خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کتابِ خاطرات.

هوای درد می پیچد میانِ دیده ی خیسم،
ز بس از غصه سرشارم نمی دانم چه بنویسم.

 

به ویرانگاهِ بستانم چو شب، تاریک بنشسته،
شبی تا حشر طولانی، شبی چون روحِ من خسته.

 

سکوتی سرد و بارانی، جهان بشکسته در پاییز،
غمی سنگین و بی پایان، دلی از آرزو لبریز.

 

نهان در خویش می نالم شرار و درد و ماتم را،
فرو در اشک می خوانم کتابِ خاطراتم را.

 

یکایک لحظه ها تر می شوند از اشکِ پنهانم،
شبان گه می خرامد بی صدا در پیشِ چشمانم.

 

کتابم رنگِ عشق و عطرِ یاس و ارغوان دارد،
تمامِ برگ هایش از سحر گاهان نشان دارد.

 

سراسر، از بهار و عطر و نور و خنده می گوید،
ز یلداهای سبز و از طرب آکنده می گوید.

 

همی گوید هزاران قصه از لبخندِ دلداران،
حکایتها برایم دارد از شبهای بی باران.

 

شبان گه سرد و سنگین، می نهد اندوه بر دوشم،
شبانگاه است و من می سوزم از فریادِ خاموشم.

 

زلالِ اشک، تر می سازد از ماتم کتابم را،
مگر آرام بخشد سینه ی پر التهابم را.

 

ولی گویا سحر گه، بارِ دیگر شامِ ما را نیست،
امیدی، خواهشی، آرامشی، دیگر خدا را، نیست.

 

سراسر، شام را تا انتها پیوسته بیدارم،
به یادِ خنده هامان تا سحر گه، تلخ می بارم.

 

هوایی تا ابد ساکن، بهاری سرد و بدفرجام!،
هَزاری بی صدا از غم، سرودِ کَرکَسان بر بام!.

 

سکوتی تلخ می بالَد نهان در بغضِ آوازم،
صدایی خسته می خوانَد حدیثِ گاهِ پروازم.

 

می آید بی صدا باران ز شورستانِ چشمانم،
دعاها می کنم، اما امیدی نیست!، می دانم!.

 

بهاری رفته از خاطر، خزانی تیره تا محشر،
فروغِ اشکِ غم در شب، خیالِ صبحدم در بر.

 

کتابم را به اشکی بی امان، صد بار می بوسم،
فرو در انجمادی بی کران، آرام می پوسم.

 

هزاران قصه از مرگِ سحر دارد شبانگاهان!،
مزارِ عشق را در زیرِ پَر دارد شبانگاهان!.

 

کتابِ خاطراتم را چو جان بر سینه می گیرم،
چو آوا، چون سحر، تاریک و بی آواز می میرم!.

 

(از شبه شعرهای پریسا)

 

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «کتابِ خاطرات.»

سلام خانمه کاظمیانه عزیز. من موندم شما چه مدلی اینهمه با محبتی که انتها نداره! این نوشتن ها به دلم میاد عزیز و واسه هیچ کسی این مدل رو آرزو نمی کنم! باور کن راست میگم! ممنونم که هستی خانم کاظمیان عزیز. ممنونم از حضورت!

سلام محمد. بی اندازه لطف داری و بی اندازه ممنونم. آهایی وایستا ببینم شکلک۱دفعه پریدم مچش رو چسبیدم چرخوندمش نزدیک بود ولو بشه داخل حوز به خیر گذشت و نشد. به من میگه همیشه باش و خودش از کی تا حالا مشخص نیست کجا ها هست! بزن اعلام حضور رو! دهه!

سلام کامبیز. کامبیز نمی دونم این خوبه یا بد ولی من حسم کف دستمه الان هم میگم از این پریس خیلی خوشم میاد. بهم میگن این مدلی نباشم یعنی هرچی به سرم میاد رو نگم ولی، … این پریس قشنگه خوشم میاد واسه چی نگم آخه؟ خخخ ممنون من واقعا شاعر نیستم. تا۲سال پیش باید جونم بالا می اومد اگر۱چیزی شبیه۲بیتی ازم در می اومد که آخرش هم نمی شد. تا جایی که خاطرم هست اولین شعر روونم رو دیماه۹۴سرودم اون هم داخل قطار داشتم از۱جایی بر می گشتم خونه که۱دفعه شعرم گرفت و خخخ چندتا بیت گفتم و از اونجا به بعد نفهمیدم چی شد که۱دفعه دیدم گاهی۱چیز هایی شبیه بیت از سرم دود می کنه بیرون!
ممنونم از لطفِ حضورت کامبیز.
همیشه شاد باشی!

سلام امین. من هم چیز درست درمون از قلمم در نمیاد می بینی که! خیلی که سعی کنم میشه۱چیزی شبیه این!
امین یعنی میگی باز دعا کنم؟ واقعا تصور می کنی هنوز باید بخوام؟ جدی به نظرت هنوز امیدی هست؟ کاش خدا بخواد! کاش بخواد!
ممنونم از حضورت. از کامنتت و از محتوای نوشتهت.
پیروز باشی!.

سکوتی تلخ می بالَد نهان در بغضِ آوازم،
صدایی خسته می خوانَد حدیثِ گاهِ پروازم.
سلام پریسا.
واقعا قشنگ بود. اسم یکی از شعر های خودم سکوت تلخ هست که این بیتش منو یاد اون شعر می اندازه. لایک بر قلم شیوایت.
امیدوارم حال و هوایت مثل این شعر نباشه.
همیشه شاد باشی دوست عزیز من.

سلام وحید. وحید! حال و هوای من، … من، … درست میشه. درست میشم! عاقبت درست میشم!
شعرت رو خاطرم هست. خیلی قشنگ بود. دلم تنگ شده وحید. واسه خیلی چیز ها. خیلی چیز ها! از جمله قلمِ تو. کاش بنویسی! کاش بیشتر می شد بنویسم! کاش!
ممنونم که هستی وحید. بیشتر از اندازه توصیف و توضیح ممنونم که هستی وحید! خیلی دلم می خواد بنویسم ولی، … ممنونم که هستی آشنا! ممنونم!

سلام پری
فکر میکنم اگه به فکر انتشار برخی از شعرهات, به انتخاب خودت, در قالب یه دفتر باشی, فکر همچچین بدی نباشه
لذت بردم. خصوصا امروز که از دیروز, تا الآن, برام همچین اومد نداشته.هی اعصاب خراب.هی اعصاب خرابتر.هی اعصاب خرابتر تر.
از خودت مراقبت کن.

سلام محمدقاسم. گاهی روزها روی شبکه نگیر پیش میرن. هرچی کنی صاف نمیشن. کاریش هم نمیشه کرد. مال تو احتمالا اون مدلی بوده. کاش الان دیگه این طوری نباشه! نوشته های من واقعیتش انتشارش خخخ! هم دردسر داره، هم اطلاعات لازم داره، هم میگن هزینه داره، خلاصه نمی دونم آخرش با این قلم کم جوهرم به کجا می رسم. دلم می خواد به جا های خوب برسم چون نوشتن رو دوست دارم. محمدقاسم واقعیتش گاهی مواظبت کردن از خود۱خورده سخت میشه. گاهی واقعا سخت میشه. مطمئنم می فهمی!
ممنون که اومدی!
ممنون که هستی!
همیشه شاد باشی!

سلام دوست من. خجالتم میدی خانمی من شاعر نیستم. واقعا نیستم فقط گاهی این مدلی می نویسم و خودم هم نمی فهمم چه مدلی. اگر الان بهم بگن۱بیت بگو بمیرم موفق نمیشم و هر زمان که کلمه ها خودشون بخوان، … می دونم خنده داره خودم هم می خندم ولی باور کن این مدلیه. در مورد من این مدلیه.
ممنونم که اینهمه بهم لطف داری. خوشحالم که هستی!
همیشه باشی و همیشه شاد باشی!

دیدگاهتان را بنویسید