخ
کامبیز که اینقدر خوب بلده حرف بزنه چرا اینقدر کامنتاش افتضاح غیر قابل تحمله !!! یا ما افتضاح و غیرقابل تحمل میخونیمش هه
صوتی از نوشتاری بهتر هستی
خادمی هم که معلومه کیو دوست داره حتما یکی از دانش آموزاست
یکی از این بچه مچه ها محله هه

سلام کامبیز.
گوش دادم.
نوشِ جونتون.
البته این همه خوردین قیمتش همچین زیادم در نیومده هااااا.
چون اینجور رستوران ها ۱۰ درصد هم حق سرویس میگیرن.
خلاصه که مووووجی رو حسااابی پیاده کردی.
فکر کنم ده درصد حقوق ماهانش یک شبِ رفت خخخخ.
یادش بخیر.
من و تبسم هم سال ۹۴ دوران نامزدیمون رفته بودیم اصفهان و مهمون خانم کاظمیان و ساناز بودیم.
ما رو بردن رستوران VIP.
اونجا اینجوری بود که ۵۰ هزار تومان ورودی میدادی و هر چقدر که دلت میخواست میخوردی.
انواع تمام غذا ها، دسر ها و نوشیدنی ها هم بود.
به جان کامبیز انقدر خوردم انقدر خوردم انقدر خوردم که دیگه نمیتونستم نفس بکشم و از جام بلند شم خخخخخ.
البته فکر نکنم جایی در ایران، قیمت غذا هاش مثل برخی از رستوران های شمال تهران باشه.
اتفاقا همین دیروز بود که روزنامه ایران یک گزارش از رستوران های لاکچری شمال تهران منتشر کرد.
بخونش تا فکت بیاد پایین خخخخ.
اگه راست میگی موجی رو ببر اینجا مستند صوتی ضبط کن خخخخخ.
فکر کنم این رستوران هایی که در گزارش بهش اشاره شده برین، موجی همون دمِ در درجا سکته قلبی مغضی ریوی کبدی، کلیوی، شُشی، معده ای، روده، کل جواهرات بدن، گردن، بازو، دهان، چونه، آرنج دست چپ، لوزه المعده، آرنج دست راست، زانو، رون، انگشتان پا، ابرو، پیشونی، مو ها، گوش ها، دندون ها و دیگه همه جا رو با هم بزنه خخخخ.
اینم از این گزارش خفن.
روزنامه ایران در گزارشی از رستوران‌های «شیک» شمال تهران با ورودی نزدیک به نیم میلیون تومان و فهرست غذای بدون قیمت٬ نوشته که با وجود قیمت بالا٬ این رستوران‌ها «مشتری ثابت» دارند و هر چه قیمت بالاتر باشد٬ میل آنها برای «هزینه‌کردن بیشتر می‌شود».
این روزنامه در شماره روز سه‌شنبه هفتم شهریور خود در مطلبی با عنوان «منوهای بی‌قیمت برای مشتری‌های وی‌آی‌پی»٬ نوشته که مشتریان «پولدار» این رستوران‌ها٬ «صورتحساب را بی‌چون و چرا پرداخت می‌کنند».
نویسنده گزارش که مشتریان این نوع رستوران‌ها را «وی‌آی‌پی» نامیده٬ نوشته است: «مهم» بودن این افراد تنها به دلیل «پولدار» بودن‌شان است و به همین دلیل «می‌توانند هر وقت دلشان خواست راهی یکی از رستوران‌های لاکچری شوند و برای یک وعده غذا، چیزی حدود حقوق یک ماه یک کارمند ساده هزینه کنند».
مجید٬ یکی از مشتریان این رستوران‌ها به خبرنگار ایران گفته که در این فضا «آدم احساس آرامش می‌کند. حس می‌کنی فرق داری. دقیقاً همین است. حس خاص بودن می‌دهد».
وی که برای این احساس «خاص بودن»٬ باید تنها برای ورود یک نفر به این رستوران «شیک»٬ ۴۵۰ هزار تومان ورودی پرداخت کند٬ اضافه کرده که به خاطر مهمان‌هایش به اینجا آمده است.
مجید همچنین گفته که «وقتی ۴۵۰ هزار تومان ورودی می‌دهید، حتماً برایتان مهم نیست که قیمت غذاها چقدر است. آنها پیشنهاد می‌دهند و شما انتخاب می‌کنید. در منو، قیمتی دیده نمی‌شود. برای هیچ چیز. نه پیش غذا، نه غذای اصلی و نه دسر و مخلفات».
وی با اشاره به اینکه این رستوران‌ها با وجود قیمت‌های بالا٬ «مشتری‌های ثابتی» دارند٬ افزوده که «وقتی چنین رستورانی می‌روید باید بدانید قرار است پول زیادی خرج کنید. چیزی حدود دو میلیون برای سه نفر… به نظرم کاملاً غیرمتعارف است».
آن‌طور که روزنامه ایران نوشته٬ این رستوران‌های «لاکچری» عمدتاً در «شمال تهران» قرار دارند و هر کدام برای جذب مشتری٬ «سبک و سیاق» ویژه‌ای دارند.
بر اساس این گزارش٬ بیشتر مشتری‌های این نوع رستوران‌ها «دوست دارند غذای‌شان را در محیطی خاص و خلوت صرف کنند. دوست ندارند موقع صرف غذا، کسی مزاحم‌شان شود و خوش‌شان نمی‌آید صدای دیگران را بشنوند».
به همین دلیل ورود کودکان زیر ۱۰ سال نیز برای پرهیز از بر هم خوردن سکوت این نوع رستوران‌ها ممنوع است.
مدیر داخلی یکی از رستوران‌های «شیک» شمال شهر تهران به روزنامه ایران گفته که مشتری‌ها «دوست دارند این پول را خرج کنند. گاهی هرچه قیمت بالاتر می‌رود، میل‌شان برای هزینه کردن بیشتر می‌شود».
وی علت بالا بودن قیمت غذاها در این نوع رستوران‌ها را نیز استفاده از «مواد درجه یک» و «مجموعه‌ای از خدمات و امکانات» عنوان کرده است.
او افزوده که «اگر مشتری از قیمت‌ها ناراضی باشد، می‌تواند از رستوران دیگری که به لحاظ کیفیت خوب است و قیمت مناسب‌تری دارد استفاده کند».
گزارشگر ایران به عنوان نمونه به قیمت یکی از سالادهای «پرطرفدار» یکی از این رستوران‌ها که ترکیبی از «خاویار و آووکادو با سس مخصوص» است اشاره کرده که نزدیک به چهارصد هزار تومان قیمت دارد.
بر اساس این گزارش٬ مشتریان در صورت سفارش این سالاد٬ تا پیش از سفارش غذای اصلی٬ ۴۵۰ هزار تومان به عنوان ورودی و ۴۰۰ هزار تومان برای این سالاد هزینه کرده‌اند.
پیش از این نیز گزارش‌هایی مبنی بر فروش همبرگر ۲۵۰ هزار تومانی که با «مواد خاص و گران پر می‌شود» و نیز بستنی ۱۵۰ هزار تومانی که از جمله تزئیناتش، «ورقه‌ای نازک از طلا است»٬ منتشر شده بود.
خبرگزاری فارس شهریور ماه سال ۹۰ درباره این بستنی که در برج میلاد تهران سرو می‌شد و قرار بود قیمت آن ۴۰۰ هزار تومان باشد٬ مطلبی منتشر کرده بود.
تقی گل‌رخسار٬ مسئول رستوران گردان برج میلاد تهران، در گفت‌و‌گو با این خبرگزاری گفته بود «دو گرم و ۳۰ سوت طلای خوراکی در این بستنی استفاده می‌شود…که فقط در آلمان تولید می‌شود و باید وارد کشور کنیم».
فارس با انتقاد از فروش این بستنی در برج میلاد٬ نوشته بود که «استفاده از این برج فقط مخصوص اعیان و اشراف‌زاده‌هاست و افراد معمولی حتی یک‌بار هم نمی‌توانند.
ما منتظر ضبط مستند صوتی از یکی از این رستوران ها هستیم.

اصلاح می کنم مغزی.
اونم جوارحه نه جواهر خخخخخ خخخخ خخخخ.
تو خواب و بیداری دارم پیام میدم.
راستی مجتبی شهروز رو از همه بیشتر دوست داره خخخخخ.
اصلا یه علاقه ویژه بهش داره.
الکی مراقب باشین این رهگذر تیغتون نزنه خخخ.
برم تا بیشتر از این چرت و پرت ننوشتم.
ما که رفتیم لالا.

سلام بر خبرنگار توانای محله.
آخ فکم!
جدی تعجبیدم!
یعنی مردم انقد مخشون تعطیله؟
چهارصد پنجاه هزار؟
چه خبره؟ مگه عروسی خره؟
حتما تهران بره میام گیرش میارم.
مرسی از اطلاعاتی که دادی.
زیاد خوردنت نشون میده که بالقوه لیاقت تبدیل شدن به یه کرد رو داری.
نیاز به تلاش بیشتر

سلام کامبیزشاه. اینقدر خوردی تونستی سوار تخت شاهیت بشی؟ تختت فرو نریخت آیا؟ بالاخره صدای شما رو هم شنیدم. کُردی شما با کُردی ما زمین تا زیرزمین تفاوت داره. البته سمت ما کُرمانج هستند. سایه ات بر سر ملتت مستدام باد ای شاهنشاه. هر چند هیچ حکومتی پایدار نیست.

سلااام
خب از اونجا که کامبیز الکی اسم خودشو گذاشته شاه فعلا کاشان در حال و هوای همایش های خفنه، و رفته تا کمرش زیر بار علم خم بشه، و میمیره واسه هم اندیشی هایی با حضور دکتر های متفکر سیگاری، فعلا نیست که جوابتونو بده. مدیونید اگه فکر کنید واسه بخور بخواب اومده باشه کاشان!
در خصوص خودم، من که لذت بردم از حضور در شبنشین.
امیر؟
مطمئن باش سعی می کنم یه شش ماه نخورم و نپوشم و نگردم و یه بارم که شده، اون رستوران برم و برای شخص خودم و یه نفر دیگه، تا شش هفت میلیون رو خرج کنم. شایدم بیشتر.
راستی امروز برای اداره ی کارگاه مسیریابی رفتم کاشان و برگشتم که دهنم توی مسیر سه ساعت رفت و سه ساعت برگشت، سرویس شد اساسی!
اونجا مادر یه بچه ی شش ساله رو دیدم که بچه اش کاملا وابسته بود.
مادره خیلی علاقه داشت بچه اش مستقل بشه.
بچه ای که نه میتونست به تنهایی راه بره، نه میتونست به تنهایی غذا بخوره. کلا نمیتونست مثل شما لذت ببره از زندگی.
فقط نابینا بود و بس. هیچیش نبود ولی به دلیل اینکه از اول وابسته بزرگ شده بود، اینطوری مونده بود.
لذت بردم از اینکه مادر بچه، اومده بود تا راه هایی برای استقلال بچه اش توی کاشان و حتی توی کارگاه موج نور پیدا کنه.
به گفته ی شاهدان عینی، کارگاه امروز کم کم سی چهل نفر شرکت کننده داشت.
انجمن موج نور هیچ کاری که توی این کارگاه نکرده باشه، حد اقل شرکت کننده ها رو به این باور رسوند که استفاده از فنآوری برای مسیریابی، یه نیاز واقعیه و به کاهش وابستگی، کمک شایانی می کنه.
انجمن موج نور، امروز برنامه های مسیریابی رو به همراه نقشه ی تمام شهر های ایران، روی موبایل شرکت کنندگان نصب و راه اندازی کرد.
هیچی دیگه. حال نداشتم پست بزنم، از این کامنت@دونی به صورت چند منظوره حُسن استفاده کردم.
لذت ببرید از زندگی و حااااال کنید تا میتونید.

مشتبهی اولا کامبیز واقعا شاهه چون پسر خونده رعد بزرگه.
دوما چرا لذت رو در خوردن میبینی و جستجو می کنی که مجبور باشی این همه خرج کنی ؟دیدتو در مورد لذت بردن تغییر بده .
اصلا به من چه خخ اونقدر بخور تا چاق و کچل و کبود و زشتو سیاه شی خخخ
سوما اون مادر خودش بچه نبینشو این جوری بار آورده که حالا بچه نمی تونه هیچ کاری کنه. مسلما باید خود مادر بره اول ی دوره آموزش . مورد بعدی به نظرم خانوم کاظمیان و ساناز جون سال بعد بعد از بازنشستگی بیان توی این همایش ها سخنرانی کنن ..

سلام رعد
اولا که سوما.
دوما هم که چهارما.
نع. من لذت رو در خوردن نمیدونم. خوردن یکی از زیرمجموعه های لذته. خخخ
شاه بودن کامبیزم تو هرچی بگی و توی سر و مغزت بکوبی من به شاهی قبولش ندارم. باور های هر کس را اعتقاداتش می سازند. اینم یه جمله از مرحوم موجی! ههه
بعدشم که خانم کاظمیان و ساناز جون هم به نظرم خیلی تجربیات و پتانسیل دارن که بی استفاده مونده. حیف.
بعدشم چرا عادت داری قبل از اینکه مطمئن بشی یا بپرسی قضاوت کنی؟ چرا اینکه فکر کردی من لذت رو توی خوردن می بینم رو اول سوالی نپرسیدی که اگه من جواب مثبت دادم بعد بری سراغ اینکه چرا لذت رو در خوردن میدونم؟
اینکه بابا‌بزرگی؟ قبول. ولی یه کمم جوونا رو قبول نداشته باشی دودش توی چشمه آب گرم محلات خیلی صفا داره. دوس دارم میشد برم آخه از سفر خیلی خوشم میاد مرخصیم بدند حساب نکنند.

مشتبهی دلم خنک شد .از قصد اینجوری گفتم که حرصت درآد هههه یادته ی بار توی حرفات با تحقیر به دخترها و من گفتی حرفهای خاله زنکی خخخ منم گفتم حرفای عمو مردکی هههه خب تا تو باشی به خانوما اینجوری نگی .میدونی به شخصه هیچ موقع علاقه ای به غیبت نداشتم نه اینکه بخوام و جلوی زبونو گوشم رو بگیرم نه . حس کنجکاویم خشکیده خخخ وقتی از کسی ناراحت بشم ازش دور میشم . مشتبهی منم عاشق خوردنم . خیلی دوست دارم بخورم ولی خب بیشتر غذاها برای من منع شده . از ی طرف هم چاقی برای سن من مثل سم می مونه خخخخ

ما شاه بوده و خواهیم ماند ای رعیت چموش.
من هم بسیار لذت بردم.
خب امیدوارم روزی بهت پیشنهاد بده تا بری ۵ ۶ میلیون براش خرج کنی.
کمرم زیر بار گرمای کاشان خم شد.
ولی بسیار مردم مهربان و مهمان نوازی بودند.
به خوبی شما که نبودن عمو مجی.
حال دادی به شاه شاهان.

سلاااااام. وای خوشبحالتون کباااااب و برنج زعفرانیو زیتون پرورده کناره هم یعنی برپایی جُنگ شادی برای شکم. اینکه مهمون هم باشی و پول ندی هم همچه چیزو شدییییییدا لذتبخشتر میکنه.
کاش منم شاه بودم کااااااااش شکلک گریه

واااااای وااااای ببخشید ممنون که گفتید, پادکست, پادکست
آخ, خیلی زشت شد
ای کاش یه جوری به خودم میگفتید, آبروم رفت
من خیلی دوست دارم غلط املایی کم داشته باشم,
اما طوری نیست
فکر نکنید ناراحت شدم دکتر!
تازه خوشحال هم شدم,
که فهمیدم اشتباه نوشتم
راستی چرا من اینطور میشنیدم؟
خخخخ

سلام خدمت خانم کاظمیان عزیز. خب راستش من همیشه اشتباهات نوشتاری رو همین طوری تذکر میدم و صاحبان پست یا کامنت مربوطه هم معمولا نمی بینند چون ویراستاران تصحیح و کامنت منو حذف می کنند. اما خب پیش میاد و اصلا هم غیرعادی نیست. این هم که ویراستاران رو مخاطب قرار میدم واسه خاطر اینه که خدای نکرده قضیه شکل شخصی پیدا نکنه. ارادتمندم، و کاش بشه خیلی چیزا رو ازتون یاد بگیرم.

رعد؟ به جان خودم منم از همون نابیناهایی هستم که زیاد اهل خوردن نیستم یعنی نه اینکه کاملا بی اشتها باشم، ولی تصور اینکه مجبور باشم حجم زیادی از خوراکیها رو وارد معدم کنم، باعث میشه اشتهام به اصطلاح کور بشه. راستشو بخوایید من هم تا الآن که دارم می نویسم چنین جاهایی نرفتم و تا این حد هم واسه خوردن توی تفریح هزینه نکردم یعنی نداشتم که هزینه کنم. طبیعتا در مورد اصل خوب و معقول بودن یا نبودنش هم قضاوتی ندارم ولی این گزارشی که جناب سرمدی تو کامنتا کپی کردند واقعا مغزم سوت کشید و اصلا تا این حد هزینه کردن برام قابل درک نیست.

من گاهی اوقات با بعضی از خوردنی ها به گذشته های مبهم پرت میشم و به خاطر همین دوسشون دارم.
مثلا بدم نمیاد ی بستنی خاص و خیلی خوشمزه بخورم خخخ غذا خوردن در رستوران رو فقط در ماههای سرد سال میپسندم که گرمم نشه. دلم خیلی تنگ گذشته های نامعلومه . دلم برای بارون و چایی خوردن در غروب پاییزی و بارونی تنگ شده .
والا همسر منم بزرگترین لذت رو در خوردن میدونه. مردن دیگه خخخ اینبارو می بخشیمشون هاااها این همه می خورن نمیدونم چرا نمیترکن هههه
مشتبهی کماکان عاشق آبدوغ خیاری هستم که داخلش سبزی و گردو و کشمش باشه. غذایی که طب سنتی شدیدا برای من منع کرده

من وقتی غروبا بیرون میرم و بوی غذاهای مختلف توی کوچه ها پیچیده دلم گذشته ها رو می خواد ولی کدوم گذشته رو نمیدونم . چقدر شبیه هم فکر میکنیم.
بوی غذاها منو میبره به دورانی که خونه پدری بودم . همه با هم جمع بودیم. حیف که خواهرم از بینمون چن سال پیش رفت .
ابراهیم جالبه که دوست دارم همه خواهر برادرا بدون همسر و بچه هاشون خونه پدری جمع بشیم . صد بار گفتم زناتون و شوهراتونو و این بچه های شلوغتونو نیارید . خخخخ اونجوری کیفش بیشتره . بعد مامانم مثل گذشته ها برامون غذا درست کنه .

منم دورانی رو میخوام که بی دغدغه باشم دورانی که تنها فکرم بازی کردن بودو تنها نگرانیم این بود که مادرم وقتی گرسنه باشم خونه باشه و کلی از این گذشته ها
آخه نمیشه رعد دانا حتی اگه اونا هم بی همسر و بچه هاشون بیان بازم اون دوران برنمیگرده
خدا خواهر بزرگوارتو غَرین رحمت کنه
چند باری جاهای مختلف در بارشون حرف زدی

ابراهیم خواهرم خیلی خیلی خوب بود . نه اینکه چون فوت کرده ایینو بگم نه.
یادمه تازه ازدواج کرده بودم بهم گفت ی وام بهم تعلق گرفته لازم ندارم برای تو . منم از خدا خواسته قبول کردم. اما مقدارش ی جوری بود که شک برانگیز بود . فک کن چهارصد هزارو پنجو پنج تومان . بعد بهش گفتم اقساطش چه جوریه ؟بهم گفت از حقوقم کم می کنن . خلاصه آخر سر گفت این پول برای خودت و به شوهرت نگو که بلاعوضه . چون احساس بدی بهش دست میده . آخر سر که من گفتم اینجوری قبول نمی کنم بهم گفت هر وقت دیدی خواهر و برادرا پول لازم دارن و در توانت بود کمک کن . اینجوری قرض منو ادا کردی.بعد از فوتش تازه توسط مدیرشون فهمیدیم چقدر به فقرا و مریضهای سرطانی کمک می کرده .یازده ساله که رفته ولی نمیدونم چرا خاطراتش این همه برام تازه ست . خب امیدوارم فک نکنید ناراحتم نه . من هر وقت به گذشته ها میرم ته دلمو انگار خونه تکونی کردنو تمیز و بی گرد و غبار شده .
الان کامبیزک میاد و میگه ای پدر چرا پست منو اینجوری کردی خخخ منم میگم دلم خواست . هاهاها

وااااای آخه ی آدم تا چه اندازه میتونه بخوره؟ حتی درکشم برام سخته. فکر کنم هرچی سر میز که قابل خوردن بود رو خوردین. در هر حال خوش به حالتون منم دلم خواست. زیتون پرورده خیلی دوست دارم ولی از دلستر لیمویی بدم میاد. در ضمن من خوشم نمیاد کسی با دهن پر حرف بزنه و هر کی این کار بکنه حالا فرق نداره کی باشه کلی باهاش دعوا میکنم. در کل مستند خوبی بود و اولش واسه جریان عصا کلی خندیدم. من تو دوران راهنمایی خیلی عاشق مستند های این چنینی بودم. ی ضبط صوت نسبتا بزرگ داشتم هر جا میرفتم حالا یا ی اردو از طرف مدرسه بود یا ی گردش ساده با خونواده چهار تا باتری بزرگ توش میزاشتم و با خودم میبردمش تا وقایع اونجا رو ثبت کنم. حتی ی بار یادم میاد رفته بودیم کنار رودخونه و همین که اومدم ضبط کنم متوجه شدم تو کاست نوار نگذاشتم. خلاصه اینکه اون شب کلی حالم گرفت و تا آخرش بایستی اون ضبط بدون استفاده دنبالم بکشم. حالا دقیقا یاد اونروزا افتادم و شدیدا دلم خواست ی بار دیگه از اینجور مستندا بسازم. معذرت میخوام که با پر حرفیام سرتون درد اوردم. ممنون از پست با مزه تون. آهان راستی این کردی بود؟ چرا من یاد روسی می انداخت؟

سلام چقدر بر خلاف شخصیت مجازیتون آروم بودید و اصلا شیطونی نکردید خخخ خوشحالم که بهتون خوش گذشته و ای کاش یکی هم منو دعوت میکرد به این رستوران هااا !!! راستی کاشانم واقعا گرم بود من که از گرما ذوب شدم شما رو نمیدونم خخخ هم سفر شدن با دوستان هم واقعا خوب بود و از دیدارتون در دنیای حقیقی هم خرسندم همین دیگه برم تا بدهکار نشدم خخخخ

عجب! یعنی عجب! یعنی واقعا عجب!
یعنی هنوز پاسخ معما رو نکشفیدید؟ یعنی هنوز کشف نکردید که پاسخ معما چی می تونه باشه؟ یعنی هنوز معما به قوت خودش باقیه؟ اصلا باور نمی کنم. اگه همین پادکست که همینجا گذاشتید آخرشو با دقت گوش بدید و خوب دقت کنید متوجه خواهید شد. دیگه بیشتر از این نمی تونم راهنمایی کنم. فقط یه راه دیگه مونده اونم اینه که: شصت میلیون دولار می گیرم و جوابو میگم. خخخخ.

سلام اعلی حضرت. حالیز یاخچی دی؟
نمی دونم چرا احساس کردم آقای خادمی زیاد رو فرم نبودن و انگاری از یه چیزی دلخور یا دلگیرن. حالا درسته که لاکچری بودن مکان مورد نظر قدری اقتضای رعایت بعضی چیزا رو می کرد اما بازم من احساس می کنم آقای خادمی اون حس و حالی که تو پادکست های قبلی ازشون دیده بودم، خصوصا پادکست کنار دریا که آقا شهروز چند وقت پیش فرستاده بود رو تو این فایل نداشتن. کنجکاوی شیطنتآمیزم به من میگه که اون جمله های مورد تأکیدشون در آخر پادکست از عمد بود و انگاری جریانی پیش اومده.
اما طرز تفکرشون خیلی جالبه، اینکه آدم نباید در قید و بند این باشه که پولشو نگه داره واسه موضوعی مثل ازدواج که معلوم نیست کی می خواد اتفاق بیفته.
منم هر وقت پولی دستم میاد فورا خرج می کنم، حالا یا واسه خودم، یا بچه های خواهر و برادرم. بی خیال مال دنیا!
یه سؤالم واسم پیش اومده، اون جا میزاش آلاچیق ماننده مثل طرقبه یا مثل بقیه ی مکان های دیگه واسه سایرین قابل مُشاهِدَست؟ آخه همیشه واسم جای سؤاله که بچه هایی که تو چنین مکان هایی فایل ضبط می کنن احساس راحتی می کنن کلا و یا خیالشون راحته که کسی نمی بیندشون؟
مثلا وقتی که شما از محتویات داخل ظرف ها می گفتین نگران این نبودین که کسی از کنارتون رد بشه و توصیفاتتون از فضا و غذای موجود رو بشنوه و برداشت نادرست کنه؟
البته که نباید زیاد به نگاه های مردم اعتنا و توجه کرد اما من یکی شخصا روم نمیشه تو فضا های عمومی فایل ضبط کنم.
نسبت به حال و هوای خاصی که داره این رستوران، قیمتش مناسب بود از نظر من.
نفری ۶۳۵۰۰ تومان منصفانست خدایی با وجود این همه آپشن.
چه عجب این جا نگفتن که ما از پذیرش نابینایان معذوریم چون ممکنه شَست پاشون بره لای چنگالشون یا نوشابشون رو چپ کنن.
با پول همه ی مسؤولیت ها و احترام ها و پذیرفته شدن ها رو میشه راحت خرید.
مگه نه؟
خوش باشی

سلام عزیزم.
اول توی آلاچیق بودیم بعد مجی بهانه گرفت که صندلی نداره و با میز فاصله داریم.
اومدیم فضای عمومی.
آره با پول میشه همه چیزو خرید، حتی شرافت رو.
مجتبی شاید بخاطر این که مجبور شد حساب کنه ناراحت شد خخخ.
فکر نکنم ناراحت بوده باشه، شاید بخاطر این که
زیاد خورده.
خیلی دوست دارم ببینمت، یا بیا سنندج یا میام مشهد

پاسخ دادن به مهدی ترخانه لغو پاسخ